جمعه ۱۰ آوریل / ۲۲ فروردین: ویروس جدید کرونا با شیوع در ۲۱۰ کشور و قلمروی جهان بیش از یک میلیون و ۶۰۰ هزار تن را بیمار کرده، و افزون بر ۹۶ هزار تن را از پای درآورده است. مرکز جدید شیوع ایالات متحده با ۴۶۹ هزار مورد بیماری و بیش از ۱۶ هزار و ۶۰۰ مورد مرگ است. ایالت نیویورک به تنهایی تا ظهر یک روز قبل، ۱۵۱ هزار بیمار مبتلاء به کووید۱۹ داشت که از آن میان هفت هزار تن جان‌شان را از دست داده بودند.

روبرتو ساویانو[1]، روزنامه‌نگار ایتالیایی که پژوهش‌هایش در زمینه جرایم سازمان‌یافته به ویژه مافیای ایتالیا او را معروف کرد، در یادداشت زیر به مسأله شیوع کرونا در نیویورک می‌پردازد و استدلال می‌کند که چه‌طور قلب سرمایه‌داری در برابر کووید۱۹ چنین آسیب‌پذیر بود.

نیویورک به مرکز شیوع کرونا در جهان تبدیل شده است ــ عکس: Shutterstock

تمام ثروت انباشته‌شده، جریان سیال بی‌وقفه سرمایه‌گذاری‌های میلیاردی که حتی در اعماقِ شب در حال حرکت است؛ تمام محققانی که از اقصی نقاط دنیا به این کشور سرازیر شده‌اند؛ تمام دانشش، قدرتش، آمارش، الگوریتم‌هایش؛ تمام حجم عظیم پولی که وال‌استریت هر سال به حرکت در می‌آورد: ۱,۳۰ تریلیون دلار؛ همه اینها نتوانستند نیویورک از پندمی نجات دهند.

زیرا پول و قدرت خرید و تصمیم‌گیری حاصل از آن، نه در دسترس همگان است، نه ابزاری در اختیار همه و در نتیجه در شرایطی که در آن هدف نجات فردی نیست، کارآیی ندارد و تبدیل به سلاحی بدون فشنگ می‌شود.

نیویورک نماد سرمایه‌داریِ معاصر است، در خلاقانه‌ترین شکل جست‌وجوی بی‌امان ایده‌های جدید، در استعداد و اراده‌ی مبتکرانه‌اش در استقبال از نوآوری‌ها پیش از آن‌که حتی شرایط تحقق‌شان آماده باشد: بدون سرمایه‌های نیویورک، سیلیکون‌ولی یک قدم هم پیش نمی‌رفت. اکسیژنی که به بزرگ‌ترین شرکت‌های جهان امکان موجودیت داد، این‌جاست.

هر جزئی از نیویورک بر سرمایه‌داری معاصر منطبق است، حتی وحشیانه‌ترین چهره باج‌گیرانه‌اش، مانند قواعد مالی‌ای که در آن تنها سوداگری و سبعیت ارزش محسوب می‌شود: پیروزی بهترین محصول و بدترین رفتار. نیویورک یعنی ترامپ، رئیس جمهوری که پدربزرگش فردریک (مرگ بر اثر آنفولانزای اسپانیایی در ۱۹۱۸) در عصر جویندگان طلا در کلوندایک[2] ثروت عظیمی به دست آورد، کسی که به معدن‌چیان خدماتی خارج از محدوده قانونی ارائه می‌داد و با همکاری اعضای مافیا، فعالیت‌های غیر‌قانونی داشت؛ و رئیس‌جمهوری که شریک مالی پدرش فِرِد، شخصی به نام ویلیام توماسللو[3]، با خانواده گامبینو[4] و جنووِزه[5] رابطه‌ی کاری داشت و برای مدیریت کارگاه‌های ساختمانی او، از جان کودی[6]، مافیاییِ سابقه‌دار استفاده می‌کرد.

در این ساعات، نیویورک شکست‌ناپذیر که حس می‌کرد فاجعه ۱۱ سپتامبر را همچون خاطره‌ای دور پشت سر گذاشته است، بار دیگر متوجه شکنندگی خود می‌شود، و حس می‌کند که امروز محتاج همان کسانی است که بازار، طی روند کاهشی مداوم دستمزدشان، به مرز گرسنگی کشانده است: حاملین برانکارد، کارگران حمل‌و‌نقل، پرستاران، انبار‌دارها، و کارگران شرکت‌های خدمات نظافتی. این‌چنین است که در کشوری که در زمینه تحقیقات و رشد علمی ۵۵۳ میلیارد دلار (آمار رسمی کاخ سفید) سرمایه‌گذاری می‌کند، شاهد این هستیم که ۷۵ درصد از دانش آموزان مدارس دولتی‌اش، در مرز یا زیر خط فقر قرار دارند و خیلی از آنها دارای محل سکونت ثابتی نیستند. بدون تعارف، دارم از کودکان و نوجوانانی حرف می‌زنم که اگر سلف مدرسه نباشد، به غذا دسترسی ندارند.

از این‌که ایالات متحده یکی از ثروتمندترین کشورهای جهان و هم‌زمان دارای بیشترین شکاف دستمزد بین مدیران و کارگران است، دیگر تعجب نمی‌کنیم. این خودِ نظام است که بیمار است: نظامی که اعتقاد دارد آموزش، فقط به معنی دست‌چین کردن بهترین‌ها است، و آموزش همگانی به جای انتخاب بهترین‌ها، به معنی تلف کردن منابع مالی است. این‌که نیمی از کارگران دنیا رؤیای رفتن به آمریکا را برای بقا در سر می‌پرورانند، به خودی خود به معنی ابراز رضایت‌شان نیست: صف‌های طولانی مهاجران در مقابل سفارت‌های آمریکا، به معنی تأیید دست‌یابی به رؤیای آمریکایی نیست؛ خیلی ساده‌تر به این معنی است که خرده نانی که را می‌توان از بازمانده‌های سفره آمریکایی‌ها جمع کرد، در مقایسه، امکان بقای بیشتری را نسبت به بقا در کولیاکان[7] یا بنین‌سیتی[8] یا رجو کالابریا[9] فراهم می‌کند.

اکنون نیویورک که همیشه به دارایی و قدرتش مغرور و به کسانی که از بیرون می‌آیند مشکوک بود، حس می‌کند که لحظه ترس فرارسیده است، هرچند هنوز کاملا به خطر آگاه نیست. این تعبیر اشتباه که اپیدمی فقط سالخوردگان را بیمار می‌کند و ایمان به این‌که در نهایت آمریکا جان سالم به در خواهد برد، باعث می‌شود که ترس روی سطح باقی بماند و حس درونی را درگیر نکند.

آمریکایی‌ها از دست دادن آزادی تردد را خطری بزرگ‌تر از خطر ابتلا به ویروس می‌دانند. همه اماکن بسته شده‌اند و واگن‌های مترو که هنوز به کار خود ادامه می‌دهند خیلی خلوت‌اند، ولی قُرق کامل واقعی هنوز به تمامی اجرایی نشده است: سگ‌چران‌ها که در بعضی محله‌ها تعدادشان از پرستار بچه بیشتر است، از کار برکنار شده‌اند تا صاحبان سگ‌ها به بهانه بیرون بردنشان، بتوانند گشتی بزنند.

در نیویورک، خشم نسبت به ترامپ که با وجود مشاهده قرنطینه ۶۰ میلیون نفری چین و اوضاع ویران‌گر اروپا، شرایط اضطراری را انکار کرد، جایگزین ترس شده است. ترامپ با استفاده از تفاوت نظر بین متخصصین ــ که هر روز در رسانه‌ها رژه می‌رفتند و یک روز کووید-۱۹ را به طاعون ریوی و روزی دیگر آن را به یک آنفلوانزای ساده تشبیه می‌کردند ــ با توییت‌های احمقانه‌اش با خطر بسیار سطحی برخورد کرد ــ البته اگر آن توئیت‌ها را نخواهیم جنایتکارانه بنامیم. او زمانی که دیگر اپیدمی انکارناپذیر شد، شرایط اضطراری اعلام کرد ــ البته بدون اشاره به تأخیر بزرگی که مقصر آن بود ــ  اما باز هم از این فرصت برای بهره تبلیغاتی به نفع خود استفاده و اعلام کرد که او زودتر از همه شدت خطر و شرایط اضطراری را درک کرده است.

ماریو کومو[10] فرماندار نیویورک هم با تأخیر عمل کرد، ولی اعتماد بیشتری به خود جلب کرد، چون با رفتاری که انتظارش نمی‌رفت، از سلامت عمومی مردم حمایت کرد. می‌گویم غیر قابل انتظار، چون در ایالات متحده «حمایت» به معنی آزادی سودآوری و آزادی در خرید مایحتاج تفسیر می‌شود. ولی کومو گامی متفاوت برداشت و به حمایت کردن، بدون در نظر گرفتن سودآوری، اولویت داد.


قبر دسته‌جمعی قربانیان کرونا در نیویورک:

در توضیح این ویدئو که یک پهپاد فیلم‌برداری کرده، آمده است: کارمندان بهداشتی شهر نیویورک جسدها را در یک قبر دسته‌جمعی در هارت آیلند، نزدیک ساحل برونکس، دفن می‌کنند. این محل برای بیش از یک قرن برای دفن کسانی استفاده شده که یا خانواده‌ای نداشته اند یا خانواده‌شان قادر به پرداخت هزینه دفن نبوده اند.


مهاجرین

در اولین روزهای اضطرار کووید-۱۹ تصمیم‌گیری‌های پیشگیرانه نیز رنگ سیاسی به خود گرفتند: کسانی که به فاصله‌گذاری اجتماعی اهمیت می‌دهند دموکرات‌ها هستند، که از طرف هواداران ترامپ مورد تمسخر قرار می‌گیرند و متهم به رفتار متعصبانه می‌شوند. این دست طرفداران ترامپ نه تنها فاصله‌های ایمنی را رعایت نمی‌کنند، بلکه آن را استعاره‌ای از «شیک‌پوش‌های رادیکال»[11] می‌دانند، یعنی استعاره‌ای از آنان که مدعی عدالت‌طلبی‌اند ولی پای عمل که می‌رسد فاصله‌ها را حفظ می‌کنند.

مهاجرین مکزیکی و پورتوریکویی خود را به عنوان نیروی کارِ جایگزین در انبارها و سوپرمارکت‌ها عرضه می‌کنند. ترس از ویروس کرونا؟ ایسرائل، یک جوان مکزیکی که برای یک شرکت خدمات نظافتی کار می‌کند، می‌گوید: «من برات تعریف می‌کنم که بعد از دو روز راه رفتن تو بیابون، بدون حتی یک گالن آب، چه اتفاقی می‌افته. سه دفعه از بیابون عبور کردم: نفست بالا نمیاد، دهنت بنفش می‌شه و پوستت مثل پر جوجه مرغ زرد می‌شه. هر چی دیگران بیشتر از ویروس بترسن، من بیشتر کار می‌کنم. کسی که بیابون رو رد کرده، میتونه کووید-۱۹ رو هم رد کنه، اگه دو برابر پول بدن…».

چون ایسرائل به نداشتن امنیت و حقوق سندیکایی عادت کرده، اکنون حس قدرت دارد، با این توهم که بهره‌وری حاصل از این دوره، بعد از پایان شرایط اضطراری هم باقی خواهد ماند. اما واقعیت این است که او نمی‌داند بعد از پایان کابوس پندمی، زمانی که آمریکا ارقام تأثیر دوران کرونا را در اقتصادش محاسبه خواهد کرد، آیا حتی شغلی خواهد داشت یا نه.

در نیویورک شاهد واژگونی آماری ابتلا هم هستیم: مبتلایان اکثراْ جوان هستند و سالمندان فقط ۹ درصد از مبتلایان را تشکیل می‌دهند. این هم با اوضاع شهری که انتظار دارد جوانان همیشه باید در حال هل دادن، ایجاد روابط، مصرف کردن و تولید سود باشند همخوانی دارد. شهری که مناسب سالمندان نیست و هر چه بیشتر این ترجیع‌بند را می‌شنوم، بیشتر به ذهنم می‌رسد «شهری که مناسب سالمندان نیست» به شکل ساده‌تر یعنی همان شهری که برای انسان‌ها نیست. هنگامی که انتخاب با رده‌بندی سنی شروع می‌شود، آمادگی هر نوع رده‌بندی دیگری هم وجود دارد: رده‌بندی مذهبی، رده‌بندی جمعیتی، رده‌بندی قومیتی. با وجود این، مشاهده سرعتی که با آن در شرایط اضطراری عمل می‌کنند، سرعتی که ورزشگاه‌ها واستادیوم‌ها تبدیل به بیمارستان‌ها می‌شوند و چابکی همکاری بین بخش‌های بهداشتی و نظامی، باور نکردنی است.

فرانک اسنودن[12] مهم‌ترین مورخ اپیدمی آمریکایی می‌گوید: «بیماری‌های همه‌گیر پدیده‌هایی اتفاقی، دمدمی‌مزاج و بدون اخطار به جوامع انسانی نیستند، برعکس، هر جامعه‌ای آسیب‌پذیری خاص خودش را تولید می‌کند. واکاوی این بیماری‌ها به درک ساختار اجتماعی، استاندارد زندگی، و ترجیحات سیاسی یک جامعه منجر می‌شود. از این رو، بیماری‌های همه‌گیر همیشه دال‌هایی بوده‌اند و چالش علم پزشکی و تاریخ، رمزگشایی از معناهایی است که در آنها گنجانده شده‌اند».

در اپیدمی‌ها می‌توان رفتارهای معمول ملت‌ها را هم مشاهده کرد. ویروس کرونا گرایش‌ها، ویژگی‌ها و نقطه‌ضعف‌های کشورها را به نمایش گذاشت: در چین شاهد سانسور و مدیریت استبدادی شرایط اضطرار بودیم و در کره جنوبی شاهد استفاده از تکنولوژیِ کنترل.

در ایتالیا، ویروس در مراحل اولیه، بی‌نظمی معمول کشور و سپس جهش قهرمانانه، همدلی و سخاوت افراد را به نمایش گذاشت. در فرانسه می‌توان به بی‌اعتمادی به اطلاعاتی که از خارج می‌آمدند، آستانه تحمل برای قبول هشدار و در نهایت عملیات مداخله دولتی توجه کرد؛ آلمان بار دیگر دقت و تأثیر‌گذاری سیستمی کاربردی، اقتصادی مستحکم، و تهدید محسوب کردن هر استراتژی مشترکی که از طرف خودش نظارت نشود را به نمایش گذاشت.

مسابقه تسلیحاتی که در آمریکا اتفاق افتاد، بازتابی از غریزه گاوچرانی آمریکایی‌ها نیست، بلکه پوششی است بر چیزی پیچیده‌تر و عمیق‌تر: کسی نجات می‌یابد که بتواند خود را نجات دهد؛ کسی که شایستگی نجات یافتن داشته باشد. در بسیاری از مناطق آمریکا مفهوم دولت به مثابه یک پیمان تلقی می‌شود، قراردادی با لویاتان: دولت به من ضمانت‌های خاصی می‌دهد، و من در عوض، قبول می‌کنم محدودیت‌هایی را رعایت کنم و حق انحصاری استفاده از خشونت قانونی را به او واگذار می‌کنم. ولی اگر در شرایط بحران، لویاتان دیگر نتواند از من محافظت کند، آن‌گاه من باید وارد عمل بشوم، آماده برای دفاع و حمله، برای حفظ بقا.

خطر کووید-۱۹ برای سرمایه‌داری را می‌توان با سقوط دیوار برلین برای کمونیسم مقایسه کرد: دوره‌ای را که زندگی کردیم این‌جا به اتمام می‌رسد، از اینجا به بعد چیز جدیدی شروع خواهد شد. قدرت یک زنجیر به اندازه توانایی ضعیف‌ترین حلقه‌اش است؛ درک این واقعیت تا به حال این‌همه ملموس نبود: اگر ایسرائل، جوان مکزیکی، که از تشنگی و بیابان وحشت دارد بتواند شغل و امنیتی را که در دوران پندمی بدست آورده بود حفظ کند، اگر بقیه اروپا با پیروی از نمونه عملکرد پرتغال، شرایط مهاجرانی را که در انتظار اقامت‌اند قانونی کند تا قشرهای ضعیف‌تر هم بتوانند به رفاه اجتماعی دسترسی داشته باشند، آنگاه می‌توان گفت که جامعه توانسته است از این فاجعه برای بهتر کردن خود استفاده کند؛ اما اگر این اتفاق نیفتد، درست هنگامی‌که این داستان به نظرمان تمام شده می‌رسد، زنگ تفریح کوتاهی بیش نخواهیم داشت تا شروع فاجعه بعدی.

یادداشت‌ها:

[1]  Roberto Saviano زاده‌ی ۲۲ سپتامبر ۱۹۷۹ در ناپل، روزنامه‌نگار و فیلم‌نامه‌نویس ایتالیایی است. مشهورترین اثر او کتاب «گوموررا» است که پس از انتشار آن از سوی باند کازالِسی کومورا در سال ۲۰۰۶ تهدید به قتل شد و از آن تاریخ تا کنون تحت حفاظت شدید پلیس قرار گرفت.

[2] Klondike: شهری در کانادا، نزدیک مرزهای شمالی آمریکا

[3] Willie Tomasello

[4] Gambino از خانوادگان مشهور مافیای سیسیلی آمریکا

[5] Genovese از خانوادگان مشهور مافیای سیسیلی آمریکا

[6] John Cody

[7] Culiacan شهری در شمال‌غربی مکزیک

[8] Benin City شهری در نیجریه جنوبی

[9] Reggio Calabria شهری در جنوب ایتالیا

[10] Mario Cuomo

[11] Radical chic به افرادی گفته می‌شود که شعارهای رادیکال چپ‌گرا می‌دهند اما در عمل، سبک زندگی‌شان درست مانند طبقات فرادست جامعه است و عقاید ارتجاعی دارند.

[12] Frank Snowden


در همین زمینه: