صدایی از کسی درنمی‌آید. صبح‌ها در حیاط مجتمع که معمولاً تا پیش از قرنطینه پر آمد و شد بود کسی را نمی‌بینی. خطوط مورب ساختمان‌ها و محل تلاقی آن‌ها با آسمان دست نخورده، گاهی آفتاب بهاری می‌تابد و گاهی هم آسمان به رنگ خاکستری درمی‌‌آید. از پشت پنجره بعضی وقت‌ها شاید بتوان کسی را دید که ماسک به صورتش زده، دستکش پوشیده و ساک خرید سنگینی را به دست گرفته، سر در قفا فروبرده و به سمت خانه رهسپار است. کرونا.

یکی از مجتمع‌های مسکونی شمال پاریس در یکی از پررفت و آمدترین ساعت‌های روز: ایام قرنطینه (عکس: حسین نوش‌آذر)

میوه جنایت رسید

در چین افسانه‌ای وجود دارد: «سفر به غرب». سون ووکونگ، پادشاه میمون‌ها به حکم بودا ۵۰۰ سالی است که در کوهی زندانی شده. بودا او را مأمور می‌کند که با یک راهب به جست‌وجوی «سوترا»یی گمشده برود. اگر در راه به رستگاری برسد، رهایی پیدا می‌کند. در راه، به امید رستگاری از توانایی‌های فراانسانی خود صرف نظر می‌کند و به خدمت درمی‌آید. کرونا با ما چنین کرده است. برای نخستین بار شهروندان به این درک می‌رسند که سلامت جامعه مهم‌تر از سلامت آنان است.

هر روز خبرهایی منتشر می‌شود: «روسیه ژنوم کروناویروس را کشف کرد». «سازمان جهانی بهداشت: روی ۲۰ واکسن جدید کرونا کار می‌کنیم». «نکات تازه در مورد کرونا: در دمای ۲۶ تا ۲۷ درجه تا چهار روز عمر می‌کند». «میوه را با آب و سرکه خوب بشویید و بعد میل کنید». من روزی ۲۰ بار هر بار دست‌کم ۲۰ ثانیه دستم را می‌شویم. دسته‌کلیدها، صفحه‌کلیدها و دستگیره درها را ضدعفونی می‌کنم. جهان تغییر کرد بدون آنکه آن صدای انفجار مهیبی که در انتظارش بودیم شنیده شود. وسواس. در پشت پرده دیپلماسی کرونا هم ظاهراً فعال است. درهای بسته‌ی حرم‌ها از مشهد تا قم و کربلا و دمشق، کعبه: تعطیل، صدای ائمه جمعه و جماعت: بریده، خون معترضان آبان و تصویر جنازه سوخته ژنرال ایرانی و خون مسافران پرواز ۷۵۲ در یادها کمرنگ، لبنان: ورشکسته و عراق، گرفتار بحران و ادلب در آرامش و تحرکات نظامی در اقیانوس آرام متوقف است. همه می‌خواهند آن «سوترا»ی گمشده را بیابند که به رهایی از یکدیگر برسند.

بولگاکف در «دل سگ» می‌نویسد:

«طبق معمول میوه جنایت رسید و چون سنگی از درخت افتاد.»

بازخرید شهروندان

همه‌گیری جهانی به بدگمانی نسبت به یکدیگر، درماندگی و ترس و سرانجام به انزوا می‌انجامد. کرونا جهان را درونگرا کرده است. در ایتالیا – کانون شیوع در اروپا – «طاعون» آلبر کامو در جایگاه سوم کتاب‌های پرفروش قرار گرفته، در بازار کتاب آمریکا، رمان «بازخرید» نوشته «لینگ ما» (از نویسنده‌های چینی مهاجر).

در رمان «بازخرید»، کاندیس که در شش سالگی از فوجو (در جنوب شرقی چین) به آمریکا مهاجرت کرده در نیویورک زندگی‌اش را از راه تذهیب انجیل می‌گذراند. جهان گرفتار بیماری همه‌گیری به نام «تب شن» شده. مهم‌ترین تظاهر بالینی این بیماری این است که مبتلایان ناگزیرند آنچه را که در زندگی روزانه انجام می‌دادند، بی‌هیچ تغییری تکرار کنند.  مادری  سفره می‌اندازد و همان را جمع می‌کند که دوباره از نو بچیند. دختری در کتاب قصه‌اش تورق می‌کند، زنی جوان مدام لباسی را می‌پوشد و از تن درمی‌آورد که آن را دوباره بپوشد. مبتلایان که نمی‌توانند کاری جز تکرار مکرر امور همیشگی روزانه انجام دهند، به فروپاشی درونی مبتلا می‌شوند و آرام آرام شالوده اجتماع هم فرومی‌‌پاشد.

ما تازه یک هفته است قرنطینه‌ایم. هر روز به روز قبلی شباهت دارد. حرکت در اتاق‌ها. ایستادن مقابل قفسه کتاب‌ها. گاهی تورقی در کتابی. تمرکز دشوار است. نگاهی به سرخط خبرهای داخلی و خارجی. کرونا. سه خط می‌خوانی، می‌بندی. تفسیرها و پیش‌بینی پیامدها. آن هم چنگی به دل نمی‌زند. تنها چیزی که به زندگی نظم می‌دهد، وعده‌های غذاست. چه بخوریم؟ کی بخوریم؟ جمع کنیم؟ بشوییم؟ نگرانی از کمبود مواد غذایی در قفسه فروشگاه‌ها و بی‌رونقی کسب و کار. گاهی روی بالکن رکاب زدن. ده دقیقه. یکربع حداکثر. واشنگتن‌پست گزارشی تهیه کرده بود از خانمی در پاریس که هر روز ۴۲ کیلومتر رکاب می‌زند فقط با این هدف که بگوید قرنطینه خانگی مانع از تحرک نیست. آلاله‌های قرمز روی میز. سنبل‌ها گل داده‌اند و عطر سنبل در خانه پیچیده. بوی آن را می‌شنوی؟ – سنبل؟ نه. نمی‌شنوم. چطور مگر؟ کرونا در وهله اول بویایی را مختل می‌کند. من اما بوی ماهی سرخ‌کرده را شنیده بودم. بوی اتو را هم شنیده بودم. و این سردردها؟ چهار روز است سردرد دارم. گلویم قدری خشک شده. آیا کرونا گرفته‌ام؟ عطسه. وقتی ارتباط تو با بیرون قطع می‌شود، بر درون متمرکز می‌شوی. صدای سرفه‌های کسی که نفس تو به نفس او بند است. آسم یا کرونا؟

قانون متیلدا: هیچکس تنها نیست

اندرو کوئومو، فرماندار نیویورک گفته بود از این پس  قانون متیلدا ( Matilda’s Law) حاکم است که یعنی باید به توصیه مادر هشتاد ساله فرماندار عمل کرد: با شهروندان خوب تا کنیم. «مادر، پدر، خواهر، برادر، هیچکس تنها نیست.»

داستان و «آنکاه یک کلاه مکزیکی از آسمان نازل شد» براتیگان را می‌توان به گونه‌ای دیگر نوشت. کافی است کلاه مکزیکی را به کرونا ترجمه کنیم:

«کرونا از آسمان نازل شد و عهد افتاد در خیابانی در نیویورک، درست جلو پای فرماندار، مادر او متیلید که هشتاد سال در میان ما زندگی کرده بود و یک آدم بیکار.»

هیچ دلیلی وجود نداشت که کرونا نازل شود و با این‌حال فرمانداران اولین کسانی هستند که چیزی می‌گویند به خصوص وقتی بلایی نازل شود. به خبرهای سیل در ایران فکر کنید: فرماندار شهر سیل‌زده اولین کسی بود که اظهار نظر می‌کرد. باقی‌مانده ساعت‌های روز را چگونه می‌بایست گذراند؟ ساعت دوازده و بیست دقیقه است.

آخوندهای طرفدار طب اسلامی، دیلاق و از خودراضی بدون پوشش حفاظتی بر بالین بیماران کرونا در بیمارستان‌های تخصصی می‌روند و با انگشت آب تربت بالای لب بیماران می‌مالند و فیلم می‌گیرند و در شبکه‌های اجتماعی توزیع می‌کنند. اعتقاد به عنوان عامل شیوع. در همان حال پرستاران و پزشکان می‌میرند. علم به عنوان یک التزام اخلاقی. در رمان «بازخرید» بعد از شیوع،  قحطی و گرسنگی جهان را فرامی‌گیرد. آن‌ها که مبتلا نشده‌اند، ناگزیر به سکت‌هایی مذهبی پناه می‌آورند و خشونت را بازتولید می‌کنند. دعانویس‌ها از هم‌الان به فکر فردا هستند و در همان حال متولیان کاپیتالیسم هم به سرفه افتاده‌اند: قیمت نفت بیش از سه چهارم ارزش خود را در کمتر از دو هفته از دست داده و بازارهای سهام در آمریکا، اروپا، آسیا و اقیانوسیه سقوط کرده، شرکت‌های بزرگ هواپیمایی در آستانه ورشکستگی قرار گرفته‌اند، بانک‌های مرکزی نرخ بهره را پایین آورده‌اند، دولت‌ها ذخایر ارزی خود را آزاد کرده‌اند، قیمت پول افزایش پیدا کرده، شهروندان خانه‌نشین و دورکاری در بخش خدمات مرسوم شده است. بحث حالا دیگر بر سر بحران اقتصادى  نیست. بشر برای بقا مبارزه می‌کند. تا سه ماه آینده چشم‌اندازی از گشایش وجود ندارد. پرسش این است: در خانه را که باز کنیم، جهان را چگونه خواهیم دید؟

بیشتر بخوانید: