اگر نسبیانگاری دشمن گفتوگو است، مطلقباوریِ نیز دشمن گفتوگو است. اگر من به خورشید رسیدهام و کار آخر شده است چرا نور بجویم؟
۱. در میانه نسبیانگاری و مطلقباوری
گفتوگو اگر «آیین درویشی» نباشد آیین حقّجویی بُوَد. گفتوگو، در معنای اصیل آن، آیین حقّجویی است زیرا حقیقت را − اگر وجود داشته باشد و دستیافتنی باشد − جایی دستنخورده ننهادهاند که برویم و برداریم؛ بلکه حقیقت «برساخته» میشود.
برساخته گفتم و جدال آغاز شد. منظور از برساخته در اینجا این نیست که حقیقتی آن بیرون وجود ندارد و ما، درست مثل گِل کوزهگری که در دستان کوزهگر ماهری شکل میگیرد، هر چیزی را که خواستیم برمیسازیم. چنین دیدگاه گِل کوزهگرانهای دیدگاهی نسبیانگارانه است و گرچه طرفداران پروپاقرصی در فلسفه قدیم و جدید و در شرق و غرب داشته و دارد اما دورم باد که بخواهم در دام نسبیانگاری بیفتم؛ اعوذ بالله من همزات النسبویة.
نسبیانگاری راه را بر گفتوگو میبندد. زیرا اگر به مانند گِل در دستان کوزهگر هر کس حقیقت خودش را به دلخواه خویش میتراشد دیگر بر سر چه گفتوگو کنیم؟ در چنین حالتی من حقیقت خودم را دارم و شما هم حقیقت خودتان را؛ لکم حقیقتکم و لی حقیقتی. ممکن است من حقیقت خودم را خوشتر از شما تراشیده باشم یعنی ملاحظات زیباییشناسانه را در حقیقتتراشی بهتر رعایت کرده باشم مثل کوزهگری که در كارش ماهرتر است، اما این داوری شهودی که این رأی حقیقت است و آن رأی باطل در دیدگاه نسبیانگارانه جایی ندارد − مگر با قید و بندهایی مثل: حقیقت من، حقیقت در فرهنگ من و مانند این.
این در حالی است که هدف از گفتوگوی اصیل سراسر این است که طرفهای گفتوگو خطای دیدگاه خود را دریابند و یا خطای دلایلی را دریابند که به سود دیدگاه خود میآورند و یا خطای هر دو را و به دیدگاهی برسند که به حقیقت نزدیکتر است. اما اگر هر کسی حقیقت خود را دارد خطا رخت برمیبندد و در نتیجه گفتوگوی اصیل نیز دود میشود و به هوا میرود.
اگر نسبیانگاری دشمن گفتوگو است، نقطهی مقابل آن یعنی مطلقباوریِ نیز دشمن گفتوگو است. اگر من به خورشید رسیدهام و کار آخر شده است چرا نور بجویم؟ اگر من به حقیقت مطلق دست یافتهام چرا برای کشف خطای احتمالی خود به گفتوگو بنشینم؟ (در حاشیه بگویم که در گفتوگوی اصیل، هدف اصلی از گفتوگو کشف خطای خود است نه خطای طرف مقابل؛ اگر هدف اصلی از بحث با دیگری کشف خطای طرف مقابل باشد آن را «جدال» نامند، نه گفتوگو در معنای اصیل کلمه).
پیشفرض گفتوگوی اصیل آن است که حقیقت بین الاذهانی است، یعنی هر کسی حقیقت خود را ندارد بلکه حقیقت به شکل جمعی دستیافتنی و ارزیابیشدنی است. به تعبیر دیگر، حقیقت ذهنی نیست که بینالاذهانی و بل عینی است. پیشفرض دیگر گفتوگوی اصیل آن است که حقیقت پخش است، یعنی تمام حقیقت در دست من نیست − اگر اصلا پارهای از آن در دستم باشد. در یک کلام، پیشفرض گفتوگوی اصیل نفی توأمان نسبیانگاری و مطلقباوری است.
به ذکر جمیل «برساخته» برگردم. حقیقت برساخته است به این معنا که برای کشف حقیقت به کوشش جمعی نیاز است و این کوشش از جمله (اگر نه منحصراً) در گفتوگو تحقق مییابد گرچه در کارهای دیگری مانند طرحهای پژوهشی نیز تحقق مییابد که هستهی اصلی آنها نیز گفتوگو است.
این معنا در کلامی منسوب به حضرت علی (درود بر او) به این شیوه بیان شده است: «اضربوا بعض الرأی ببعض یتولّد منه الصواب»: «تضارب آراء کنید تا رأی درست از دل آن زاده شود». (در حاشیه بگویم که این حدیث به احنف ابن قیس از بزرگان قبیلهی تمیم و از اصحاب حضرت علی نیز منسوب است. اما از آن جا که احنف از راویان حدیث از حضرت علی نیز بوده است بعید نیست که این روایت را از آن حضرت گرفته باشد. در هر صورت، این سخن از هر کس که صادر شده باشد در پرمغزی آن تفاوتی ایجاد نمیکند).
استعارهی تولّد که در این سخن به کار رفته، گویای سرشت جمعی حقیقت است. برای تولّد (زاده شدن) به توالد (زادن) نیاز است و برای توالد به دو طرف نیاز است. به جز در برخی گونههای نادر از حیوانات، کسی از رهگذر نکاح با خود، فرزند نمیزاید؛ برای این کار همیشه پای دیگری در میان است. به شیوهای مشابه، برای کشف حقیقت نیز همیشه پای دیگری در میان است − حتی اگر آن دیگری، در نهایت، دیگریای درونیشده باشد.
در کلامی دیگر منسوب به حضرت امیر، همین مقصود با تمثیلی دیگر چنین بیان شده است: «إمخضوا الرأی مخض السقاء یُنتج سدیدَ الاراء»: «آراء را به پویایی و تحرّک درآورید تا − مانند حرکت دادن مشک ماست برای گرفتن کره − رأی استوار به دست آید». درست همانطور که از ماست راکد کره به دست نمیآید − بلکه باید ماست را در مشک (و یا امروزه در دستگاه کرهگیر) تکانها داد تا کره به دست آید − باید دست به تضارب آراء زد تا رأی درست از دل آن حاصل آید.
این بدان معنا است که در سنگوارگی (تحجّر) حقیقت به دست نمیآید. تنها در جامعهای آزاد و گونهگون است که امید کشف حقیقت میرود. جامعه بسته و تکصدا نه تنها حقوق که حقیقت را نیز ضایع میکند. زیرا جامعه بسته یعنی جامعه تکرأی در چنین جامعهای رأی دیگری در میان نیست که آراء به هم بخورند و حقیقت از دل آنها زاده شود، بلکه صرفاً یک رأی حاکم است و آرای دیگر دهانبسته، در حاشیه نشسته، منکوب شده و مهر ممنوعه خورده اند.
۲. در چندوچون گفتوگو
تا به اینجا از اهمیّت و بل ضرورت گفتوگو برای کشف حقیقت سخن گفتم. با این حال، بارها قید «اصیل» را بر سر گفتوگو افزودم. گفتوگو چه زمان اصیل تواند بود؟ در این باب بسیار سخن گفتهاند و در کتابهای «منطق کاربردی» و نیز «سنجشگرانهاندیشی» (critical thinking) تفصیل آن را پی میتوان گرفت. در اینجا تنها به آداب گفتوگوی اصیل اشاره مختصری خواهم کرد.
در هر گفتوگوی اصیل بایستی از دامچالهها پرهیز کرد و، در عوض، شاهراههای گفتوگو را دنبال کرد. دامچالههای گفتوگو همان موانع گفتوگو است. بگذارید آن را بحثبَند (بر سیاق راهبند و دهانبند) بنامیم. از راههای به ظاهر محترمانه در بستن دهان طرف/های مقابل در گفتوگو (بحثبند) اینها است: «مطلب واضح است»، «اگر توجه داشتید درمییافتید که…»، «این کتاب را بخوان میفهمی که…» و موارد مشابه.
در مقابلِ «بحثبند»ها میتوان از «بحثگشا»ها (بر سیاق آجیل مشکلگشا) سخن گفت. بحثگشاها همان شاهراههای گفتوگو است که باید − به تعبیری − در دل آن فرس راند. اینها برخی از عباراتی است که بیشتر مستعدّ بحثگشایی است تا بحثبندی: «دلیل شما برای ادعای اصلیتان چیست»؟ «آیا ادعای اصلی شما را میتوان به این شکل خلاصه کرد که …»؟ و این هم چند بحثگشای دیگر به پیشنهاد دانشیدوست گرامی مهدی خسروانی: «نظرِ مخالف نظر تو دقیقاً چه میتواند باشد؟»، «بهترین استدلالی که به نفع دیدگاه مخالف شما وجود دارد چیست؟»، «نظر شما دقیقاً پاسخ کدام پرسش/مسأله است؟»، «به فرض که نظر شما درست باشد، غلط فرض کردن آن چه پیامدها یا برآیندهای نامطلوب مهمی دارد؟».
تا به اینجا سخن تنها این بود که وقتی گفتوگو روا و بلکه ضروری است، اهمیت آن چیست و آداب آن کدام است. اینها همه را گفتم اما این بدان معنا نیست که گفتوگو همیشه بهتر از سکوت (عدم گفتوگو) است. گاهی سکوت بهتر از گفتوگو است. چه زمان و تحت چه شرایطی سکوت بهتر از گفتوگو است؟ بهتر است سخن گفتن در این باب را به وقتی دیگر واگذاریم؛ زیرا یکی از مواقعی که در آن سکوت بهتر از سخن است، موقعی است که از تعداد کلمات تعیین شده برای جستاری کوتاه فراتر رفته باشیم؛ یعنی دقیقا همین حالا!