برتولت برشت از “ترس و نکبت رایش سوم” نمایشنامه‌ای ترتیب داده است. ما هم می‌توانیم چنین کنیم. صحنه‌ها را ثبت کنیم برای نمایشنامه‌ها و تاریخ‌ها.

خشونت حکومتی، خبرهای آکنده از مرگ و فلاکت، فشار طاقت‌فرسای گذران زندگی – همه اینها باعث نمی‌شود مردم از طنز و طعنه‌زنی به مقام‌ معظم و عواملش دست بردارند. چند صحنه از همین روزهای اخیر:

نمای یک

زمان: یکشنبه ۲۲/۱۰/۹۸ ساعت ۱۰صبح

مکان: تهران، میدان انقلاب

پیرزنی از نیروهای امنیتی مستقر در میدان می‌پرسد: شماها همگی آمدین که آدم بکشین؟

مأموران همه می‌خندند. انگار به این شوخی او نیاز دارند.

پیرزن از نو فریاد برمی‌آورد: خواهش من این است که هرکه را کشتین سرش را هم بندازین تو گونی و ببرین برای حضرت آقا. بذار جایزه را خودتان بگیرین تا نصیب حسین سلامی نشه!

نمای دوم

زمان: ده و نیم صبح یکشنبه ۲۲/۱۰/۹۸ باز هم میدان انقلاب

دو دستگاه آمبولانس کنار مأموران نیروی انتظامی به صورت آماده‌باش ایستاده‌اند. راننده‌های آمبولانس انگار حوصله‌شان از این بازی نامردمی سر رفته است. رهگذری از آنان می‌پرسد: شماها دیگر برای چه آمدین؟ یکی از راننده‌ها پاسخ می‌دهد: برای اینکه زخمی‌ها را ببریم. رهگذر دوباره می‌پرسد: مگر باز هم می‌خواهند خون راه بیندازن؟ راننده در پاسخ می‌گوید: ما آدم‌ها را می‌بریم و مزدمان را می‌گیریم، مرده یا زنده‌شان برایمان فرقی نمی‌کنه. رهگذر دوباره می‌پرسد: لابد مسافران اوین و فشافویه را هم به شما می‌سپارند. همگی می‌خندند و شوخی‌ها در کسالتی ناخوشایند پایان می‌پذیرد.

نمای سوم

زمان: همان روز، ساعت دو بعد از ظهر

مکان: اتوبوس بی‌آرتی خیابان جمهوری

 مردی وارد اتوبوس شد و فریاد برآورد: از آقایان و خانوم‌ها تقاضا دارم که هرگز خبرهای بد را به اطلاع رییس جمهور نرسانند. چون رییس جمهور پا به ماه است، بچه‌اش می‌افته، گناه داره!

یک نفر از این طرف اتوبوس داد زد: حضرت آقا چی؟

شخص ثالثی در پاسخ او گفت: حضرت آقا هم خبرهای بد برای پروستات و بواسیرش ضرر داره؟ چون پروستات و بواسیرش عود می‌کنه؟

شوخی‌های جمعی مسافران در چند گروه نزدیک به هم ادامه یافت.

نمای چهارم

زمان: همان روز ساعت هفت شب

مکان: خیابان آزادی نبش استاد معین

  نیروهای بی‌نام و نشان حکومت از بالای پل عابر پیاده مردم معترض را با کپسول‌های گاز اشک‌آور، گلوله‌های مشقی و تیرهای ساچمه‌ای هدف می‌گیرند. سپس گروهی به ایستگاه مترو یورش می‌برند و گروهی هم در کوچه‌های اطراف پناه می‌گیرند. مردی هم ژاکت و کتش را به تابلوی راهنمایی و رانندگی می‌آویزد و همه را به آتش می‌کشد. می‌پرسم چرا چنین می‌کنی؟ می‌گوید: ایرادی نداره، من از خانه همین لباس‌های کهنه را پوشیدم تا در صورت گیر افتادن در گاز اشک‌آور، به آتششان بکشم. سپس سیگاری روشن می‌کند تا به دستم بدهد. می‌گویم: سیگاری نیستم. جواب می‌دهد: لامصب، من هم می‌دونم، برای گاز اشک‌آور می‌گم، ریه‌هاتو حال میاره. فهمیدم که سیگار هم همیشه نمی‌تواند چندان مضر باشد.

نمای پنجم

زمان: دوشنبه ۲۳/۱۰/۹۸ اول صبح

مکان: نانوایی سنگکی

تصویری از حاج قاسم را بالای سر شاطر کوبیده‌اند. یکی از مشتریان اصرار دارد که از همین تصویر عکس بیندازد. شاطر می‌گوید ایراد ندارد، در صورتی که توی عکست نیفتیم. سپس توضیح می‌دهد: عکس حاج قاسم را بسیجی‌های اتحادیه آوردند و آن را بالای دیوار کوبیدند. ما حق نداریم که بکنیمش. مردم به آقای عکاس خرده می‌گیرند که نمونه‌های فراوانی از همین عکس‌ها را همه جا پر کرده‌اند. تازه می‌توانی بری دفتر “آقا” یه خروار از همین عکس‌ها را با وانت تحویل بگیری. سرآخر عکاس هم می‌فهمد که نانوایی همانند مسجد برای بعضی کارها مناسب نیست.

نمای ششم

زمان: دوشنبه ۲۳/۱۰/۹۸ ساعت ۱۰ صبح

مکان اتوبوس شهری

  خانومی “محجبه” بدون هیچ زمینه‌ای خطاب به مسافران می‌گوید: هرکسی اعتراضی داره می‌تونه بیان کنه. کسی با اعتراض مردم کاری نداره. دو نفر از دختر خانوم‌ها پاسخ می‌دهند: آنوقت باید به دارمان بیاویزند یا تو آب سدها رهایمان کنند. به تو چه که در این کارها دخالت می‌کنی؟!

سپس از بین خانوم‌ها دو نفر خانوم چادری برخاستند و خیلی راحت همین دختر خانوم‌های معترض را با خودشان بردند تا همگی بفهمند که در ایران جمهوری اسلامی هیچ‌وقت اعتراض مردم  آزاد نخواهد بود. راستی اگر اعتراض آزاد باشد کار و بار ولی فقیه به کجا می‌انجامد؟

کسی از مسافران گفت: این موضوع هم تازه باب شده. این خانوم‌ها همگی بسیجی هستن. مسافران را با بهانه‌جویی می‌کشانند به گوشه‌ی دنجی، آنوقت کیف و جیب‌شان را خالی می‌کنند.

نمای هفتم

ساعت ۱۱ همان روز پارک لاله

عده‌ای از افراد نیروی انتظامی را به دور از چشم مردم در پارک لاله مستقر کرده‌اند. دو نفر فروشنده‌ی مواد به سراغشان می‌روند: آقایون بیاین “گل” بزنین، روشن شین. به خدا دنیا ارزش این کارا نداره. بیا حالشو ببر. همه با هم می‌خندند و اما مشتری‌ای در کار نیست. انگار از هم خجالت می‌کشند.

نمای هشتم

سه‌شنبه ۲۴/۱۰/۹۸

“همراه اول” پیامکی برای همه‌ی مردم فرستاده است که قرار است تا دهه‌ی فجر یک میلیون ختم قرآن برای قاسم سلیمانی برگزار شود. در نتیجه از مردم خواسته‌اند که مشارکت خود را در برگزاری این یک میلیون ختم قرآن نشان بدهند. جمهوری اسلامی همه‌ی هشتاد و چهار میلیون شهروند ایرانی را در قالب‌هایی از شیعه‌ی رهبر می‌گنجاند. چون می‌پندارند که همه باید در الگویی از او “مسلمان” باشند و حتا سردار سلیمانی را دوست بدارند و برایش ختم قرآن برگزار کنند.

نمای نهم

زمان: سه شنبه ۲۴/۱۰۹۸ ده صبح

مکان: چهارراه ولی عصر تهران

  سر چهارراه ولی عصر بنری از قاسم سلیمانی را بر درخت آویخته‌اند. مردم دورش جمع می‌شوند و همگی می‌خندند. نزدیک می‌روم. بادمجان و دو گوجه را وسط پاهای سردار به تصویر کشانده‌اند. چیزی که با خود خنده و شوخی رهگذارن را به همراه آورده است.

نمای دهم

زمان: همان روز و همان ساعت

مکان: ایستگاه متروی تئاتر شهر

جوانکی به دوستش توضیح می‌دهد: مردم بدجوری تو پاچه‌ی رهبر کرده‌اند. اصطلاحی غیر اخلاقی که این روزها بین توده‌های عادی مردم باب شده است. حتا سردبیر یکی از سایت‌های فارسی زبان در خارج کشور هم تیتر زده بود که: رهبر در پاچه‌ی حسن روحانی کرده است. پیداست وقتی که اوباش زمانه قدرت سیاسی را قبضه می‌کنند، ادبیاتشان هم در محاوره‌ی مردم مشروعیت می‌پذیرد.

نمای یازدهم

زمان: صبح روز چهارشنبه ۲۵/۱۰/۹۸

مکان: شبکه‌ی خبر جمهوری اسلامی

ویدئویی را از سردار حاجی‌زاده به نمایش گذاشته‌اند که او را در خانه‌ی یکی از کشته‌شدگان هواپیمای اوکرایینی نشان می‌دهد. در همین ویدئو او خطاب به پدر خانواده می‌گوید: شما خاطر جمع باشید که انتقام شما را از آمریکا خواهیم گرفت. این هم از آن حرف‌ها است که این روزها نمونه‌های فراوانی از آن‌ها را می‌توان در صدا و سیمای جمهوری اسلامی شنید و جایی به حساب‌شان نیاورد. گوش مردم را به عبارت‌هایی از نوع عادت داده‌اند. مردم هم به همین حرف‌ها می‌خندند. چون سرداران سپاه بیش از هرکسی می‌فهمند که شهروندان ایرانی از ترس آن‌ها و رهبرشان در کشورهایی چون آمریکا پناه گرفته‌اند. شاید حاجی‌زاده می‌خواهد از آمریکا انتقام بگیرد که مخالفانشان را پناه می‌دهد.

  همراه با پخش این ویدئو است که یکی از افراد خانواده‌ام می‌گوید: حالا وقتش است تا دوباره چند موشک به نیزارهای عراق بزنند!

نمای دوازدهم

زمان: همان روز

مکان: مترو

خانومی از اطرافیان خود می‌پرسد: خانوم، شما یارانه‌ی معیشت می‌گیرین؟ آنوقت جواب منفی می‌شنود. دوباره رو می‌کند به این وری: آقا شما یارانه‌ی معیشت گرفتین؟ باز هم جواب منفی می‌شنود. سرآخر از همگی می‌پرسد: پس این یارانه‌های معیشت را کی‌ها می‌گیرن؟ آنوقت مردم هرکسی به فراخور حال چیزی می‌گویند. صداهایی شنیده می‌شود که گویا نوبخت و روحانی به نام شصت میلیون نفر حساب بالا می‌آورند تا همه را خودشان بالا بکشند. من که تا حال از کسی نشنیده‌ام یارانه‌ی معیشت بگیرد. شخص دیگری هم فریاد برمی‌آورد همه را سر کار گذاشته‌اند. همه‌ی ما سر کاری ایم.

سپس محفلی خودمانی‌تر از مسافران در کنارم پا می‌گیرد. یکی می‌پرسد: آیا این حرف‌ها را بالادستی‌ها نمی‌شنوند؟ دیگری پاسخ می‌دهد: آقا چرا می‌شنوند، ولی تو گوششان فرونمی‌رود، باید جای دیگرشان فروکرد. دیدم باز هم نزاکت و اخلاق را کنار گذاشته‌اند. انگار خشونت‌های کف خیابان، خشونت کلامی مردم را هم بالا می‌برد. چنانکه همراه با کنار زدن اخلاق متعارف، جواب هر “ها”ی حکومت را با “هو”ی خودشان پاسخ می‌دهند. حتا در واگویه‌های همین های و هوی است که خندیدن را هم مغتنم می‌شمارند.