حسین نوشآذر در گفتوگو با شهرنوش پارسیپور – تجربهنگاریهای نویسندگانی که مدتی زندانی سیاسی بودهاند و این تجربهها را به شکل داستان اجرا کردهاند، از گونههای قابل تأمل ادبی در ایران بهشمار میآید.
بزرگ علوی با «ورقپارههای زندان» یک نمونه خوب از ادبیات خلاق با موضوع زندان بهدست داده است. «دیروزیها» از نسیم خاکسار هم از نمونههای قابل تأمل در این عرصه است.
ادبیات زندان اما یک شاخه دیگر هم دارد: خاطرهنویسیهای مستند از تجربه زندان. این گونه ادبی پس از انقلاب پدید آمد و از ماندگارترین نمونههای آن بیتردید میبایست از خاطرات زندان شهرنوش پارسیپور یاد کرد. خوب در یاد دارم که وقتی این کتاب منتشر شد، نویسنده بزرگ ما، هوشنگ گلشیری به شوق آمده بود و میگفت که در این کتاب میتوان تفاوت نگاه یک داستاننویس با یک زندانی سیاسی را مشاهده کرد.
فریدون نجفی آریا که در استرالیا اقامت دارد و از زندانیان سیاسی در سالهای دهه ۱۳۶۰ بوده است، مجموعه داستانی در گونه «ادبیات زندان» منتشر کرده است. این کتاب «نتهای درخشان» نام دارد. اکنون این اثر ادبی را میخواهیم با نویسندهای که خودش در این زمینه صاحب سبک است به بحث بگذاریم.
از خانم پارسیپور میپرسم:
پیش از اینکه به مجموعه داستان «نتهای درخشان» بپردازیم، مایلم از شما بپرسم که از نظر سندیت تاریخی شما کدام گونه از ادبیات زندان را ترجیح میدهید؟ خاطرهنگاریهای مستند یا ادبیات خلاق را؟
مىدانید که در آغاز دوران جمهورى اسلامى رقم زندانیان سیاسى به شدت زیاد بوده است. این خود به خود منجر به نوشتن دهها خاطرات زندان شد که برخى از آنها از بار ادبى قابل تأملى برخوردار بودند. در جوار این خاطرهنویسى برخى نیز خاطرات خود را به شکل داستان درآوردند. این کار کمتر انجام شده و نمونههایى که شما نام بردید از گونههاى موفق در این زمینه هستند. من هر دو نوع این آثار را دوست دارم. اگر نویسندهاى بتواند داستان جالبى درباره زندان بنویسد کارش همانقدر ارزش دارد که نویسندهاى اثر خود را به صورت خاطره عرضه بدارد. به هرحال فکر مىکنم که در آینده فیلمهاى زیادى هم درباره زندانهاى جمهورى اسلامى ساخته خواهد شد. تا اینجا اطلاع دارم که دلناز خرمآبادى یک فیلم نیمهمستند، نیمهداستانى ساخته. او در برکلى کالیفرنیا زندگى مىکند و در کارش هم موفق است.داستانهاى فریدون نجفى آریا نیز روى همرفته موفق بهنظر مىرسند. حالت شعارى ندارند و خواندنشان خواننده را کلافه نمىکند.
نتهای درخشان، فریدون نجفی آریا، ۹۹ صفحه، سیدنی استرالیا، زمستان ١٣٩٠
با توجه به نکاتی که گفتید، آیا نویسنده در مجموع در بازآفرینی فضای زندان موفق بوده؟
بله، همانطور که گفتم بهنظرم او نویسنده موفقى مىآید. او شعار نمىدهد و مىکوشد به یک بیان داستانى برسد. نخستین داستان مجموعه بسیار موفق است. مرد از زندان آزاد شده و از اوین به طرف بزرگراه مىآید. زنى در ماشین بنز جلوى پاى او مىایستد و سوارش مىکند. آن دو گفتوگوى خوبى با یکدیگر دارند. فضاى اندوهگین بهخوبى به خواننده منتقل مىشود. در داستان دوم راوى همانند تمامى زندانىها به مرحلهاى رسیده که با اشیاء حرف مىزند. برای مثال در هنگام شستن ظرفها با آنها گفتوگو مىکند، یا از کتابى حرف مىزند که اسباب دستگیرىاش بوده و در همان زندان دوباره آن را مىخواند. خوشبختانه به نظر مىرسد که نویسنده بندى یک اعتقاد معین و کلیشهاى نیست. البته ظاهراً از گروه مجاهدین خلق باید باشد، اما آنچه که عرضه مىکند بىطرفانه و دوستانه است.
در «دیوانه سلول زرد» رو در رو هستیم با اعدامهاى سال ١٣۶٧. در اینجا هم نویسنده حالت بىطرفى خود را حفظ مىکند. تصویرى که از مأمور جمهورى اسلامى بهدست مىدهد عارى از مبالغه است. داستان از عشقبازى او با زنى آغاز مىشود. مرد نمىتواند خوب عشقبازى کند، چون بناست همه را اعدام کنند و حواس او متوجه تمشیت امور این کار است. در اینجا دیدى سهبُعدى بهکار افتاده و در نتیجه خواننده داستان را بهراحتى جذب مىکند.
آیا ممکن است فرازی از یکی از داستانهای کتاب را که بیانگر کیفیت فضاسازی باشد، برای شنوندگان ما بخوانید؟
از داستان نخست بخشى را مىخوانم:
«در آبى بزرگ و سنگین چنان ناگهانى و محکم پشت سرش بسته شد که نزدیک بود قوزک پایش را له کند. ایستاد تا صداى مهیب در خاموش شد، بعد به راه افتاد.
خرداد ماه بود، هواى دلپذیر تپههاى اوین را با نفسى عمیق در سینه جمع کرد، چنان عمیق که گویى دلش نمىآید با بازدمى برش گرداند. انگشتان دست چپش نرمى ده تومانى چهارتا کرده جیب را لمس کرد و در کنارش آرام گرفت.
خیابان سرسبز و پیچدار پیش روى، شیبى تند داشت. ابرهاى پرپشت و تو در تو، باران در راه را نوید مىدادند. سرش را بالا برد و به آسمان زیباى سفید و خاکسترى چشم دوخت. چند سال از آخرین بارى که لحظه تولد باران را این چنین آسودهخاطر به نظاره بود، مىگذشت؟ چند سال؟ نگاه تشنهاش روى هر آنچه که مىدید خیره مىماند. آب کفآلود جوى پهن، پرشتاب مىرفت، صداى شرشرش اما همچنان ادامه داشت. تابستان نزدیک، اما هوا هنوز خنک بود. نسیم لطیف و عطرآگینى که از روى گلهاى صورتىرنگ خانهاى درباز مىآمد، صورت تازه تراشیدهاش را نوازشى کرد و گذشت.
سکوت و زیبایى این کوچهباغ خیابانشده، یادهاى کودکىاش را در او زنده مىکرد. بعد از ظهرهایى که با تعطیلى مدرسه گویى از زندان آزاد شده، یکنفس تا خانه مىدوید. اما حالا دیگر قدمهاى آراماش شتابى نداشت. شاید هم داشت و پنهان بود. در هردو حال حسى دوگانه بود، هم شتاب و هم آرامش؛ شتاب در دل و آرامش در گام. در نگاهش همه چیز دگرگون مىنمود.»
نویسنده کتابش را با داستانی که موضوع آن رهایی از زندان است آغاز میکند و با داستانهایی با موضوع کشتار ۶٧ و همچنین تحمل مصائب زندان در سلول انفرادی به پایان میبرد. نوع چیدمان داستانها مرا به این فکر انداخت که ظاهراً رهایی از زندان، دستکم از نظر ذهنی بهسادگی میسر نمیشود. آیا بهراستی انسان زندانی، خشونتدیده، آزاردیده و شکنجه شده میتواند با ادبیات خلاق و با هنر خود را از این تجربهها رهایی دهد؟
یاد حرفهاى یک زندانى مىافتم. او ۱۰ سال از عمر خود را در زندان گذرانده بود. مىگفت هنگامى که بیرون آمده بود متوجه شده بود که از تمام اطرافیانش از نظر روحى و روانى جوانتر و شادابتر است. او کشتار سال ١٣۶٧ را هم تجربه کرده بود. مىخواهم به شما بگویم که اگر ریگى به کفش خود نداشته باشیم و تواب نبوده باشیم و همانند یک انسان سالم از زندان بیرون بیائیم ممکن است دائم به دلیل خاطرات عذاب بکشیم، اما بسیار هم ممکن است که شادابتر از افرادى باشیم که هرگز زندانى نبودهاند. در عین حال از تجربه خودم برایتان مىگویم. تا مقطعى که خاطرات زندان را ننوشته بودم از یادآورى خاطرات زندان رنج مىبردم. پس از نوشتن آنها بسیار راحتتر شدم. روشن است که ادبیات خلاق مىتواند دستمایهاى براى رهایى باشد.
در همین زمینه:
همه آنهایی که آزاد نشدند، منیره برادران
مجموعه “با خانم نویسنده” در رادیو زمانه
برنامههای رادیویی شهرنوش پارسیپور در رادیو زمانه
وبسایت شهرنوش پارسیپور
ممنون خانم پارسی پور. افتخاری ست این حرف ها را از دهان شما شنیدن. می دانید من درست در نزدیکی خانه شما مادری دارم که فرزندش در زندان شهید شده. خانم طوبائی. خیلی دلم سوخت. من ماه پیش منزل مادر دوست شهیدم بودم و سعادت دیدن شما را پیدا نکردم.از حسین عزیز هم سپاس گذارم که لطف کردند و داستان ها را معرفی کردند.
کاربر مهمان فنا / 15 September 2012
من هم از شما ممنون هستم.
شهرنوش
کاربر مهمان / 20 September 2012