امروز به هنگام طرح مسائل ملی، حوادث یوگسلاوی، تضادهای ملی، و نقش نیروهای داخلی و خارجی در تجزیه سریع ان کشور، بلافاصله، و به درستی ما را به تعمق وامیدارد. آقای مهرداد درویشپور نیز در چند ماه قبل، در طی مقاله، مصاحبه و مناظره ضمن رجوع به حوادث غمانگیز یوگسلاوی چند نکته در رابطه با «چالشهای تبعیض اتنیکی در ایران» را مطرح نموده است. در انجا از جمله گفته میشود که «واژه اتنیک در سطح جهانی مفهومی دقیق و جا افتاده است که میتوان آن را به جای قوم یا ملیت. . . به کار برد»[1] اگرچه به راحتی میتوان با بسیاری از یافتههای درویشپور همراه بود اما در لابلای گفتههای ایشان نکاتی وجود دار ند که بایستی به چالش کشیده شوند. هدف این نوشته از جمله بررسی چند موضوع مورد مناقشه است. [2]
پیشنیه واژه قومیت (Ethnicity)
ریشه واژه قومیت به یونان باستان برمیگردد و عموما برای توصیف مشرکان و کافران به کار گرفته میشد. پس از آن برای کسانی که یهودی یا مسیحی نبودند و بعدتر، از آن برای مردم طبقات پایین استفاده میشد. در طول جنگ جهانی دوم واژه هم خانواده دیگری یعنی «پاکسازی اتنیکی» (ethnic cleansing) که ترجمه واژه صربی-کرواتی – etnicko ciscenje– است، معروف شد. در جنگ دوم جهانی فاشیستهای کرووات (اوستاشه) در عملیات «پاکسازی» خود که در طی آن همه افراد غیر کروات را میکشتند از اصطلاح «پاکسازی ناحیه» استفاده میکردند. کرواتها در عملیات« پاکسازی»، بسیاری از صربها، یهودیان، مسلمانان و کولیها را به قتل رساندند. پنجاه سال بعد، زمانی که کرواتها اعلام استقلال نمودند، از این واژه برای عملیات پارتیزانهای صرب بر علیه کرواتها، در مناطقی که صربها در اکثریت بودند، استفاده نمودند. پس از جنگ دوم جهانی، تیتو تلاش نمود با بزرگ کردن منطقه کرواتها و قرار دادن صربها در کنار کرواتها بر شووینیسم قوی صربها غلبه کند. در دهه ۱۹۹۰ درست مناطقی که خارج از حوزه طبیعی سکونت کرواتها بود به صحنه جنگ بدل گشت. کرواتها ضمن اعتراض به ناسیونالیستهای صرب عنوان کردند که صربها «اشکارا در پی پاکسازی قومی مناطق بحرانی هستند». این جملات و جملات مشابه کمکم به صفحه اول روزنامههای اروپایی، آمریکایی و سپس سرتاسر جهان راه یافت. اوج فاجعه در دوران جنگ بوسنی بود.
از آن زمان به بعد اصطلاح «پاکسازی اتنیکی» ابتدا در جنگهای اخیر یوگسلاوی، و پس از آن در کشتار فاجعهامیز رواندا که در شرایط بسیار متفاوتی نسبت به یوگسلاوی بود به کار گرفته شد. با رایج شدن اصطلاح «پاکسازی اتنیکی» کمکم این اصطلاح برای توصیف حوادث قبلی نیز به کار گرفته شد. مثلاً بسیاری، از کشتار ارامنه توسط ترکها به عنوان نمونهای از « پاکسازی قومی» یاد میکنند، در حالی که در زمان وقوع حادثه در ابتدای قرن گذشته کسی از این اصطلاح استفاده نمیکرد. این موضوع خود نشاندهنده گسترش سریع واژههایی چون اتنیک، اتنیکی، اتنیسیتی و پاکسازی اتنیکی میباشد.
قومیت را میتوان بر اساس همخونی یا تبار ، زبان ، فرهنگ و رسوم مشترک. . . و هویت تعریف نمود. بنا به گفته نایل دیویدسون قومیت به سه دسته تقسیم میشود:
۱. همه اعضای گروه همخون هستند. این بدان معنی است که اعضای گروه درون همسر بوده و از ورود عناصر خارجی به درون گروه خودداری میکنند. اگر در زمانهای دور در مناطقی دورافتاده امکان چنین چیزی وجود داشت، امروز یافتن میراث «پاک ژنتیکی» مشترک در میان گروههای بزرگ قومی امکانناپذیر است. .
۲. تقسیمات اتنیکی بر پایه جایگاه شغلی افراد صورت میگیرد
۳. تقسیمات اتنیکی بر پایه ویژگیهای مشترک فرهنگی و در نهایت هویت مشترک قرار داده میشود.
اما رایجترین درک از قومیت امروز خود را در شکل سوم آن نشان میدهد. اگر چه قومیت در اوایل قرن گذشته در رابطه با تعداد زیاد مهاجرین در کشورهایی چون امریکا، کانادا و ارژانتین مورد توجه قرار گرفت و مطالعات سیستماتیکی در امربکا در مورد چگونگی حل شدن گروههای مهاجر در گروه بزرگتر سفیدپوست و مسیحی صورت گرفت، اما این دیوید رایسمن بود که در سال ۱۹۵۳ از کلمه «اتنیسیتی» به معنی هویت استفاده نمود و بلافاصله دیگر جامعهشناسان آمریکایی نیز آن را پذیرفتند. اما چرا چنین شد؟
پس از جنبش جوانان، زنان ، مبارزه بر علبه نژادپرستی و گسترش مبارزات ضداستعماری مرحله جدیدی در مباحث اجتماعی آغاز شد. در این دوره بتدریج اصطلاحات قدیمیتری چون «اگاهی اجتماعی» و «خصلت ملی» جای خود را میبایستی به واژههای جدیدی میدادند. بتدریج «سیاست هویتی» جای خود را باز نمود. با فروپاشی سوسیالیسم واقعاً موجود سخن گفتن از آگاهی طبقاتی با شرایط جنبشهای جدید همخوانی نداشت. «هویت» به یک مفهوم همهجانبه و فراگیر بدل گشت که میتوانست تغییرات دراماتیک و جدید اجتماعی را «توضیح» دهد. اگر در گذشته همگان میبایستی برای «اگاهی طبقاتی» و «کاراکتر ملی» مبارزه میکردند، اکنون مردم برای «بیداری و حفظ هویتشان» مبارزه مینمودند. اگر قبلاً دو دیدگاه متفاوت -اگاهی اجتماعی و کاراکتر ملی- وجود داشت، پس از سقوط کمونیسم تقریباً همه، «هویت» را به طور دربست پذیرفتند. درواقع یک مفهوم گسترده و غیردقیق مسئولیت توضیح همه چیز را بر عهده گرفت. اگر در گذشته کمی دورتر، نژاد از بیولوژی، آگاهی اجتماعی از روانشناسی راه خود را به جامعهشناسی و سیاست باز نمودند، در چند دهه پیش هویت نیز راه خود را از علم ریاضی و پسیکولوژی به علم سیاست باز کرد.
ماکس وبر به هنگام بررسی تغییرات کلان در سطوح مختلف، از طبقه و وضعیت شغلی در سطح اقتصادی، منافع حزبی در سطح سیاسی و «منزلت گروهی» در سطح اجتماعی یاد میکند. وبر نسبت به مفید بودن قومیت به عنوان شکلی از هویت شک داشت و بیشتر آن را به عنوان یک ویژگی گروههای درون همسر طرح میکرد. اما در میان جامعهشناسان آمریکایی ، این اصطلاح برای توصیف گروههایی که به جامعه سفیدپوست آمریکاییِ پروتستان تعلق نداشتند مانند المانیها، ایتالیاییها، گروههای مختلف امریکای لاتین . . . به کار گرفته میشد. به عبارتی قومیت واژهای بود برای اقلیتهای مختلف که بنا به رنگ پوست (امریکای لاتین)، دین (یهودیان) و یا کشور مبدأ مهاجرین (ایتالیاییها) از آن استفاده میشد. از همان ابتدا، گستردگی استفاده از این کلمه نشان از عدم دقت آن داشت.
قبل از فردریک بارت، انسانشناس نروژی، رسم بر این بود که اختلافات فرهنگی از داخل به بیرون توضیح داده میشد، به این معنی که گروههای اجتماعی دارای ویژگیهای منحصربفردی چون زبان مشترک، رسوم مشترک، نیاکان مشترک. . . بودند. در این نگاه، فرهنگ به عنوان یک پدیده ثابت و تغییرناپذیر در نظر گرفته میشد. از همین رو، ایرانیها به خاطر داشتن فرهنگ ویژه خود که بسیار متفاوت از عراقیهاست ایرانی محسوب میشدند. بارت جهت تعریف را عوض کرد و به توصیف قومیت از بیرون به درون پرداخت. از نظر او داشتن یک فرهنگ متفاوت شرط اصلی، محسوب نمیشود بلکه راز ایجاد یک گروه وجود پیوند اجتماعی با دیگران است. «تمرکز انتقادی تحقیق از این جنبه منجر به این گشت که مرز قومی، گروه را تعیین میکند و نه داراییهای فرهنگی گروه. »
بنا به گفته توماس اریکسن قومیت خصیصه یک گروه نیست بلکه یک رابطه اجتماعی است. از این رو داشتن فرهنگهای متفاوت به تنهایی برای ایجاد قومیت کافی نیست. برای آنکه قومیت شکل بگیرد باید گروههای متفاوت یک ارتباط حداقلی با یکدیگر داشته باشند و فرهنگ خود و دیگران را تا این حد بشناسند که اختلاف بین فرهنگها را درک کنند. در نتیجه «قومیت جنبهای از یک رابطه است و نه خصلت یک گروه». به عبارتی، ممکن است دو گروه دارای فرهنگهای نسبتاً مشابه باشند اما دو قوم متفاوت در نظر گرفته شوند مانند صربها و کرواتها. ممکن است در یک گروه اتنیکی تفاوتهای فرهنگی قابل توجهی وجود داشته باشند. بنابراین اختلاف فرهنگی وقتی اهمیت پیدا میکند که از نظر اجتماعی مهم تلقی گردد. در نگاه اریکسن، «هویتهای گروهی همیشه باید در رابطه با آنچه که نیستند- به عبارت دیگر در رابطه با کسانی که عضو گروه نیستند تعیین میشوند». این بدان معنی است که در اینجا نیز بدون وجود « ما »و «آنها» گروه شکل نمیگیرد. و درست بدین خاطر است که جنکین عنوان میکند مطالعه اقلیتهای قومی بدون مطالعه قوم بزرگتر حاکم غیرممکن است.
اما برای آنکه هویت ملی یا «اتنیکی» ایجاد شود شرط دیگری نیز لازم است: تغییرات اجتماعی سریع. در یک زندگی آرام اجتماعی، بدون حوادث دراماتیک هویت «اتنیکی» شکل نخواهد گرفت. بنا به گفته مالکوم کراس «اگر انسان در جهانی زندگی کند که تقریبا تغییری در آن صورت نگیرد نیازی به یادآوری در مورد فرهنگش ندارد تا هویتش را تصریح کند«. بنابراین اگر ایرانِ پس از پایان جنگ، اخراج رضا شاه و رشد جنبشهای اجتماعی در دهه ۱۳۲۰ و یا پس از انقلاب بهمن شاهد رشد تمایلات ملی بود، این پدیدهها در درجه اول ، نه نتیجه اعمال نفوذ خارجیها و یا گروههای «ضد ملی» بلکه نتیجه طبیعی حوادث بزرگ در داخل کشور بود.
در یوگسلاوی سابق بسیاری از کسانی که بعداً به مسلمانان دو اتشه تبدیل شدند و «مسلمانان اتنیکی» لقب داده شدند، هرگز نه خود و نه پدرانشان پا در مسجد نگذاشته بودند و یا اینکه چیزی از اسلام نمیدانستند. اما ناگهان به عنوان مسلمان مورد آزار و اذیت قرار گرفتند. درست در چنین شرایطی بود که برای انها مذهب اهمیت زیادی یافت. اما حوادث میتوانست شکل دیگری به خود گیرد. تا قبل از آنکه جناحهای مختلف در مقابل یکدیگر به طور قاطعانه صفارایی کنند هم در میان صربها و هم کرواتها این امید وجود داشت که بوسنیها در کنار آنها باقیخواهند ماند و از این رو کرواتها بر این تأکید داشتند که بوسنی هرزگوین جزیی از کرواسی تاریخی بود، عین همین ادعا را صربها نیز داشتند. به عبارت دیگر آنها امیدوار بودند که مسلمانان بوسنی بتوانند خود را در قومیت صرب یا کروات حل کنند.
معانی مختلف
مارکوس بانکز در ابتدای کتاب خود «هویت: ساختارهای انسانشناسی» یازده تعریف متفاوت محققین مختلف از هویت را طرح میکند. به شهادت بانکز وی امکان استفاده از دوجینها تعریف را داشته اما او یازده عدد را انتخاب کرده بود تا نشان دهد که در بین محققین در مورد تعریف قومیت اتفاقنظر وجود ندارد.
استوارت هال در تعریف این اصطلاح میگوید: «منظور ما از قومیت التزام به آن نکاتی است که به فرد احساس مکان و جا در این جهان میدهد، و آن میتواند در ارتباط با جماعتها، مکانها، قلمروها، زبانها، مذاهب و فرهنگهای خاص باشد. » . این تعریف به خوبی نشان از فراگیری منحصربفرد این کلمه دارد. آیا میتوان چیزی یافت که در ارتباط با جماعت، مکان، قلمرو، زبان، مذهب و فرهنگ نباشد؟
برای جلوگیری از درازی سخن میتوان به طور خلاصه معانی مختلف این واژه را چنین برشمرد: زمانی که این واژه ایجاد شد هدف توضیح اختلافات فرهنگی بود. در آمریکا از آن برای توصیف اقلیتهای ملی و مذهبی استفاده میشد. در اروپا از این اصطلاح مترادف ملیت، و ملی محسوب میگشت. در عین حال هم در اروپا و هم آمریکا این واژه جایگزین مناسبی برای نژاد تلقی گشت. با فروپاشی مستعمرات و هجوم مهاجرین کشورهای مستعمره به کشورهای استعمارگر شکل جدیدی از مهاجرت به وجود آمد که دوباره مسأله قومیت، فرهنگ و «نژاد» را در مرکز توجه قرار داد. به همین جهت، اگر در گذشته در اروپا به جای ولزی، اسکاتلندی و . . از «گروه اتنیکی» نام برده میشد که اشاره به یک منطقه و یا نیاکان (اعم از واقعی یا فرضی) گروه بود. با حضور مهاجرین مستعمرات، معنی جدیدی به این اصطلاح اضافه شد و از قومیت برای اقلیتهای مهاجر پاکستانی، هندی. . . استفاده گشت. در اواخر سده گذشته با سقوط یوگسلاوی «پاکسازی قومی» نیز به این مجموعه افزوده گشت و واژه «اتنیک» با «اختلافات اتنیکی» گره خورد و کمکم این واژه در مواردی ، معنی تحقیرگرانه به خود گرفت و با «توحش»، بربریت ، ارتجاع ، قبیله گره خورد. با هجوم مهاجران جدید و بالا گرفتن بحثهای ضدمهاجری، از این مجموعه از واژهها برای توصیف گروههایی استفاده میشود که در انتظار کسب تکلیف هستند. به عبارت دیگر، منظور کسانی هستند که از حق شهروندی برخوردار نبوده و یا از حقوق کمتری برخوردار هستند.
بنابراین میتوان گفت یکی از دلایل مهم استفاده سرساماور از واژههایی چون اتنیسیتی (قومیت)، گروههای اتنیکی، فراگیر و نادقیق بودن است.
در نهایت، در پرتو مباحث ملی در میان چپ ایران میتوان یک کاربرد دیگر برای واژه «اتنیکی» افزود. با تکیه بر اینکه ایران کشوری «چند اتنیکی» است و در میان ساکنین این سرزمین هویت ملی دیگری به جز «ایرانی» وجود ندارد، برخی به این نتیجه رسیدهاند که میتوان مشکل حق ملل در تعیین سرنوشت را در ایران حل نمود، اما این نه حل مشکل بلکه پاک کردن صورت مسأله است.
ناسیونالیسم و قومیت
ملت، ناسیونالیسم، قومیت، قومگرایی و امثالهم اصطلاحاتی بسیار مورد مناقشه هستند. متأسفانه تئوریپردازان ناسیونالیسم و انسانشناسی با وجود موضوعات مشترک فراوان ، به طور جداگانه و بدون همکاری جدی با یکدیگر به نظریهپردازی در این عرصهها پرداختند. در نتیجه، با توجه به اینکه از «اتنیک» به عنوان اچار فرانسه و مشکلگشای همه معضلات استفاده میشود، بکار گرفتن این واژه در عرصههای مجاور نیز دردسرساز شده است. برای همین لازم است بین برخی از این واژهها خط فاصل معینی کشیده شود.
ناسیونالیسم یک پدیده مدرن است و عمر آن بیش از دو سده نیست. آن یک پروژه سیاسی برای تأمین حاکمیت ملی است. بدون چنین هدف سیاسی، یعنی ایجاد و یا دفاع از حاکمیت ملی سخن گفتن از ناسیونالیسم پوچ و بیمعنی است. از این رو معمولاً (اما نه همیشه) ناسیونالیسم وظیفه خود را دفاع از یک منطقه به هم پیوسته با مرزهای مشخصی میداند که در آن ملت (جماعت سیاسی خیالی – اندرسون) جای دارد. آرزوی جوزپه ماتزینی رهبر سیاسی ناسیونالیستهای ایتالیا در جنبش ریسورجیمنتو داشتن یک دولت، یک ملت، و یک زبان بود و ملت را بر اساس قوم-زبان تعریف مینمود، اما آرزوی او هیچگاه تحقق نیافت و اکثریت کشورهای جهان « چند اتنیکی» هستند.
نه زبان و نه قومیت برای انقلابیون ناسیونالیست اولیه اهمیت خاصی نداشتند و از این رو در جنبش استقلال آمریکا از نیاکان و بار سنگین گذشتگان نامی برده نمیشود. بنا به گفته اریک هابسبام، درست به همین علت ازادیخواهان مبارزات ضداستعماری و جهان سوم سنن ناسیونالیستهای قرن نوزده را مناسب حال خود یافتند. جنبشهای ازادیبخش هر گونه جدایی طلبی، قبیلهگرایی را ضد ملی ارزیابی کرده و چنین تلاشهایی را نتیجه سیاستهای تفرقهافکن استعمارگران تلقی مینمودند. از این رو گاندی، نهرو، ماندلا، موگابه. . . همه ناسیونالیست بودند اما ethinicitism اتنیسیتیسم (قومگرایی) را رد میکردند. در ایتالیا انواع و اقسام قومهای گوناگون با زبانهای مختلف وجود داشتند اما پس از اتحاد سیاسی بخشهای مختلف آن شبهجزیره، ماسیمو دازگلیو گفت «ما ایتالیا را ساختیم حالا باید ایتالیاییها را بسازیم» . بنابراین، هیچ چیز ازلی ایتالیایی در ایجاد کشور ایتالیا وجود نداشت.
اما قومیت یک مفهوم سیاسی نیست و یک پروژه سیاسی برای ایجاد دولت ندارد. آن میتواند وظایف سیاسی ویژهای در برخی موارد کسب کند و یا در شرایط خاصی با پروژههای سیاسی ناسیونالیستها و جداییطلبان همراه شود. ناسیونالیسم به آن نیاز دارد زیرا به گفته هابسبام «انچه یک ملت را میسازد گذشته است؛ آنچه که به یک ملت در برابر دیگران حق میدهد، گذشته است». قومیت به «ملت» اعتبار تاریخی میدهد که در اکثر موارد فاقد آن است. این موضوع در کشورهایی چون ایران که دارای اقوام و ایلهای بزرگ و قدیمی است، بیش از برخی از مناطق دیگر جهان صدق میکند. قومیت راه سادهای برای بیان هویت گروهی که اعضای آن گروه در مقابل دیگران ایجاد میکند، را بوجود میاورد اما چیز زیادی در مورد اشتراک خود، به جز تفاوتش با «دیگران» نمیگوید. «قومیت راهی برای پر کردن تانکرهای خالی ناسیونالیسم است. . . به عبارت دیگر، ناسیونالیسم متعلق به تئوری سیاسی اما قومیت متعلق به جامعهشناسی و انسانشناسی اجتماعی است. » (هابسبام).
بنابراین اگر از نظر نظریهپرداز مدرنیستی چون هابسبام تفاوت بین قومیت و ناسیونالیسم کاملاً روشن است، اما از نظر برخی دیگر از نظریهپردازان اختلاف این دو زیاد نیست. مثلاً انتونی اسمیت، که طرفدار بسیاری در میان پژوهشگران ایرانی دارد، قوم را دارای چنین ویژگیهایی میداند : «یک نام همگانی مناسب ، اسطورههای اجدادی مشترک ، خاطرات تاریخی مشترک، یک و یا چند عنصر مشترک فرهنگی، پیوند با یک «میهن» مشترک و احساس همبستگی برای بخشهای بزرگی از مردم » را میتوان جماعت اتنیکی نامید. او در همان صفحه از کتاب «ناسیونالیسم،تئوری، ایدئولوژی، تاریخ» تعریف خود از ملت را نیز ارائه میکند که در واقع فرق زیادی با تعریف ملت ندارد. ریچارد جنکینس نیز در کتاب «بازنگری قومیت» از جمله میگوید««ملت» و «هویت ملی» یا «ملیت» به تر تیب گونههایی از اشتراک قومی و قومیت هستند . . » در هر حال این موضوع باعث شده که این دو پدیده مجزا بیش از پیش به هم دیگر مرتبط شوند تا جایی که برخی تفاوتی بین این دو قائل نیستند و بسیاری از ناسیونالیسم اتنیکی» نام میبرند .
برخی معتقدند ناسیونالیسم با تجزیهطلبی گره خورده است و از این رو بایستی از بکار بردن واژه « کشور کثیرالملله» پرهیز نموده و بجای آن از «کشور چند اتنیکی» نام برد. همانطور که گفته شد پروژه ناسیونالیسم یک پروژه سیاسی است و هدف آن کسب استقلال و یا مشارکت در حاکمیت سیاسی است. در سده گذشته جهان شاهد رقابتهای فاجعهاور و خشونتامیز ناسیونالیستی بوده است. اما آیا رقابتهای« اتنیکی» در چند دهه گذشته بهتر بوده است؟آیا اعتراف به وجود «گروههای اتنیکی» در کشور خطر تجزیه را کاهش میدهد؟ یا صریحتر، استفاده از واژههایی چون «کردهای اتنیکی»، «قوم کرد» به جای «ملت کرد» خطر جدایی را از نظر فشارهای درونی و بیرونی برای جدایی کم میکند؟ با توجه به تجربه یوگسلاوی پاسخ به چنین پرسشی منفی است. بنا به گفته هابسبام امروز «نماد قومیت» معیار اصلی ادعای ایجاد یک کشور مستقل محسوب میشود.
دولت و ملت
آیا ملت بدون دولت معنا و مفهومی دارد؟ بسیاری از جمله انتونی اسمیت که معتقد است یک ملت باید یک حیطه تاریخی مشترک، فرهنگ تودهای و همگانی مشترک داشته باشد، اما همچنین آن نیاز به «یک اقتصاد مشترک و حقوق و تعهدات قانونی مشترک برای همه اعضا» دارد. به عبارت دیگر بدون وجود یک دولت درواقع نمیتوان از ملت نام برد. یک ملت همانطور که اندرسون گفته است یک جماعت سیاسی خیالی است. زمانی که گروه قابل توجهی از مردم به آگاهی ملی رسیده باشد و در راه رسیدن به حاکمیت ملی تلاش کنند، میتوان از آن به عنوان ملت نام برد. یکی از اشکال حاکمیت ملی تشکیل یک دولت مستقل است، اکثریت چنین گروهی با وجود آگاهی ملی ممکن است به دلایل بسیار متفاوت به این نتیجه برسند که خودمختاری، خودگردانی و اشکال دیگری از اعمال قدرت، و نه استقلال بهترین گزینه باشد. بنابراین شرط اصلی اطلاق ملت بر یک جماعت سیاسی خیالی ، داشتن آگاهی ملی است. مردم اسکاتلند اخیراً به جدایی از بریتانیا نه گفتند چنان که مردم کبک در کانادا بیش از دو دهه قبل به چنین پرسشی پاسخ منفی دادند.
واژه ملت-دولت از جهاتی حاوی دو بخش متناقض است. (در زبان فارسی عمدتا از دولت-ملت یاد میشود، در اینجا از واژه ملت-دولت (nation-state) بدون قصد ورود به بحث تفاوت این دو استفاده شده است ). بخش دولت که عمر آن به چند هزار سال میرسد و ملت که عمر بسیار کوتاهی در مقایسه با بخش دومی دارد. از آنجا که بسیاری این دو را گاه به جای یکدیگر نیز به کار میگیرند، سردرگمی بیش از پیش میگردد. فرض معمول بر این است که این دو همزاد هستند در حالی که اولی بسیار پیر و دومی جوان است. این واژه فقط تأکید بر فرم ملی دولت در دوران سرمایهداری دارد. در این میان بایستی از پدیده جوان دیگری نیز نام برد: ناسیونالیسم.
بندیکت اندرسون در باره دو سوءتفاهم در مورد ناسیونالیسم اخطار میدهد: سوتفاهم اول اینکه ناسیونالیسم هم سن و سال دولت فرض شود. اینکه آن میراث «نیاکان کاملاً ستایشبرانگیز» ماست. بنا به گفته او سن این پدیده بیش از دو قرن نیست. اخطار دوم او در مورد دو واژه ملت و دولت است. برخی این دو را کاملاً یکسان فرض نمیکنند اما آن را شبیه یک زوج خوشبخت تلقی میکنند. ولی واقعیات تاریخی اغلب عکس آن را نشان میدهند. اکثر جنبشهای ناسیونالیستی، بنا به گفته او، ۸۵ درصد انها،جنبشهای ضد دولتی بودهاند. یا آنها با دولتهای استعمارگر و یا دولتهای مطلقه در حال جنگ بودهاند. دولت و ملت از نظر تاریخی بسیار دیر به عقد یکدیگر درامدند و این ازدواج هم اغلب با مشکلات بزرگی دست و پنجه نرم کرده و میکند.
بنابر گفته دیویدسون، هر تلاشی برای تحلیل ملت-دولت باید فاصله عمیق بین «اگاهی» هر شهروند از هویت ملی و «رقابت» ژئوپولیتکی دولتهای سرمایهداری را در نظر بگیرد. پل بین هویت اجتماعی و دولت در زندگی سیاسی ناسیونالیسم است. ناسیونالیسم هم صفت یک سلسله از جنبشهای مردمی و هم یک ایدئولوژی است. ایدئولوژی که بر پایه آن، همه مردم باید ملت-دولت خود را داشته باشند. وظیفه جنبش ناسیونالیستی استقرار یک ملت-دولت و یا در صورت حضور و قبول دولت وقت، دفاع از ملت-دولت است.
اما همه دولتهای کنونی جهان از نظر تنوع ملی، قومی و فرهنگی یکسان نیستند. دولتهای کنونی معاصر را میتوان به چند دسته تقسیم نمود:
۱. دولتهایی با تنوع ملی و قومی زیاد، در این دولتها در مناطق به هم پیوسته معینی گروههایی وجود دارند که خواهان حقتعیین سرنوشت هستند. در این رابطه میتوان از کشورهایی چون کانادا، اسپانیا، بلژیک نام برد.
۲. دولتهایی که دارای تنوع فرهنگی هستند اما هیچ گروه بزرگ اجتماعی با تمایل سیاسی جدی برای جدایی وجود ندارد. در این دسته کشورهایی چون سوئیس و آمریکا قرار دارند.
۳. دولتهایی که کم و بیش از نظر فرهنگی همگون هستند. کشورهایی چون ژاپن و پرتغال را میتوان در این دسته جای داد.
پرسش اصلی این است که آیا میتوان در یک کشور چندملتی «دولت-ملت» به جای ملت-دولت داشت؟ (الفرد استپان و خوان لینز برای توصیف کشورهای چندملتی از واژه state-nation در مقابل واژه معمول ملت-دولت nation-state استفاده میکنند). این بدان معناست که ایا در یک کشور دمکراتیک، میتوان گروههایی از مردم را با چند هویت متفاوت، مثلاً کرد و ایرانی، به رسمیت شناخت؟ در چنین شرایطی این دو هویت، نه به عنوان هویتهای رقیب بلکه هویتهای مکمل و تکمیلکننده یکدیگر در نظر گرفته میشوند. پیامد چنین سیاستی از جمله این است که در کشوری چون ایران به جز فارسی یک یا چند زبان دیگر در یک سیستم فدرال نامتقارن به رسمیت شناخته شود.
برای رسیدن به چنین هدفی، بایستی بتوان مفاهیمی چون ملت، دولت و حاکمیت را که امروز بسیار در هم تنیده شدهاند را از هم مجزا نمود. اعضای یک ملت خواهان به رسمیت شناخته شدن و کنترل قلمرو ویژهای هستند، به عبارتی معمولاً ملت به قلمرو معینی در جهان پیوند داده میشود، اما کنترل یک قلمرو به معنی تشکیل یک دولت نیست. حاکمیت نیز یک مفهوم مطلق نوشته شده در سنگ خارا نیست ، آن نیز میتواند اشکال گوناگونی به خود گیرد. یکی از اشکال آن قرار گرفتن تحت یک دولت مرکزی است. این برخلاف گفته برخی به هیچ وجه ربطی به استعمار داخلی ندارد. در درون یک کشور قطعاً میتواند ستم ملی وجود داشته باشد، که در برخی از کشورها از جمله ایران وجود دارد، اما میتوان در یک دمکراسی چند ملیتی در جهت رفع ستم ملی قدم برداشت.
چنین نگرشی بایستی با دو نظر دیگر در میان چپ رقابت کند: اول، کسانی که به دلایل متفاوت تکثر ملی در ایران را رد میکنند. یکی از اشکال آن به رسمیت شناختن ایران فقط به مثابه کشوری چند اتنیکی و نه چند ملتی است. دوم کسانی که شکوفایی فرهنگی را در به رسمیت شناختن حق همه ملل و اقوام دیروز و امروز میدانند. در صورتی که سوسیالیستها در پی ایجاد ملل کوچک، ترغیب افتراق و تشویق ناسیونالیسم ملی نیستند. آنها قطعاً مخالف ستم ملی هستند و این را به خوبی میدادند که ستمکشان ملیگرای امروز میتوانند ستمگران ملی فردا باشند. از این رو به هیچوجه در این رابطه نباید دچار خوشخیالی شد. آنها بین انواع ناسیونالیسم تفاوت میگذارند اما وظیفه خود را تقویت هیچ نوع ناسیونالیسمی نمیدانند. سوسیالیستها معتقد بودند که ناسیونالیسم پدیدهای بسیار زودگذر است، چیزی که عکس آن ثابت شده است. از سوی دیگر لیبرالها معتقد بودند که به راحتی میتوان اقلیتهای قومی را در درون یک کشور را از طریق یک برنامه آموزشی ملی از بین برد. عکس این فرضیه نیز ثابت شده است.
یکی از مشکلات چپ و راست، اعم از ناسیونالیست و یا انترناسیونالیست این است که فراموش میکنند مسائل ملی نیز پویایی خود را دارند، میتوانند از شکلی به شکل دیگر درایند. مثلاًباید به خاطر آورد که مساله مقدونیه در ۱۵۰ سال پیش مسأله ملی مهمی بود، بسیاری همه یا بخشهای بزرگی از مقدونیه را جزیی از حیطه خود میدانستند. درگیری بین بلغارها، صربها، یونانیها و مقدونیها در این رابطه بیش از نیم قرن در صدر مسائل ملی بود. حتی کمینترن در باره «مسئله مقدونیه» قطعنامه معروفی دارد. بیست سال پیش به هنگام شروع انفجار در یوگسلاوی سابق، این جمهوری نشانی از تلاش برای جدایی، تا زمانی که فروپاشی قطعی شد، از خود نشان نداد. برعکس در مورد کرواتها انتظار جدایی بسیار کمتر بود. فقط بنا بر تاریخ گذشته ایران نمیتوان و نباید تأکید بر وجود مسأله ملی در نقاط مختلف کرد.
نکته دیگری که چپها به سختی قادر به درک آن هستند این که هویت ملی یا قومی میتواند تحمیلی باشد. این درست به همان اندازه اشتباه است که هر مسأله ملی و تقاضای ملی را تحمیلی ارزیابی کرد. مسلماً توجه به سیاستهای ژئوپلتیکی نیروهای مؤثر خارجی در هر موردی ضروری است و خطر ایجاد گروههای شبه اتنیکی همیشه وجود دارد.
اما باید به این نکته ضروری توجه نمود که نادیده گرفتن خطر ناسیونالیسم از سوی چپ و مماشات با بسیاری از نگرشهای ناسیونالیستی، تحت لوای ناسیونالیسم ملت کوچکتر، تاکنون ضربات بزرگی به آن زده است.
اتنیکی یا ملی؟
در این شکی نیست که نیروهای دمکراتیک خواهان حل مسأله ملی به شکل دمکراتیک هستند. اختلافنظرات موجود هم پایه نظری و هم عملی دارد. هیچ ایدئولوژی دیگری به اندازه ناسیونالیسم، متکی بر تئوریهای علمی و تاریخ، دستش به خون انسانهای بیگناه آلوده نبوده است. هشدار هابسبام در مورد مسئولیت تاریخنگاران-این تاریخنگاران هستند که خوراک ناسیونالیسم را تهیه میکنندـشامل حال همه میشود. از نظر عملی به نظر میرسد که برخی از دوستان با حرکت از خطر یک نتیجه احتمالی، یعنی تجزیه، سعی میکنند توضیح قانعکنندهای برای یک مسأله پیچیده اجتماعی و سیاسی بیابند. این به معنای بستن اسب به پشت درشکه است. بدون شک باید در این رابطه جانب احتیاط را رعایت کرد اما نمیتوان چشم بر واقعیات بست. کلمات و واژهها دارای بار سیاسی معینی در این رابطه هستند. این نکته دیگری است که همه در مورد آن متفقالقول هستند. اما در عین حال، در مورد بکار بستن این نکته اختلاف دارند.
مشکل اصلی سیاستهای هویتی تأکید بر اختلاف است. تأکید این گفتمان بر اختلافات در هر زمینه و متنی، پاشنه اشیل آن است. پافشاری بر اختلافات به جای اشتراکات در مواردی میتواند به ثبات آن اختلافات کمک کند.
هابسبام بر یک نکته کلیدی مهمی اشاره میکند و آن اینکه در کشورهای «چند اتنیکی»، در آنجا که دمکراسی انتخاباتی وجود دارد، اقلیتهای ملی و مذهبی با سیاسی کردن مسائل خود سعی دارند که سهم بیشتری از منابع یکسان کشور ببرند. تقسیم جامعه بر اساس« خطوط اتنیکی» این خطر را دارد که رقابت بر سر منابع یکسان موجب بروز اختلافات جدید و یا تشدید اختلافات قدیمی گردد.
نکته آخر اینکه افراد میتوانند هویتهای چندگانه داشته باشند. قطعاً باید به خاطر آورد که همه این هویتها به یک اندازه اهمیت ندارند. هویت ملی را نمیتوان به راحتی همچون طرز لباس پوشیدن تعویض نمود. اما آیا همه خواهان حفظ هویتهای فرهنگی و یا اتنیکی خود هستند؟ بنا به گفته ادام کوپر: «همه ما هویتهای چندگانه داریم حتی اگر بپذیرم که که من یک هویت فرهنگی اولیه دارم، ممکن است که نخواهم با آن سازگار شوم. من در بازار کار میکنم، در بدنم زندگی میکنم، و تلاش دارم دیگران را درک کنم. اگر من فقط خود را به عنوان یک موجود فرهنگی در نظر بگیرم، به خودم اجازه مانور کمی برای اینکه دنیای خویش را زیر سؤال ببرم، میدهم. »
اتنیکی یا ملی؟ واژه اتنیک/ اتنیکی در طی نیم قرن گذشته معانی بسیار متفاوتی را به خود گرفته است. این واژه به هیچ وجه دقت لازم برای طرح برخی از مسائل را ندارد. ولی به گفته مارکوس بانکز ، برای »کشتن ان» واژه در معناهای مختلف آن دیر شده است. درست به علت عدم دقت آن در مواردی میتوان از واژه مزبور برای اشاره به چند گروه متفاوت در شرایط معینی استفاده نمود.
اما تلاش برای گره زدن مسأله ملی با تکیه بر چنین اصطلاحی کمک زیادی به حل مسأله ملی در ایران نخواهد کرد و موجب غامض شدن بیشتر مسأله خواهد شد. زیرا آن اشاره به پدیدههای متفاوتی در جامعه دارد و به جای حل یک مسأله «کوچکتر» ، مشکلات بسیار بزرگتری را ایجاد خواهد کرد. گفته میشود ایران سويیس نیست. حتی اگر این طرز استدلال پذیرفته شود، میتوان در پاسخ گفت: ایران میتواند از هند بیاموزد. آیا این ممکن است؟ مسأله ملی در ایران امروز، فقط در مناطق معینی مطرح است، تعویض کلمه ملی با اتنیکی موجب گسترش بیدلیل ابعاد قضیه میشود. از سوی دیگر هدف سوسیالیستها نه نفی هویتهای اتنیکی (هر آنچه که هست) بلکه تأکید بر اشتراکات مشترک از طریق رفع ستم ملی، امکان استفاده از زبانهای ملی در صورت چنین درخواستی از سوی اهالی یک منطقه بزرگ، فراهم کردن رشد فرهنگی در همه عرصهها نه به با تکیه بر تفاوت ، بلکه تأکید بر توزیع عادلانه امکانات برای همه اهالی کشور، بدون در نظر گرفتن طبقه، جنس، سن، تبار، مذهب یا محل زندگی از طریق توزیع قدرت سیاسی در نقاط مختلف کشور با بکار بستن شیوههای متفاوت است. چنین سیاستی از طریق تکیه بر هویتهای اتنیکی امکانپذیر نیست. قطعاً سیاست هنر تغییر بر پایه شرایط موجود است. از این رو باید برای حل مشکلات موجود، ابتدا وجود آنها را پذیرفت. مسأله کرد هیچ راهحل ناسیونالیستی ندارد و این شامل هم ناسیونالیستهای ایرانی و هم ناسیونالیستهای کرد میشود. تا کی باید شاهد خوردن «خنجر از پشت» بود؟
پانویسها
[1] رجوع کنید به : مهرداد دریشپور، تزهایی در باره چالشهای تبعیض اتنیکی در ایران.
[2]متن حاضر بر اساس مقاله طولانی دیگری بنام «اتنیکی یا ملی؟» با تغییرات زیادی بازسازی شده است. علاقهمندان میتوانند مقاله مزبور را از جمله در اینجا بیابند.
نکته عجیب این است که نویسنده جز کردها از هیچیک از اتنیکهای کشور از جمله بزرگترین گروه قومی یعنی ترکها نام نمیبرد. این نگاه کج است امید به یک راه حل آشتی جویانه را به ناامیدی تبدیل میکند. یعنی حتا جایی که افراد به نظر میرسد بیطرفانه موضوع را میشکافند تبعیضی روا میدارند که خود موجب نفرت بیشتر میشود.
وحید / 14 January 2020