حسین نوشآذر در گفتوگو با شهرنوش پارسیپور – «گلدان مینگ» نخستین کتابیست که از سيامك دلزنده منتشر میشود. نویسنده این داستان ميان ایران و کانادا در آمد و شد است. او در داستان بلند (نوول) «گلدان مینگ» از شاخهای از ادبیات آمریکای شمالی در سالهای دهه ١٩٦٠ تأثیرات خوبی پذیرفته است.
یکی از اندک شخصیتهای این داستان عکاس جوانیست که قصد دارد مانند نویسنده از ایران مهاجرت کند. او که از هر نظر نویسنده را در این داستان نمایندگی میکند، از شتاب جامعه صنعتی، از دهکده جهانی و ارتباط انسانها با هم در یک دنیای مجازی دل خوشی ندارد. در این میان «گلدان مینگ» که سوغات شخصی به نام بدرالدین هروی از چین است، مثل نخ تسبیح خردهروایتهای این کتاب را به هم پیوند میدهد.
سيامك دلزنده ظاهراً به فلسفه شرق و به زندگی سپریشده اجتماعی ما در ایران علاقه دارد. درباره «گلدان مینگ» با خانم پارسیپور گفتو گو کردهام.
از شهرنوش پارسیپور میپرسم:
خانم پارسیپور، «گلدان مینگ» ظاهراً اولین تجربه نویسنده است و از قرار تجربه موفقی هم هست.
من «گلدان مینگ» را یک کار جدى تلقى مىکنم که جنم داستانى قوى دارد. در ایران در این اواخر مرتب کتاب منتشر مىشود. این کتابها اغلب کمحجم هستند و اغلب خواندنشان یا مشکل است و یا غیر جذاب. کار سيامك دلزنده نیز یک نوول کمحجم است، اما براى آن زحمت زیادى کشیده شده است. نویسنده از نوع انسانهایىست که مىتوانند در میان دود گازوئیل و سر و صداى ترافیک زندگى کنند و اما بکوشند جزیره امن خودشان را داشته باشند. سيامك دلزنده متولد سال ١٣۵٢ است، پس بسیار جوان است و نمىتواند از انقلاب اسلامى خاطرهاى در ذهن داشته باشد. او در دو رشته عکاسى و تاریخ هنر در دانشکده هنرهاى زیباى دانشگاه کنکوردیا در مونترال کانادا درس خوانده. در گلدان مینگ اما بهنظر مىرسد که به مسئله ارتباطات ایران با چین و آسیاى میانه دلبستگى دارد. این دلبستگى منطقى به نظر مىرسد، چون او متعلق به دوران پس از فروپاشى شوروىست و مقطعى که توجهها معطوف به آسیاى میانه شد. پس سيامك دلزنده نیز براى خودش جهانى ساخته است که لطیف بهنظر مىرسد.
جهانی که او ساخته، بهنظر میرسد قدری متأثر است از ذن و اندیشه ثنویت در شرق…
رونمایی «گلدان مینگ» نوشته سیامک دلزنده در خرداد ۱۳۹۰، تهران
در مورد واژه «ذن» باید عرض کنم که این واژه ژاپنىست. در چینى به آن «چان» مىگویند که برگردان واژه «دهیانه» در سانسکریت است. این تفسیرىست از آئین بودا. من با دقایق این معنا آشنایى چندانى ندارم، اما فکر مىکنم که در شکل چینى و ژاپنى آن رو در رو هستیم با آمیزش دو آئین بودا و آئین دائوى چینى. منظور این است که آئین بوداى هندى در رسیدن به چین تفسیر نوینى یافته است.
اما درباره ثنویت چینى باید بگویم که بهترین شکل عرضه آن در کتاب تحولات، یعنى «یىجینگ» بهدست داده شده و به نظر من سالمترین نوع ثنویت در تمامى اندیشههاى ثنوى در جهان است. در اینجا البته باز کردن این معنا کار مشکلىست و با برنامه ده دقیقهای ما تباین دارد. سيامك دلزنده اما با عرضه گلدان مینگ و کوشش در بهدست دادن نوعى نثر قدیمى زحمت زیادى کشیده است. او در روزنامچه میر بدرالدین هروى مىکوشد نقبى میان فرهنگ ایران و چین بزند و تا حدودى نیز موفق است.
یکی از شخصیتهای این داستان از بسیاری از دستاوردهای جامعه صنعتی دل خوشی ندارد و پر از احساس نوستالژی نسبت به فرهنگ ایران است. از مهاجرت هم خوشش نمیآید. اما میخواهد مهاجرت کند. چرا؟ آیا دلیل مهاجرت او در داستان معلوم میشود؟
این داستان از این نظر شبیه مىشود به فیلم «جدایى نادر از سیمین». در اینجا هم زنى اصرار به مهاجرت دارد و مرد داستان را به دنبال خود مىکشد. مرد اما دل در گرو کارش دارد و روابطى که در پیرامون خود بهوجود آورده است. او عکاس است و در جریان داستان این اقبال بلند را دارد که چندتایى از عکسهایش را به یک مجموعهدار خوشسلیقه بفروشد. از طریق همین مجموعهدار است که در جریان تاریخ گلدان مینگ قرار مىگیرد. چندین سده است که این گلدان در این خانواده دست به دست مىگردد. راز عاشقانهاى در پس و پشت این گلدان قرار دارد. عشق خاتونى چینى به یک مرد ایرانى.
نویسنده این عشق را چگونه میپروراند؟
باید گفت که این عشق در این کتاب به صورت خامى باقى مىماند. برش آن ناکامل است و در خواندن متوجه مىشویم که احتیاطاً نویسنده اطلاع چندانى از آداب و رسوم آن زمان ایران و چین ندارد.
به رسم این برنامه، از شما خواهش میکنم اگر امکان دارد، فراز کوتاهی از داستان را بخوانید که خوانندگان و شنوندگان ما با قلم سيامك دلزنده آشنا شوند.
گلدان مینگ، داستان بلند، نوشته سیامک دلزنده
بخش نخست روزنامچه میر بدرالدین هروى را برایتان مىخوانم:
«به تأسى از استادم خواحه غیاثالدین و به منظور تکمیل صناعت نقاشى و چهرهگشایى و به امید تمام کردن حق شاگردى، این کمترین، میر بدرالدین هروى، پسر بهمن، قصد کردهام روزنامچهاى تدارک کنم چونان روزنامچهاى که استادم خواجه غیاثالدین به خط خوش مىنویسد و به زیور تصویر مىآراید به دستور بایسنقر میرزا بهادر خان، شاهزادهى هنرپرور و صنعتگر، جمال و جلال سلطنت تیمورى و حامى بزرگ بندگان صنعتگر و هنرور، خاصه از خوشنویس و نقاش و جلدگر و صحاف تا آوازهخوان و مغنى و کوزهگر، گوهر تاج شاهى حضرت سلطنت شعارى، شاهرخ شاه فرزند امیر تیمور گورکان و اما من، که به حکم شاگردى در همه امور تقلید خواجه غیاثالدین مىکنم، به قلم قاصر خود سعى در تصنیف چنین روزنامچهاى مصور دارم تا حق شاگردى به تمام ادا کرده باشم و قدمى برداشته باشم در راه استعلاى هنر خویش جهت خدمتگزارى آستان میرزادگى.»
این قطعه نمایشگر روش نوشتارى این کتاب جالب است.
شما آیا کتاب را با علاقه خواندید؟ زبانش را چگونه یافتید؟
بله، من کتاب را با علاقه خواندم و بهنظرم مىرسد اثر در خور تأملىست.
در ادبیات ایران، پیش از انقلاب بعضی نویسندگان از جمله غلامحسین ساعدی نسبت به شهر و شهرنشینی بدبین بودند. ظاهراً این موضوع که در نقد ادبی از آن به عنوان «عشق به بدویت» یاد میکنند، درین کتاب به بدبینی نسبت به دهکده جهانی تبدیل شده. در واقع فقط صحنه گستردهتر شده، وگرنه بحث همان بحث عشق به روستاست. آیا به نظر شما این اندیشه قدری نامعاصر نیست با ما؟
فکر نمى کنم که قهرمان داستان این کتاب با تمدن مخالفتى داشته باشد، بلکه مىشود گفت که او دلبسته ابزارهاى قدیمىتر است. شاید این تأثیر خواندن برخى آثار غربى باشد، چون اشارههاى نویسنده بیشتر متوجه ابزارهاى غربىست که ساختارى قدیمى دارند. مثلاً قهوه جوش باهاس ساخته سال ١٩٢۴ که چندان ایرانى به نظر نمىرسد و احتمالاً وام گرفته شده از یک داستان غربىست. به هرحال به سيامك دلزنده تبریک مىگویم.
در همین زمینه:
مجموعه “با خانم نویسنده” در رادیو زمانه
برنامههای رادیویی شهرنوش پارسیپور در رادیو زمانه
وبسایت شهرنوش پارسیپور