بایستی بر سیستم نامی نهاد. این آموزه‌ی “مه ۱۹۶۸” امروز نیز در ایران همان اندازه معتبر است که نیم سده پیش در فرانسه. نامیدن چیزی در وهله نخست، دیدن آن است. نور افکندن بر آن و شناختن آن از درون تاریکی و درهمی‌ی ناپیدا و ناشناخته. در این سال‌های اخیر و بویژه با پرچمی که در روز دانشجوی امسال برافراشته شد، دیده شد که جبهه‌ی بزرگی در چپ نام سیستم را “نولیبرالیسم” نهاده است. این نوشتار در پی چون و چرا کردن در این نامگذاری و نقدی بر سیاست پنهان در این نام است.

این نوشتار کوتاه در پی آن نیست که نشان دهد آیا این نامگذاری درست است یا نه، یعنی آیا می‌توان شواهد بسنده گردآورد که بتوان گفت نولیبرالیسم در ایران حاکم است یا نیست. در روزهای اخیر متن‌هایی با این رویکرد نوشته شده که می‌کوشند نشان دهند به چه دلایلی ما در ایران با نولیبرالیسم روبرو هستیم یا نیستیم. این نوشتار در پی آن است که نشان دهد دلالت‌های ضمنی و پنهان چنین نامگذاری‌ای چیست و چه موضع سیاسی ناخودآگاه یا ناروشنی را در زمانه‌ی ما دربردارد.

وحید ولی‌زاده،‌ پژوهشگر مطالعات فرهنگی

برای پاسخ به این پرسش می‌توان از روش‌ روایت‌شناسی یا داستان‌شناسی بهره برد. با چنین رویکردی، می‌توان داستانی را از میان گفتارها و سخن‌هایی که به نظر اقتصادی و یا سیاسی می‌آیند بیرون کشید. چکیده داستان این است: «حاکمیت در ایران در دستان نولیبرال‌هاست.» این داستان ابتدا در محافل کوچکی در چپ خارج از حاکمیت پرورانده شد و آفریده‌ی تلاش‌های نظری برای درک و دریافت چگونگی گسترش سرمایه‌داری در ایران، در پیوند با دگرگونی‌های جهانی سرمایه‌داری بود. خط مشی‌های اقتصادی دولت‌های پساجنگ تا حد زیادی به کمک آمد تا از دیدگاه چپ دوباره بتوان جمهوری اسلامی را در چهارچوب نقد سرمایه‌داری واکاوی نمود. خصوصی‌سازی‌ها و حذف یارانه‌ها و گذار نظام استخدامی مبتنی بر مشاغل ثابت به کارهای ناپایدار، که در دولت‌های گوناگون خاتمی، احمدی‌نژاد، روحانی پی گرفته شد مواد و مصالحی را فراهم کرد که به نیرومند شدن این نظریه در این حلقه‌های فکری انجامید. در این تلاش برای دریافت تئوریک هستی اجتماعی، همچون بسیاری از تلاش‌های نظریه‌پردازی دیگر، شواهد پشتیبان مورد ارجاع قرار گرفت و شواهد ناسازگار نادیده گرفته شد. برای مثال حذف یارانه‌ها توسط احمدی‌نژاد به درستی به عنوان سیاست نولیبرال برجسته شد، اما طرح دیگر او، مسکن مهر، که کپی‌برداری از سوسیال‌دموکراسی دهه هفتاد اروپا در شهرکسازی‌های بتنی برای کارگران بود، بدون هیچ پرتوافکنی نظری رها شد.

این روایت یا داستان، ادبیات نظری پرباری را در بیرون از ایران برای بهره بردن در اختیار داشت. فروروی سوسیال دموکراسی در اروپای غربی و فراروی نولیبرالیسم از دهه ‌هشتاد میلادی تا زمین‌لرزه‌ی اقتصادی سال ۲۰۰۹، بدون ستیز پیش نرفته بود. ادبیاتی پربار و پژوهش‌بنیاد در نقد هژمونیک شدن نولیبرالیسم در سطحی جهانی آفریده شده بود که سرچشمه‌ای مهم برای ساخت داستان ایرانی  نقد نولیبرالیسم بود. با اینحال این داستان برای مدتی طولانی درون گروه‌های کوچک چپ زنده بود اما همگانی نشد.

در درون خود چپ نیز این داستان مورد پذیرش همگان نبود. در حلقه‌ها و جریانات چپ ایران که عموما غیرقانونی و بیرون از قلمروی رسمی سیاست در ایران هستند، سنت‌های کمونیستی همچنان بسیار نیرومندتر از سنت‌های سوسیال دموکراتیک است. بسیاری از تحلیلگران مارکسیست به درستی به رفرمیسم پسادیوار برلینی این داستان اشاره داشتند و اینکه برجسته شدن نقد نولیبرالیسم و جانشین شدن کلیدواژه‌ی نولیبرالیسم به جای کلیدواژه‌ی سرمایه‌داری، از راهبرد شکست‌طلبانه‌ای در درون چپ و به سرکردگی احزاب سوسیال دموکراتیک اروپایی خبر می‌دهد که هرگونه افق فراروی از سرمایه‌داری را فروگذارده‌اند و تنها در چهارچوبی درون سیستمی، تلاش در جهت انسانی‌تر کردن چهره سرمایه‌گذاری دارند.

اما چه شد که ناگهان داستانی یا روایتی که حتی در درون چپ ایران فراگیر نبود ناگهان و در طی دو سال اخیر به داستانی عامه‌پسند و فراگیر دگرسانی یافت؟

هیچ داستانی یا روایتی درخودبسته نیست. هر داستانی پیوسته درحال خوانده شدن در زمینه‌ای از فراپیوندهاست، پیوندهایی به روایت‌ها و داستان‌های دیگر. در پسایند زلزله‌ی مالی سال ۲۰۰۹ چرخش‌هایی بزرگ در سرمایه‌داری جهانی و بویژه در کانون آن یعنی ایالات متحده آمریکا رخ داد. بحرانی شدن وضعیت اقتصادی به زمین‌ خوردن خط مشی‌های نولیبرالی و برآمد پاسخی ملی‌گرایانه و پایش‌گرایانه در داستان «بگذار شکوه را دوباره به آمریکا برگردانیم» ترامپ انجامید. این دگرگونی سیاسی تنها به آمریکا محدود نماند. برگزیت در بریتانیا و نیروگرفتن احزاب ملی‌گرا و ضداتحادیه اروپا در کشورهای اروپایی بخش‌های دیگر تصویر این دگرگونی بزرگ بود. قدرت سیاسی در کشورهای غربی در حال لغزیدن از چنگال احزاب میانه با سیاست‌های نولیبرال به چنگ جریانات نو سیاسی بود. پادمبارزه‌ی احزاب میانه در این روند، ایجاد داستانی از ستیز دوباره‌ی تمدن ‌‌و فاشیسم بود. در این داستان، آمریکای ترامپ، بریتانیای برگزیت و متحدانشان همانند فاشیسم تصویر می‌شوند که برای شکست دادنش بایستی به تمدن، یعنی احزاب میانه رأی داد. هر یک از دو‌سویه‌ی قدرت سیاسی در حال ترویج داستان خود است تا بتواند با برانگیختن مردم و گرفتن پشتیبانی آنها جایگاه‌های قدرت در سپهر سیاسی را تسخیر کند.

شورش‌های دی‌ماه سال ناگهان سپهر اجتماعی و سیاسی ایران را تکان داد. صدایی برخاست «اصلاح‌طلب اصول‌گرا دیگه تمومه ماجرا!» − صدایی که خیلی پرشتاب اجتماعی شد. داستان‌های پیشین اصلاح‌طلبان دیگر خریداری نداشت و شیب تند فروغلتیدن آنها آغاز شده بود. بخشی از طرفداران پیشین آنها حتی در کنشی بحث‌برانگیز، پرچم اصلاح‌طلبی را پایین گذاشتند و به زیر پرچم سلطنت‌طلبی رفتند. در چنین زلزله‌ای، اصلاح‌طلبان توان‌های نهفته در داستان جهانی‌تر «نبرد تمدن در برابر فاشیسم» را کاویدند. داستان نو این بود: روحانی اوباماست و رضاپهلوی (یا مجاهدین) ترامپ! روحانی تمدن است و اگر بیفتد فاشیسم سر کار می‌آید. روحانی ایراداتی دارد، همانند جهان احزاب میانه‌ی نولیبرال، اما فروپاشی همین تمدن نیم‌بند، به روی کار آمدن فاشیسم می‌انجامد پس هر خردمندی می‌تواند همدل باشد که «بهتر است تموم نشه ماجرا»ی تمدن.

از آن سوی دیگر اصول گرایان نیز در چنین داستانی فرصتی برای میوه چینی یافتند. هم برای ایجاد همدلی مردمی در «بهتر است تموم نشه ماجرا» خوب است، و هم مهمتر از آن، راه را برای پویش آنها بعنوان سوسیال دموکراسی یا جریانات مدافع فرودستان و نابرخوردارها باز می‌کند. روحانی نولیبرال است، و بایستی در روندی درون سیستمی پایین آید و رئیسی یا احمدی‌نژاد یا چهره‌ای دیگر همچون او بیاید و همدلی  نوینی، New Deal    بسازد.

پس اکنون آن داستان «در ایران نولیبرال‌ها حاکمند» از داستانی در میان چپ‌های بیرون از سپهر سیاسی حاکم، به داستانی از دهان بزرگ‌ترین جناح‌های سیاسی حاکم دگرگون شد. اکنون این داستان به یک کلان‌داستان یا کلان‌روایت برکشیده شده که هر کسی از ظن خود یار این داستان است.

اما در این زمینه که در بالا اشاره شد این داستان دلالت‌هایی ضمنی را با خود حمل می‌کند. با پذیرفتن این داستان که نولیبرال‌ها حاکمند از شورش‌های دی ماه ۹۶ و آبان ۹۸ و جنبش‌های زیرین اجتماعی آنها دو خوانش می‌توان به دست داد. خوانش سردستی‌تر و نخست همان است که داستان جهانی چیره‌دست بازمی‌گوید ‌ و اصلاح‌طلبان آن را ایرانیزه می‌کنند: اینکه یورش از سوی فاشیسم به نولیبرالهاست. (برای مثال نگاه کنید به نوشته‌های اباذری در این باره) چنین خوانشی به ما می‌گوید که برای نگاه داشتن تمدن هم که شده (تمدن اینجا می‌شود هستی دژآبادی امروز ایران با کشتارهای ورای هیتلری و هوای آکنده از سرب در شهرها با رودخانه‌هایی که جنازه به ساحل می‌آورند) از روحانی، این اوبامای ایران، پشتیبانی کنیم تا ترامپ‌ها به قدرت نرسند. مهم این نیست که مثلا رضا پهلوی یا مریم رجوی (به عنوان مثال‌هایی که این خوانش مرتب می‌زند) در مقایسه با آیت‌الله‌ها و حجت‌الاسلام‌ها در نگاهشان به زنان برای مثال کدام یک به نگاه ترامپ نزدیک‌تر است. چرا که پیش‌از این، خود ساختار این داستان جایگاه ترامپی را به براندازان و جایگاه اوبامایی را به حکومت داده است.

خوانش‌ دیگر آن است که این شورش‌ها از سوی فرودستان و به حاشیه‌راندگان، این قربانیان نولیبرالیسم است. این خوانش آلترناتیو جهانی است که صدایی ژرف‌تر اما بی‌رسانه‌تر در جهان و ایران دارد و در ایران هم بسیاری از گروه‌های چپ و هم جناح اصولگرا و حتی محافلی پیرامون میرحسین موسوی داستانگویان ایرانی آن هستند و با توجه به ساخت روایی آن، به پشتیبانی از نوعی بازگشت به پیش از چیرگی نولیبرال‌ها، در درون سیستم این تمدن، نگاه دارد.

می‌توان این داستان را پذیرفت اما دشوار بتوان پس از پذیرفتن آن، بیرون از کشمکش اصلی این داستان و کاراکترهای آن اندیشید. در هیچ خوانشی از این داستان امکانی یا رخنه‌ای برای آفریدن یک توافق بزرگ سراسری بیرون از سیستم نیست. چپ شاید با این داستان خود را برای دگرگونی سوسیالیستی در آینده‌ی دیرتر آماده نگاه دارد. اما با این داستان چپ توان همیاری در فراروی از ساخت سیاسی موجود را در لحظه‌ی اکنون از دست خواهد داد.


از همین نویسنده

بیشتر بخوانید درباره نئولیبرالیسم: