در باره چشمانداز: «سه مطلب را میتوان با اطمینان عنوان کرد: یک اینکه حکومت ایران توان بازسازی خود را از دست داده است. و این موضوع فراتر از فساد گستردهای است که از بالا تا پایین در تمام تاروپود حکومت ریشه دوانیده است. دوم، بیآنکه بتوانیم شکلهای مشخص آن را پیشبینی یا بیان کنیم این اعتراضها ادامه خواهند داشت. سوم، تازمانیکه این حرکتهای بزرگ فرودستان با حرکت طبقهی متوسط ایران گره نخورد و شکلهای مشخص سیاسی، اجتماعی، اقتصادی به خود نگیرند نتیجهی دلخواه به دست نمیآید.»
گفتوگو با کاظم کردوانی، جامعهشناس
■ اعتراضات آبان ۱۳۹۸ را برآمده از چه عواملی میدانید؟
کاظم کردوانی: در سه پدیده: فقر، تحقیر و تبعیض، سرخوردگی بزرگ اجتماعی.
فقرِ فزاینده در ایران پدیدهای نیست که از چشم کسی پنهان بماند مگر آنها که سر در لاک خود فروبردهاند یا کتمان حقیقت راهورسم گذرانِ زندگیشان شده است یا بیاعتنا به این وضعیت اسفبار مردم همهی سعیشان در مالاندوزی و ثروتافزایی بهقیمت بیچارگی میلیونها انسان ایرانی است.
براساس آمارهای گوناگون (که کارهای میدانیِ انجام شده نیز تأیید میکنند) و منبعهای مختلف (از اقتصاددانهای مستقل تا گزارشهای مرکزهای تحقیقاتی خودِ حکومت) بیش از ۶۰ درصد مردم ایران زیر خط فقر قرار دارند. براساس برآورد اقتصاددانهای مستقل کشور در خوشبینانهترین معیارها «خط فقر مطلق» (بیآنکه بخواهم در اینجا وارد بحث تعریفِ «خط فقر» و تفاوتهای آن در شهر و ده یا شهرهای بزرگ و کوچک و… شوم) برای یک خانوادهی چهار نفری شهری بیش از چهار میلیون تومان است حالآنکه از نظر دولت «خط فقر مطلق» برای یک خانوادهی پنج نفری زیرِ یک میلیون تومان است! یا مقایسه کنید میان سبد هزینهی واقعی یک خانوار کارگری و آنچه دولت (شورای عالی کار) اعلام کرده است که رقمی زیر سه میلیون تومان است! و بعدهم این واقعیتِ اقتصادِ مافیاییِ نظامی – هیئتی – خویشاوندی – قبیلهای (خودیها) را در نظر بگیرید که بخش بزرگِ ثروت و توانایی عظیم این مملکت ثروتمند در چنگ ۶۰۰، ۷۰۰ نفر قرار گرفته است. بعد هم براساس آمارهای مستقل ۸ تا ۱۰ درصد جمعیتِ ایران زیرِ «خطِ گرسنگی»! قرار دارند. در اینجا نمیتوان سیمای کاملی از فقر در جابهجای کشور ارائه داد. تنها به یک نمونه اشاره میکنم (که همین وضعیت را با تفاوتهایی در همه جای ایران دید):
براساس یک پژوهش دانشگاهی که منتشر هم شده است، رشد متوسط سالانهی خط فقر در منطقههای شهری کردستان از سال ۱۳۷۵ تا سال ۱۳۸۷ نزدیک به ۲۰ درصد بوده است. و درآمد سرانهی هممیهنان کرد ما کمتر از نصف سرانهی کشور است. یا پژوهشهای جامعهشناختی میدانی در شهرکها و شهرهای کوچک اطراف تهران یا ماهشهر یا منطقههای فقیرنشین شیراز هم این روال زندگی مردم و فقیر شدن آنها را تأیید میکنند.
من و شمایِ نوعی هنگامی که در قلم و بیان از زیر خطفقر بودن بیش از ۶۰ درصد کشور یا زیر خطگرسنگی نزدیک به ۱۰ درصد جمعیت ایران میگوییم یک چیز است اما، این رقمها در واقعیت اجتماعیشان چیز دیگری هستند! همین درصدها را به عدد و رقم ترجمه کنید، ملاحظه میکنید به چه جمعیتِ بزرگی از مردم این کشور میرسید و بعدهم دریافتِ ترجمانِ اجتماعی این رقمهاست که شما را به واقعیتِ وضعیت زندگی فلاکتبارِ روزانهی میلیونها میلیون انسان ایرانی نزدیک میکند؛ مردمی که از یک زندگیِ حداقلی محروم ماندهاند و از زمانی که از خواب برمیخیزند تا هنگامی که شب به خواب میروند با هزارویک گرفتاری کوچک و بزرگ معیشتی دستبهگریباناند و کاسهی «چه کنم؟ » بهدستشان دادهاند و هم از زندگی و هم از خود سیرشان کردهاند! نمیداند با اجاره خانه چه کند، از تهیهی حداقل وسائل تغذیه و پوشاک خود و خانوادهاش عاجز است، نمیتواند خرج مدرسه و کرایهی رفتوآمد خود و فرزنداناش را تهیه کند، پولی برای دارو و درمان ندارد و اگر سروکارش به دکتر و بیمارستان بیافتد از پسِ مخارج کمرشکن مداوا برنمیاید و…
درکنار این فقر گسترده باید به عنصر مهم دیگری هم اشاره کرد (که من در گذشته دربارهی آن در چند موقعیت گفته و نوشتهام و برای طولانی نشدن این نوشته تنها از آن نام میبرم) و آن شکافها و گسستهای بزرگ اجتماعی، اقتصادی، سیاسی، فرهنگی است.
دومین موضوع دخیل در این اعتراضها، پدیدهی تحقیر است.
کل مردم ایران از زمانی که این حکومت با هزارویک ترفند و سرکوب توانست خود را تثبیت کند با یک تحقیر بزرگ و کلی روبهرو هستند و آنهم بههیچ شماردن آنها از سوی حکومت اسلامی و مشارکت ندادنشان در تعیین سرنوشت خویش است که روشنترین بیان آن را میتوان در سخنان آیتالله مصباح یزدی دید که در «همایش زلال ولادت» (مشهد، فروردین ۸۹) گفت: «مردم چه کارهاند که به کسی حق بدهند؟ مگر خودشان دارند همچو حقی را؟ مردم تعیین کردند یکی را به رئیس جمهور… مردم چه حقی داشتند؟ » افزون بر این تحقیرِ ناشی از محروم شدن مردم در تعیین سرنوشت و زندگیِ دلبخواهِ خود، تحقیرِ آزاردهندهای که مردم ما بهشکل مداوم و روزمره در همهی مناسبات و رابطههای اجتماعی خود حس میکنند را نیز در نظر بگیرید.
اما، گذشته از این تحقیر بزرگ و کلی، فرودستان و جوانان جامعهی ما (که بخشی از آنان در این اعتراضها شرکت داشتند) در زندگی روزمرهی خود با شکلهای گوناگون تحقیر روبهرو بودهاند و هستند. درمقام مثال: پدر خانوادهای که از تأمین زندگی خود و خانوادهاش عاجز مانده است و نمیتواند به کوچکترین خواستهای آنان پاسخ مثبت بدهد و با هزارویک مشکل درون خانواده مواجه است و مجبور است از نیش و کنایههای رنگارنگ تا ازهمپاشیدگی خانوادهاش را تحمل کند؛ نوجوان یا جوانی که در مدرسه از لباس مناسب برخوردار نیست و احساس شرم میکند؛ اجارهنشینی که نمیتواند سرِ ماه کرایهی خانهی خود را بپردازد و مجبور میشود دربرابر صاحبخانه گردن خَم کند و تقاضای دیرپرداخت آن را داشته باشد؛ جوانی که دانشگاه رفته است و درس خوانده است اما سالهاست که به هرجا سر زده است دستِ خالی برگشته و در خانهی پدر و مادر خود زندگی میکند و میفهمد که بهجایِ آنکه یارِشاطر آنان باشد بارِ خاطرشان شده است و برابر دوستان و خویشاوندان خود احساس کوچکی میکند و نمیتواند به کار و تواناییاش ببالد. کسی که مجبور است برای بهدست آوردن لقمه نانی برای گرسنه نماندن زن و فرزندانش، هر نوع زورگویی توهین رئیس اداره یا کارفرمایش را تحمل کند و دَم برنیاورد؛ کسی که برای دو، سه میلیون تومان وام روزها اسیر این بانک و آن بانک و این قرضالحسنه و آن خیریه میشود اما، دستِ آخر دستِ خالی برمیگردد؛ تحصیلکردهای که در بندر بزرگ و ثروتمندی چون ماهشهر حتی حاضر است دربان باشد اما، به او کار نمیدهند (اما شاهد است که همطرازان او از حقوقهای چند میلیونی برخورداراند)؛ جوانی که میبیند همکلاسی دانشگاهیاش (که همزمان فارغالتحصیل شدهاند و هیچ برتری هوشی یا دانشی هم از او نداشته است) با پیوستن به یکی از شرکتهای زیرمجموعهی (یا زیرمجموعهی زیرمجموعهی) سپاه هم خانه دارد و هم ماشین و هم بسیاری از امکانات رفاهی اما، خود چند سال است بیکار مانده است؛ جوانی که میبیند همبازی دیروزِ کوچهشان که نه درس درستحسابی خوانده است و نه برجستگیِ هوشی یا مدیریتیِ خاصی دارد با پیوستن به بسیج یا سازمانهای تابعهی آن امروز به مالومنالی رسیده است و بر او دیگران در محلهشان امرونهی میکند و خود عاطل و باطل مانده است؛ جوانانی که از آزادیهای اجتماعی محروم هستند و هر نوع سرخوشی و شادکامیشان با سرکوب گزمههای حکومتی روبهرو میشود و…. و در برابر همهی این بیعدالتیها و تحقیرها اینان شاهدند که چگونه حکومتیان و طرفدارانشان از همهی وسیلههای زندگی راحت و بیدغدغه برخوردارند و ثروتهای این مملکت ثروتمند چگونه در دست عدهای جمع شده است و بزرگترین کاخها و زندگیهای اشرافی برای خود مهیا کردهاند و روزی نیست که خبرهایی از فسادهای بزرگ هزار میلیاردی آقایان و آقازادهها و… نشوند.
سومین عنصر که در این اعتراضها نقش بازی کرد، سرخوردگی بزرگ اجتماعی است. در بررسیِ بسیاری از حرکتها و جنبشهای اجتماعی بزرگ نهتنها در ایران که در دیگر جاها نیز (ازجمله میتوان به اوضاع فعلی لبنان یا عراق هم گوشهی چشمی داشت) یکی از علتها (نه بیانکنندهی کلِ حرکت یا جنبش بلکه بهعنوان یکی از عاملها) باید به عاملِ سرخوردگیهای اجتماعی توجه کرد. در این مورد هم حقیقت این است که ما در کل ایران با این پدیده روبهرو هستیم و به این یا آن قشر یا طبقهی اجتماعی هم محدود نمیشود. کافی است که شما در خیابانهای تهران یا هر شهر و نقطهی ایران بروید و به حرفهای مردم (از فقیر تا غنی از تحصیلکرده تا کمسواد) و ارزیابیهایشان گوش بدهید و این سرخوردگی از وضعیت را ببنید. کافی است که به گفتارها و تحلیلهای کسانی که دل به اصلاحطلبان بسته بودند و امید گشایش داشتند رجوع کنید و این سرخوردگی همگانی را حتی میان مبلغانشان مشاهده کنید. اما، واکنش به این سرخوردگی در جامعه یکسان نیست. برخی برای چیره شدن به این سرخوردگی راه مبارزه را انتخاب میکنند، گروهی نوعی گوشهنشینی برمیگزینند، عدهای در پیِ تسکین آن (به شکلهای گوناگون) برمیآیند، جمعی به اندیشهورزی در این خصوص مینشینند اما، در وضعیتی خاص (بهتکرار بگویم در «وضعیتی خاص» و نه همواره) و بهخصوص در حرکتی جمعیِ بدونِ رهبری این سرخوردگی آنگاهکه همراه باشد با ناامیدی شدید و احساسِ «بیآینده بودن» و ندیدن هیچ کورسویی برای برون رفتن از وضعیت موجود خود در میان عدهای از جوانان و قشرهای هستی ازدستداده شکلهای اعتراضی شدید پیدا میکند و واکنشهایشان میتواند شکلهای متنوع خیزشهای بیبرنامه تا حد تخریب به خود بگیرد.
■ چه ربطی میبینید میان اعتراضات دی ماه ۱۳۹۶ و اعتراضات آبان ۱۳۹۸؟
نخست اینکه میان این دو اعتراض جامعهی ما آرام نبوده است و در گوشهوکنار ایران حرکتهای اعتراضی تداوم داشتهاند. نمونههایی نظیر مبارزات کارگران نیشکر هفت تپه و دیگر کارگران در جابهجای ایران، تظاهرات مالباختگان، اعتصابها، اعتراضها و تجمعهای معلمان و…
پس از شکست جنبش سبز ما آرامآرام در کشورمان شاهد شکلگیری یک حالوهوای اعتراضی بودهایم که نخستین برآیندِ بزرگِ آن، اعتراضهای دیماه ۹۶ است. نخستین رابطه میان این دو، همین بیان کردن حالوهوای اعتراضیِ جامعهی ما و تداوم آن است. دومین رابطه، شعارهای روشن علیه دو جناح اصلی حکومتی و مسئول اوضاع کشور و نشانه گرفتن مرکز حکومت اسلامی و نبود شعارهایی در تأیید شخصیتهای رهبری جنبش سبز. سومین مشخصهی مشترک میان این دو همجنس بودن بافت (فرودستان جامعه) اکثریت شرکتکنندگان در هر دو اعتراض بزرگ است. چهارمین وجه اشتراک، بیسر بودن حرکت و نداشتن خواستههای مشخص سیاسی و اجتماعی است؛ هرچندکه میتوان در بطن بیتفسیر این دو اعتراض اجتماعی فریادهای خواست زندگی انسانی و شرافتمدانه را دید.
اما میان این دو حرکت میتوان چهارتفاوت برجسته را هم مشاهده کرد: یکم، تفاوت میان بُعدها و فراگیر بودن آنهاست و دیگری دخیل بودن همهی مردم در پیامدهای اقتصادی، اجتماعی تصمیمی که به خیزش آبان ماه ۹۸ منجر شد. شاید از همین زاویه بتوان همراهی و همدلی طبقه متوسط مملکت را (هرچند اغلب بهشکل همدردی منفعل) دریافت. سوم، این اعتراضهای بزرگ اجتماعی آبان ۹۸ جامعه ما را تکان داد و چنان مُهر خود را بر جامعه زد که برگشتن به وضعیت پیشین خود را غیرممکن ساخت. چهارم، رهبر نظام حکومت اسلامی تمامقد به میدان آمد و خواسته یا ناخواسته به مردم ایران گفت که سخن اصلی با اوست.
■ ترکیب اجتماعی نیروهای اصلی شرکت کننده در این اعتراضات را چه میدانید؟
نخست اینکه خود جغرافیای اعتراضهای آبان راهنمای خوبی برای دریافت ترکیب اجتماعی نیروهای اصلی شرکت کننده است. از تهران تا اصفهان و شیراز و کردستان و بلوجستان و خوزستان و… بخش عمدهی این اعتراضها در منطقههایی بروز کرده است که ساکناناش از فرودستان آنجا بودهاند. از اسلامشهر و چهاردانگه و قلعه حسن خان و بومهن و دیگر شهرها و شهرهکهای اطراف تهران تا غربیترین منطقههای تهران (از فلکه صادقیه به سوی غرب) تا شرقیترین منطقههای تهران (از فلکه اول و دوم تهرانپارس به سوی شرق) و تا شهرهای کردستان و منطقههای فقیرنشین خوزستان و شیراز و… همگی بر این واقعیت دلالت میکنند.
دو قشر دیگر نیز در اعتراضها گاه سهم مهمی داشتند، یکی جوانان و دیگری لایههایی از طبقهی متوسط.
■ چشمانداز را چه میبینید؟
مشکل بتوان از چشمانداز دقیقی صحبت کرد. بهخصوص در نبود سازمانها و تشکلهای سیاسی که بتوانند به این حرکتها شکل بدهند و برای رسیدن به مقصودی مشخص آنها را هدایت کنند. اما، سه مطلب را میتوان با اطمینان عنوان کرد: یک اینکه حکومت ایران توان بازسازی خود را از دست داده است. و این موضوع فراتر از فساد گستردهای است که از بالا تا پایین در تمام تاروپود حکومت ریشه دوانیده است. دوم، بیآنکه بتوانیم شکلهای مشخص آن را پیشبینی یا بیان کنیم این اعتراضها ادامه خواهند داشت. سوم، تازمانیکه این حرکتهای بزرگ فرودستان با حرکت طبقهی متوسط ایران گره نخورد و شکلهای مشخص سیاسی، اجتماعی، اقتصادی به خود نگیرد نتیجهی دلخواه به دست نمیآید.
طبقه متوسط در خلافت شیعه،نقش دنده و پیچ و قطعات ماشین عظیم سرکوب و فساد وتباهی را ایفا می کند ،ضمن اینکه میراث خوار لجنزار فرهنگی واپسگراست. چگونه ممکن است شیعیان اثنی عشری ساکن در دارالخلافه روزی به جنبشهای اعتراضی بپیوندند؟ جنبش سبز یک سیرک بزرگ ناشی از دعواهای خانوادگی بود.
Anti / 27 December 2019