تاملی بر چند پرسش و نظر در حاشیه‌ی برنامه تجربه دادخواهی. سخنرانی و گفت‌وگو، در آمستردام. یازدهم نوامبر ۲۰۱۹

نخست برای آنانی که در این برنامه سخنرانی و گفت‌وگو حضور نداشتند گزارشی کوتاه از آن شب می‌دهم.

در آن شب سه سخنران حضور داشتند: منیره برادران، ویکتوریا طهماسبی و عبدالکریم لاهیجی. هر سه سخنران از زاویه‌های گوناگونی در مورد دادخواهی قتلهایی که در دهه ۶۰ در زندانهای جمهوری اسلامی رخ داده بود گفتارهایی داشتند. کانون این گفتارها با فیلمی که در آغاز برنامه پخش شد، گورستان خاوران بود. گورستان خاوران محل دفن بسیاری از اجساد به قتل رسیدگان در زندان در این دهه است. گورستانی که بعد از گذشتن چهار دهه از این واقعه، برای ایرانیان تاریخی از بیداد حکومت جمهوری اسلامی با خود حمل می‌کند یا در وجود خود دارد. تاریخی از حکایت کشتار زندانیان سیاسی و دفن آنها به صورت دسته جمعی در این گورستان و تاریخ یک مبارزه مداوم و پیگیر و خستگی ناپذیر از سوی بازماندگان آنها در امر دادخواهی و یافتن اجساد عزیزان شان.

فیلم پرستو فروهر، نقاش و هنرمند ساکن آلمان، که با صدای او همراه بود و گفتاری از او نیز در آخر آن، بر اهمیت مکان خاوران در امر دادخواهی تاکید می‌کرد. می‌توان گفت منظور اصلی پرستو چون یک هنرمند تصویر ساز، بیرون کشیدن معنایی از این مکان بود. تاملهای او، گردشی که دوربین می‌کرد، آهسته آهسته و با تانی در سرتاسر گورستان، پا به پای خانم منصوره بهکیش یکی از خانواده‌های بازماندگان این جانباختگان و نشانمان می‌داد بوته‌ خارها، گلهای سرخ میان‌شان و سنگهای شکسته و سنگ ریزه‌هایی را که به نشانه گوری در شکلی از دایره کنار هم چیده شده بودند، همه بر این بود تا به‌یادمان بیاورد بر این مکان چه گذشته و می‌‌گذرد. کوششی از جان، تا در کلیت خود مکان را بسازد یا معنایی برای آن بیابد. پرستو فروهر در بیان چگونگی آهسته آهسته ساخته شدن معنای این مکان در همراهی پا به پا با منصوره، در گورستان، در گفتارش بازهم تاکید می‌کرد “با مکانی روبرو هستید که هیچ راهی برای ادراکش پیدا نمی‌کنید”

پرستو در تجربه سرزدنهایش به خاوران در سالهای متمادی به “ناممکن بودن ادراک (این) مکان” رسیده بود. به این خاطر این بار دوربین را با خود همراه کرده بود تا با واسطه‌ی یک چشم دیگر، آنچه را که هست و همانطور که هست، با کمک همین تکه تکه‌ها و نشانه گذاریهای بجا مانده، در ذره ذره‌های این خاک کشف کند. فیلم او در آغاز برنامه انگار تاکیدی بود روی این حرف که مکان خاوران یا گورستان خاوران مرکز اصلی تامل این فیلم و نشستی است که در پی آن می‌آید. این پیام را بیننده این فیلم و شنونده بعدی گفتارها بی هیچ تردیدی به جان می‌گرفت. گفتارسخنرانان گرچه پیرامون مسئله و پرسش دادخواهی بود اما همه و با زاویه‌هایی گوناگون که از دل تجربه کاری و مطالعاتی و زیستی آنان برمی‌خاست در ادامه همان تامل بود. تامل بر جنایتی که در دهه شصت در زندانها رفته است. خاوران در این تامل نه تنها جایی است که پیکر این مبارزان به قتل رسیده در راه آزادی و عدالت را در دل خاک خود دارد بلکه نمادی است برای نشان دادن یک نمونه از بیدادهای مکرر تاریخی که از سوی حکومتهای مستبد و جبار بر مردم ما رفته است و می‌رود. خلاصه‌ای از حرفهای سخنرانان را می‌آورم و بعد به موضوع اصلی حرفم می‌پردازم.

نکته‌ی اصلی در حرف‌های عبدالکریم لاهیجی بعد از بررسی و توضیح جانبهای گوناگون این بیداد و امر دادخواهی بر این باور استوار بود که در یک رژیم توتالیتر، امکانی برای دادخواهی از طریق یک مرجع قضایی وجود ندارد. او حتی در ساختار سازمان ملل متحد نیز از آن جا که برای امر دادخواهی جایی در نظر گرفته نشده است، مراجعه به این بنیاد را نیز بی نتیجه خواند. لاهیجی در ادامه حرفهایش در هنگام گفت‌وگو با شنوندگان با تاکید روی گسترده بودن معنای دادخواهی، گفت معنای دادخواهی را نباید به امر دادخواهی از یک واقعه محدود کرد. منیر برادران با تکیه بر تجربه فردی سالیان خود در امر دفاع از حقوق زندانیان سیاسی و افشای پیگیر جنایتهای این رژیم در زندانها از طریق کتاب خاطراتش و فعالیتهای جانبی، به این نتیجه رسیده بود که باید از قلمرو فعالیت در دنیای مجازی عبور کرد و به عرصه بیرون و واقعیت عینی پا گذاشت. فعالیتی نو که از آن با عنوان جنبشی سیاسی نام می‌برد. او در پاسخ به این که منظورش از دادخواهی چیست گفت: منظور از دادخواهی نه فقط محاکمه آمران این جنایت، قتل عام زندانیان سیاسی در زندان در دهه شصت، بلکه افشاگری درباره این جنایت در جامعه خودمان و در سطح جامعه‌های جهانی است برای ایجاد افکار عمومی نیرومندی در جهان. ویکتوریا طهماسبی بر این باور بود که خاوران یک فاجعه ملی است و باید از این زاویه به آن نگاه کرد. او در بخشی از سخنانش در مورد دادخواهی، به اهمیت کارایی دنیای مجازی برای ایجاد یک عمل جمعی اشاره‌هایی داشت و گفت ارتباطهای افقی و شبکه‌ای بین کنشگران و مردم نقشهای مهمی در ایران، در جنبش سبز و حرکتهای بعد از آن و در مصر و در بهار عربی برای بسیج عمومی مردم علیه بیداد حکومتهای شان ایفا کردند. او در پیگیری امر دادخواهی گفت باید کاری کرد که جنایت اعمال شده توسط حکومتها به رسمیت شناخته شود و البته ممکن است این کار سالها طول بکشد، اما این راهی است که پیش روی ماست. او در صحبتی که داشت به درستی به اهمیت پرداختن به زندگی و شخصیت این قربانیان بیداد آن گونه که معلوم مردم شود اینان چگونه فکر می‌کردند و چگونه به زندگی نگاه می‌کردند اشاره‌هایی داشت.

بعد از گفتار این سه سخنران، از سوی تنی چند از شنوندگان پاره‌ای پرسش و نظر ارائه شد که چرا باید تاکید فقط و تنها بر خاوران باشد و قتلهای دهه شصت در زندانها. و چرا نه، قارنا، و قتل روستائیان ترکمن و یا اعدامهای بی‌رویه اواخر دهه پنجاه از مقامات و فرماندهان حکومت شاه.

خلاصه این نظرها و نظرهای مشابه این بود که نباید از خاوران جزیره‌ای ساخت و امر دادخواهی را در آن حبس کرد. و امر دادخواهی باید معنای خود را به قلمروهای دیگری از جمله مسئله زنان، اقلیتهای قومی و مذهبی و غیره و غیره توسعه دهد.

در کُنه و عمق همه این حرف و نظرهای معقول و تامل برانگیز، فکری نیز خفته بود که به نظر می‌آمد اهمیت پیدا کردن خاوران را در افکار عمومی چون کانون و محوری برای دادخواهی از این رژیم به خاطر جنایتهایش، یک امر ارادی می‌دانست که در تلاش عده‌ای و آن هم سازمانهای سیاسی پا گرفته است. در چنین فکر و نظری، اهمیت پیدا کردن خاوران در امر دادخواهی بیشتر معطوف به یک امر ارادی و سازماندهی شده می‌شد. زیرا آنهایی که در زندانها توسط این حکومت به قتل رسیدند و در خاوران دفن شدند، چون برادر یا رفیق در این سازمانها داشتند، همینها از آنها دفاع کردند و خاوران صدای آنها شد، اما دیگرانی که صدا نداشتند مثل روستائیان ترکمن و قارنا که آنها را بی‌صدایان می‌خواند در خاموشی قرار گرفتند.

فروغ جهانبخش- مادر لطفی- در خاوران

این متن، در پاسخ به این فکر نوشته شده و نظر بر این دارد که خاوران چون کانونی برای دادخواهی جنایات این رژیم به صورت ارادی به وجود نیامده است. و چون به صورت ارادی به وجود نیامده، افزودن هر نام دیگر در کنار آن منجر به کمرنگ شدن آن خواهد شد.

خاورانی که می‌شناسیم و محوری شده است در امر دادخواهی برای جنایتهایی که در طول این چهار دهه، رژیم جمهوری اسلامی انجام داده، گرچه آهسته آهسته و در تلاش و مبارزه پیگیر خانواده زندانیانی که در دهه شصت اعدام و تیر باران شدند پا گرفته است، اما ریشه در فرهنگ گسترده مقاومت مردم در تقاضا برای امر دادخواهی دارد. این فرهنگ مجموعه‌ی به هم پیوسته‌ای است از یادهای مردمی و از مقاومت آنها در طول تاریخ در برابر بیداد. مقاومت و یادهایی که بارها در داستانها و شعرها و متلهایی عامیانه و مردمی آفریده شده، بازتاب پیدا کرده و از نسلی به نسل دیگر منتقل شده است. این داستانها و یادها در هم‌پیوندی با فرهنگ و ادبیات جهانی هر بار جان تازه‌ای یافته و شکل تازه‌ای پیدا کرده است. یک نمونه روشن در ادبیات و فرهنگ ما داستان “بلبل سرگشته” است. داستانی که نه تنها توسط مادران و پدران و مادر بزرگها و پدر بزرگهای ما و نقالان خانواده‌ها از نسلی به نسلی دیگر منتقل شده، بلکه بعدها در کتابهای جمع آوری شده از داستانهای عامیانه نیز به صورت نوشتاری در آمده و نمایشنامه‌هایی نیز بر بنیاد آن نوشته و اجرا شده است. برای نمونه نمایش بلبل سرگشته اثر علی نصیریان است که اولین بار در سال ۱۳۳۷ روی صحنه رفت و سالهای بعد هم بار‌ها اجرا شده است.

در قصه‌ی کهن “بلبل سرگشته” جنایتی روایت می‌شود. قربانی این جنایت پسری است که پدرش به دسیسه‌ی نامادری او را به قتل رسانده است. داستان می‌گوید وقتی به دسیسه نامادری، پدر مجبور می‌شود پسرش را بکشد، به توصیه و راهنمایی زنش این شرط از پیش با پسر می‌گذارد که هردو به جنگل بروند برای هیزم چینی و آن کس که بیشتر هیزم جمع کرده و بارش سنگین‌تر است حق دارد دیگری را بکشد. با بستن این شرط، پدر و پسر به جنگل می‌روند. پسر بیشتر از پدر هیزم جمع می‌کند. پدر وقتی این می‌بیند به این بهانه که تشنه است کوزه دست پسر می‌دهد که از سر چشمه برایش آب بیاورد. آن وقت در غیاب او از هیزمهای پسر برمی‌‌دارد و روی هیزمهای خودش می‌گذارد. بعد از بازگشت پسر، هیزمها را می‌شمارند و چون مال پدر بیشتر است و شرط را برده است پسر را می‌کشد و سرش را در توبره می‌گذارد و به خانه می‌برد و نشان زن می‌دهد که مطمئن شود پسر کشته شده است. نامادری سر پسر را در دیگ می‌گذارد و از آن غذایی می‌پزد. وقتی دختر هنگام باز کردن سر دیگ، سر برادر در آن می‌بیند، گریان به مکتب می‌رود و بعد به سفارش ملا باجی استخوانهای برادر را جمع می‌کند و زیر درخت یا بوته گلی چال می‌‌کند. و به مدت چهل شب بر سر خاک او آب و گلاب می‌پاشد. در شب چهلم وقتی دختر مشغول گلاب پاشیدن بر خاک برادر و وردخوانی است باد تندی می‌وزد و یکهو هوا روشن می‌شود و از میان بوته یا شاخه‌ی‌گلی، بلبلی پر می‌زند و می‌رود بر شاخه‌ای از درخت می‌نشیند و بنا می‌کند به خواندن این شعر:

منم منم بلبل سرگشته/ از کوه و کمر برگشته/ پدر نامرد مرا کشته/ زن پدر نابکار مرا خورده یا (پخته)/ خواهر دلسوز/ مرا با آب و گلاب شُسته/ پای درخت گل چال کرده/

دختر ماتش می‌زند. و تا بخواهد بجنبد می‌بیند که بلبل پر زده و رفته است.

بخش دوم این قصه، روایت چگونه انتقام گرفتن بلبل یا پسر است از قاتلان خودش. در این بخش، دوازده بار این شعر خوانی بلبل سرگشته تکرار می‌شود. هربار به قصدی و انجام کاری. در آواز بلبل چکیده‌ای از روایت جنایتی که انجام گرفته خوانده می‌شود. می‌توان گفت بلبل با بازگوئی مکرر آن، گوئی سعی این دارد که داستان این قتل را در برابر فراموشی همچنان زنده نگه دارد. بار اول دوبار نزد میخ فروش می‌خواند، بار دوم دوبار نزد سوزن فروش و بار سوم دوبار نزد شاخه نبات فروش که از آنها یکی یکی میخ و سوزن و شاخه نبات بگیرد. بار چهارم دوبار نزد پدر و بار پنجم دوبار نزد نامادری برای فرو کردن میخ و سوزن در دهان و حلق آنها و سر آخر دوبار نزد خواهرش که شاخه نبات در دهان او بگذارد.

دو رویداد مهم و قابل تامل در بخش نخست این قصه وجود دارد. نخست: حیله‌ی پدر در فرستادن پسر به چشمه برای آوردن آب، برای بردن شرط و استفاده از آن برای کشتن پسر که به گونه‌ای تکرار همان حیله رستم است در کشتن پسرش سهراب، وقتی در بار اول سهراب پشت او را به خاک برده است. رویداد دوم دسیسه نامادری است برای قتل پسر و همکاری پدر با او که ماجرای تمایل سودابه را به سیاوش و بدنام کردن او و همکاری کی کاوس را با او در داستان سیاوش در شاهنامه به یاد می‌آورد. با توجه به همسانی این دو رویداد با این دو نمونه کهن در فرهنگ اساطیری ما، می‌توان گفت بن‌مایه‌های این قصه ریشه‌ا‌ی بس عمیق در فرهنگ و ادبیات کهن ما دارد. اگر عناصر دیگر این قصه را نیز از بافت اصلی قصه جدا کنیم و روی آنها تامل کنیم باز به دید وسیعتری از این قصه می‌رسیم. در این داستان نوجوانی به دسیسه نامادری و بدون آن که گناهی کرده یا جرمی داشته باشد به ناحق کشته می‌شود. تن نوجوان مفقود می‌شود یا در جنگل می‌ماند و از وجود او، تنها استخوانهای سرش می‌ماند که خواهرش آنها را زیر درخت گلی چال می‌کند. دختر هر شب سر گوری می‌رود که از تن فقط چند تکه استخوان از سر آن مدفون است. قصه نمی‌گوید تن کجاست. تن مفقود است.تن گمشده. یا قاتل آن را در جنگلی دور رها کرده تا اثری از آن باقی نماند. گوری یا چند تکه استخوان، حضور خواهری بر مزار برادری که معلوم نیست تنش کجا خاک شده،. برادری که به ناحق کشته شده است. قاتلانی که خوش رقصی می‌کنند وقتی هنوز دختر داغ از دست دادن برادر بر جان دارد. آیا این عناصر به تنهایی نمی‌توانند خاوران را در ذهن بازماندگان اعدام شدگان دهه شصت زنده کنند؟

باز به قصه توجه کنیم و این بار بر نقش بلبل توجه کنیم. این بلبل از میان گلبرگهای گل بوته‌ای یا شاخه درختی بیرون می‌آیدکه در پای ریشه‌های آن درخت استخوانهای پسر در خاک شده است. بلبل پرورده مراقبتهای خواهر است. او در آب و گلاب دادن‌های خواهر بر گور برادر از نو زنده می‌شود. از دل این مراقبت و دلسوزی خواهر که همان مبارزه و پیگیری اوست پسر در وجود بلبلی برمی‌خیزد برای دادخواهی. گوش کنید به صدای او که صدای دادخواهی و حقیقت گویی است:

منم منم بلبل سرگشته/ از کوه و کمر برگشته/ پدر نامرد مرا کشته/ زن پدر نابکار مرا خورده/ خواهر دلسوز/ مرا با آب و گلاب شسته/ پای درخت گل چال کرده/

بلبل یا این پرنده با نامهای گوناگونی در ادبیات ما با همین نقش و خویشکاری چون نمادی برای دادخواهی ظاهر شده است. مرغ سحر در شعر و تصنیف ملک الشعرای بهار که طی سالیانی با صدای خوانندگانی با نام در فضای عمومی طنین انداز شده است. مرغ آمین در شعر بلندی از نیما یوشیج و مرغ حق در شعری از اخوان ثالث.

حالا همه این شعرها و آوازها را ربط بدهید در ذهن با استخوانهایی که در پای ریشه درخت گلی خاک شده است و تن و بدنهایی که مفقود اَند و اثری از آنها نیست و بعد به آوازهای گاه گاهی و دسته جمعی همین تعداد از مادران و خواهران و همسران بازمانده‌ی قتل‌های دهه‌ی شصت بر سر خاکی که فقط در این سو و آن سوی آن به نشانه گوری چند شاخه گل ریخته‌اند، تا به اهمیت یافتن این مکان در افکار عمومی و در ذهن و وجود بازماندگان این کشتار برسید. مکانی که حکومت جمهوری اسلامی در هراس از این همه همپیوندی واقعیت و اسطوره و شعر و داستان در ذهن مردم، تمام سعی‌اش در این بود از آن چیزی به نام کفر آباد یا لعنت آباد بسازد و از بیان این حقیقت آشکار که اجساد را در آن جا به صورت دسته جمعی زیر خاک کرده است امتناع کند.

حضور دختر چون نمادی برای پیگیری دادخواهی در این قصه‌ی عامیانه را، در ادبیات جهان نیز می‌توان پیدا کرد. برای نمونه نگاه کنید به همسانی شخصیت این روایت با شخصیت آنتیگونه در نمایشنامه سوفوکل نمایشنامه نویس یونانی در ۵۰۰ سال قبل از میلاد. واقعه تجمع زنان (مادران، خواهران و همسران) در خاوران از بسیاری جهات نزدیک است به خویشکاری نقش خواهر در قصه بلبل سرگشته و آنتیگونه در نمایش سوفوکل. در واقع انگار خاوران تکرار آن واقع است و به همان صورت.

در کار سوفوکل. این آنتیگونه، زن یا خواهر است که برمی‌خیزد تا جسد برادر به خاک بسپارد و در ماجرای خاوران، مادران،  همسران و خواهرانند که بر سر گورهای نایافته عزیزان شان پیگیر عدالتند. جوهر کار در هر دو یکی است: برخاستن زن یا زنان علیه بیعدالتی.

همین مجموعه هاست که با در آمیختن‌شان باهم و درهم، هربار در دوره‌ای از مقاومتهای مردمی، واقعیتهایی می‌سازند که از هر تاریخ نگاری از واقعیتها، واقعی‌‌تر است. مجموعه‌هایی از شعر و تصنیف و داستان و قصه‌های عامیانه که با اندکی توجه به معنا و پیام آنها نمی‌توان قبول کرد خاوران به طور ارادی و تنها به کوشش سازماندهی شده تنی چند از اعضای سازمانهای سیاسی بنیاد گرفته است. و چون چنین است باید همچنان بر اهمیت نام خاوران و نقش موثری که در پیشبرد جنبش دادخواهی ایفا می‌کند پای فشرد.

پنجم دسامبر  ۲۰۱۹


بیشتر بخوانید