به عنوان علاقهمند به نوشتههای سیاسی و اجتماعی یا گفتوگوهای شبکههای فارسیزبان با کارشناسانش به احتمال بسیار زیاد عبارت «مرکز-حاشیه» را شنیدهایم. به ویژه در سالهای ۱۳۸۸ و ۱۳۹۶ از این عبارت مدام استفاده میشد. در اعتراضات سال ۱۳۸۸ عدهای معتقد بودند محدود شدن دامنه اعتراضات پس از تقلب در انتخابات ریاست جمهوری به شهر تهران و عدم مشارکت چشمگیر استانهای دیگر و اقوام مختلف ایران در این اعتراضات، ناشی از شکاف میان مرکز و حاشیه است. در دیماه ۱۳۹۶ هنگامی که بیش از ۱۰۰ شهر کوچک و بزرگ ایران درگیر اعتراضات شدند و شهر تهران آنطور که انتظار میرفت درگیر اعتراضات نشد باز هم از شکاف بین مرکز و حاشیه سخن گفته شد.
آیا تعریف مرکز و حاشیه محدود به این شیوه کاربست این اصطلاح است؟ مرکز یعنی تهران و حاشیه یعنی همه جای ایران به جز تهران؟ هر یک از ما به واقعیتها و مسائل پیرامون خود بنگریم شاید احساس کنیم این تعریف چندان غلط یا بیربط نیست. با این حال تقسیمبندی مرکز و حاشیه را هر کجا که خطی مشهود و ملموس میان توانستن و نتوانستن، داشتن و نداشتن، برخوردار بودن و برخوردار نبودن وجود داشته باشد میتوان ترسیم کرد و آنرا مورد بررسی قرار داد.
مرکز و حاشیه میتواند بر مبنای جغرافیا، قدرت، اقتصاد، آمار، فرهنگ و هر چیز دیگری تعریف شود. هرکجا که تمرکز هست، متن و مرکز همانجاست. این تمرکز الزاماً به معنی برتری عددی یا وجود یک اقلیت ممتاز و برخوردار نیست. هر یک از اینها میتواند باشد. گاهی یک اقلیت ثروتمند هفتاد درصد زمینهای یک شهر را در اختیار خود میگیرند و اکثریت ساکنین یک شهر را در سی درصد زمینهای آن شهر متراکم میکنند. گاهی یک اکثریت هشتاد درصدی از یک نژاد، متکلمین به یک زبان یا پیروان یک دین باعث شود زندگی و حقوق یک اقلیت بیست درصدی به حاشیه برود. مهمتر اینکه مسائل اجتماعی به صورت چند وجهی و ترکیبی خود را نشان میدهند. آنانکه مالکیتزدایی میشوند مورد هجوم فکری و فرهنگی نیز قرار میگیرند و آنانکه مالک قدرت و ثروت میشوند چنان هیولایی میسازند که خود نیز اسیر آن میشوند. این هیولا در ایرانی که زیر سلطه نظام جمهوری اسلامی است زشتیها و نابسامانیهای خاص خودش را ایجاد کرده است. این هیولا از نفت و ایدئولوژی اسلام تغذیه کرده و غولآسا شده است. دست و پای این هیولا هر روز از جایی بیرون میزند و تضاد و تعارض تازهای را به نابرابریهای پیشین میافزاید. به همین دلیل است که بسیاری نشانهها دیده نمیشوند و یا به اندازه اهمیتی که دارند مورد توجه قرار نمیگیرند.
بر اساس ارزیابی مرکز آمار و اطلاعات راهبردی وزارت تعاون، کار و رفاه اجتماعی «سی درصد جوانان بین ۱۵ تا ۲۴ سال در ایران نه درس میخوانند و نه کار میکنند.» در دورانی که هر هفته تحریمهای جدیدی از طرف آمریکا علیه ایران وضع میشود، آینده سیاسی و اجتماعی ایران در ابهام است، خطر جنگ خارجی یا جنگ داخلی افزایش یافته است، قیمت یک خانه ۲۵۰ میلیون تومانی به یک میلیارد تومان رسیده است، پول ملی ایران بیارزش شده و اقتصاد ایران در حال مرگ است چرا باید این خبر توجه کسی را به خود جلب کند؟ بیکاری سی درصد جوانان ایرانی در شرایطی که نرخ رشد اقتصادی منفی نه و نیم درصد، تورم بالای ۳۵ درصد و نرخ فلاکت بالای ۵۰ درصد است در نگاه اول موجب شگفتی نمیشود اما اگر بگوئیم این نشانهای است از احتمال وقوع آنچه در لبنان و عراق دارد اتفاق میافتد شاید نگاهها به سمت مسئله بچرخد.
نرخ بیکاری یک شاخص برای بررسی وضعیت اقتصادی و اجتماعی است. حکومتهای توتالیتر مانند جمهوری اسلامی ممکن است برای دستکاری این شاخصها اقدام به تغییر تعریف اشتغال و بیکاری کنند یا با دستکاری اعداد به مردم و رسانهها آمار دروغ بدهند. در دولت محمود احمدینژاد و حسن روحانی هر دو این اتفاقها افتاده است. صرف نظر از اینکه نظام جمهوری اسلامی برخی کسانی که عملاً شغلی ندارند را شاغل حساب میکند باید گفت که نرخ بیکاری واقعی در ایران بیش از آمارهای رسمی است و وضعیت در لایههای سنی بیش از ۲۴ سال چندان بهتر از ۱۵ تا ۲۴ سالهها نیست. همچنین میبایست توجه داشت که همان نرخ بیکاری اعلام شده توسط حکومت میتواند بسته به زاویه دید کسانی که به این آمار توجه میکنند معانی مختلفی داشته باشد. چند درصد از این بیکاران جوان هستند؟ چند درصد این بیکاران دارای تحصیلات دانشگاهی هستند؟ چند درصد این بیکاران از اقلیتهای قومی یا مذهبی هستند؟ چند درصد این بیکاران را زنان تشکیل میدهد؟ نرخ بیکاری به تفکیک استانها یا شهرهای مختلف ایران از چه قرار است؟
در دنیای حیوانات وقتی نوزاد یک جانور مراحل رشد خود را طی میکند از والدین به عنوان خانواده و از گله به عنوان اجتماع جدا میشود. خانواده و اجتماع مسئولیتی در قبال حیوان رشد یافته بر عهده خود احساس نمیکنند. در بسیاری از گونههای جانوری، فرزندی که رشد میکند و از گله جدا میشود از آن لحظه به بعد در موقعیت رقیب و دشمن خانواده و گله قرار میگیرد. این همان اتفاقی است که در کشورهای دارای حکومت خودکامه و فاسد خاورمیانه اتفاق افتاده است. یک اقلیت خاص قدرت سیاسی و ثروتهای اجتماعی را در انحصار خود در آورده است و از آنجا که منابع این کشورها به جای رشد و توسعه صرف ثروتاندوزی چند خانواده خاص شده است، سیستم اقتصادی این کشورها قادر به تامین شغل برای جوانان نیست. جوانان این کشورها رها شدهاند و نه تنها رها شدهاند که برای حاکمان و فرزندان آنها به صورت دشمن و رقیب در آمدهاند. این جوانا بیکار نمیتوانند ملیت خود را عوض کنند و در جامعه خود گیر کردهاند. همه مناطق و موقعیتها از قبل اشغال شده است و جایی برای آنان نیست. بدون داشتن شغل قادر به خرید یا اجاره خانه نیستند، نمیتوانند مستقل شوند، پولی در جیب خود ندارند، وابسته به خانواده خود شدهاند، شرایط روانی بدی پیدا کردهاند. خانوادهها تا جایی که ممکن بوده است از آنها حمایت کردهاند اما دیگر آنها نیز کم آوردهاند. شورشها و اعتراضات لبنان و عراق از چنین نقطهای آغاز شده است.
توجه به رخدادهای عراق و لبنان
جوانان بیکار که بیکاری آنها نه ناشی از تنبلی که ناشی از چندین دهه اشتباهات حاکمان ناکارآمد و فاسد بوده است، تبدیل به انقلابیون جدید خاورمیانه شدهاند. خواسته سیاسی آنها متفاوت از آن چیزی است که احزاب سیاسی، اصلاحطلبان یا تکنوکراتهای این کشورها قادر باشند آنرا نمایندگی یا مهار کنند. «کل یعنی کل»؛ جوانان معترض در عراق و لیبی خواستار برکناری کل حاکمیت از جمله سران سه قوه، وزرا، نمایندگان و همه مدیران دولتی هستند. احتمال وقوع این اتفاق در ایران نیز بسیار زیاد است و اعتراضات دیماه ۱۳۹۶ نشانه آمادگی انبار باروت برای انفجار است.
انقلاب لبنان و انقلاب عراق گرچه تازه پا به حیات گذاشتهاند اما ریشههای آنها قدیمی است و در آینده راه پر فراز و نشیبی در پیش روی خود دارند. تازه جوانه زدهاند اما تا کنون یک دولت را برکنار کرده و در آستانه برکناری حکومت دیگری هستند. قدرت این دو انقلاب به قدری زیاد است که مقامهای جمهوری اسلامی که خود را جزیره ثبات خاورمیانه میدانند را ترسانده است. قابل پیشبینی است که پادشاهیهای پیرامون خلیج فارس و همه دیکتاتوریهای خاورمیانه از اعتراضات پیشبینی نشده لبنان و عراق ترسیده باشند. این اعتراضات میتواند موج دوم بهار عربی را در خاورمیانه به راه بیاندازد.
جوانان کجا هستند و چه میکنند؟
سی درصد جوانان ایرانی بین ۱۵ تا ۲۴ سال نه کار میکنند و نه درس میخوانند؛ آیا سوال درست این است که آنها کجا هستند و چه میکنند؟ شاید سوال بهتر آن باشد که پرسیده شود جوانان بیکار ایرانی به چه جنبشهای سیاسی یا اجتماعی میتوانند پیوند بخورند.
اعتراضات دیماه ۱۳۹۶ آغازی بر پیوند به حاشیه رانده شدگان در ایران بود. معترضان دیماه سال ۹۶ فقط جوان نبودند، همچنانکه معترضان در عراق نیز فقط جوان نیستند. یک مادر عراقی دست دو فرزند نوجوان خود را میگیرد و به تظاهرات میرود، پیرمرد سنی عراقی در اعتراض به بیکاری فرزندان خود به اعتراضات میپیوندد، عراقیهای مخالف دخالت خارجی، دستفروشان و رانندگان سهچرخه در جمع معترضان قرار دارند. با این حال آنچه جرقه انقلاب را در این کشورهای فاسد خاورمیانه میزند و خواهد زد، جوانان بیکار و بیزندگی شده هستند.
زنان
در جوامع سنتی فرهنگ غالب این است که دختر باید ازدواج کند تا مالکیت او از پدر به همسر منتقل شود. دختر برای اینکه اجازه داشته باشد موی خود را رنگ کند، کسی را دوست بدارد، سکس داشته باشد، به سفر برود، اجازه بیرون رفتن از خانه و بسیاری کارهای دیگر را داشته باشد چارهای جز ازدواج نداشت. این فرهنگ دچار تغییراتی شده و همچنان در اثر شرایط اقتصادی و اجتماعی در حال تغییر است اما تا همینجای کار نیز سه کانون بالقوه اعتراض را ایجاد کرده است. کاهش ارزش پول ملی، افزایش تورم و بیکاری و سطح پایین دستمزدها باعث شده است که دیگر شوهران نتواند تامین کننده زندگی در چهارچوب سنتی خود باشد. زنان محکوم به کار خانگی هستند با این بهانه که در مقابل آن از مسکن، غذا و پول شوهران خود استفاده میکنند. این بها که در گذشته نیز ناچیز بوده است، اکنون در حد همان زندگی حداقلی در دو یا پنج سال قبل قابل تامین نیست.
به دلیل شرایط بد اقتصادی نرخ ازدواج پایین آمده و سن ازدواج بالا رفته است. خانوادههای سنتی در ایران با بحران مواجه هستند. از طرفی حاضر نیستند حقوق انسانی دختران خود را به رسمیت بشناسند و از طرف دیگر مجبور هستند سالهای زیادی آنها را در خانه محدود کنند تا شاید شوهری بیابند.
زنان دیگری که با اشتغال خود سعی کردهاند استقلال خود از خانواده را در چهارچوبی متفاوت از ازدواج به دست آوردهاند به شدت دچار مشکل شدهاند. وضعیت بد اقتصادی فشار زیادی به این قشر وارد خواهد کرد و در صورتی که زندگی و استقلال این زنان خدشهدار شود پتانسیل اعتراضی بسیار بالایی از خود نشان خواهند داد.
مستاجران
افزایش شدید اجارهخانه هر روز مستاجران بیشتری را در آستانه فروپاشی زندگی قرار داده است و آنان را تبدیل به پتانسیل جدی اعتراض کردهاند. موضوع مسکن در ایران از خط تحمل مردم عبور کرده است و دیر یا زود اعتراضات مربوط به مسکن
در ایران شعلهور خواهد شد. مشکل مسکن در حال تغییر بافت جمعیتی شهرها است و هنوز درگیریهای قومی و فرهنگی ناشی از آن خود را نشان نداده است.
آسیب دیدگان از مخارج درمان
درصد چشمگیری از خانوارهایی که دارای فرد بیمار هستند به صورت ناگهانی یا تدریجی فقیر و فقیرتر میشوند. مراجعه به پزشک و تهییه دارو برای یک سرماخوردگی ساده با دفترچه بیمه ۷۵ تا ۹۰ هزار تومان هزینه دارد. داروی بیماریهای خاص به بهانه تحریم وارد نمیشود و افزایش قیمت داشته است. مراجعه به دندان پزشکی برای عصبکشی و ترمیم دندانها بین ۵۰۰ تا دو نیم و میلیون تومان هزینه دارد. خانوارهایی هستند که به صورت ماهانه مجبور به پرداخت ۶۰۰ تا یک میلیون هشتصد هزار تومان دارو برای بیماران خود هستند. داروهایی که مشابه ایرانی آن وجود ندارد یا مشابه ایرانی آنها تاثیر درمانی ندارد. بیمهها از قبول هزینه بسیاری از خدمات پزشکی خودداری میکنند. خانوارها تا آنجا که بتوانند سعی در حفظ نظم زندگی خود دارند اما جایی این شاکله زندگی متلاشی شود تنها راهی که پیش رو است یا خودکشی است و یا رفتن به میدانهایی مانند التحریر.
آمارهای عجیب و غریبی در دوران وزارت قاضیزاده هاشمی از طرف وزارت بهداشت جمهوری اسلامی ایران اعلام شده است که مانع از عیان شدن ابعاد فاجعه در بخش بهداشت و در میان ایران دارند. ادعا شده است که ۹۳ درصد مردم ایران از جمله اکثریت روستاییان زیر پوشش بیمه هستند. منابع عظیم مالی برای اجرای طرح سلامت ایرانیان هزینه شده است که بیشتر صرف افزایش حقوق و مزایای مدیران و پزشکان شده است. دفترچههایی به افراد دادهاند که اعتباری ندارد. بیشتر مراکز درمانی آن را قبول نمیکنند و اگر قبول کنند سهم بیمار از پرداخت هزینه درمان به قدری بالا است که بود و نبود آنها تفاوت آنچنانی ندارد. در خانوارهایی که بیمار صعب الاعلاج دارند معمولاً یک یا دو عضو خانوار از چرخه زندگی و فعالیت اقتصادی خارج میشوند تا از فرد مورد نظر پرستاری کنند. به کارگیری نوجوانان و دختران برای این کار بسیار مرسوم است زیرا خانوارهای ایرانی قادر به استخدام پرستار نیستند. بیمهها چنین خدماتی را پوشش نمیدهند و اصولاً بخش بزرگی از نیروی کار ایران بدون قرارداد یا با بدون بیمه کار میکنند.
اعتیاد
خانوارهای ایرانی دلیلی ندارد که عضو بیمار یا معلول جمع خود را پنهان کنند اما دلایل بسیاری هست که اشارهای به وجود عضوی معتاد در میان خود نکنند. هزینههای مادی و معنوی فرد معتاد بیشتر از هزینههای فرد معلول یا بیمار، اقتصاد خانوار را نابود میکند. کسی از فرزند یا همسر خود که دچار بیماری سرطان باشد توقع ندارد که روی پای خود بایستد و بهبود یابد اما خانوادهها این توقع را از عضو معتاد میان خود دارند تا وضعیت خود را تغییر دهد. بنابراین تحمل هزینههای مادی و معنوی یک فرد بیمار با وجود همه دشواریها شاید قابل تحملتر از وجود یک عضو معتاد باشد.
در ایران آمار واقعی و قابل اعتمادی از هیچ یک از مشکلات اجتماعی در دسترس مردم نیست. آمار رسمی تعداد معتادان در ایران نزدیک به سه میلیون نفر ذکر شده است، اما به این عدد مانند سایر عددسازیهای مرسوم توسط حاکمیت به دیده شک و تردید نگریسته میشود. با این حال همان آمار تقریباٌ سه میلیونی نشاندهنده تعداد زیاد خانوارهای درگیر با این موضوع است.
سن اعتیاد بسیار پایین آمده و مواد مخدری که در ایران رواج یافته قویتر از گذشته شده است. شاید این تئوری توطئه به نظر برسد اما بسیاری از مردم ایران اعتقاد دارند که گسترش اعتیاد در ایران مطلوب حاکمیت است زیرا نیرو و جسارت اعتراض از جامعه گرفته شود. میشود این تئوری را نپذیرفت اما نمیتوان منکر این شد که حکومت ایران برنامهای برای مقابله با اعتیاد ندارد و سیستم بهداشت و درمان ایران مسئولیتی در این زمینه متقبل نشده است.
از طرف دیگر یکی از دلایل مهم اعتیاد را بحرانهای روانی و اجتماعی حاصل از وضعیت بد اقتصادی ذکر میکنند. جوانانی که هیچ کورسوی امیدی نسبت به آینده ندارند، درهم میشکنند و به مواد مخدر پناه میبرند. هیچ تفریحی ارزانتر و امنتر از مصرف مواد مخدر در جمهوری اسلامی ایران وجود ندارد. اگر دو جوان ایرانی در یک پارک آببازی کنند صد در صد بازداشت میشوند اما اگر در همان پارک مواد مخدر استفاده کنند بعید است کسی مزاحم آنها شود، مگر اینکه بدشانسی بیاورند.
شاید خود افراد درگیر با مسئله اعتیاد پتانسیل اعتراضی نداشته باشند اما خانوارهایی که با این مشکل درگیر هستند و حکومت را مسئول اصلی اعتیاد فرزندان خود میدانند پتانسیل بالایی در پیوستن به اعتراضات جوانان، بیکاران، مستاجران و غیره دارند. شورش حاشیه علیه مرکز.
حمایتهای خانگی
بعد از تحریمهای بینالمللی ناشی از فعالیتهای هستهای ایران هر روز بر تعداد جوانانی که کم و بیش توسط والدین خود تامین مالی میشوند افزوده شده است. در گذشته این افراد بیشتر از طبقه مرفه جامعه بودند که با طیب خاطر پولهای بادآورده والدین خود را خرج پورشهسواری یا تفریح در کشورهای خارجی میکردند. اینان از جمله کسانی هستند که نه کار میکنند و نه تحصیل اما پتانسیلی برای اعتراض ندارند و بعید است که آمارگیران بتوانند به اطلاعات دقیق آنها دسترسی داشته باشند.
دسته دیگر جوانانی از طبقه متوسط هستند که جویای کار هستند اما کاری نمییابند. به این امید در دانشگاهها مشغول به تحصیل شدهاند که شغل مناسب و خوبی داشته باشند اما اقتصاد ایران شغلی مشابه آنچه به دنبال هستند ندارد. تعداد جوانان تحصیل کرده بیش از نیاز سیستم اقتصادی ایران است. شاید بهترین گزینه برای چنین افرادی خروج از ایران و تحصیل و اشتغال در کشورهای خارجی باشد اما قوانین دشوار مهاجرت و دلار یازده هزار و پانصد تومانی مانع از رفتن بسیاری از این افراد شده است. در خانه مادران و پدران خود زندگی میکنند و از آنها کمک هزینه دریافت میکنند. تعداد این جوانان در خانواده کارمندان دولت توجه است.
وضعیت در خانوادههای زیر طبقه متوسط دارای شباهتها و تفاوتهای مخصوص به خود است. تعداد جوانان بیکار و جویای کار در خانوادههای زیر طبقه متوسط کم نیست. اگر والدین خانوارهای طبقه متوسط ایران دارای روابط، پسانداز و امکاناتی برای اشتغال فرزندان خود هستند در میان خانوارهای فرودست این امکانات نزدیک به صفر است. خانوارهای طبقه متوسطی تلاش میکنند به هر طریق ممکن فرزندان خود را در مسیر مطلوب به خود قرار دهند. موارد زیادی مشاهده میشود که والدین یک دختر و پسری با تامین هزینه مسکن و پرداخت پول ماهیانه، آنان را تشویق به ازدواج میکنند.
جوانانی که تحصیل را از مقطع متوسطه رها میکنند یا پایان آن رها میکنند کسانی هستند عموماً از فرودستان ایران هستند. یک دهه قبل چنین خانوادههایی با زحمت بسیار هزینه تحصیل فرزندان خود را در دانشگاه آزاد یا پیام نور تامین میکردند به این امید که کار دولتی یا یک شغل خوب پیدا کنند اما امروزه دیگر مدرک تحصیلی ارزش آنرا ندارد که هزینهای صرف آن شود. بیکار ماندن جوانان در این خانوارها هزینه کمتری دارد تا ادامه تحصیل آنها.
بر خلاف خانوارهای طبقه متوسط که هزینه زندگی به ظاهر مستقل فرزندان خود را میپردازند یا آنها را درون خانواده تامین میکنند، خانوارهای فرودست حتی از تامین مخارج روزمره و پول توی جیبی فرزندان خود ناتوان هستند. جوانان رعنای عراقی در بغداد و کربلا مقابل دوربینهای خبری فریاد میزنند که در جیبشان پول خرد هم یافت نمیشود، در ایران هنوز این جوانان جلوی دوربین نرفتهاند تا از وضعیت جیب خود بگویند. اگر جوانان بیکار در ایران نیز مانند عراق و لبنان نطفه اعتراضات سیاسی و اجتماعی را ایجاد کنند به احتمال زیاد دیگر به حاشیه راندهشدگان، کارگران، بازنشستگان، زنان، اقوام مختلف ایران و اقلیتهای مذهبی ایران هم جذب اعتراض آنان خواهند شد.
در همین زمینه
وزارت کار: ۳۰ درصد جوانان ایرانی نه کار میکنند و نه درس میخوانند
«شورای عالی اشتغال» خودش بیکار شده است