هشت قدم مانده به در
شانزده قدم رو به ديوار
کدام گنج نامه از اين رنج خبر خواهد داد؟
ای خاک
کاش ميتوانستم نبض ترا بگيرم
يا از جسم تو کوزهای بسازم
افسوس
طبيب نيستم
کوزهگر نيستم
تنها وارثی بی نصيبم
دربدر گنجی نشاندار
ای دستی که مرا چال خواهی کرد
نشان خاک من اين است:
هشت قدم مانده به در
شانزده قدم رو به ديوار
در گورستان کفرآباد
(۱۳ نوامبر ۱۹۸۶)
این شعر با عنوان «گنج بانشان» از مجید نفیسی است؛ برای همسر اعدام شدهاش سروده است. پرستو فروهر آن را در ابتدای فیلم «او به یاد میآورد» میخواند و نشان میدهد «هشت قدم مانده به در، شانزده قدم رو به ديوار» یعنی چه.
«هشت قدم مانده به در، شانزده قدم رو به ديوار» − این تعیین موضع است، تعیین موضع به صورتی بنیادیتر از آنچه در بحث سیاسی میگوییم: موضع ما این است.
آیا میتوانیم بگوییم موضع ما خاوران است؟ آری، چرا نه. اگر بگوییم موضع ما خاوران است منظورمان این است که میخواهیم روی این خاک بایستیم و دادخواهی کنیم، برای همه اعدامشدگان، برای همه دفنشدگان در گورهای بینام و نشان. همچنین میتوانیم بگوییم موضع ما هفتتپه است، یا آنجایی است که کنار ریل کارگران معترض هپکو را خونین و مالان کردند. موضع ما آنجایی است که سحر، دختر آبی، خود را آتش زد، آنجایی است که کولبران بر خاک میافتند.
از موضعها در این معنا موضوع ساخته میشود. درباره موضوعها بحث میشود، آنها هربار بیان دیگری مییابند. تبیینهای مختلف درهم میروند، یا در برابر هم قرار میگیرند. تبیینها موضوع تبیین قرار میگیرند. سرانجام برپایه آنها به نظری ویژه میرسیم و در بحثی که درمیگیرد با حرارت میگوییم: موضع ما این است. اما از آن موضع بنیادی تا به این موضع برسیم راه طولانیای طی کردهایم. در میان راه، سنتها، دستهبندیهای سیاسی، و بسی مفهومها و گزارههای راهزن دخالت کرده و بر موضع نهایی ما تأثیر میگذارند. شاید اصلا موضع نهایی ما دیگر ربطی به عزیمتگاه ما نداشته باشد؛ شاید اصلا عزیمتگاه ما آن موضعهایی نباشد که از آنها نام بردیم و اینک از اشاره به آنها داریم بهره خاصی میبریم.
مهم است تعیین موضع، و مهم است که برایمان روشن باشد که عزیمتگاهمان چیست و موضع کنونی ما چه ربطی به آن دارد. مهم است که روشن باشد چه خطی موضع ما را وصل میکند به موضعهای بنیادی موقعیت انسانی که در هر زمان اسمی و نمادی خاص دارند. آگاهی عمیق آگاهی ناظر بر موضعهای بنیادی است. شاخص این آگاهی پرسشگری درباره هر موضوعی در مورد موقعیت انسانی ما با نظر به موضعهای بنیادی است.
اکنون کجا ایستادهایم، یعنی نسبت ما چیست با خاوران، با هفتتپه، با تبعیضی که آتش به جان سحر میافکند، با کولبری که بر خاک میافتد، زیربار سنگین یا بر اثر گلولهای که سینهاش را میشکافد؟
ژان-پل سارتر در مورد دورهای که نازیها فرانسه را اشغال کرده بودند، گفته است که فرانسویان هیچگاه مثل آن زمان آزاد نبودند، چون هر فکر درست در محیط مسموم شده از فکر و وجود فاشیستی همچون رهایی بود، فتح بود، غلبه بر زهر فاشیسم بود. اما فکر درست چیست؟ منظور سارتر نفرت محض از اشغالگر نیست، چنانکه یک ناسیونالیست فرانسوی دارای گرایش فاشیستی هم ممکن است از آلمانی اشغالگر متنفر باشد. منظور فکری است در مرزبندی با آنچه فاشیسم را فاشیسم میکند.
چه چیزی نظام ولایی را آن میکند که هست؟
در همین موقعیتی که قرار گرفتهایم به طور نسبی امکان حرکت داریم، از اینجا به آنجا. میگویند خوب، شکرگزار باشید، این آزادی است. جریانهای مختلف به ما وعده آزادی میدهند، آزادی بیشتر، آزادی حرکت در هر موضعی، یا از این موضع به آن موضع.
اما موضع داریم تا موضع. موضعهایی به ما امکان حرکت نمیدهند. نه آزادی نسبی، بلکه آزادی کامل لازم است تا در حالی که در آنها پا سفت کردهایم بگوییم خلاص شدیم، بگوییم قربانیان رستگار شدند. درست همین موضعهاست که موقعیت ما را در نهایت آن میکنند که هست. فکر درست، فکر به این موضعهاست. فکر به آنهاست که ما را در همین موقعیت اسارت آزاد میکند.
در اساطیر یونان تمثیل جالبی وجود به نام طناب آریادنه. آریادنه (که آریانه هم خوانده میشود) به تزئوس که قصد ورود به غار هزارتوی مینوتاوروس را داشت، طنابی میدهد که او یک سر آن را به در غار میبندد تا راه بازگشت را گم نکند. وضع ما مثل وضع تزئوس است که قصد نبرد با آن غولی را داشت که تنش چون پیکر انسان میماند و سرش چون سر گاو نر. ما هم ممکن است گم شویم در غوغایی که صداهای مختلف به پا کردهاند، صداهایی که همه در بازار مکاره سیاست وعده آزادی میدهند. میگویند که تاریخ استبداد در ایران تکرار میشود. این شاید بدان ماند که در غار غول استبداد گم میشویم؛ غولی را از پا در میآوریم اما نمیتوانیم از غار هزار توی استبداد بیرون آییم. چه کنیم؟ به طناب آریادنه نیاز داریم.
لازم نیست چندان دنبال طناب بگردیم. در دسترسمان است. مثلا در انقلاب شعار «زندانی سیاسی آزاد باید گردد» چنین طنابی را در اختیار همگان میگذاشت. اندکی پس از انقلاب اگر سر این طناب را در دست داشتیم، راه را از بیراه تشخیص میدادیم. «زندانی سیاسی آزاد باید گردد» تعیین موضع است، قطبنماست، طناب آریادنه است.
اکنون بسی تجربه اندوختهایم. هر چقدر هم که با تجربه و راهشناس و راهنما باشیم، باز به طناب آریادنه نیاز داریم. این طناب باید ما را وصل کند به آن موضعهای بنیادی که به نمادهای آنها اشاره کردیم. یکیشان خاوران بود. «هشت قدم مانده به در، شانزده قدم رو به دیوار.» موضع ما این است. این طنابی است که در دست داریم تا گم نشویم.
تقدیر ما گم شدن نیست. گم نمیشویم اگر موضعهای بنیادی تبعیض، بهرهکشی و خشونت را از یاد مبریم و آنها را مدام محل بحث قرار دهیم.
دادخواهی به آگاهی نیاز دارد. این آگاهی گسترشیابنده است. با دوره آستانه انقلاب که مقایسه میکنیم آشکارا میبینیم که خودبیانگری نیرو گرفته و موضوعهای دادخواهی متنوع شدهاند. این نشان دهنده آگاهی بر طیف مسائل حق بشری و شهروندی است.
اخیرا برای خود مجموعهای از متنهای دادخواهی در سایت تازه تأسیس شده “دادخواست” را از نظر مفهومهایی که در آنها به کار رفتهاند مقایسه میکردم با مفهومهای کانونی برخی نامههای سرگشاده و متنهای دادخواهانه در پیش از انقلاب. آنچه جلب نظر مرا کرد وسعت و تنوع مفهومها بود و اینکه دادخواهی با اتکا به مقولههای بنیادین حقوق بشری و شهروندی از انحصار نخبگان درآمده و به نسبت فراگیر شده است. به گمانم این اتفاق در دوره اخیر افتاده، شاید بتوانیم بگوییم در ده ساله اخیر. انقلاب با دادخواهی همراه بود اما پس از انقلاب درگیریهای سیاسی، حقخواهی را در سایه خود قرار داد. افراد به گروههایی با شعارهای خواستار آزادی و عدالت میپیوستند اما چه بسا در گرمای درگیریها فراموش میکردند که عزیمتگاهشان چه بوده است؛ هویتشان نه با انگیزههایشان بلکه با تعلق گروهیشان مشخص میشد. مفهومهای سیاسی فاقد آن عمقی میشدند که شاخص آن را رابطه با موضعها و موضوعهای بنیادی دانستیم. کشتار ۱۳۶۷ شاخص پایان یک دوره است و آغاز یک دوره دیگر. دوره به سر آمده ادامه انقلاب است و مفهومهای آن سیاسی است. دوره تازه، دوره کشف حقوق بشر است. به تدریج از این منظر آنچه گذشته بازخوانی میشود و از مقولهها و گزارههای تازهای برای توصیف موقعیت استفاده میشود. اما حق در این دوره مفهومی منفعل است؛ تصویر رایج این است که آن را از انسان میگیرند، آن را پایمال میکنند و انسان حقخواه را به بند میکشند و اعدام میکنند. حقخواهی در این دوره بیشتر در حد افشاگری در مورد پایمال کردن حق در حوزه سیاسی و ستم بر مخالفان متشکل است. اما به تدریج برداشت از حق گستردهتر میشود. بحثها درباره جامعه مدنی، حق بشر و حق شهروند بینش حقوقی را تقویت میکند و این بینش حقوقی تغییراتی را در زبان سیاسی ایجاد میکند. اکنون به جایی رسیدهایم که زبان قدرت زبانی با ظاهر حقوقی شده است.
همه آزادی و عدالت میخواهند، همه میگویند که کرامت انسانی را پاس میدارند. اگر چنین است، پس مشکل کجاست، پس مسئله چیست؟
پرسش «مسئله چیست» ما را برمیگرداند به بحث درباره موضعها و موضوعهای بنیادی، یعنی جایگاههای تفاوتگذاریهای بنیادی. تبعیض، بهرهکشی و خشونت موضوعهای بنیادی هستند؛ آنها تقابلی را میرسانند و در تقابل و با تقابل تفاوتگذاریهای بنیادی را بازتولید میکنند. در هر دورهای موضعی و موضوعی نماد هر یک از آنها میشود. در غوغایی که همه مدعی حق هستند، رجوع به موضعهای نمادین اهمیتی اساسی دارد.
در شعری که این گفتار را با آن آغاز کردیم، شاعر میپرسد: «کدام گنج نامه از اين رنج خبر خواهد داد؟» این همان پرسش بنیادین است: مسئله چیست؟ موضوع را شاعر با یک موضع مشخص میکند: «گورستان کفرباد»، و در آن گورستان: «هشت قدم مانده به در، شانزده قدم رو به ديوار». اینجا ته دنیاست؛ کسی را اینجا چال میکنند و اینجا همانا آغاز دنیاست، موضع تفاوتگذاری بنیادی است: کسی میکشد و کسی میمیرد. ما وارثان این وضعیت هستیم. مسئولیت ما بازگشت به این موضع است، و این به ویژه اهمیت دارد در این غوغای مواضع که همه میگویند حق دارند. برمیگردیم به موضعهای بنیادین و میپرسیم: کجا ایستادهایم؟ کجا ایستادهاید؟
این متن در اصل گفتاری است عرضه شده در جلسهای با عنوان «دهه شصت و یک بارگذاری مجدد: گذار به روایت»، برلین، ۲۷ اکتبر ۲۰۱۹
بزرگترین کمبود نیروهای مخالف این بود که هیچ یک از آنان به دموکراسی به مفهوم واقعی آن یعنی حکومت مردم باور نداشتند و آزادی های مدنی را به رسمیت نمیشناختند،
شهروند / 31 October 2019