آنچه میخواستید درباره سیاست خارجی پوتین بدانید، اما میترسیدید از تولستوی بپرسید.
۲۳ فوریه ۲۰۱۴، رئیسجمهور روسیه ولادیمیر پوتین در مراسم اختتامیه المپیک زمستانی در سوچی شرکت کرد؛ پرخرج و پرزرقو برقترین بازیهای زمانی تا امروز و اولین میزبانی یک کشور بلوک شرق از زمان فروپاشی اتحاد جماهیر شوروی تا کنون.
در میانه هلهله و رقص پرچمها، پوتین اگرچه در مراسم حاضر بود اما حواسش به احتمال زیاد جای دیگری بود: در امتداد دریای سیاه، به شبهجزیره کریمه.
تنها ساعاتی قبل از آغاز مراسم اختتامیه، پوتین تصمیم به حمله به قلمرو اکراین گرفته بود. میتوان او را تصور کرد که در نخستین ساعات سپیدهدم چشمانش بر نقشه کریمه خیره شده است.
این تابلو آدم را برمیانگیزد تا آن را با صحنهای از رمان جنگ و صلح تولستوی مقایسه کند. در این اثر حماسی تحسینشده در مورد روسیه در دوران جنگهای ناپلئونی، تولستوی بناپارت را درحالی به تصویر میکشد که بر فراز یک تپه به مسکو مینگرد. رویای امپراطور فرانسه بازسازی پایتخت روسیه به عنوان یک شهر اروپایی غربی بود: جایگزینی گنبدهای پیازشکل مسکو با معابد روشنگری و تغییر فرهنگ اسلاو حاکم بر این شهر. در نخستین دهههای قرن نوزدهم، ناپلئون (همچون پس از پوتین پس از او) درصدد ساخت نظم بینالمللی مدنظر خودش بود. با همین هدف، او بدون دعوت قلمرو روسیه را درنوردید، و جنگی خونبار و غیرضرروی را آغاز کرد که پایان آن حضور سربازان روس در پاریس بود.
این جاهطلبی تاریخی چندان با طرح پوتین برای الحاق کریمه قابل مقایسه نیست. با این حال، آنچه در رمان قرن نوزدهمی تولستوی آمده، تصویری پیشگویانه از وضعیت امروز روسیه و رابطه تنشآلود آن با غرب به دست میدهد. صد و پنجاه سال پس از انتشار جنگ و صلح، این رمان بر تنشهایی نور میتاباند که رابطه مسکو را با دیگر قدرتهای بزرگ و بهویژه آمریکا شکل دادهاند.
روسهای از هم جداافتاده
رمان تولستوی در سال ۱۸۰۵ آغاز میشود. روسیهای که او توصیف میکند آرام و با اعتماد به نفس است؛ مطمئن به خویش به عنوان یک قدرت نظامی، کشوری باثبات که هنوز در آن خبری از آشوبهای انقلابی —مشابه آنچه در فرانسه فوران کرده— نیست. با این حال، روسیه ۱۸۰۵ غرق در نابرابری است. دهقانان و اشراف امپراطوری پهناوری که الکساندر اول بر آن فرمان میراند، هر دو از جهاتی روس هستد، اما روسها از هم جداافتاده اند. برای روشن کردن این موضوع، تولستوی حدود ۴۰ صفحه اول جنگ و صلح را به فرانسوی مینویسد. او در این بخش دو نفر از قهرمانهای رمان یعنی پیر بزوخوف و پرنس آندره را در سالنی در سنت پترزبورگ به تصویر میکشد. شخصیتها به فرانسه حرف میزنند و با ناپلئون همذاتپنداری میکنند. برای پییر، رهبر فرانسویها مثالی از آزادی اروپایی است، یک الگو برای روسهایی کاهلی که تحت استبداد تزاری زندگی میکنند. برای پرنس آندره، ناپلئون تجلی غایی قدرت نظامی است.
در طول رمان، تولستوی تضاد میان روسهای غربیشده و هموطنان بیتکلف و اکیداً غیرغربیشان را بسط میدهد. شخصیت محوری رمان، ناتاشا روستف، هم یک اشرافزاده اروپا-محور و غربگراست. در صحنهای مشهور از رمان، روستف هنگام دیدار خویشاویندی که در میان دهقانان زندگی میکنند، یکباره و خودانگیخته با یک موسیقی محلی روسی میرقصد.
یک کنتس جوان، که پرورده یک مربی مهاجر فرانسوی بود، از کجا، کی و چگونه توانسته بود از همان هوای روسیای که تنفس کرده بود، روح این رقص دهقانی و این حرکات را که رقصهای اروپایی (pas de châle) از مدتها پیش بایست از عضلاتش بیرون رانده باشند در جان خود حفظ کند؟ حرکاتش و روح آنها حقیقتاً روسی، تقلیدناپذیر و نیاموختنی بودند.
صحنه رقص ناتاشا رستف در سریال جنگ و صلح (۲۰۱۶) تولید بی بی سی:
تولستوی داستان ناتاشا را قالب یک حکایت سه بخشی بیداری ملی روایت میکند. خیانت او و تن دادن به وسوسه مردی خوشتیپ و اروپاییشده بازنمایی اغواگریهای فرهنگ فرانسوی است. رنج ناتاشا اما پیشاموعد از مسکوی به آتش کشیده شده به دست ناپلئون خبر میدهد و بهبود و بازگشتش به خانه در تناظر با پیروزی روسیه بر فرانسه در سال ۱۸۱۲ قرار میگیرد.
پییر نیز سیر و سفر مشابهی را از سر میگذارند. در سال ۱۸۰۵ او عمیقاً ناپلئون را تحسین میکند، اما پس از تجربه جنگ، دیدگاه او تغییر میکند. هنگامی در میدان نبرد بورودینو (۱۸۱۲) سرگردان است، آشکارا خشم خود را نسبت به غرب و انقلاب فرانسه نشان میدهد. با یک دهقان روسی به نام کارتایف دوست میشود، کسی که به او راه و رسم زندگی جانسخت مردم عامی روس را میآموزد. وقتی فرانسویها مسکو را اشغال میکنند، پییر که حالا آدم دیگری است چنان در دفاع روسیه عزم خود را جزم کرده که قصد و طرح ترور ناپلئون را دارد.
روسیه ۱۸۰۵، شوروی استالین، روسیه پوتین
مقایسه رخدادهای روسیه قرن نوزدهم با وقایع قرن بیست ویکم این کشور بدون شک از بسیاری جهات بیمعناست. هیچ ناپلئون قرن بیست و یکمیای در سال ۲۰۱۴ مسکو را فتح نکرده است. برعکس، این روسیه بوده که به اوکراین شرقی حمله کرده و کریمه را بلعیده است. علیرغم این اما در جهان تولستوی نقاط تشابه و توازی معناداری با حال حاضر میتوان یافت. اگرچه روسیه پوتین دیگر خانه اشراف و دهقانها نیست، اما همچون روسیه قرن نوزدهم سرزمینی است که جامعه آن از نابرابری شدیدی رنج میبرد.و درست همانند روسیه تزاری، اقلیت صاحب امتیاز این کشور غرق در تقلید از غرب پس از فروپاشی اتحاد جماهیر شوروی است. این بار البته الگو نه فرانسه، بلکه انگلستان است. اتخاذ ایدههای غربی، بهویژه در مورد مسائل اقتصادی، و تقلید و جذب سبک آموزش، پوشش، آشپزی و موسیقی اروپای غربی، واقعیتی است که روسیه امروز با روسیه تولستوی در آن شریک است.
درست مثل دنیای پیپر و پرنس آندره، در روسیه قرن بیست و یکم نیز، مسافرت و تحصیل در غرب علامت نجیبزادگی است.
این شباهتها که در دوران صلح کاملاً ملموساند، در وقت جنگ حتی آشکارتر و برجستهتر اند. بازگشت تنش با اروپا و آمریکا، پوتین را قادر ساخته تا از غرب، هم به لحاظ سیاسی و هم فرهنگی، روی برگرداند. درست مثل قرن نوزدهم، روسیه دیگر مایل نیست به سبک غربی برقصد؛ و در واقع مطیع نظم بینالمللی لیبرال موجود باشد. از مهم ترین پیامدهای بحران اوکراین پیدایش این گرایش و تمایل فزاینده در کرملین و به طورکلی در روسیه بوده که نه فقط از الگوی غربی روبرگرداند، بلکه الگویی روسی را در پیش بگیرد. هرکس جنگ و صلح را خوانده باشد، نباید از روند وقایع و چرخش روسیه پس از ۲۰۱۴ غافلگیر شود.
از زمان ناپلئون تا امروز، این اولین بار نیست که تنش و ستیز با غرق باعث شده که خود روسیه در مرکز توجه روسها قرار بگیرد. پس از حمله شوروی به آلمان در میانه جنگ دوم جهانی، ژوزف استالین کلیسای ارتدوکس روسیه را احیا کرد. او بعدتر اعلام کرد که قهرمانان واقعی جنگ مردم روسیه هستند، جایگاه نمادینی که روسها تا امروز برای خود قایل اند، هم در خانه و هم در خارج.
بسیاری از اقدامات استالین در راستای ترویج ایده روسی اصیل بودن قرار میگرفت؛ ایدهای که با رتوریک و گفتار انترناسیونالیستی سوسیالیستی سازگار نبود.
با این حال، اتحاد جماهیر شوروری با شوراها سروکار داشت و نه با یک اقلیت صاحب امتیاز و نفوذ غربگرا. و در طول سالهای حیات شوروی، نابرابری یک مسئله محوری نبود. از این بابت و از جهات دیگر، روسیهای که پوتین بر آن فرمان میراند از شوروی استالین بیشتر شبیه به روسیه تزاری سال ۱۸۰۵ است. این مقایسه میتواند وقایعی را که پس از ۲۰۱۴ (یعنی از زمان رویایی دوباره روسیه و غرب) رخ داد تا حد زیادی توضیح دهد.
ایالات متحده آمریکا و اروپا به طرح روسیه مبنی بر الصاق کریمه با وضع تحریم علیه مسکو پاسخ داد و البته با تلاش برای به انزوا کشیدن روسیه در سطح بیناملللی. این اقدامات شاید روسیه از بسط حوزه نفوذ نظامیاش درون اوکراین بازداشته باشد، اما درعین حال باعث تقویت تفکرات تقابلی و دو-محور شده است. پوتین حالا در روسیه از غرب یک هیولا ساخته و این خود غرب بوده که مواد خام لازم برای تهیه کاریکاتوری از خویش را در اختیار روسها قرار داده است. چارچوب «ما-درمقابل-آنها» بهایی است که آمریکا و اروپا در قبال وضع تحریمهای اقتصادی پرداختهاند و این سیاست غربیها تا اینجا بیش از آنکه روسیه را سرجای خود بنشاند، سرکشی این کشور را در پی داشته است. برای مثال، ضدتحریم روس ها در مورد کالاهای اروپایی، باعث احیا غذاهای محلی و آشپزی روسی شده است.
بسیاری از روسها امروز خودشان را ساکنان تمدنی در حال جنگ میبینند. و آمریکا این رویکرد را با تلاش برای به انزواکشاندن روسیه تقویت کرده است. در عمل، تلاش برای منزوی کردن روسیه عبارت بوده از اخراج روسیه از جی-۸ در سال ۲۰۱۴، کاهش ملاقاتهای دیپلماتیک در سطوح بالا، و عدم دعوت از رئیسجمهور روسیه برای برخی رخدادهای نمادین مهم، از جمله مراسم یادبود جنگ جهانی دوم.
این تلاشها اما اثر معکوس داشته است، و نه فقط حکومت پوتین بلکه کل روسیه را زخمی کرده است. هرچه بیشتر روسیه خودش را رودرروی یک انتخابات دوتایی — انکار غرب یا اصالت — ببیند، بیشتر تشدید تضادها جنبه یا هاله یک پیشگویی خود-محققکننده پیدا میکند.
با این حساب، درس دوران تولستوی برای زمان حال حاضر چیست؟ در جنگ و صلح، تولستوی بر بها و تاوان تقلید از غرب تأمل میکند و فرهنگ ژئوپلیتیک روسیه را از جمله گرایشش به درگیری با غرب را کالبدشکافی میکند. این داستان بارها و بارها تکرار شده است. سیاست خارجی ضدغربی پوتین دستکم به سال ۲۰۰۷ برمیگردد، وقتی او به طرزی غافلگیرکننده هژمونی آمریکا را به شدت و با حرارت در کنفرانس امنیتی مونیخ محکوم کرد. در المپیک سوچی در سال ۲۰۱۴، پوتین میخواست ورود و ظهور یک روسیه قدرتمند پسا-شوروی را به همه نشان دهد؛ و او این کار را کرد، نه از طریق بازیهای المپیک بلکه به میانجی بحران اوکراین— واقعهای که باعث تبعید اقلیت صاحب امتیاز غربگرای روسیه(در درون یا به بیرون) شد.
حکومتهای غربی آتشبیار طرز تفکر تقابلی و دو-گرایی شدهاند که مبنای حکمرانی پوتین است. آنها برای مثال جامعه مدنی روسیه را تشویق و تقویت میکنند که بدیلی برای رژیم پوتین باشد و بدین ترتیب سیاست درونی روسیه را با منافع خارجی غربی قاطی میکنند. یک دیپلماسی فرهنگی حکیمانهتر باید در جهت نفی دوتاییها عمل کند، بهویژه از طریق تأکید بر پیوندهای بیشمار روسیه و غرب در موسیقی، رقص، هنر، مذهب، معماری، سینما و البته ادبیات. خود تولستوی در تدوین افکارش در مورد صلحطلبی و نافرمانی مدنی مدیون هانری دیوید تورو، فیلسوف و شاعر آمریکایی بود و رمانهای تولستوی هم به نوبه خویش و به طور غیرمستقیم بر مبارزات مدنی و آموزه خشونتپرهیز مارتین لوتر کینگ تأثیر گذاشتند.
ناتاشاها، پییرها و پرنس آندرههای امروز نباید مجبور به انتخاب میان زندگی غربی یا دفاع از مام میهن شوند. رویکرد درست غرب به روسیه این نیست که مسکو را به زانو در بیاورد یا در خود ببلعد، بلکه غرب و تفکر غربی باید در راستای ترویج و پیشبرد ایده روسیه همچون کشوری در آرامش و صلح با خویش و با غرب تلاش کند.
منبع: Foreign Affairs
بیشتر بخوانید: