نامه تِرِسای قدیس به عطار نیشابوری در واقع خوانش داستان «شیخ صنعان و دختر تَرسا» از نگاه زن داستان است. تِرِسا در این نامه تاریخی، ماجراهایی را شرح میدهد که طی ۲۳ سال پس از بازگشت شیخ صنعان از روم به مکه، و تنها شدنِ دختر ترسا، پیش آمده و زندگی زن قصه را دیگرگون کرده است. طبعاً شرح ماجراها و حوادثِ ۲۳ ساله، نامه را بسیار مفصل میکرده، در نتیجه نویسندهی نامه، در زمانهای مختلف و هر وقت که فرصت پیدا میکرده، بخشی از ماجراها را برای عطار نیشابوری نوشته است. نامه نخست و دوم و سوم، پیشتر در زمانه منتشر شدهاند. پس از نشر سه بخش دیگر، کل این رمان که در قالب نامه روایت میشود، در کتابخانه زمانه منتشر خواهد شد. با جواد موسوی خوزستانی، نویسنده این رمان گفتوگویی کردهایم. میخوانید:
آغاز گفتوگو:
• در منطقالطیر آمده است که شیخ صنعان ظاهراً به وصال دختر تَرسا میرسد. شما اما داستان را در قالب نامه از دریچه چشم دختر ترسا روایت میکنید، چنانکه گویی او همچنان از شیخ صنعان دور است. چرا قالب نامه؟
در قصهی جذاب «شیخ صنعان و دختر تَرسا» که بلندترین قصهی «منطق الطیر» عطار است شیخ صنعان با توجه به عطش لجامگسیختهای که ویژهی «عشق پیرسالی» است با لجاجت و پایداری میکوشد به وصال دختر نوجوان مسیحی برسد و سرانجام او را به دست میآورد. اما پس از قریب یک سال که از او بهره میگیرد بهناگهان دختر را رها میکند و به مکه باز میگردد. این برداشت اولیهام به دوران جوانی از این قصهی تمثیلی و معناگرا بود.
• برخی نویسندگان مرد در ایران تلاش کردهاند بوف کور را از دریچه زن لکاته ببینند. شما داستان تمثیلی عطار را از دریچه دختر ترسا روایت کردهاید. چرا؟
از شما چه پنهان که در دوره جوانیام وقتی برای اولین بار قصهی شیخ صنعان و دختر ترسا را ابتدا از پدربزرگم و چندی بعد خودم آن را خواندم خوب یادم میآید که تا مدتها، به ویژه شبها هنگام خواب، تمام ذهن و حواس عاطفیام روی زندگی و سرنوشت دختر مسیحی متمرکز شده بود که از قضا شباهت زیادی به یکی از دخترهای ارمنی در آبادان ـ به نام گیلدا ـ داشت، و من انگار به آن دختر ارمنی دورادور علاقه پیدا کرده بودم. ای بسا همین شباهت خیالی میان گیلدا و تِرسا، باعث شده بود که ناخواسته از دختر تَرسا در مقابل شیخ پیرسال، دفاع کنم و نسبت به رفتار غیرمسئولانهی شیخ به واکنش بیفتم حتا عصبانی شوم. چون آن موقع در رؤیاهایم تجسم میکردم که دختر تَرسا همسن و سال گیلدا ست. پُر بیراه نیست اگر بگویم که واکنشام نسبت به شیخ صنعان چه بسا به این دلیل هم بوده که من به عنوان پسری از خانوادهای بسیار مذهبی و متدین، هرگز نمیتوانستم به وصال دختر ارمنی ـ گیلدا ـ برسم ولی شیخ هفتاد ساله به دلیل منزلت اجتماعی و جایگاه والای مذهبیاش، به وصال دوشیزه تِرسا میرسد و دلخراشتر این که به راحتی دختر بیچاره را به امان خدا رها میکند.
• تصویری که شما از دختر ترسا ارائه میدهید، بیشباهت به یک زن کنشگر نیست. چرا گمان میکنید او چارهای نداشته جز تمکین؟
حق با شماست. این دختر قطعاً منفعل و بدون چاره نبوده و زندگیاش حتا بعد از آن که شیخ رهایش میکند به خوبی نشان میدهد که زن باجذبه و کنشگر و متکی به خود است. ولی در زمانی که جوان بودم و آموزهها و نحوهی تربیت سنتی خانواده بر رفتار و نگاهام حاکم بود برای زنانی که مورد ظلم و تبعیض قرار میگرفتند دلسوزی میکردم و ناخودآگاه آنها را موجوداتی مظلوم و بدون چاره میدیدم که باید ازشان حمایت کنم. با چنین نگاهی طبعاً کنشگری و توانایی دختر تَرسا را متوجه نمیشدم. به هرحال رفتار غیرمسئولانهی شیخ به خصوص رها کردن دختر مسیحی، حسابی لجام را درآورده بود. در نتیجه خیلی دلم برای دختر تَرسا میسوخت و در آن سن و سال (دوران بلوغ) به سرنوشتش فکر میکردم. این پسزمینه از قبل از انقلاب در حافظهام جا خوش کرده بود تا که بعد از انقلاب و در سال ۱۳۷۷ کتاب «زندگی کوتاه است» یوستین گوردر ـ ترجمه گلی امامی ـ را از دوست نازنینم عباس مخبر هدیه گرفتم. این کتاب خیلی بر من تأثیر گذاشت و تا مدتها زندگی و سرنوشت فلوریا آملیا (همسر آگوستین قدیس) ذهنم را مشغول کرده بود. چه بسا نامهی فلوریا آملیا به قدیس آگوستین سبب شد که خواسته یا ناخواسته این سبک را برای انعکاس رنج و تنهایی دختر تَرسا، برگزینم. به خصوص که فکر میکنم بیان اتفاقها و بازتاباندن آلام یک زن کم سن و سال مسیحی در قرون وسطا، از طریق «نامه»، حقیقتاً کار شاق نوشتن را برای کسی که هشتصدسال بعد میخواهد به زندگی او بپردازد خیلی آسان میکند. به کار بستن این سبک (نامه) وقتی کتاب «چهل قانون ملت عشق: در باره شمس و مولانا» نوشته الیف شافاک را در سال ۱۳۹۴ خواندم بیشتر برایم مسجل شد. در این قصه خانم الیف شافاک نیز اصل ماجرای داستانش را با قرائت نامهی «ع. ز . زاهارا» توسط «اِلا» کلید میزند.
• داستان شما مانند ادبیات عرفانی و حتی ادبیات حماسی ما دارای روح است اما جسم ندارد. رابطه شیخ صنعان و دختر تَرسا اما به هر حال میبایست با منطق امروز ما دارای جسم و به یک معنا برخوردار از کشش تن باشد. اشتباه میکنم؟
نوشتن قصهای که نویسندهاش قرار است از نگاه شخصیت قصهای دیگر ـ قصه شیخ صنعان ـ داستان را روایت کند به هرحال مشروط و متکی به فضای آن داستان اصلی است. یعنی دست نویسنده واقعاً بسته است. هرچند هنگام نگارش، خیلی وسوسه میشدم (و همچنان هم وسوسه میشوم چون که تمام بخشهای نامه، هنوز نهایی نشده) که فضایی بهنسبت امروزی، به این روایت بدهم و سعی کنم از جذبه و کشش تنانه نیز بهره داشته باشد و غنی شود اما باید اعتراف کنم که هربار به این عرصه وارد شدم از قضا کار خرابتر شد و نسبت به موضوع اصلی قصهی شیخ صنعان، فرسنگها فاصله بهوجود آمد یعنی ناخواسته متن را گرفتار گسیختگی و عدم تعادل کردم. به این دلیل که هر راهی که امتحان کردم به بنبست خورد زیرا کمترین نشانهای از کشش تنانه در قصهی اصلی وجود ندارد. شاید اگر توانایی و تجربهام در نگارش داستان، بیش از توان کنونیام بود موفق میشدم فضای این قصه را با منطق امروزمان بیامیزم و آن را جذابتر کنم. این ناتوانی را بگذارید به حساب بدهکاریام به خوانندههای قصهام؛ که امیدوارم روزی روزگاری بتوانم جبران کنم.
•شیخ فریدالدین کشتار غز را در کودکی به چشم دید. خشونت مغول یا فروپاشی خلافت؟ کدامیک در پیدایش اندیشههای عرفانی او «بیشتر» موثر بود به گمان شما؟
طبعاً حملهی اقوام وحشی که به قول بیهقی: «بیابان، ایشان را پدر و مادر است، چنان که ما را شهرها»، مثل یورش ناجوانمردانهی غزها و کشتار وسیع و باورنکردنی مردمان بیگناه خراسان به ویژه نیشابور، میتوانسته تأثیر عمیقی در بسط تفکر و نگرش عرفانی در ایران ـ و در خراسان بزرگ ـ داشته باشد. گرایش عطار نیشابوری به عرفان نیز همچون بهاءالدین ولد، احمد غزالی، بایزید بسطامی، امام محمد غزالی، جلالالدین مولوی، شیخ صفیالدین اردبیلی، و بسیارانی از عارفان بزرگ ایرانی، میتواند در این چهارچوب هم، تفسیر و ریشهیابی شود اما به نظرم اگر متصوفه و نحلههای دیگر ـ از جمله رقیب دیرینهی آنها ـ را نه صرفاً در ابعاد معرفتشناسی بلکه رفتارشان را از منظر «معادلات قدرت» (گفتمانهای فرمانروا) هم نگاه کنیم آن وقت شاید به این نتیجه برسیم که از سدهی دوم هجری به بعد، جریانهای عمدهی عرفانی همدوش جریانهای فقاهتی رشد میکنند و رقابت این دو جریان کلیدی و تأثیرگذار در جهان اسلام قوام میگیرد. جریانهای مهم فکری و تشکیلاتی از جمله: اخوان الصفا؛ فاطمیان در مصر و در ادامهاش تولد جریان تأثیرگذار اسماعیلیان در ایران (قلعههای الموت)؛ همچنین جریان مهم صوفیان ترکتبار به رهبری شیخ صفیالدین اردبیلی (که سرانجام به تصرف دستگاه حکومت موفق شدند)، و صدها و صدها نحله و نهاد و گرایشهای عرفانی مشابه، که در طول تاریخ برای کسب قدرت و منزلت کوشیدهاند نشان از آن دارد که جریان متصوفه در منطقهی ما، جریانی ریشهدار، هژمونیک، و به قدمت عمر رقیب دیرینهاش ـ جریان فقاهت ـ است.
با این حال برخی پژوهشگران که متصوفه و حوادث آن دوره از جهان ایرانی را با افق دوران مدرن بازخوانی میکنند و با نگاهی مهربان و با اغماض، گفتمانهای هژمونیک متصوفه و تجربههای حکومتداری آنها را برمیرسند، خیال میکنند جریانهای فعال در تصوف اسلامی ـ از جمله مولویه و نماد آن حضرت مولانا ـ تافتهای جدابافته (بدیل دین) و رها از معادلات قدرت و ثروت بوده و به جز عشق و رواداری و انفاق به چیز دیگری نمیاندیشیدهاند! این مفسران معاصر چه بسا به دلیل نارضایتی از حضور چهلسالهی دولت دینی است که میگویند «..تصوف، بدیل دین به حساب میآید که خشونت دینی را در تاریخ ایران همواره مهار کرده است»! در صورتی که به نظر میرسد در تجربه حکومت صوفیمسلک صفویان؛ در تجربهی روابط سلسله مراتبیِ تشکیلات سِری اِخوان الصفا؛ یا روابط آمرانهی حاکم بر خانقاه معروف قونیه (چه در زمان ریاست شیخ برهانالدین ترمذی و چه در زمان ریاست خود مولانا بر این خانقاه)؛ و شاید از همه آشکارتر، ساختار به شدت آمرانهی حکومت حسن صباح در قلعههای الموت، آیا کوچکترین نشانی از رواداری و عشق و امثال این الفاظ و آموزههای فریبا، به چشم میخورد؟ در عوض، این فرمانروایان صوفیمسلک جز فرمانبرداری و تبعیت و تمکین و بندگیِ محض از مریدان نمیخواستند. جالب است که خود حضرت مولانا در کتاب شریف مثنوی معنوی ـ دفتر پنجم ـ به مریدان بشارت میدهد که اگر تمکین و بندگی را درونی کنند به سان کسی خواهند بود که سلطنت میکند: «گول من کن خویش را و غره شو / آفتابی را رها کن ذره شو / بر درم ساکن شو و بیخانه باش / دعوی شمعی مکن پروانه باش / تا ببینی چاشنی زندگی / سلطنت بینی نهان در بندگی»!
•اکنون وضع چگونه است؟ قابل قیاس با آن ایام؟
این پرسش مهمی است. اگر بخواهم به بخش اول پرسش ـ اکنون وضع چهگونه است؟ ـ بپردازم باید بگویم که به نظر میرسد کشش و گرایش به انواع عرفانها ـ به خصوص عرفان اسلامی ـ در مملکت ما نه تنها در میان مردم و نیروهای نظام سیاسی بلکه در میان روشنفکران و هنرمندان ـ حتا سلبیریتیها ـ گسترشی شتابان پیدا کرده است. شاید آوردن یک مثال، از تنوع و تعدد کتابهای منتشرشده، حق مطلب را ادا کند؛ ناشرانی که در ایران کتابهای عرفانی منتشر میکنند از پرکارترین ناشران اند و آثاری که چاپ میکنند چه به لحاظ تعدد و تنوع عنوانها و چه به لحاظ شمارگان و تجدیدچاپ کتابها، از پرتیراژترینها به حساب میآیند؛ حتا در همین دورهی وانفسای تحریمها که برای چاپ کتاب، کاغذ، واقعاً حکم کیمیا پیدا کرده است.
اما پاسخ به بخش دوم پرسش شما ـ قابل قیاس با آن ایام؟ ـ دشوار است. چرا که لازمهاش، توانایی ورود به عرصهی سیاست و تاریخ به ویژه داشتن دید سیاسی و تحلیل علمی از اوضاع تاریخی منطقه و ایران است، که بنده در این وادی، اصلاً تخصصی ندارم. اما به واسطهی اندکمطالعهای که در زمینه عرفان اسلامی دارم به نظرم میرسد که پس از قریب هزار و دویست سال (مشخصاً از سدهی دوم هجری به این سو)، همچنان چالش بین دو قدرت دینی ـ فقها و عرفا ـ در منطقهی ما، داغ و شعلهور است. گرچه به رغم این رقابت تاریخی و گاه فرساینده، هر دوی این نحلههای دینی، حقیقتاً برای تهذیب اخلاق مسلمانان، برای بسط و پایداری دین، و از همه مهمتر برای حفظ جایگاه برتر اسلام در منطقهی ما تلاش کردهاند و سعیشان همچنان مستدام است. اینها مثل دو بال یک پرندهی بزرگ اند؛ هرگاه یکی از بالها زخمی بردارد، آن بال دیگر برای جلوگیری از سقوط پرنده، تلاشش را مضاعف میکند.
واقعیت است که این چالش و رقابت کهنسال در منطقهی ما، مقولهای پیچیده و تو بر تو ست. بهخصوص که در کنار این رقابت درون دینی، چالش و رقابتی بزرگتر و به اصطلاح “بیرونی” هم وجود داشته و دارد؛ منظورم چالش کلانمقیاس و تاریخیِ دو نهاد سنتی ـ نهاد دین و نهاد سلطنت ـ به طور کلی است. در منطقهی ما اگر در خطهای مثلاً حکومت دینی فقیهان مستقر شود ممکن است چالش عرفا و فقها، تا حدودی از چهارچوب تعریف «درون دینی» فراتر رود و ای بسا برخی نیروهای رادیکال متصوفه، در نقش اپوزیسیونِ نفیکنندهی حکومت فقیهان ظاهر شوند. ضمن این که تجربهی تاریخی در برخی کشورهای منطقه نشان داده که در دورههایی از تاریخ هرگاه نهاد سلطنت، حاکمیت مطلق داشته است این دو نیروی دینی، برای پیروزی بر یکدیگر، گاه به دستگاه سلطنت نیز متوسل میشدند و سعی میکردند از قدرت قاهرهی «حکومت سلطان ذی شوکتِ صاحباقتدار مسلمان» بر علیه رقیبشان سود ببرند. به هرحال در همین زمانهی ما نیز تجسم و تأثیر «تعیینکننده»ی این مثلث رقابت (رقابت عرفا ، فقها و سلطنتخواهان) در تارک معادلات قدرت و سیاستِ ممالک محروسهی خسروانی، مسجل است!
بیشتر بخوانید:
با تشکر از دوستان رادیو زمانه و آقای موسوی خوزستانی.
آثار جناب موسوی خوزستانی بسیار جالب است و به حداقل دو بار خواندن می ارزد.
شایان توجه و یاد آوری دوستان که, زنده یاد علیاکبر سعیدی سیرجانی نیز با الهام از عطار داستان پاورقی “شیخ صنعان” را نبشته بود, که در حقیقت امر داستان اشغال کردن سفارت آمریکا و نزدیکی شیخ با “قدرت خانم” بود, و به صورت پاورقی چاپ می شد. که با هشدار دادن برادران توده ای چاپش متوقف شد و داستان نیمه تمام ماند.
علیاکبر سعیدی سیرجانی / 27 September 2019
من فکر میکنم که می باید بین مفهوم عشق و دنیای اعتقادی افراد شناخته شده اساطیر ، فرق گذاشت . خوصوصاً در حومه کشور هایی با آب وهوای خشک . در این نوع کشور ها و از جمله ایران اغراق گویی چه در وجه منفی و چه در وجه مثبت به راحتی دیده می شود . به عنوان مثال ، من یا خیلی بدبخت هستم و یا خیلی خوشبخت . حتی می توان این نوع نگاه را در عملکرد اجتماعی روزانه افراد هم دید . تند رفتن و سریع برگشتن . یک شبه یک فرد را به مرتبه خدایی رساندن و روز بعد او را به آونگ کردن .داستان شیخ صنعان از دید من نه تنها زیبا نیست ، بلکه به توهین به شعور و اعتقادات ( کاری به درست و غلط بودن اندیشه اعتقادی دختر ترسا ندارم ) اجتماعی فردی است که شیخ صنعان در وحله اول عاشق جمال او گشته است و آنهم در خواب و رویا . و در پایان توهین به شعور او واعتقاداتش و اینکه او بلآخره به راه راست هدایت گشت !!!! در اینجا بحث من ربطی به زیبایی های شعری منظومه شیخ صنعان عطار ندارد .
نشیط کیوان / 06 October 2019