آنچه میخوانید ترجمهی سخنانی است که در تاریخ ۱۲ سپتامبر ۲۰۱۹ (۲۱ شهریور ۱۳۹۸) در «مرکز کهورکیان» وابسته به دانشگاه نیویورک (NYU) بیان شد. عنوان کلی گردهمایی «مداخلهگری آمریکا و دشواریهای اکتیویسم ایرانی در دیاسپورا» بود. سخنرانان عبارت بودند از سحرناز سماعینژاد، سایرا رفیعی، ستاره شهدایی، و عبدی کلانتری.
عنوانی که برگزارکنندگان این پنل برای صحبت من پیشنهاد دادهاند، «اخلاق و سیاستِ اکتیویسم در دیاسپورا» (اخلاق و سیاستِ کنشگری در فضای سیاسیِ ایرانیانِ خارج از کشور) است. پس از انقلاب پنجاه و هفت، در دیاسپورا سه نسل از تبعیدیان، مهاجران، و روشنفکران سیاسی و هنری و اکادمیک با انواع گرایشهای سیاسی حضور داشتهاند. از نهایت چپ گرفته تا نهایت راستگراییِ محافظهکار. اما وقتی که به این صحنه نگاه میکنیم، آنها که به منابع مالی میلیوندلاری و امکانات فنیِ پیشرفته و نفوذ وسیع رسانهای دسترسی دارند فقط دو دستهاند: از یکسو نئوکانهای ایرانی رژیم چنجی، عمدتاً مونارشیستها؛ و از سوی دیگر لابیِ جناحی از جمهوری اسلامی و حامیانش در رسانهها و آکادمیا. آن عده از ما که به هیچیک از این دو گروه تعلق نداریم، صدایمان در میان تشکیلات عظیم بی بی سی، منوتو، ایران اینترناسیونال، صدای آمریکا، گم است و کماثر.
قبل از اینکه به سیاست و اخلاقیات دیاسپورا بپردازم، بگذارید سریع نگاهی بیندازیم به آنچه اینروزها در ایران میگذارد. همهی شما راجع به محکومیت سنگین فعالان کارگری مرتبط با اعتراضات هفتتپه در همین هفتهی پیش شنیدید: برای شش فعال سیاسی مجموعاً صدو چندسال حبس بریدند که نیم آن تعزیری و لازمالاجراست. به نظر میرسد اگر زن باشند مجازاتشان باید شدیدتر باشد: اسماعیل بخشی ۱۴ سال اما سپیده قلیان ۱۸ سال زندان! هفتهی پیشتر از آن سه زن جوان یاسمن آریانی، منیره عربشاهی و مژگان کشاورز به جرم اعتراض به حجاب مجموعاً به ۵۵ سال زندان محکوم شدند. سه فعال کارگری هم به همین ترتیب: صبا کردافشاری ۲۴ سال زندان، مرضیه امیری ۱۰ سالونیم، عاطفه رنگریز ۱۱ سالونیم.
همین چند روز پیش زن جوانی به نام سحر خدایاری به نشانهی اعتراض به رفتار دادگستری با او ـ به خاطر اعتراضش به عدم پذیرش زنان به استادیوم ورزشی ـ خودش را آتش زد و با نود درصد سوختگی بدن در بیمارستان جانسپرد.
محمد حبیبی از رهبران کانون صنفی معلمان شکنجه شده و هنوز زندانی است با هفت و نیم سال محکومیت. جعفر عظیمزاده دبیر اتحادیه آزاد کارگران ایران شکنجه و شش سال زندان. شکنجههای روانی و جسمی در زندانها نورم است. این نامها فقط تعداد کمی از یک فهرست طولانی است. رژیم با سیاست چماق و هویج از یکسو شکنجه میکند و محکومیت طویلالمدت میدهد، از سوی دیگر هرازگاه تعداد کمی را با وثیقهی بسیار بالا و قولگرفتن از سکوت آنها آزاد میکند، زیر نظارت و تهدید دایم برای بازگردانشان به سیاهچال.
پس مطمئن هستم شما با من موافق خواهید بود اگر بگویم جمهوری اسلامی علناً تبدیل شده به یک زندان بزرگ، یک بازداشتگاه عظیم برای کارگران، معلمان، دانشجویان، روشنفکران ناراضی، و برای اکثر زنان جامعه که جرمشان نه هیچگونه فعالیت سیاسی بلکه صِرف زنبودنشان است: هر روز و هر ساعت در خیابان و محله و محیط کار، باید با تحقیر و ترور روانی مقابله کنند چون زن هستند. تاریخ جمهوری اسلامی تاریخ تبعیض و سرکوب علیه زنان و اقلیتهای غیرشیعی است تا حد شکنجه و قتل و ناپدید کردن، مثل رفتاری که با هموطنان بهایی کردند و میکنند؛ تاریخ خفهکردن بخش پیشرو زحمتکشان و کارگران و سازمانهای صنفی آنها، تاریخ حذف و خاموش کردن روشنفکران سکولار، تاریخ پیگرد و شکنجه و کشتار چپگرایان و نابود کردن سازمانهای سیاسی آنهاست.
جمهوری اسلامی یکی از زنستیزترین و کارگرستیزترین و چپستیزترین نظامهای سیاسی دنیاست. آمار اعدام آن در زمره بالاترینها در دنیاست. باور من این است که یک کنشگرِ سیاسی در دیاسپورا همیشه باید با این واقعیتها آغاز کند. نارضایتی و استیصال را همه جا میبینید: معلمان و دبیران، بازنشستگان، مالباختگان، کارگران کشاورزی، رانندگان کامیونهای حمل و نقل میان استانها و رانندگان اتوبوسهای شهری، کولبران مرزی، کارگران مهاجر عمدتاً افغانستانی، دستفروشان، خلاصه مجموعهی طبقات پایین و میانی جامعه.
همهی این واقعیتها طبعاً بهانه و انبار مهمات کاملی است برای مداخلهگری خارجی و هر نیروی خواهان «رژیم چنج» (تغییر نظام توسط نیروی خارجی). اما به باور من، فعال سیاسی دیاسپورا اگر اصول کارش بر وجدان و عدالتخواهی است نباید از ترس مداخلهی غرب، پنهان کند که حاکمان ایران جنایتکارند؛ که حاکمان ایران ضدکارگر و ضد زناند؛ که ملایان و نظامیان، و کلانسرمایهدارانِ همدست آنها در حاکمیت، بیرحم و قسیالقلب و آدمکش و شکنجهگرند. جنایات اینها، دزدیها و چپاولگریهاشان، نابودی فرهنگ و هنر و آموزش و پرورش به یمن «ارشاد» و «امر به معروف» شان، زنستیزیشان از فاحشهخواندن زنان سکولار گرفته تا حجاب و سنگسار و صیغه و حضانت فرزند و کودک همسریشان، دم و دستگاه بیدادگستری و قضات شرعشان، هیچیک ربطی به توطئههای غرب و ابرقدرتها ندارد. این فجایع از ماهیت نظام جمهوری اسلامی ناشی میشود، از ساختار سیاسی و طبقاتی و از ایدئولوژی این نظام: هیچ ارتباطی به دخالتهای استعماری، عدم توازن قدرت میان شمال و جنوب، یا «بازنمایی اسلام در غرب» ندارد. هنگامی که ما از این بازنماییها انتقاد میکنیم، هنگامی که مداخلهگری غرب در خاورمیانه و تراژدیهای «رژیم چنج» در عراق و لیبی و افغانستان را نقد میکنیم، هنگامی که از «اسلاموفوبیا» انتقاد میکنیم باید این واقعیتها را هم بگوییم. هنگامی که خطاب به کاخ سفید اصرار میورزیم دولت و مردم ایران را به حال خود بگذارید و با تحریم و تحریک و خرابکاری و بمب و تجزیه و محاصرهی اقتصادی وضع را از این هم بدتر نکنید، هنگامی که کارزارهای دروغینِ حقوق بشرِ کاخ سفید و نتانیاهو و فمینیسمِ نئوکان را نقد میکنیم، ما نباید از ترس همگرایی با اینها، در قبال جنایات جمهوری اسلامی در داخل و خارج از مرزهایش سکوت پیشه کنیم.
صحنهی سیاست و اخلاقِ کنشگری در دیاسپورا، به ویژه در ایالات متحده و کانادا، صحنهی نبرد ایدئولوژیک یا هژمونیک میان اپوزیسیون نئوکان (رژیم چنج) و لابی یک جناح از رژیم ایران بودهاست که همان نئولیبرالهای اسلامگرا (به اصطلاح «اصلاحطلبان») باشند: تیم ظریف، نایاک، و همراهانشان. به باور من، آن نیرو یا آن صدایی که ما با عنوان مترقی، چپ، یا سوسیالیست میخوانیم، دستکم در ایالات متحده و کانادا، یا غایب بوده یا حمایتاش را دربست در کاسهی گروه دوم ریخته است. فوکوس من، تمرکز من در صحبت امروز، بر همین انتقاد از نیروی سکولار چپ است در عدم تفکیک خود از نئوکانهای داخل. انتقاد ایناست: نیروهای اکتیویست و نیروهای روشنفکری یا آکادمیک چپ در اینجا، تبدیل به عقبه یا زائدهی لابی نئولیبرالهای ایرانی (به اصطلاح «اصلاحطلبان») شدهاند یعنی کابینهی روحانی، نایاک و مافیای بنفش، و بدین طریق نه هدایتگرِ فکری برای تغییر بلکه ضامن «وضع موجود» یا «استاتوسکو» (status quo) در ایران بودهاند.
برای فهم بهتر این نکته، یکی دو جمله راجع به ساختار دولت در ایران میگویم: دولت در ایران یک «مجتمع تئوکراتیک/ نظامی/ صنعتی»ِ مدرن است.، مدرن بودنش در ابزار سلطهگری، کنترل داخلی، تبلیغات، و در تکنیک نظامیگری است؛ اما از هرلحاظ دیگر ضدمدرن، به ویژه ضد تجدد فرهنگی و آزادی زنان است. این تجدد ستیزی را در آموزش و پرورش، در نظام قضایی، قوانین مدنی و کیفری و دادگاههای شرع نهادینه کردهاست. از این لحاظها، یکی دو قرن از رژیم گذشته عقبتر است. سرکردگی یا «هژمونی» پس از انقلاب به دست خمینیستها، اسلامگرایان پوپولیستِ شیعی و به شدت ضد تجدد فرهنگی و در نتیجه ضدغرب افتاد، یعنی همان بخش تئوکراتیکِ این دولت سرمایهداری رانتی، در غالب اوقات توأم با سیاستهای عیان فاشیستی. پس از یک دهه، از دل این حاکمیت، جناحی با برنامههای خصوصیسازی اقتصاد دولتی، توسعهی بازار آزاد، و نزدیکی به غرب به وجود آمد که به تدریج قوی و قوی تر شد، هرچند به گمان من تا امروز هنوز دست بالا را نداشته و کاملاً در مدار نفوذ اقتصاد غربی اهلی نشدهاست. از زمان ریاست جمهوری احمدینژاد نشانههایی از انتگراسیون سیاسیِ (ادغام) این دو جناح به سمت یک مدل نئولیبرالیسم آسیایی با مختصات رانتی به چشم میخورد. (برای توضیح بیشتر نگاه کنید به عبدی کلانتری: «سیستم قدرت در تئوکراسی شیعی»)
لابی اصلاحطلبان
در ایالات متحده، آنچه به نام «لابی جمهوری اسلامی» شناخته شده در حقیقت لابی همان جناح نئولیبرال حاکمیت است. «نایاک»، دار و دستهی جواد ظریف در رسانهها و آکادمیا، و دانشجویانِ آقازادهی اصلاحاتی یا ولایی. این لابی، نیروی اصلی مقابلهی سیاسی و تبلیغاتی با نئوکانهای رژیم چنجی، کابینهی ترامپ، و اپوزیسیون ایرانی هواداراشان در رسانههای آمریکای شمالی بودهاست. جالب اینجاست که برنامه اقتصادی هردو یکی است یعنی انتگره شدن در مناسبات اقتصادی غرب. (درباره همگرایی نئولیبرالهای ایرانی («اصلاحطلبان») و نئولیبرالهای «اپوزیسیون»، نگاه کنید به این مقاله از عبدی کلانتری) مدل «لایف ستایل» طبقهی متوسط مرفه، و آزادیهای حیطهی مصرف و تجمل برای هر دو یکی است. مدل تفریحات و سرگرمی و فراغت نزد هر دو مشابه است. این تشابهات و همنشینیها را در مجالس فرهنگی ایرانیان در غرب، در مهمانیها و کنسرتهای پاپ، در فستیوالها و مراسم نوروز و غیره شاهد هستیم. در پانایرانیسم و باستانگرایی همنظرند. سرمایهگذاری سیاسی و تبلیغاتی و ایدئولوژیک هر دو روی طبقهی متوسط مرفه و افکار عمومی آنهاست. آنها تنها بر سر ترکیبِ سیاسیِ الیگارشی حاکم دشمن یکدیگرند. یکی شاه میخواهد دیگری با یک شیخ سبز یا بنفش راضی است. اختلاف فقط در تاج و عمامه است، نه در برنامههای اقتصادی درازمدت و لایف ستایل و الگوهای مصرف آنها! در دشمنی و کینهتوزی نسبت به طبقات پایین و روشنفکران چپ المثنای یکدیگرند و از این لحاظ پهلو به پهلوی دشمن مشترکشان، آخوندها و اسلاموفاشیستها، ایستادهاند!
صدای سوم یا نیروی مترقی دیگری در آمریکای شمالی وجود ندارد که همزمان سرسختانه منتقد هر دو باشد، همزمان منتقد نئوکانهای راستگرا و نئولیبرالهای نایاکی و بنفش باشد، یا اگر هست، خاموش و بیتأثیر است. یکی از دلایل عمده این است که کسانی که بنام فعال سیاسی سکولار، دمکرات، لیبرال، یا چپ در رسانهها و آکادمیا کار میکنند تبدیل به دلبالچه و تبلیغگر لابی نئوکانهای داخلی شدهاند. در دو زمینه به ویژه قصور فاحش کردهاند: «سیاست نوستالژیا» (politics of nostalgia) و «سیاست حجاب در ایران» (politics of hijab).
سیاست نوستالژیا
تردیدی نیست که اپوزیسیون نئوکان یا اپوزیسیون رژیم چنج، دارای منابع مالی وسیع و بیپایان است. یک نگاه به شبکههای «منوتو» و «ایراناینترنشنال» و «صدای آمریکا» و «بیبیسی» فارسی، و صدها کانال و شبکهی آنلاین و ماهوارهای نشان از بودجهی پایانناپذیر و کادرهای فنی زبده، مجهز به بهترین تکنولوژیهای ارتباطی است. علاوه بر کار خبررسانی و ارائهی برنامههای سرگرمکننده و جذاب که عمدتاً رو به جوانان دارد، در سیاست و گرایش ایدئولوژیک میتوان گفت آنها در نوسان هستند میان رژیمچنجیهای سلطنتطلب و راستگرایان داخلِ ایران که به نام «اصلاحطلب» شناخته میشوند. «منو تو» و ایران اینترنشنال به اولی نزدیکتر است و بیبیسی و صدای آمریکا به دومی. اتاقهای فکری و اندیشکدهها هم در طیف میان همین دو گرایش قرار میگیرند، نوکانهای افراطی مثل «بنیاد دفاع از دموکراسیها» (FDD) و «توانا»، لیبرالهای جنگ سردی نزدیک به لابی اسراییل مثل «انستیتوی واشنگتن» (WINEP) و لیبرالدموکراتهای به اصطلاح حقوق بشری مثل «بنیاد کارنگی» و «ویلسون» و بخش زیادی از دپارتمانهای مطالعات خاورمیانه در دانشگاهها. معنیاش این است که درست است که رژیم چنجیها به منابع گسترده دسترسی دارند اما لابی رژیم ایران هم چندان بیکار و دستخالی نبوده، آنها هم در خارج از کشور سرمایههای کلان، رسانه و نیروی انسانی و فکری وسیعی تدارک دیدهاند.
مضمون ایدئولوژیک این منابع تبلیغاتی و فرهنگی پیرامون «سیاست نوستالژیا» (politics of nostalgia) و احیای رژیم گذشته، یا «بازپس گرفتن» ایران از اسلامگرایان است. زبان مالدارانه که خودش را صاحب متاعی به اسم «ایران» تصور میکند که از دستش ربوده شد! سیاست نوستالژیا سیاست مؤثری است چون مبتنی بر یک مقایسه ساده است، مقایسهی رژیم پهلوی و تئوکراسی شیعی، و هر کس که در هردو نظام زندگی کرده باشد، ولو آنکه به شدت منتقد رژیم پیشین باشد، بازهم نمیتواند منکر شود که جمهوری اسلامی نکبتی است صد بار بدتر و هولناکتر. رژیم گذشته در امر زنان، در آزادیهای خصوصی و لایفستایل، در تجدد خواهی و سکولاریسم، مترقیتر از فاشیسم اسلامیای بود که جانشیناش شد. این حقیقت همراه میشود با بازنمایی آن دوران از طریق حافظهی گزینشی (selective memory) و حذف تصاویر ناخوشاید از گذشته در یک حلقه (loop) تکرار شوندهی برسازیِ پساحقیقت!
اما «سیاست نوستالژیا» یک «فیل بزرگ در اتاق» را همواره نادیده میگیرد و آن این است: با توجه به صفبندی کنونی نیروهای سیاسی در ایران و خاورمیانه، حضور اسلامگرایان شیعی، وهابی، سلفی به عنوان بازیگران منطقهای، محتملترین برآیند سیاست رژیم چنج و مداخلهی نظامی ایالات متحده و اسراییل، نه احیای بهشت گمشدهی عصر پهلوی بلکه جنگ داخلی، تجزیه و بالکانیزه شدن خاک ایران، یا «سوریهای شدن» و «لیبیایی شدن» است. رژیم میتواند بسیج کند و کار را به جنگ داخلی بکشاند. «سوریهای شدن» هم مسألهای جدی است. سوریهای شدن ورود داعشیها و انتحاریها مثل مجاهدین نیست. این برایندش است. «سوریهای شدن» طبق تعریف من، دهان بازکردن یک خلاء (واکیوم، فضای مکندهی خالی) است، در اثر حملات خارجی که هیچ ارادهی عقلانی و سراسری و دموکرات نتواند آنرا پرکند چون چنین حزب یا نیرویی هنوز شکل نگرفته؛ آنوقت آن فضای خالی به تدریج مثل یک نیروی مکندهی قوی انتحاریهای ما را (مثلاٌ مجاهدین، حزباللهیها، داعش) به درون خود میکشد و بقیهی سناریو را دیگر میدانیم.
دفاع از «برجام» و توافقات مشابه برای نیروهای چپ و دموکراتیک، یک تاکتیک موقت و یک ژست انساندوستانه بوده و هست، نه یک پرنسیپ سیاسی و استراتریک: به خاطر امنیت منطقه و رفع خطر درگیری نظامی. اما باید پذیرفت که موفقیت نئولیبرالیسمِ برجامی و سیاستهای هاشمیستی اتاقهای بازرگانی به منظور نزدیکی به آمریکا، الزاماً خدمتی به زحمتکشان و تولیدکنندگان ارزش در کشور نخواهد بود.
سیاست حجاب
حجاب برای تئوکراسی شیعی یک موضوع هویتی است. چرا؟ چون پدرسالاری (پاتریارکی) بخشی از ساختار ژنتیک این نظام است. حجاب بارزترین نشانه یا نماد زنستیزی حاکمیت و پدرسالاری نهادینهشدهی ساختار تئوکراتیک سیستم قدرت است. حجاب و اسلامگرایی از یکدیگر جداییناپذیرند. زنان ایرانی طی چهل سال گذشته در تجربهی عملی این حقایق برایشان ثابت شده. آنها به طور روزمره در قالب روسری و حجاب و لباسهای گشاد بیقواره، پدرسالاری را تجربه میکنند، مالکیت مرد بر بدن زن را لمس میکنند، و فحشاپنداریِ بیحجابی را به شکل توهین و اهانت به چشم میبینند. پس از «پیروزی» انقلاب، از همان فردای استقرار جمهوری اسلامی، زنان با نخستین تظاهرات بزرگ دهها هزار نفری خود، و بعدتر از همان زمان که هما دارابی روانپرشک که به دلیل بدحجابی از کاردانشگاهیاش اخراج شده بود، در میدان تجریش دست به خودسوزی زد، تا امروز با مبارزه «دختران خیابان انقلاب»، با حجاب مبارزه کردهاند. همسو با این اعتراضات، در دیاسپورا هم یک کارزار موفق در فضای مجازی با میلیونها پشتیبان، انعکاس دهندهی این مبارزات روزمره زنان در کوچه و خیابان بود («چهارشنبههای سپید»). سال گذشته، در کمال تأسف، این کارزار به ناگهان پیوند خورد با اقدامات کابینهی ترامپ و تلاشهای پومپئو و بولتون و سلطنتطلبان برای «رژیم چنج»، و بانی این کارزار تبدیل شد به سخنگوی پر انرژیِ نئوکانهای دیاسپورا. درست مثل زمان جورج بوش پدر و پسر و تلاش آنها برای «آزادسازی» زنان افغان، این جا هم پومپئو و وزارت خارجهی ایالات متحده و برایان هوک و فاکس نیوز با اشتیاق چنگ زدند تا این مبارزه را مصادره و از آن به نفع برنامهی سیاسی خود در اجرای تحریمات اقتصادی و مداخلهگریهای دیگر بهره بگیرند.
جای خالی مبارزه با حجاب در میان کنشگران رادیکال یا چپ در ایالات متحده و کانادا، به ویژه کنشگران دانشگاهی، به شدت احساس میشود. نه تنها علیه حجاب صدایی بلند نیست بلکه حرکت در خلاف جهت صورت میگیرد! نوعی از فمینیسمِ پسااستعماری با زبان و ژارگون آکادمیک به طور سیستماتیک «حجاب اسلامی» را تئوریزه کرده و آنرا به عنوان بخشی از استراتژی مبارزه با سیاستهای خارجی غرب در خاورمیانه و مهاجرستیزی و مسلمانستیزی در داخل مرزهای خود به جلو میبرند. حال زنان ایرانی در فضای سیاست خودشان در ایران چگونه باید این تئوریها را ارزیابی کنند؟ آیا این تئوریها در مبارزه با تبعیض جنسی در ایران، مدد رسانِ ما هستند یا برعکس سد راه؟ چرا «چپ نئوکان ایرانی» (چپ «محور مقاومت»، چپ غربستیز، آمریکاستیز، «آنتی اَمپ») مدافع این دیدگاهها است؟ فمینیستهای ایرانی چگونه این تئوریها را بر شرایط خاص ایران تطبیق میدهند؟
مشکل آنجاست که نظریهپرداز پسااستعماری برای زنان کشورهای «اسلامی» به طور غیرمستقیم نقش قیّم را بازی میکند. به جای آنکه به صدای قربانیان اسلامگرایی گوش بسپرد و گزارشهای مربوط به نقض حقوق مدنیِ آنها را وارسی کند، یا خودش برود یک سال زیر حکومت تئوکراسی شیعی درس بدهد، تمام تلاشاش را میگذارد برای بیاعتبار کردن و مشروعیت زدایی از این گزارشات در رسانههای غربی؛ با این توجیه که انعکاس فریاد قربانیان اسلامگرایی (بازنماییها) بخشی از استراتژی استعمار غرب است! هیچچیز بهتر از این اسلامگرایان اقتدارگرا را خشنود نمیکند. روشن نیست که گزارش از حجاب اجباری، قتل ناموسی، ختنهی زنان، اسیدپاشی و غیره به چه صورت باید در غرب «بازنمایی» شود که این نظریهپردازان دانشگاهی را خشنود کند. بیشترِ تأکید آنها بر «رژیم سرکوب» سکولار و مُدرن است که ظاهراً زیر برچسب آزادیِ انتخاب پوشش و آزادی رفتار جنسی به ما حقنه میشود. اصرار دارند ثابت کنند این آزادیهای غربی تصنعی و دروغین است و اگر زنان طبقهی متوسط در کشورهای اسلامی حامی چنین آزادیهایی باشند در حقیقت رژیم سرکوب غربی را سادهلوحانه باور کرده و باطنی ساختهاند. از اینجا دیگر تا اتهام آلت دست استعمار شدن راهی نیست! یک تاریخنگار فمینیست سرشناس آمریکایی صراحتاً مینویسد بیحجابی فقط به این معنیاست که بدن زن برای عرضهی جنسی تبلیغ شود! این نظریهپردازان، زنان محجبه در غرب (و شرق) را متحد خود در مبارزه با استعمار به شمار میآورند. میبینیم که بازهم اینجا، همانطور که قبلاً گفتم، صدای سوم اکتیویسم دیاسپورا، صدای چپ، نه هدایتگرِ فکری برای تغییر بلکه ضامن «وضع موجود» یا «استاتوسکو» (status quo) در ایران شده. بازهم دنبالهرو و عقبهی اسلامگرایان نئولیبرال جمهوری اسلامی و لابی آنها در ایالات متحده! در آمریکای شمالی، جای کارزار فمینیستهای مستقل ایرانی علیه حجاب خالی است.
مقاله ایی روشنگر و تحلیلی فشرده از معضلات کنونی جامعه سیاسی و روشنفکری ایران است ولی سوال اینجاست که هزاران چنین نوشتارها و سخنرانیها ، چه دردی از جامعه فلاکت زده ایران کم میکند ؟ آیا باعث سقوط رژیم جهل و استبداد در ایران میشود ؟ چه اثری به حقوق بگیرن جمهوری اسلامی یا شیخهای عربی یا بودجه بگیران سازمانهای دمکراسی مابانه امریکایی یا منافع مخوف اسراییلی دارد ؟ در این بازار بلبشوی رسانه ایی که در این مقاله بخوبی به آن اشاره شده ، اینگونه صدای امانیسم رادیکالیستی در کجا شنیده خواهد شد و چه کاربردی دارد جز زمزمه ایی در سایت رادیو زمانه ؟ شاید وقت آنست که اینگونه چپها بدون جار و جنجال به یک اتحاد و اتفاق با الیگارشی قدرت در غرب برسند تا منافع ملی ایران در این عصر دیجیتال و تکنیک شکل و قوام بگیرد و رفأه ملت ایران تامین شود !
ایراندوست / 14 September 2019
به واژه دیگر، آلترناتیوی هنوز وجود ندارد و آنچه در دیاسپورا میگذرد بهنوعی امتداد وضع موجود در خارج از مرزهای ملیست. ناگوار و دردناک و نومیدکننده و تلخ
س.سپهری / 14 September 2019
متن بسیار خوبی است . من با برخی اصطلاح ها در متن موافق نیستم و نیز با این نظر که به اصطلاح فلان کمپین به ناگهان به فلان گرایش حکومتی امریکا پیوست که فکر می کنم از همان اغاز پیوسته یا وابسته بود و نیز با چپ خواندن برخی گرایش ها / ااما این متن از بهترین متن هائی است که فشرده و دقیق و روان و روشن و با تیزبینی تصویری از واقعیت به دست می دهد
فرج سرکوهی / 14 September 2019
این طیف چپ شامل چند دسته و گروه و از کجا تا کجا را دربرمیگیرد.چه اشتراک فکری در میان این طیف ها وجود دارد.غالبا در میان آنها نیز نظرات مختلفی وجود دارد.تا این چپ را چه بدانیم.حال فارغ از این تحلیل بایدپرسید چه باید کرد؟ آیا تقسیم طیف ها به این دودسته عمده و جریان سوم بی رمق ما را به رهنمون راه عملی و چاره ساز خواهد بود.مردم جامعه را چگونه دسته بندی می کنید؟ اصولا چرا به دنبال هم پمانی با تمام کسانی نبود که به فکر دموکراسی و حداقل آزادی های بشری هستند. ترامپو پمپئو کجا به دنبال تغییر رژیم در ایران هستند.آنها تنها منافع خود را در نظر دارند .اندکی تغییر رفتار در سیاست خارجی ایران آنها را متقاعد خواهد نمود.غالب افراد خواهان تغییر رژیم نیز این را فهمیده اند به قول معروف باید به دنبال نان بود که خربزه آب است . با دسته بندی و عدم گفتمان تمامی افراد خواهان تغییر همچنان باید در گل بمانیم.
آلان / 15 September 2019
تظاهرات در خیابان های آتن
در حمایت از کارگران و حامیان زندانی کارگران در ایران و حضور میثم آل مهدی کارگر گروه ملی فولاد اهواز
#میثم_آل_مهدی
#بیش_از_یک_قرن_حکم #جنبش_آلترناتیو_شوراهای_کارگری #نان_کار_آزادی #زندانیان_هفت_تپه #نشریه_گام
– کمپین دفاع از بازداشتشدگان هفتتپه و زندانیان ترقیخواه
میثم آل مهدی و حمایت از کارگران ایرانی / 15 September 2019
تظاهرات چند هزار نفره جنبش no pasaran (عبور نمی کنند) در حمایت از کارگران ایران و زندانیان جنبش کارگری و همچنین مخالفت با عملیات پاکسازی دولت یونان علیه پناهجویان که از مقابل ساختمان فارغ التحصیلی آتن شروع، از مقابل مجلس این کشور ادامه و به میدان اکزارکیا، محلهی تاریخی مقاومت مردم آتن علیه حکومت یونان ختم شد.
#بیش_از_یک_قرن_حکم
#جنبش_آلترناتیو_شوراهای_کارگری #نان_کار_آزادی #زندانیان_هفت_تپه #نشریه_گام
– کمپین دفاع از بازداشتشدگان هفتتپه و زندانیان ترقیخواه
حمایت از کارگران ایران و زندانیان جنبش کارگری / 15 September 2019
شکستن در و پنجره های محل گردهمایی گرامیداشت زندانیان سیاسی جانباخته در گوتنبرگ با هدف اعمال رعب از سوی عوامل «ناشناس»
▪️اردوی کار:صبح امروز یکشنبه 24 شهریور و 15 سپتامبر در پی بازگشت دست اندرکاران برگزاری هشتمین اجلاس گردهم آیی سراسری گرامیداشت جانفشانان دهه 60 در شهر گوتنبرگ در سوئد به محل اجلاس، با شیشه های شکسته در ورودی اصلی روبرو شدند. در داخل سالن به چند در آسیب رسانده بودند. تهاجم و تخریبی در رابطه با صندوق و وسایل و همچنین سالن برگزاری مراسم صورت نگرفته بود.
▪️برگزار کنندگان مراسم، پلیس را در جریان این تخریب قرار دادند. گفته می شود هدف از این اقدام کور تخریبی، ابراز وجود و اعلام مخالفت با گرامیداشت زندانیان سیاسی جان باخته، ابراز خشم به خاطر تبلیغ علیه رژیم جمهوری اسلامی، هشدار به مرکزی که سالن را در اختیار برگزارکنندگان مراسم قرار داد و همچنین ایجاد فضای رعب در میان حاضران و شرکت کنندگان در این اجلاس در آخرین روز برگزاری آن بوده است.
▪️در نتیجه تخریب های صورت گرفته، مراسم امروز با تاخیر آغاز شده است که همچنان ادامه دارد. این خبر در صورت دسترسی به اطلاعات بیشتر تکمیل می شود.
شکستن در و پنجره های محل گردهمایی گرامیداشت زندانیان سیاسی جانباخته در گوتنبرگ با هدف اعمال رعب از سوی عوامل «ناشناس» / 15 September 2019
«پاریس – تهران، آزادی برای زندانیان سیاسی در ایران»
▪️تصاویر زندانی در ایران #اسماعیل_بخشی #سپیدە_قلیان #عسل_محمدی #حسین_کمانگر #امیر_امیرقلی #زهرا_محمدی در دستان تظاهرکنندگان #جلیقه_زردها دیروز پاریس . شعار درج شدە بر روی پارچه نوشته: “پاریس_تهران، آزادی برای زندانیان سیاسی در ایران”.
پاریس - تهران، آزادی برای زندانیان سیاسی در ایران / 15 September 2019