مروری بر کتاب «دختران بد دنیای عرب» (نادیا یعقوب و رولا قواس) : «این بدن مادی و در حال فوران زنان است که ناخودآگاه جنسی انقلاب اعراب را میسازد، و نه بدن نمادین، استعاری، و یا انتزاعی آنان»
کتاب «دختران بد دنیای عرب» از یک سو به اظهارات و بیانات نمادین و از سوی دیگر به تجربه زیسته زنان عربی میپردازد که بهطورعامدانه یا غیرعامدانه، هنجارهای اجتماعی را زیر پا میگذارند. این مجموعه مقاله که نوشته زنان عرب معاصر در اردن، لبنان، سوریه، سودان، فلسطین، مصر، مغرب عربی، و ایالات متحده آمریکا است، قبل از هرچیز اثری درمورد زیست خود آنهاست.
کتاب شیوه متمایز هر یک از نویسندگان را در سرپیچی و برخورد با واکنش برآمده از این سرپیچی روایت میکند. قویترین فصلهای کتاب، آن فصلهایی است که خود را از قید زبان تخصصی آکادمیک رها ساخته، و در عوض، بر پوست و گوشت و خون زنانی انگشت میگذارد که اغلب بهدنبال کنشهای شجاعانهشان، درد و رنج کشیدهاند؛ دردی که گاه نمود جسمانی نیز پیدا میکند.
اینکه بدنهای زنانه محل بروز تنشهای اجتماعی و نیز میدان جنگی برای قمارکردن مطالبات انقلابیاند، نکته جدیدی نیست.
چند مقاله از کتاب، زنانی را به تصویر میکشند که درحقیقت، از بدن خود در راستای انتقال پیامهای انقلابی استفاده کردهاند. برخی از این زنان همچون آمینا تیلر، راه به چالش کشیدن عفت زنانهای را که جامعه و ساختار پدرسالارانه حکم میکند برهنگی یافتهاند. در بسیاری از متون کتاب نیز، نافرمانی زنان در بافتار قیامهای عربی هشت سال گذشته و ظهور دوباره جنبشهای اسلامیستی واپسگرایانه بررسی شده است. اما فارغ از اینکه نافرمانی از چه چیزی و بافتار کدام باشد، همواره هزینهای شخصی بر زن تحمیل میشود.
در این میان، سه مقاله از جهت حفظ ساختار متمایز در روایت نافرمانی و محدود نماندن به دریچه تقلیلگرای آکادمیک، مثالزدنیاند: مقالههای امل امیره، هنادی السمان، و راوان دابلیو ابراهیم.
جرقه بهار عربی در تونس با سیلی یک زن
امیره در «آنها شبیه دختران من یا شما نیستند: دورنمای زنان بد بهار عربی» به ما نشان میدهد که چگونه حکایتهای نافرمانی زنان میتوانند هم تحسینآمیز باشند و هم هشداردهنده؛ چراکه از یک طرف شجاعت و نوآوری کنشهای انقلابی زنان را نشان میدهد، اما از طرف دیگر، این احتمال نیز هست که «مداخله زنان به افزایش قدرت و اختیار آنها نینجامد. درحقیقت، حتی خطر از دست دادن حقوقی وجود دارد که آنها پیشتر درنتیجه سرنگونی حاکمان مستبد بهزحمت ستاندهاند.»
امیره به توصیف پرونده فادیه حمدی میپردازد؛ مامور پلیس تونسی که گفته میشود سیلیاش بر صورت محمد بوعزیزی منجر به خودسوزی او، و نهایتاً شکلگیری بهار عربی شدهاست. امیره مدارک و شواهدبسیاری در راستای تبرئه حمدی و گرفتن انگشت اتهام به سوی دیگر ماجرا یعنی بوعزیزی ارائه میکند. ادعای خود حمدی آن است که بوعزیزی او را مورد تعرض قرار داده بودهاست. با وجود این، او در روایت انقلابی، نقش منفی است و نماد رژيم بنعلی شناخته میشود؛ پس از بهار عربی در تونس، او دستگیر شد، و بدون اتهام، ماهها در زندان حبس شد. وقتی پرونده او نهایتاً در دادگاه بررسی شد، حمدی به خاطر سیلی بخشیده شد، اما داستان همچنان ادامه داشت، چراکه همانطور که امیره توضیح میدهد، این ماجرا کلید اسطوره بوعزیزی محسوب می شود: «اگر… خودسوزی بوعزیزی قرار است کنشی شجاعانه و اعتراضی در مقابل تحقیر و سرکوب محسوب شود، پس میتوان گفت که سیلیای که مردانگی او را متزلزل ساخته، ضروری بودهاست.» بهطور قطع، توهین به بوعزیزی محرک کافی برای خودکشی او نبود؛ بلکه تنها سیلی یک زن میتوانسته نقش ضربه نهایی برای یکسره کردن کار و اتمام جان دادن تدریجی او را بازی کند.
شرح تباهی زندگی حمدی از این قرار است: او در تونس بهعنوان شخصی مطرود روزگار میگذراند و بهجای نقش اجتماعیای که در خیابانها بهعنوان مأمور پلیس ایفا می کرد، حالا پشتمیز نشینی بر او تحمیل شدهاست. امیره به تأثیر این ستم بر بدن این زن اشاره میکند: او به ریزش مو و لرزش دست دچار شدهاست.
«حمدی بهطوردردآوری به ما یادآوری میکند که میان روایتی که به تکریم و بزرگداشت زنان قیامهای عربی میپردازد و آنیکی که بر صدمات و خسارات زنان اشک میریزد، بدن مجروح و رنجدیده یک زن قرار دارد؛ بدنی بیانگر، که هم نافرمان است و هم نامرئی.»
دختران زندهبهگور سوری
در مقاله «سمر یزبک، دختر بد سوری: امتناع از دفن شدن»، هنادی السمان، داستان تکاندهنده یزبک، زنی از فرقه علوی را شرح میدهد که بهعنوان یک شاهد عینی، از سالهای ابتدایی انقلاب سوریه گزارشهایی منتشر کرد و خشم حکومت اسد را برانگیخت.
مجازات او بهطور ویژهای سنگین بود، چرا که او را خائن به فرقه و کیش خود میدیدند. مجازات یزبک هم مجازات خود او بود و هم وجهی نمادین و عبرتآموز برای دیگر مبارزان نیز داشت. یزبک در خاطراتش، برای شرح اعمال مستبدانه رژیمهای خودکامه –علیالخصوص رژیم اسد– که نه فقط در پی مدفون ساختن زنانی که صدا دارند، بلکه در پی سرکوب کلیت جامعه اند، از استعاره زندهبهگورکردن دختران در دوران جاهلیت استفاده میکند. این استعاره درحقیقت، ارجاعی است به آیه ۸ و ۹ سوره تکویر در قرآن. در این آیات دخترکانی که کشته شدهاند، روز رستاخیز زنده میشوند و از آنان پرسیده میشود که به کدامین گناه کشته شدهاند. السمان اینگونه شرح میدهد: «در روز رستاخیر، سرانجام عدالت در مورد او اجرا خواهد شد، وقتی او بدن دفنشدهاش را به عنوان مدرک جنایت زندهبهگوری ارائه خواهد کرد.»
بله، عدالت غایی ممکن است به تبرئه شدن بیگناه بیانجامد، اما تجربه اینجا و اکنون عاری از چنین تسکینی است. یزبک خارج از کشور به عمل شجاعانه خود ادامه میدهد و علیرغم تهدیدهای مدامی که از سوی حکومت اسد دریافت میکند و آزار و اذیتی که بهطور آنلاین متحمل میشود، همچنان پیوند خود را با مردم و فعالیتهایشان در داخل کشور حفظ کرده است. او با گذشت زمان، بیشتر و بیشتر با جامعه سوریه همچون یک کل همذاپپنداری میکند و هویت خود را با آن تعریف می کند؛ «زخم ناشی از شهرهای مدفون بر روح او سنگینی میکرد… او تأثیر این زخمها را بر بدن خود احساس میکرد: ترس، اضطراب، بیخوابی، تهوع، و جنون… او بند بند از هم گسستن دخترکان زندهبه گور را با تمام وجود احساس میکرد؛ گویی که با جسم خود زیر خاک رفته و همچون جسدی در حال تجزیه و فروپاشی باشد.»
دور باطل فرار از نظام پدرسالارانه در اردن
در مقاله «پس دادن تقاص گناهان پدر: یاسمین، دختری از تباری ناشناخته»، راوان و. ابراهیم، بلوغ دختری یتیم در اردن، و دوران رشد او را از پرورشگاه تا رسیدن به استقلال توصیف میکند. در جامعهای که شرافت آدمی با اصلونسب او تعریف میشود، یاسمین از بدو تولد داغ ننگی را بر پشینانی خود حمل کردهاست. همانطور که ابراهیم میگوید: «مورد یاسمین آسیبپذیریهای زنی را که بخواهد خارج از ساختار پدرسالارانه زندگی کند، در تمام جنبههای زندگیاش –اقتصادی، اجتماعی، و فرهنگی—به تصویر میکشد.» علاوه بر این بدنامی، بچههای یتیم از فقدان امتیازات مهمی همچون وجود یک ساختار حمایتی خانوادگی رنج میبرند. یاسمین با از دست دادن حمایت نسبی پرورشگاه، از نو با این فقدان روبهرومیشود. او در ساختار پرورشگاه، و بعدتر در رابطه با مادر بیولوژیک و دوستپسرهایش مورد سوء استفاده قرار میگیرد و رنج میبیند، و متعاقب آن، سرانجام همان تجربهای را تکرار میکند که منجر به یتیم شدن خود او شده بود: حامله شدن در یک رابطه بیمار، و سپس واگذار کردن پسرش.
اگرچه این سناریوی تحقق خویش ممکن است ناگزیر به نظر برسد، ابراهیم مسیرهای بسیاری را نیز برمیشمارد که یاسمین در جستجوی ثبات، حمایت دوستان زن، و موقعیت کاری طی کردهاست. او نه یک قربانی منفعل سیستم، بلکه فردی است که تقلا کرده تا داستان زندگیاش را تغییر دهد. با وجود این، یاسمین که نسبت به تقدیر خود آگاه است، خشمگین و ناامید میماند.
مادران بد فلسطینی
مقاله عدنیه شبلی با عنوان «برساختهشدن مادران فلسطینی بد طی انتقاضه دوم» نیز قابل توجه است. اگرچه این نوشته شیوه جدیدی در تحلیل رسانهها ارائه نمیکند، حاوی بررسیهایی دقیق و عمیق، و البته رعبآوری است. شبلی نشان میدهد که چطور رسانههای حکومت اسرائیلی با برجستهکردن فریادهای پردرد انتقامجوی مادران فلسطینی در مراسم خاکسپاری فرزندانشان،در طول تنها چند روز عملاً قتل یک کودک فلسطینی به دست سربازان اسرائیلی را به ابزار حمله به مادران فلسطینی بدل کردند. رسانههای غربی نیز بیدرنگ همین قاببندی را برمیگزینند. «مادران فلسطینی به علت پذیرفتن مرگ فرزندانشان مقصر شناخته میشوند، درحالیکه این ارتش اسرائیل است که آنان را به قتل رسانده… مأموران اسرائیلی موفق شدند این ادعا را پخش و منتشر کنند که مادران فلسطینی تصویر میدان جنگ پر از اسلحه، جیپهای زرهپوش، و تانکها را از چشم و خیال فرزندانشان دور نگه میدارند، و آنان را به آغوش مرگ میفرستند.» روایت شبلی نشان میدهد که چطور بدن و صدای مادران به شکل طعنهآمیزی بدل به نماد قساوت فلسطینیان گشته و علیه آنان به کار گرفته میشود.
در چند مقاله این کتاب، زن نافرمان عمدتاً به عنوان نمادی ظهور پیدا میکند، که ناخواسته اقدامات ستمگر را منعکس میسازد و بازتولید میکند. اگرچه، گاهی اوقات زنان، خود این قدرت نمادین را پذیرفته، و آن را در فضای عمومی به کار میبندند. در این مورد، هشدار امیره درخور یادآوریست:
«بدن این زنان از اینکه به متن بدل شود، تن میزند: هر روایتی که که داستان آنها را باز میگوید و بدن مادی آنان را به بدل به دال میسازد، متناقض، انباشته از سکوت و شکاف، و ناکامل است. این بدن مادی و در حال فوران زنان است که ناخودآگاه جنسی انقلاب عربی را میسازد، و نه بدن نمادین، استعاری، و یا انتزاعی آنان.»
منبع: مجله الجدید، جلد ۲۳، شماره ۷۶
بیشتر بخوانید: