میثم بادامچی − این نوشتار بر این پیشفرض استوار است که اقلیتهای قومی/ملی ایرانی برای احقاق حقوق قومی/ملیشان بهتراست با مردم فارس‌زبان وارد گفت‌وگو شوند و حساسیتها و نیازها و مطالبات خود را به گوش ایشان به عنوان یک ترکیب جمعیتی مهم که از قضا سهم مهمی هم در مراکز قدرت در دوران ظهور دولت مدرن در ایران دارد، برسانند. بدون ایجاد یک گفت‌وگوی گسترده و همهجانبه بسط گفتمان احقاق حقوق اقوام/ملل غیر فارسزبان بر بستری لیبرال-دموکراتیک میسر نخواهد شد و محتملا بسیار سخت به نتیجه مطلوب می‌رسد.

 
این نوشتار بر آن تاکید دارد که در هر گفت‌وگویی برای حصول نتیجه اقناعی لازم است طرفین از اصطلاح و ادبیاتی استفاده کنند که هم محترمانه باشد، و هم حتی الامکان حساسیت و عکس العمل طرف مقابل را برنینگیزد. هر ادبیاتی لزوما به گسترش و بسط دیالوگ نمی‌انجامد و چه بسا در جهت افزایش بی اعتمادی عمل می‌کند. به نظر مطلوبتر آن است که اقلیتهای قومی و ملی، که نگارنده به عنوان یک ترک آذربایجانی یکی از ایشان است، از واژگانی حتی الامکان بیطرف و علمی استفاده کنند که طرف مقابل را به شنیدن نیازهای ایشان، فهم درد و رنجشان و همکاری اجتماعی بیشترسوق دهد.
 
استناد ذاتگرایانه به لغت “فارس” در اینترنت
 
یکی از مسائلی که می‌تواند گفتمان حقوق اقلیتها را با مانع یا اصطکاک یا عکس العمل از سوی بقیه روبرو کند، استفاده از ادبیات ذاتگرایانه در خطاب قرار دادن فارسزبانان در فضای مجازی است. به اعتقاد نگارنده گاه نوعی ذاتگرایی در مخاطب قرار دادن فارسزبانان در ادبیات گروههایی از مدافعان حقوق اقلیتها (اقلیت در معنای کیملیکایی کلمه و نه در معنای روزمره) در اینترنت قابل مشاهده است. به اعتقاد نگارنده این نوع ذاتگرایی، که البته بیشتر واکنشی ناخودآگاه یا آگاهانه است به ظلمهای رفته بر اقلیت‌های قومی/ملی در ایران در دوران جدید، از جهاتی با ذاتگرایی مشابه در برخی نوشتههای فارسیزبانان در فضای مجازی در نقد دین و مشخصا اسلام قابل مقایسه است.
 
استدلال خواهم کرد اینکه به عنوان مثال گفته شود “فارس‌ها ضد احقاق حقوق اقوام/ملل غیر فارسزبان یا شوونیست هستند” مانند این جمله است که بگوییم “اسلام با لیبرال-دموکراسی سازگار نیست”. هر دو سخن فوق از مشکل تعمیم نابجا یا نوعی ذاتگرایی آشکار یا نهان رنج می‌برند. گرچه هر دو جمله فوق اگر درست تفسیر شوند درصدی از حقیقت را در دل خود دارند، هیچکدام فارغ از خطا نیستند و مثال‌های نقض‌کننده مهمی در برابرنگاه تعمیمگرایانه هردو وجود دارد. مشخصا در برابر هردوی مدعیات فوق می‌توان پرسید: کدام فارس منظور نظر است؟ کدام تفسیر از اسلام را می‌گوییم؟
 
فارس بودن به مثابه فرهنگ، نه به عنوان نژاد و خون
 
قبل از ورود به بحث اسلام باید بگوییم که در دایره ایران، فارس، ترک، کرد یا عرب و بلوچی معنایی نمی‌تواند داشته باشد جز فارسزبان و ترکزبان و کردزبان و عربزبان و بلوچیزبان، و کسی که به هرکدام از فرهنگهای فارسی، ترکی، کردی، عربی و بلوچی تعلق خاطر دارد. یعنی اگر بخواهیم دچار استفاده نادرست از کلمات نشویم، اصطلاحات فارس، ترک، کرد، و عرب و بلوچی را تنها بر اساس اولا زبان و ثانیا فرهنگ این اقوام می‌توان تعریف کرد.
 
اتفاقا از نظر فرهنگی، اقوام/ملل ساکن ایران مشابهتهای بسیاری به هم دارند، همان طور که در سطح وسیعتر، میان قومیت‌ها/ملیت‌های کشورهای خاورمیانه هم وجوه مشترک فرهنگی بسیاری وجود دارد. در یکی از نوشته‌های پیشین گفتیم که مفهوم ملیت یا قومیت نمی‌تواند هویتی نژادی داشته باشد و قومیت/ملیت را نمی‌توان بر اساس تبارو خون و عقبه نژادی تعریف کرد. اگر چنان تعریفی از هویتهای قومی/ملی ارائه کنیم، در دام نژادگرایی افتادهایم. از ویل کیملیکا نقل کردیم که[1]:
 
«مهم است که توجه کنیم گروه‌های ملی، آن طور که منظور من از این اصطلاح است، به واسطه نژاد یا تبار تعریف نمی‌شوند. این نکته به وضوح با در نظر گرفتن اکثریت انگلیسی زبان ایالات متحده و کانادا قابل تشخیص است. در هر دوی این کشورها، حجم زیادی از مهاجرت در طی زمانی بیش از یک قرن، در ابتدا از اروپای شمالی، در مرحله بعدی از اروپای جنوبی و غربی، و امروزه بیشتر از آسیا و آفریقا، رخ داده است. به همین سبب انگلیسی زبانهای آمریکایی یا کانادایی که که تبارشان منحصرا از تبار[نژاد، خون] آنگلوساکسون است یک اقلیت پیوسته رو به کاهش است. این نکته در مورد اقلیت‌های ملی [فرانسوی زبانهای کانادا، اسپانیاییزبانهای آمریکا، یا ساکنان بومی هردو] هم صادق است.» (شهروندی چند فرهنگی، ۲۳-۲۲)
 
بر اساس نظریه چندفرهنگی لیبرال کیملیکا، که نظریهای است که در این مجموعه مقالات در صدد دفاع و در مواردی نقد آن بودهایم، هرگونه تعریفی از قومیت/ملیت که بر اساس خون و نژاد صورت بگیرد، ناخواسته در ورطه گفتمان نژادپرستانه افتاده است. بر این اساس به اعتقاد نگارنده اگر از”فارس” منظوری متفاوت از کسی که به زبان فارسی سخن می‌گوید[2] یا تعلق فرهنگی به فرهنگ فارس/پارس زبانان دارد داشته باشیم، نادانسته در ورطه گفتاری از نظر سیاسی ناصواب[3] افتادهایم.
 
سه اسلام و نسبت متفاوت هریک با لیبرال-دموکراسی
 
در نقد ذاتگرایی، هویت فارسی را از جهاتی با هویت اسلامی می‌توان قابل قیاس دانست. مصطفی ملکیان، روشنفکر ایرانی، در یکی از مقالاتش اسلام را به سه گونه تقسیم می‌کند: اسلام بنیادگرا، اسلام سنتگرا، اسلام تجددگرا.[4] در اینجا منظور ملکیان از اسلام نه قرآن و سنت، و نه عملکرد مسلمانان در طول تاریخ، بلکه قرائتها و روایتهایی است که عالمان مسلمان از قرآن و سنت داشته‌اند. (راهی به رهایی، ۹۸[5])
 
چکیده تبیین ملکیان از هر یک از این سه نوع اسلام از این قرار است:
− اسلام بنیادگرا “شدیدا نصگرا و نقلگراست” و “دیانت را بیش از هرچیز و پیش از هرچیز در رعایت احکام شریعت و فقه می‌داند”، و نسبت به همه حکومتهای سکولار سر ناسازگاری و قصد براندازی دارد تا بجای آنها “نظامهای حکومتی شریعتمدار و فقهگرا ایجاد کند”. (راهی به رهایی، ۹۹)
− اسلام تجددگرا در مقابل “احکام شریعت یا فقه را تغییر ناپذیر نمی‌داند، بلکه بیشتر آنها را تختهبند زمان، مکان، و اوضاع و احوال اجتماعی و فرهنگی جامعه عرب چهارده قرن پیش می‌داند و جمود بر آنها را موجب دور شدن از روح پیام جهانی و جاودانی اسلام می‌داند”، “بیشتر سعی در عقلانی سازی احکام شریعت و فقه و نزدیک ساختن این احکام به حقوق بشر و نوعی اخلاق جهانی مورد فهم و قبول انسان امروز دارد” و معتقد است که وجود جامعهای دینی در سایه حکومتی سکولار (به معنای غیر دینی نه ضد دینی) ممکن است و با تشکیل حکومت دینی لزوما رفاه مادی نیز حاصل نمی‌شود. (راهی به رهایی، ۱۰۱)
اسلام سنتگرا تدین را بیشتر نوعی سیر و سلوک باطنی می‌داند که رعایت دقیق احکام شریعت و فقه شرط لازم توفیق آن است. با این حال اسلام سنتگرا “حکومتهای غیردینی را چندان مانع و مزاحم [دیدگاه مطلوبش در مورد] استکمال فرد و جامعه نمی‌بیند.” (راهی به رهایی، ۱۰۳)
محمدتقی مصباح یزدی یکی از شاخصترین نمایندگان اسلام بنیادگرا در ایران است، سیدحسین نصر یکی از نمایندگان معروف اسلام سنتگرا است و عبدالکریم سروش، عبدالله النعیم، و محمد مجتهد شبستری از نمایندگان شاخص اسلام تجددگرا هستند.
 
نقدی که بر اساس این تقسیم سه گانه اسلام می‌توان برجمله “اسلام با لیبرال-دموکراسی سازگار نیست” وارد کرد، این است که معلوم نیست در این عبارت منظور گوینده از اسلام،  اسلام بنیادگرا است، یا اسلام تجددگرا یا اسلام سنتگرا. همانطور که تاحدی اشاره شد هرکدام از سه نوع اسلام فوق حکمی متفاوت در مواجهه با لیبرال-دموکراسی دارند. بسیار واضح است که اسلام بنیادگرا با دموکراسی سازگار نیست و هویت خود را بر ضدیت با لیبرال-دموکراسی بنا کرده است. با این حال می‌توان به خوبی نشان داد اکثر انواع اسلام تجددگرا[6] (به جز نظریههایی از قبیل امت و امامت شریعتی، اگر بتوان آنرا نظریه‌ای از اسلام تجددگرا دانست) با لیبرال-دموکراسی سازگارند. موضع اسلام سنتگرا در مورد لیبرال-دموکراسی موضعی بینابین است (راهی به رهایی، ۱۰۴). به نظر می‌رسد کاملا بتوان اسلام سنتگرا را نوعی تفسیر کرد که با لیبرالیسم سیاسی از نوعی که جان رالز متاخر آنرا نمایندگی می‌کند، سازگار باشد.
 
مصطفی ملکیان در پایان مقاله “راهی به رهایی” می‌نویسد:
«نتیجه آنکه نمی‌توان مدعی شد که اسلام، به نحو اطلاق، با لیبرالیسم ناسازگار است…..ولی البته می‌توان گفت که یکی از قرائت‌های اسلام، یعنی قرائت بنیادگرایانه، با لیبرالیسم نمی‌سازد….ناگفته نگذارم که به گمان نگارنده این سطور، غیر قابل دفاعترین قرائت از اسلام همان قرائت بنیادگرایانه آن است.» (راهی به رهایی، ۱۰۵-۱۰۴)
 
نتیجهگیری تحلیل ملکیان، که به نظر نگارنده معقول است، این است که جمله “اسلام با لیبرال-دموکراسی سازگار نیست” با توجه به اینکه کدامیک از سه نوع اسلام بنیادگرا، تجددگرا، یا سنتگرا منظور نظر گوینده باشد، می‌تواند درست یا نادرست باشد. جمله “اسلام با لیبرال-دموکراسی سازگار نیست” را می‌توان نوعی مواجهه ذاتگرایانه با دیانت نامید که امکان ارائه قرائتهای مختلف از اسلام را نفی می‌کند و بر اساس تعمیمی که بر اساس تحلیل فوق ناروا است حکم در مورد عدم امکان یکجا جمع کردن اسلام و دموکراسی صادر می‌کند.
 
به همین منوال می‌توان گفت جمله “فارسها ضد حقوق اقوام/ملل غیر فارسزبان یا شوونیست هستند” بر قرائتی ذاتگرایانه از مفهوم فارس بودن بنا شده است و دارای اشکالات مشابهی است.
 
چهار نوع هویت فارسی و مواجهه متفاوت هریک با حقوق اقوام/ملل غیر فارس
 
هویت فارسی/پارسی هم مانند هویت اسلامی هویتی کاملا متکثر است. همانطور که ملکیان اسلام را به سه نوع تقسیم کرده است، شاید بتوان هویت فارسزبانان را از جهت مواجههشان با بحث حقوق اقوام/ملل غیر فارسزبان در ایران به چهار دسته تقسیم کرد:
 
الف- فارس مذهبی مدافع تکثر
ب- فارس مذهبی ضد تکثر
ج- فارس غیر مذهبی مدافع تکثر
د- فارس غیرمذهبی ضد تکثر
 
در تقسیم بندی فوق، چنانکه قبلا در تعریف غیر نژادی از فارس بودن اشاره شد، منظور از فارس کسی است که ۱) زبان مادری‌اش فارسی است و ۲) تعلق خاطر به فرهنگ فارسی/پارسی دارد. ما فعلا این موضوع را که این تعلق خاطر مربوط به فرهنگ فارسی قبل از اسلام است یا متعلق به فرهنگ فارسی بعد از اسلام، به کناری می‌نهیم. دیگر اینکه منظور از تکثر در تقسیمبندی بالا در درجه اول تکثر قومی در یک چهارچوب لیبرال-دموکراتیک است نه انواع دیگر تکثر از قبیل تکثر جنسیتی. همچنین، منظور از مذهبی و غیر مذهبی در تقسیم بندی بالا باور یا عدم باور شخصی فرد صاحب هویت به اسلام یا یکی دیگر از ادیان رسمی رایج است. تقسیمبندی فوق را البته می‌توان به زیرشاخه‌های جدید گسترش داد که فعلا مورد نیاز ما نیست.
 
به علاوه می‌توان با تغییر عبارت فارس/فارسزبان در چهارگانه فوق با هویت قومی اکثریت در یک کشور همسایه خاورمیانهای این تقسیمبندی را در آنجا هم قابل اطلاق دانست. به عنوان مثال اگر بحث ما بجای ایران در مورد ترکیه بود، می‌توانستیم در تقسیم فوق بجای کلمه فارس هویت ترک/ترکزبان را قرار دهیم و بر اساس آن ترکهای ترکیه را به ترک مذهبی مدافع تکثر، ترک مذهبی ضد تکثر، ترک غیر مذهبی مدافع تکثر و ترک غیرمذهبی ضد تکثر تقسیم کنیم و ابزاری برای بررسی مواجهه ترکان ترکیه با مسئله حقوق اقوام/ملل غیر ترک آن کشور، مشخصا کردها، به دست دهیم.
 
در برابر جمله “فارسها ضد احقاق حقوق اقوام/ملل غیر فارسزبان یا شوونیست هستند ” می‌توان پرسید کدام فارس منظور نظر گوینده است: فارسزبان مذهبی مدافع تکثر، فارسزبان مذهبی ضد تکثر، فارسزبان غیر مذهبی مدافع تکثر و یا فارسزبان غیرمذهبی ضد تکثر؟ هویت الف منظور نظر گوینده است، یا هویت ب، یا ج و یا د؟
 
واضح است که فارس‌‌های ب و د ضد حقوق اقوام/ملل غیر فارسزبان هستند، چون هویت خود را دانسته یا ندانسته در تقابل با احقاق حقوق اقلیتهای قومی/ملی در ایران در یک چهارچوب لیبرال-دموکراتیک تعریف کرده‌اند. بر این اساس می‌توان گفت “فارسهای ب و د ضد احقاق حقوق اقوام/ملل غیر فارسزبان یا شوونیست[7] هستند”. با این حال و در نقطه برابر فارسهای الف و ج طرفداراحقاق حقوق اقوام/ملل ایران هستند و در نتیجه شوونیست نیستند.
 
نتیجه: ذاتگرایی و بی تفاوتی به مثابه موانعی جدی برای گفت‌وگو
 
برای گذار ایران به دموکراسی کوشش برای فهم دیگری در فرآیند گفت‌وگوی سازنده،  اجتناب از نگاههای تعمیمگرا و آمیخته با پیش‌داوری، و همکاری اجتماعی میان گروههای قومی/ملی ساکن این سرزمین، شرطی ضروری است.
 
به نظر چه مسلمان باشیم و چه آتئیست، و چه فارس باشیم یا ترک، کرد، عرب و یا بلوچی، اخلاقیتر می‌نماید که از نگاه ذاتگرا و تعمیمگرا به هویت‌های دینی و قومی گروهایی که عضوشان نیستیم اجتناب کنیم. به تعبیر دیگر به نظر می‌رسد دوری از ذاتگرایی بیشتر با رواداری، به عنوان اساس و گوهر اخلاقی لیبرال-دموکراسی به عنوان شکل ایدهآل حکومت، سازگار است.
 
به تعبیر دیگر قبل از اینکه فردی که خود را مسلمان می‌داند، خود بیان کند که فهمش از اسلام به بنیادگرایی نزدیکتر است، یا تجددگرایی یا سنت‌‌گرایی، ما نمی‌توانیم در مورد جمعپذیری یا جمع‌ناپذیری هویت اسلامی او با لیبرال-دموکراسی نظر دهیم. به همین منوال، قبل از اینکه یک فارس زبان − به عنوان عضوی از گروهی جمعیتی که از فضیلت دو زبانه بودن محروم است و در عوض بنا بر توافق گذشتگان زبان مادری‌اش در هشتاد سال پس از تاسیس حکومت مدرن در ایران این امتیاز را داشته است که زبان رسمی و اداری کشور باشد − خودش را در قالب یکی از هویتهای چهارگانه فوق بگنجاند، ما به عنوان اعضای اقلیتهای قومی/ملی، بدون اطمینان از اینکه او واقعا و به صورت اصولی نفی کننده حقوق اقوام غیر فارسزبان است، از نظر اخلاقی مجاز نیستیم او را در دسته‌های ب یا د، یا رده بندی شوونیستی، قرار دهیم.
 
بطور متقابل از فارسزبانان ایرانی انتظار می‌رود بیش از پیش و بدون پیشفرض در یافتن راهحلی لیبرال-دموکراتیک برای احقاق حقوق قومیتها/ملیتهای غیر فارسزبان در ایران همکاری کنند. طبیعی است که این همکاریها به نفع اتحاد میان اقوام ایران، از جمله فارسزبان‌ها و دوزبانه‌ها، و موجب قوی‌تر شدن حس لزوم حفظ تمامیت ارضی در میان ساکنان آن خواهد بود. به اعتقاد نگارنده بهترین طریق برای بطلان ادعای “فارس‌ها ضد احقاق حقوق اقوام/ملل غیر فارسزبان ایران یا شوونیست هستند”، و یکی از بهترین طرق برای قویتر شدن علاقه به حفظ تمامیت ارضی آن است که فارسبانهای کشورمان، مثلا آن عده که فعال جنبش سبزند، خودشان دست بالا بزنند و در جهت احقاق حقوق از دست رفته اقلیتهای قومی/ملی ایرانی بکوشند و نشان دهند اکثریت فارسها در تقسیم بالا فارسهای جزو دسته الف و ج هستند، نه ب و د.
 
بی تفاوتی فارسزبان‌ها در مورد حقوق اقلیتهای قومی/ملی غیر همزبانشان نه تنها وضعیت را بهتر نمی‌کند، در سناریوهای بدبینانه می‌تواند راه را بر بالکانیزه شده ایران یا شقه شقه شدن آن در دوران ضعف حکومت مرکزی و روزگار پسا جمهوری اسلامی بگشاید.
 
از قدیم گفتهاند که پاک کردن صورت مسئله مسئله را حل نمی‌کند. به همین منوال سکوت در مورد مسئله حقوق قومیتها به ترکها، کردها، بلوچیها و عربهایی که حس می‌کنند مورد تبعیض واقع شده اند، نه تنها قانع یا آرام نمی‌کند، بلکه برعکس با ایجاد روحیه یاس و بدبینی فضای رادیکالیسم را به نفع جداییطلبی تقویت می‌کند.
 
در همین زمینه
 

پانویس‌ها

[1] رجوع کنید به این مقاله نگارنده.
[2] ما در این بحث برای اجتناب از پیچیدگی تمایز میان گویشهای زبان فارسی را، که خود به نوبه خود بحث بسیار مفصلی است، به کناری می‌نهیم و به صورت سادهسازی شده تنها از یک هویت فارسی سخن می گوییم. در عالم واقع بیش از یک هویت فارسی داریم و بهتر است بگوییم هویتهای فارسی داریم.
[3] Politically incorrect
[4]البته واضح است که تقسیم بندی ملکیان اسلام را به این سه نوع تنها نوع تقسیم‌‌بندی ممکن در مورد اسلام نیست و می توان تقسیمبندیهای دیگری هم از این دین ارائه کرد.
[5]مصطفی ملکیان، “سخنی در چندوچون ارتباط اسلام و لیبرالیسم”، راهی به رهایی، نشر نگاه معاصر، صص.106-93.
[6] این سخن خصوصا در مورد انواع متاخر قرائت تجددگرایانه از اسلام درست می نماید.
 [7]  البته نگارنده ترجیح می دهد از اصطلاح شوونیست در نوشته هایش استفاده نکند، چون این اصطلاح به خاطر کاربردهای عامیانه‌ای که از آن لااقل در فضای اینترنت شده است، بار علمی خود را تا حدودی از دست داده است. به عبارت دیگر در شرایط کنونی اصطلاح شوونیست بیشتر باری پولمیک و جدلی یافته و به سختی ممکن است به کار بحثهای فلسفی و علمی و دقیق در زمینه حقوق اقوام بیاید.