جامعه سنتی و خفقانزده در سرکوب آزادی و دمکراسی، با عشق، اروتیسم، آزادی تن و آزادیهای جنسی نیز بیگانه است. آنچه در این عرصه به ادبیات کشیده میشود در واقع شبه آن است. آنجا که رفتارهای جنسی بر آزادی و برابری استوار نباشند و در شمار تابوها باشند، نمیتوان از عشق سخن گفت. در پی استقرار جمهوری اسلامی، با تسلطِ فرهنگ سنتی بر آن، ادبیات نیز از شکوفایی لازم بازماند. گسستِ موجود فاجعهای را سبب شد که ابعاد آن هنوز در کلیت خویش بر ما آشکار نیست.
ادبیات تبعید ایران در سالهای اخیر تجربههایی نو از هستی را در خود بازیافته است. این ادبیات در واقع زبان گویای ادبیاتیست که در داخل کشور سرکوب میشود. در بخشی از این ادبیات صحبت از عشق، درد، رنج و زندگی گروهی از شهروندان ایرانی منعکس شده است که در هراسی مُدام زندگی میکنند و از هیچ حق شهروندی برخوردار نیستند.
دگرباشان جنسی در ایران امروز حق حیات ندارند. اگر رفتار و احساس جنسی آنان آشکار گردد، طبق قانون به سادگی کشته میشوند. رژیم و چه بسا بسیاری از مردم آنان را بیمار میدانند. این افراد از جامعه طرد می شوند تا در وحشتی بیپایان مخفیانه به زندگی خویش ادامه دهند.
ادبیات تبعید ایران در این عرصه با همین تولیدات نه چندان اندک خویش آثاری ارزنده خلق کرده است. در کنار صدها داستان و رمان از نویسندگان دگرباش، دهها اثر از نویسندگانی که دگرجنسگرا هستند، تولید شده است. رمان “پسران عشق” اثر قاضی ربیحاوی، رمان “خانه تاریک است” اثر فرشته مولوی، داستان بلند “مردی در حاشیه” اثر شهرام رحیمیان، داستان “زن و مرد جوان” اثر شهلا شفیق، و چندین اثر دیگر در این راستا آثاری هستند خواندنی. “پیش از تردید” اثر فهیمه فرسایی در شمار آخرین آثاری است که در این عرصه به زبان فارسی منتشر شده است.
این رمان را میتوان از جوانب مختلف بازنگریست. من اما در این نوشته کوشیدهام بیشتر به موضوع همجنسگرایی در آن بپردازم.
“پیش از تردید”،[۱] داستان انقلاب است؛ رژیمی میرود و رژیمی دیگر حکومت در دست میگیرد. حکومت نوبنیاد در استقرار ارزشهای خویش تیغ از نیام برمیکشد تا مخالفان را سرکوب کند.
پیش از تردید، داستان گریز است؛ گریزی ناگزیر از کشور. اگر بمانی به بند و شکنجه گرفتار میآیی و در این راه اگر شانس بیاوری و کشته نشوی، شاید تا پایان عمر در زندان بمانی.
پیش از تردید، داستان مرگ است؛ مرگِ مخالفان رژیم، مرگ در جبهههای جنگ، مرگ در خیابان و زندان.
پیش از تردید، داستان مبارزه است؛ مبارزه با رژیم، مبارزه با مرگ و زندگی.
پیش از تردید، داستان عشق است؛ عشقی که انگار سامان نمیگیرد. داستان عشقی ممنوع که امکان آشکار شدن ندارد، عشقی که دست یافتن بدان، به مشکل گرفتار آمده است؛ عشقی مثلثی.
“بالاخره من از اینجا میرم”. “اینجا” ایران است؛ ایرانِ پس از انقلاب، ایرانِ درگیر جنگ با عراق. راوی جوانی است که میخواهد از کشور بگریزد؛ “من نمیخوام گوشتِ دم توپ بشم. با این جنگی که در کردستان راه انداختن، پسفردا به هرکدوم از ما یک تفنگ میدن و میگن از میهن اسلامیتون دفاع کنین. دشمنا میخوان وطنتون رو تکهتکه کنن. جلوشون رو بگیرین. خونه و زندگیتون در خطره. من که نه خونه دارم و نه زندگی، از چی دفاع کنم.”
از گذشتهی راوی همینقدر میدانیم که پدرش از مادر جدا شده است. پدر کی بود و حال کجاست، نمیدانیم. مادر اما یکی از مخالفان رژیم است؛ شخصی تحتِ تعقیب که خانه را ترک گفته و حال متواری است. به کدام گروه سیاسی گرایش دارد و اینکه چرا مخفی شده، چیزی نمیدانیم. این را اما میدانیم که راوی نزد مادربزرگ زندگی کرده است و مادر بزرگ به وقت مرگ، تمامی داراییاش را به حاج مشیری، مسئول بسیج کمیته محل، سپرده تا هر ماه مقداری از آن را به نفع راوی، در اختیار خالهاش بگذارد. این را نیز میدانیم که خاله زمانی همراه مادر “انقلابی” بود. بازداشت میشود و در زندان دوستانِ خویش را لو داده، خود خبرچین میشود و سپس آزاد میگردد.
خاله با رنگ عوض کردن، حال صیغهی سید است و سید پاسدار و شکنجهگری که در زندان به کار اشتغال دارد.
حاج مشیری که وجودش را وقفِ انقلاب کرده و به امور مسجد و کمیته و بسیج محل می رسد، خانه و پول مادربزرگ را بالا میکشد و چیزی به راوی و خاله نمیدهد؛ “مادربزرگم قبل از مرگ مقداری پول پیش حاجی مشیری گذاشته بود تا او هر ماه برای نگهداری من به خالهام بدهد. حاجی مشیری و خاله دایم سر این پول با هم دعوا داشتند. خالهام میگفت “کم است” و حاجی میگفت “زیاد است”. بار آخر حاجی آب پاکی روی دست شهلا ریخت و گفت کسری خرجهایش را از جای دیگر بیاورد. وقتی خالهام پرسیده بود از کجا؟ حاجی جواب داده بود: برو صیغه شو. ثواب هم داره.”
مادربزرگ پیش از مرگ، به اعتبار سنت، دختری همسنِ راوی را که مهتاب نام دارد، برای نوهی خویش عروس میکند. مادر مهتاب نیز همچون مادر راوی متواری است؛ “…من یک روز تصادفی از منور خانم شنیدم که مادر او هم مثل مادر من فرار کرده. بعضی وقتها مادربزرگم آه میکشید…”
مهتاب به اتفاق برادرش از مرز پاکستان گریخته، خود را به آلمان میرسانند و راوی حال میخواهد به او ملحق گردد. مهتاب و راوی از پیش با هم دوست و همبازی بودهاند. مهتاب شعر میسراید و مرتب برای راوی نامه مینویسد. او در شعرهای خویش از عشق میسراید و ستایشگر اوست و مشتاقِ وصال.
اگرچه وصال به مهتاب به مشکل گرفتار آمده، معشوقی دیگر در کنار راوی است. جاوید، جوانی که چند سالی بزرگتر از راوی است، یار و همدم اوست. آن دو عاشق هم هستند و با هم رابطهی جنسی دارند؛ “اگر جاوید امروز صبح به دنبالم راه افتاده بود، میتوانستیم به کلبهی”عمو تام” برویم و حسابی عشق کنیم. این کلبه را جاوید ساخته بود. برای اینکه فراموش کنم حاج مشیری با کلک خانهی مادربزرگم را از چنگ ما درآورده؛ برای اینکه دایم تو خیابانها ولو نباشم؛ برای اینکه فکر آتشزدن خانه را از سر بهدر کنم و پیش خالهام که به سفارش حاجی باوجدان اتاقی در هتل مهاجری گرفته بود، برگردم.”
در داستان، بیآنکه چیزی گفته باشد، درمییابیم که راوی دوجنسگرا است. او عشق به مهتاب را نفی نمیکند. قصد دارد به او ملحق گردد. میگوید؛ “هر شب خوابشو میبینم.” او جاوید را نیز در کنار خود دارد؛ “پیرهن چهارخانهی کهنه و مستعمل جاوید را که من از همهی لباسهایش بیشتر دوست داشتم، گوشه اتاق افتاده بود. وقتی به آن نگاه میکردم، به یاد شبی میافتادم که زیر آسمانی صاف با جاوید خوابیدم. بیشتر از هر چیز نفسهای کوتاه و تند او را حس میکردم که پشتِ گردنم را قلقلک میداد و مرا به وجد میآورد. نمیخواستم بدانم جاوید با من چه کرد. فقط میخواستم نفسهایش تندتر و تحریککنندهتر بشود تا من عطر اسفندی را که از جشن منور خانم به یادم مانده بود، نفس بکشم و لذت ببرم…”
گریز از کشور تنها در رسیدن به مهتاب خلاصه نمیشود. راوی توانِ ماندن در این کشور را ندارد. مجبور است نزد خاله و سید زندگی کند. سید نومسلمانی است که شکنجه میکند، آدم میکشد، دزد و قاچاقچی نیز هست. او میکوشد تا به هر بهانهای، حتا فرستادن او به جبهه، شرّ راوی را از سر خویش واکند؛ “این خزعبلات چیه که داری حفظ میکنی؟ به جاش برو مسجد و به انقلاب و امام خدمت کن. به حاجی مشیری نشون بده که بچهی قابل هستی! اینطوری بیشتر جلو میری.” راوی اما دل خوش به زندگی دارد؛ “ولی من نمیخواستم آنطوری جلو بروم. فقط میخواستم هرچه زودتر پول جمع کنم و خودم را از این جهنمدره نجات بدهم. نمیخواستم به مسجد حاجی مشیری بیوجدان هم پا بگذارم.”
خروج از کشور اما آسان میسّر نمیگردد. توان مالی نداشته باشی، مشکل افزونتر میشود. راوی به فکر پسانداز است. میکوشد به هر شکلی پولی به دست آورد؛ حسن مرادی که آتلیهی عکاسی دارد، وی را راضی میکند تا از وی عکسهای شهوانی و سکسی بگیرد، به این بهانه که با فروش آنها کاسبی کنند. عکسهای نیمهلخت و هوسانگیز راوی از طریق مصطفی، پسر حاجآقا مشیری، که پاسدار و دوست راوی است، در میان افراد بسیج و سپاه فروخته میشود، اما این پولی نیست که بتوان به قاچاقچی برای خروج از کشور پرداخت.
راوی در کنجکاویهای خویش درمییابد که سید به همراه خالهاش به کلاهبرداری مشغولند. از خانواده زندانیان مخالفِ رژیم به بهانههای مختلف پول میگیرند، بیآنکه کاری برای آنان انجام دهند. راوی فکر میکند که او نیز میتواند از این راه به پولی دست یابد. با گوش سپردن به حرفهای خاله و سید و سپس سرقت به اصطلاح سندهای سید، با خانوادههای زندانیان تماس میگیرد، خود را درگیرِ موضوعی خطرناک میکند. در همین رابطههاست که درمییابد در زندان زندانیان را شکنجه میکنند و به زیر شکنجه میکشند و در این میان کسانی چون سید با کمک خالهاش خانوادهی زندانیان را میفریبند، از آنان پول میگیرند و وعده میدهند تا در آزادیشان بکوشند. او همچنین درمییابد که حاجی مشیری به عنوان مسئول بسیج محل شبکهای در چپاول و غارت اموال مردم سامان داده است.
کشف این اطلاعات و آگاهی از واقعیتها باعث میشود تا تحت تعقیب قرار گیرد. اگر تا کنون برای رسیدن به مهتاب میکوشید، از این پس درگریز از بازداشت و مرگ، راه فرار پیش میگیرد و به زاهدان سفر میکند تا از اطلاعاتی که مهتاب در اختیارش گذاشته، خود را به پاکستان برساند.
خسته و زخمین، درست آن زمانی که فکر میکرد، راهها یک به یک به رویش بسته میشوند، جاوید را در کنار خویش میبیند. جاوید احساس کرده بود که خطر بازداشت معشوق را تهدید میکند. در جستوجوی او برمیآید و در یافتن و رسیدن به او، سرانجام وی را بیمار و زخمین در زاهدان مییابد.
در اینکه؛ آیا آن دو با هم از کشور خارج میشوند؟ و یا اینکه راوی به تنهایی موفق به گریز از کشور میشود؟ چیزی نمیدانیم. در داستان بیش از این نمیخوانیم ولی احساس میکنیم که عشق جاوید به راوی باعث شده تا او در پی معشوق خطر به جان بخرد و برای یافتن و رسیدن به او گام به راه بگذارد.
عنوان رمان در زبان آلمانی بازمیگردد به سخنی از مادربزرگِ راوی که همیشه به او توصیه میکرد؛ “باید مواظب خودت باشی. آدما بدن. از این موجود دو پا هرچی بگی برمیآد. حتا به این مرد؛ بابابزرگتم نباید اعتماد کنی.”
راوی البته این بد بودن را در رواج بچهبازی در جامعه میبیند و با آگاهی بر آن، میکوشد از دامها بگریزد. عشق به جاوید اما ربطی به این رابطه ندارد. هر دو آگاه بر رفتار خویش هستند و آزادانه آن را برگزیدهاند.
عنوان فارسی کتاب اما شاید در تردیدی نهفته باشد که راوی در پایان داستان بدان گرفتار آمده است؛ رفتن و یا ماندن؟ جاوید و یا مهتاب؟
رابطهی میان دو مرد و یا دو زن را، خواه بر کششی سکسی استوار باشد و چه بر رفتاری سکسی، رابطهای همجنسگرایانه میخوانند. در صحبت از همجنسگرایی مراد همانا رابطهی آزاد دو جنس است با هم. رابطه راوی با جاوید نیز بر چنین بستری استوار است.
از رفتارهای جنسی زنان با هم در تاریخ روابط جنسی ما کمتر سخن رفته است. خلاف آن؛ از رفتارها و کنشهای جنسی مردان نسبت به هم فراوان گزارش شده است. بچهبازی، شاهدبازی و لواطگری تنها نمونههایی از آنها هستند. این روابط اما بر رابطهای عاشقانه استوار نیستند. گاه کودکآزاری و تجاوز هستند و گاه مرض. یکی لذت میبرد و آن دیگر زجر میکشد، و این چیزیست خلاف قوانین مدنی و حقوق بشر.
از عشق به مفهوم مدرن آن و تنهای آزاد در ادبیات ما کمتر سخن رفته است. نباید انتظار داشت چنین موضوعی در ادبیات داخل کشور به زیر تیغ سانسور و خودسانسوری تولید گردند. این موضوع در ادبیات تبعید اما، به ویژه در سالهای اخیر حضوری ملموس دارد. رمان “پیش از تردید” که ترجمه آن پس از نوزده سال به فارسی منتشر شده است، در شمار نخستین آثاری است از نویسندگان ایرانی به زبان غیر فارسی که عشق به همجنس در آن موضوع شده است. سال گذشته نیز رمانی به زبان آلمانی از محمود فلکی منتشر شد که در آن نیز یکی از شخصیتهای داستان که شاعری تبعیدی از ایران است، دوجنسگراست.[۲] باید امیدوار بود که این اثر نیز به فارسی برگردانده شود.
به نظرم انتشار هر اثری با چنین موضوعی در فرهنگ ما، نه تنها کمکی خواهد بود در شنیدن صداهایی دیگر، و شناخت تنهایی دیگر در ادبیات، بلکه در عرصه اجتماعی نیز کمکی خواهد بود در دمکراتیزه کردن یک فرهنگ.
پانویس:
[۱] – فهیمه فرسایی، پیش از تردید، نشر مهری، لندن ۲۰۱۹. این رمان با عنوان “از مردها حذر کن پسرم” (Hüte dich von den Männern mein Sohn) به زبان آلمانی در سال ۱۹۹۸منتشر شده است. “پیش از تردید” برگردانِ فارسی آن است.
[2] – Mahmood Falaki, Tödliche Fremde, Sujet Verlag, 2018
بیشتر بخوانید: