بهنام دارایی‌زاده – چرا اینهمه عکس از مراسم اعدام داریم؟ چرا برخی از این عکس‌ها اینقدر خوب و دقیق عکاسی شده‌اند و حتی واجد جنبه‌های “زیباشناختی” و “هنری” نیز هستند؟ آیا این امر، تنها به این برمی‌گردد که شمار قابل ملاحظه‌ای از اعدام‌ها در ایران، در “ملاعام” صورت می‌گیرند؟

 
به تازگی خبرگزاری فارس، مجموعه‌ عکس‌هایی از مراسم اعدام را ‌‌به‌ مانند‌ برخی از ژورنال‌های عکاسی یا سایت‌های فاین آرت (fine art)، “سیاه-سفید” و با فیلتر منتشر کرده‌ است.
 
ایران، نه فقط بالاترین سرانه اعدام را (در نسبت با جمعیت آن) در کل جهان دارد، بلکه بیشترین عکس یا ثبت گزارش تصویری از مراسم اعدام نیز متعلق به این کشور است. در طول یک دهه اخیر، به اندازه‌ای عکس، تصویر و خبر از مراسم اعدام در ایران منتشر شده است که دیدن آنها، آرام آرام دارد تبدیل به امری عادی و روزمره در زندگی جمعی ما ایرانیان می‌شود. درست به مانند نمایش مکرر عکس‌ها و تصاویر شهدای جنگ که نقاشی بدن‌های مثله شده‌ آنها روی دیوار‌های بزرگ شهر، دیگر حس خاصی را در شهروندان برنمی‌انگیزد.
 
برآورد می‌شود که سالانه چهارهزار نفر در چین – یعنی دست کم ده برابر ایران – در این کشور اعدام می‌شوند، اما یک دهم ایران نیز عکس و تصویر از مراسم اعدام در چین وجود ندارد. این سخن قابل دفاع است که بسیاری از اعدام‌ها در چین، مخفیانه صورت می‌گیرد و گزارش رسمی و مستندی از آنها در دسترس نیست. در ایران اما دست کم بخشی از اعدام‌ها، بنا به ملاحظات حکومتی یا توصیه‌های مذهبی، در “ملاء عام” صورت می‌گیرند و همین امر نیز موجب شده است تا تصاویر پرشماری از اعدام در ایران داشته باشیم؛ اما آیا همه ماجرا همین است؟
 
در برخی از کشورهای اسلامی، مانند عربستان یا یمن نیز بنا به ملاحظات مذهبی، بخشی از احکام اعدام‌ در “ملاءعام” اجرا می‌شود، اما به هیچ وجه این همه عکس و تصویر از مراسم اعدام به‌مانند ایران در دسترس نیست. از سویی دیگر، به‌نظر می‌رسد بیشتر عکس‌ها یا ویدئوهایی که از مراسم اعدام در کشورهای اسلامی منتشر می‌شود به سبب مخفیانه بودن یا تصویربرداری از فاصله‌های دور کیفیت خوب و مناسبی ندارند. در مقابل، برخی از عکس‌ها و ویدئو‌های اعدام در ایران، آنقدر با کیفیت و دقیق هستند که حتی گاهی از شبکه‌های تلویزیونی استانی یا‌ سراسری نیز پخش می‌شوند. 
 
 در طول این سال‌ها، نه فقط روز به روز بر شمار اعدام‌هایی که در ملاءعام اجرا می‌شود افزوده شده، بلکه به نظر می‌‌رسد شمار تماشاچیان اینگونه مراسم نیز از گروه‌های چند صد نفره، به جمع‌های چندهزار نفره، افزایش یافته‌ است.
به نظر می‌رسد انتشار گسترده، مناسب و با کیفیت عکس‌ها و تصاویر اعدام در ایران، در کنار فراخواندن مردم به تماشای زنده این مراسم در محله‌ها و مراکز شهرها با نصب بنر‌ها و اعلان‌های تبلیغاتی (برای نمونه)، نشان از سیاستی خاص و مشخص دارد: جمهوری اسلامی می‌خواهد “اعدام” را امری عادی، طبیعی، منطقی و نه حتی ناگزیر جلوه دهد؛ امری که اجرای آن، “باید” عین اجرای عدالت تلقی شود و از آن گریزی نیست.
 
واقعیت این است که اگر حرکتی در سطح جامعه زیاد تکرار شود، پس از مدتی نیز کمتر به “چالش” گرفته می‌شود. در نهایت هم ممکن است به این بیانجامد که مردم آن را “طبیعی” و “عادی” قلمداد کنند و درباره چرایی‌اش کمتر صحبتی ‌کنند.
 
باید اذعان کرد جمهوری اسلامی، در پیگیری این سیاست‌های “عادی‌سازی” که به منظور نهادینه کردن، بازتولید و نمایش هنجارهای ایدئولوژیک صورت می‌گیرد، به نسبت موفق عمل کرده‌ است. قانون حجاب اجباری در ایران، نمونه مشخص چنین وضعیتی است؛ ممکن است شماری از مردم به طور فردی تنش‌هایی با حاکمیت داشته باشند، اما به نظر می‌رسد که از سر تکرار، این هنجار حکومتی را به نوعی پذیرفته‌اند و وقتی نسل پس از انقلاب برای نخستین بار در محیطی خارج از کشور قرار می‌گیرند، این “بی‌حجابی” است که برایش به‌نوعی “غریب” و “غیرطبیعی” به نظر می‌رسد.[۱]
 
خطر و دل‌نگرانی اصلی اینجاست که اعدام و اجرای آن در ملاء عام، آنقدر تکرار و عادی شود که دیگر واکنش و اعتراض خاصی را برنیانگیزد. در طول این سال‌ها، نه فقط روز به روز بر شمار اعدام‌هایی که در ملاءعام اجرا شده‌ افزوده شده است، بلکه به نظر می‌‌رسد شمار تماشاچیان اینگونه مراسم نیز از گروه‌های چند صد نفره، به جمع‌های چندهزار نفره، افزایش یافته‌ است. (برای نمونه به این مورد اخیر نگاه کنید.)
 
جلادان خوش‌تیپ
 
ظاهر امر این است که “سیاست عادی‌سازی اعدام”، تنها بر پایه تکرار یا انتشار عکس‌ها و تصاویر اعدام در رسانه‌ها یا انجام مصاحبه‌های تلویزیونی با تماشاچیان راضی از اجرای نمایش، تمرکز نیافته است. مسئولان قضایی جمهوری اسلامی سعی کرده‌اند به منظور عادی‌سازی و طبیعی جلوه دادن مجازات مرگ، مراسم اعدام را به‌گونه‌ای سامان دهند که تماشاچیان، قرابت و همسویی بیشتری با عوامل اجرای حکم داشته باشند. در نمونه‌های مختلفی که تصاویر آن نیز در رسانه‌ها منتشر شده است، (برای نمونه) عوامل اجرای حکم، روز به روز به لحاظ ظاهری بیشتر  به مردم عادی شباهت بیشتری پیدا می‌کنند.
 
در ایران، ماموران اجرای احکام، یا کارمند و وابسته دادسراها و سازمان‌ زندان‌ها هستند یا سربازان وظیفه‌ای که در این مراکز خدمت می‌کنند. به هر صورت، انتظار می‌رود “مامور رسمی جمهوری اسلامی”، آن هم به هنگام اجرای چنین ماموریتی که توسط ده‌ها دوربین ثبت می‌شود، هنجارهای ظاهری جمهوری اسلامی را رعایت کند.
 
 آیا مسئله غیر از این است که مقامات جمهوری اسلامی می‌خواهند اعدام و اجرای آن را در ملاعام، امری “عادی” و “طبیعی” معرفی کنند که هر فرد معمولی با پوششی آشنا و مرسوم نیز می‌تواند انجامش دهد؟
شلوارجین سنگ‌شور شده، کفش کتونی یا ژاکت آستین کوتاه،(در این نمونه)، مسلماً پوشش مطلوب جمهوری اسلامی نیست. حالا پرسشی که مطرح می‌شود این است: آیا چنین امری اتفاقی است؟ اگر اتفاقی است، چرا پس هیچ نمونه دیگری از سال‌های پیش در دسترس نیست؟ چرا به هنگام اجرای سایر احکام قضایی، ماموران اجرا، چنین پوشش متفاوتی با ارزش‌های حاکم ندارند؟
 
واقعیت این است که هنوز در خیلی از شهرهای کوچک و مذهبی ایران، اگر مرد جوانی با همین پوشش در خیابان ظاهر شود ممکن است نگاه‌های‌ عموم بر او سنگین باشد. حال چطور شده است که مامور رسمی جمهوری اسلامی که قاعدتاً وابسته و کارمند دستگاه مهمی نظیر دادسرا است با شلوار جین سنگ‌شور و کفش اسپرت به مراسم اعدام می‌رود؟
 
آیا مسئله غیر از این است که مقامات جمهوری اسلامی می‌خواهند اعدام و اجرای آن را در ملاء عام، امری “عادی” و “طبیعی” جلوه دهند که هر فرد معمولی با پوششی آشنا و مرسوم نیز می‌تواند انجامش دهد؟ وقتی رویدادی عادی، طبیعی و منطقی جلوه داده شود روشن است که مبارزه با آن نیز دشوار خواهد شد؛ به‌ویژه اگر به طور منسجم و برنامه‌ریزی شده تکرار شود و مشارکت عینی شهروندان را نیز بطلبد.
 
اعدام سالانه بیش از چهارهزار نفر در چین، بیشتر یک “آمار قضایی” است، اما اعدام ده‌ها نفر در کوچه و خیابان، در روز روشن، با فراخوان قبلی و تماشاچیانی پرشمار که اعتراضی هم از سوی آنها دیده نمی‌شود، نمی‌تواند تنها یک مسئله ساده حقوقی باشد، بلکه نشان‌دهنده یک بحران، دل‌نگرانی و بیماری اجتماعی است.
 
پانویس:

۱- برخورد‌های انتظامی یا حتی قضایی، با افرادی که در ماه رمضان در مکان‌های عمومی غذا خورده‌اند یا حتی سیگار کشیده‌اند، نمونه دیگر چنین وضعیتی است؛ آنقدر این محدودیت مذهبی در اثر تبلیغات و فشارهای حکومتی “عادی” شده است که آرام آرام پس از سه دهه، نه فقط شهروندان چنین محدودیتی را “درونی” کرده‌اند و به آن “احترام” می‌گذارند، بلکه کمتر هم از خود می‌پرسند چرا باید به مدت یک ماه، ابتدایی‌ترین حقشان که خوردن و آشامیدن است در فضاهای عمومی، به نوعی تضییع شود یا دستکم با اضراب و نگرانی همراه باشد.
 
در همین زمینه: