علی شریعت کاشانی – شعر و اندیشه مولوی، همانند شعر حافظ، در گوشه‎هایی از شعر شاملو تأثیر گذاشته است، و گرچه عرفان‎گریزی او مانع از آن شده است تا در عمق جوهر شعری و رازورانگی اندیشه مولانا هرچه بیش‎تر غوطه‎ور گردد، و به پهنه بینش و جهان‎بینی ویژه او نزدیک‎تر شود. تأثیر مولوی بر شاملو را در سطوح معنایی‎ـ معنوی و مضمونی و نیز واژگانی و تصویری می‎توان دید. در این‎جا به چند مورد برجسته این اثرگذاری نظر می‎اندازیم.

می‎دانیم که «آینه» به‌عنوان واژه‎ ـ تصویر، و یا مفهوم و نماد، در شعر شاملو بسیار تکرار می‎شود. مفاهیم و تصاویر دیگری نیز که با «آینه» پیوستگی معنوی دارند مشمول این وجه بسامدی هستند، مانند چهره و تصویر، روشنی و بی‎رنگی و صداقت، و دل‎پاکی و یگانگی. واژه‎ـ تصویر «آینه» در عنوان دو دفتر پرآوازه شاملو نیز، یعنی «باغ آینه» و« آیدا در آینه»، به‎چشم می‎خورد. شمار زیادی از شعرهای شورانگیز و عاشقانه او، که در کل در وصف و ستایش همسرش «آیدا» سروده شده‎اند، در این دو دفتر گرد آمده‎اند، و برخی از آن‎ها تا مرز شعر عاشقانه عرفانی به‎پیش می‎تازند. در شعر «باغ آینه» چنین می‎خوانیم‎:

«چراغی به دستم، چراغی در برابرم‎.
من به جنگ سیاهی می‎روم …
چراغی در دست، چراغی در دلم
زنگار روحم را صیقل می‎زنم.

آینه‏ای برابر آینه‎ات می‎گذارم
تا از تو
ابدیتی بسازم.» (۱)

دکتر علی شریعت کاشانی

در این ابیات، شاملو به رویارویی تضادآمیز روشنایی و تاریکی (و یا جلاء و ظلام) می‎اندیشد، و نیز از سرچشمه نوری سخن می‎گوید که از نهاد او برمی‎جوشد، و به‎ وی امکان می‎دهد تا روان‎اش را «صیقل» بزند. او از تصور روشنایی و دل‎پاکی به تصور «آینه» می‎رسد. هم‎او با اشاره به «چراغی در دست، چراغی در دل»، از «آینه»یی می‎گوید که در برابر «آینه»ی یار می‎نهد، «آینه»ای که نمادی از چهره تابناک یار و نیز نهاد پاک و آینه‎وار ‎اوست. این روابط همان است که در شعر مولوی نیز، آن‎هم در قالب واژگان و تصاویری مشابه، رخ می‎نماید، از جمله در این ابیات زیبا از دفتر یکم مثنوی (در داستان یوسف) که بی‎شک مد نظر شاملو بوده است‎‎:

«لایق آن دیدم که من آیینه‏ای
پیش تو آرم چو نور سینه‏ای
آینه آوردمت ای روشنی
تا چو بینی روی خود یادم کنی.» (۲)

شاملو آینه‌ای در مقابل یار می‎نهد تا مگر از او «ابدیتی» برآورد. این «ابدیت» در شعر «باغ آینه»، همچنان که در کل عرفان ایرانی ‎ـ اسلامی و شعر مولوی، ترجمان یگانگی عاشق و معشوق و اوج‎گیری احساس وسعت وجودی و تصور جاودانگی است. بنابراین، آن آینه‏ای که این یگانگی و وسعت‎مندی و ابدیت هستی‎شناسانه را بازمی‎نمایاند چیزی جز رخسار آینه‎وار یار نیست، رخساری که تجسم دل‎پاکی و بی‎رنگی و جلوه‎گاه بازشناسایی و وحدت وجودی است. مولانا در دفتر دوم مثنوی چنین می‎آورد‎:

«آینه جان نیست الا روی یار
روی آن یاری که باشد زآن دیار …
آینۀ کلی ترا دیدم ابد
دیدم اندر چشم تو من نقش خود …
نقش من از چشم تو آواز داد
که منم تو، تو منی در اتحاد.» (۳ )

این است که شاملوی چراغ به‎دست و آینه‎دار نیز می‎سراید‎: «آینه‏ای برابر آینه‎ات می‎گذارم‎/ تا از تو/ ابدیتی بسازم»، و درنتیجه به‎نوعی مفسر مولوی می‎گردد. (۴)
 

همچنین بیت‎های «‎چراغی در دست، چراغی در دلم‎/ زنگار روحم را صیقل می‎زنم» ما را به ابیاتی از دفتر یکم مثنوی (قصه مری کردن رومیان و چینیان در علم نقاشی) برمی‎گرداند. این ابیات صیقل‎زدن باطن و آینه‎وار ساختن دل را زمزمه می‎کنند، و یک‎جا از «عکس» و «نقش» و «ابدیت» می‎گویند.

« لیک صیقل کرده‎اند آن سینه‎ها
پاک زآز و حرص و بخل و کینه‎ها
آن صفای آینه لاشک دل است
کو نقوش بی‎عدد را قابل است …
عکس هرنقشی نتابد تا ابد
جز ز دل هم با عدد هم بی‎عدد
اهل صیقل رسته‎اند از بوی و رنگ
هردمی بینند خوبی بی‎درنگ…» (۵)

سروده «پایتخت عطش» (خرداد ۱۳۳۹، در دفتر لحظه‎ها و همیشه) مورد دیگری از نزدیک شدن شاملو به گلگشت شعر مولوی و بهره‎گیری او از آن است. مولوی در دفتر سوم مثنوی می‎فرماید‎:

«آب کم جو، تشنگی آور به‎دست
تا بجوشد آبت از بالا و پس‎.»

شاملو مصراع نخست این بیت را به‎عنوان پیش‎درآمد بر شعر «پایتخت عطش» آورده است. محتوای کیفی «پایتخت عطش» همگون محتوای معنایی‎ـ معنوی بیت یادشده مولوی و ابیات پیش و پس‎ از آن است. مولوی در آن ابیات به «حرارت» تشنگی‎زایی اشاره دارد که در انسان پدید می‎آید، و از «حاجات» و «محتاج»هایی سخن می‎راند که خواستار راه چاره‏جویی‎های مناسب هستند (مانند «تشنگی» که جوشش آب می‎جوید، «طفلک نازک‎گلو» که «پستان شیر» می‎خواهد، و «زرع خشک» که آب روان می‎طلبد). مهم‎تر این‎که مولانا، در عین برشمردن نیازمندی‎ها و بایستگی پاسخ‎گویی به‎جا به آن‎ها، بر ضرورت مقاومت روانی و خودداری معنوی دربرابر نیازهای آنی و گذرا پای می‎فشارد. منظور او تن‎سپردن به آن امساک روحی (به‎عنوان آزمایش و تجربه باطنی) است که آدمی را از بند شرایط وجودی کوچک و مبتذل رها می‎سازد و، دربرابر، به‎وارستگی و آزادگی و معنویتی ارجمند و بلندمرتبه می‎رساند. بیت «آب کم جو تشنگی آور به‎دست» و ابیات پیرامونی آن دقیقاً ناظر به این معنی است.

« هرکجا مشکل، جواب آن‎جا رود
هرکجا کشتی است، آب آن‎جا رود …
رو بدین بالا و پستی‎ها به‎دو
تا شوی تشنه حرارت را گرو …
گوش گیری آب را تو می‎کشی
سوی زرع خشک تا یابد خوشی
زرع جان را کش جواهر مضمرست
ابر رحمت پر زآب کوثر است
تا «سقاهم ربهم» آید خطاب
تشنه باش «الله اعلم بالصواب». ( ۷)

«سرود بی‌قراری» نوشته دکتر علی شریعت کاشانی

شاملو در سرودن «پایتخت عطش» بدون شک همه این ابیات مولوی را در نظر داشته است. شعر چنین است‎:

« آفتاب، آتش بی‎دریغ است
و رؤیای آبشاران
در مرز هرنگاه …
پی‎جوی آن سایه بزرگم من، که عطش خشکدشت را باطل می‎کند‎…
آتش سوزنده را رنگی و اعتباری نیست‎؛
دروازه امکان بر باران بسته است …
کنار ترا ترک گفته‎ام …
به بازجست تو برخاسته‎ام
تا در پایتخت عطش
در جلوه‏ای دیگر
بازت یابم‎.
ای آب روشن
ترا با معیار عطش می‎سنجم.
درین سرایچه، آیا
زورق تشنگی است
آن‎چه مرا به‎سوی شما می‎راند‎؟…
نخل من ای واحه من
در پناه شما چشمه‎سار خنکی هست
که خاطره‎اش
عریانم می‎کند.» .( ۸)

در این شعر، چونان در ابیات مولوی، سخن از عطش و گرما و آب می‎رود، و نیز از زورقی (یا «کشتی» در شعر مولوی) که تداعی‎کننده دریا و پیشروی به سوی یک مقصد آرمانی است. همچنین در این شعر شاهد رنگ و رو باختن «آتش سوزنده»‎ایم؛ چرا که شاعر در اندیشه دست‎یافتن به آن کمال مطلوب (یا «سایه بزرگ» به‏گفته خود او) است «که عطش خشکدشت را باطل می‎کند». شعر، افزون‎بر قرابت و همخوانی واژگانی و به‎خصوص تجانس تصویری که با ابیات مثنوی از خود نشان می‎دهد، متأثر از معنویت نهفته در آن‎ها نیز هست.

افزون بر موارد یادشده در بالا که گویای تأثیرگیری شاملو از مولوی در سطوح واژگانی، تصویری و معنایی‎ـ ‎معنوی است، مواردی هم هست که حاکی از وجود هم‎سویی و هم‎آوازی شاملو با مولوی در زمینه‎هایی خاص از جمله در زمینه تجربیات نفسانی است. در مثال، مولوی در دفتر پنجم مثنوی از یک «خصم» درونی («نفس اماره»‎: من سرکش) سخن می‎گوید که انسان را به ازخودبیگانگی و سرگردانی مداوم می‎کشاند. دشمنی است که نیمه‏ای (یا چهره‏ای) از «من» را تشکیل می‎دهد. نیمه چموش و آشوب‎گری از انسان درونی است که می‎باید در مهار نیمه هشیار و خودآگاه و مسؤول این انسان درآید و به«تیغ» و «خنجر» او از میان برود. وگرنه نمی‎توان در انتظار پایان‎گرفتن بحران نفسانی و سراسیمگی و دربدری نشست.

«تا نگردد تیغ من او را کمال
تا نگردد خنجرم برمن وبال
می‎گریزم تا رگم جنبان بود
کی فرار از خویشتن آسان بود‎؟!
آنک از غیری بود او را فرار
چون از او ببرید گیرد او قرار
من که خصم‎ام، هم منم اندر گریز
تا ابد کار من آمد خیزخیز
نه به هند است ایمن و نه در ختن
آنک خصم اوست سایه‎یْ خویشتن.» ( ۹)

«سرود مردی كه خودش را كشته است» (در قطعنامه) یکی از اشعار شکایت‎آمیز و رازگشایانه شاملو است که هم‎آواز این ابیات مثنوی است. این سرود گزارشی است از یک دوره بحران‎زده در زندگانی منشی و شاعرانه او. منظور آن دوره کوتاه ولی دردآوری است که برابر با زمان پرداخت آهنگ‎های فراموش‎شده است. در آن زمان شاملو «من» ابتدایی خویشتن را به‎گونه یک «دشمن» فریب‎کار و ازخودبیگانه‎ساز و سرگردان‌کننده در نظر می‎آورد. دشمنی است که در نهاد شاعر جوان‎سال «آهنگ‎های شیطانی»ساز می‌کند، ولی او هرچه زودتر از چنگ این «دشمن» می‌رهد، بر او می‌شورد، و سرانجام از پایش درمی‌آورد.

«… خنجر به‎گلویش نهادم
و در احتضاری طولانی
او را کشتم …
نام مرا داشت
و هیچ‎کس همچنو به من نزدیک نبود،
و مرا بیگانه کرد
با شما …
و مرا بیگانه کرد
با خویشتنم …
و خواست در خلوت خود به چارمیخم بکشد
من اما مجالش ندادم.» ( ۱۰)

می‎بینیم که در شعر شاملو، چونان در ابیات مولانا، از «خصم» و «دشمن» درونی و نفسانی سخن می‎رود، و از ناآرامی و بی‎ثباتی روحی‎ای که این دشمن در آدمی برمی‎انگیزد. در هر دو جا «من» به «خصم» یا «دشمن» تعبیر شده است، و این «من» به‌ناچار چیزی جز یک نفس سرکش نمی‎تواند باشد. نیز در هردو مورد با واژه‎ـ تصویر «خنجر» و اندیشه کشتن دشمن درونی روبه‎رو می‎شویم. بنابراین، در مواردی از این‎دست شاهد نوعی هم‎گرایی، هم‎اندیشی، و هم‎سخنی میان شاملو و مولوی و شرکت‎جویی آنان در آزمون‏های نفسانی همسان هستیم.

منابع:
۱. شاملو، احمد، «باغ آینه»، در دفتر باغ آینه، مجموعه آثار، دفتر یکم (شعر)، زیر نظر نیاز یعقوبشاهی، تهران، زمانه، ۱۳۷۸، دفتر یکم، بخش اول، ص ۴۱۲ و ۴۱۴.
. مولوی، مثنوی، به تصحیح و کوشش نیکلسون، تهران، امیرکبیر، ۱۳۵۰، دفتر ۱ / ۳۱۹۷ و ۳۱۹۹.
. مولوی، مثنوی، دفتر ۲ / ۹۶، ۱۰۰ و ۱۰۳.
. عبدالعلی دستغیب در کتاب نقد آثار احمد شاملو (یادشده، ص ۷۶)، ابیات «آینه‎ای برابر آینه‎ات می‌‎گذارم‎/ تا از تو/ ابدیتی بسازم» را در شکل قدیمی و دست‎کاری نشده آن‎‌ها به این صورت بازگو می‌‎کند‎: «آینه‎ای در برابر آینه‎ات می‌‎گذارم/ تا از آن ابدیتی بسازم.» او این ابیات را، همچنان که درون‎مایه شعر «باغ آینه» را، متأثر از این عبارات کتاب «خزه» ی هربرت لوپوریه (که توسط خود شاملو به فارسی ترجمه شده است) می‌‎داند‎: «ما مثل دو آینه/ که روبه‎روی هم قرار بگیرند، شادکامی یکدیگر را تا بی‎‌‌نهایت برمی‎گردانیم.». با این‎وصف، با سنجش ابیات شاملو (بویژه در اشکال بازخوانی شده و تغییریافته‎ای که در مجموعه آثار او آمده‌اند) با ابیاتی که از مثنوی مولانا آورده‎ایم، بیش‎‌تر شاهد تأثیرگیری شاعر از این اثر هستیم تا از کتاب «خزه». نیز شواهد دیگری که در همین مورد خاص از مثنوی آورده‎ایم مؤید این تأثیرگیری است.
. مولوی، همان، دفتر ۱/ ۳۴۸۳‎ـ ۳۴۹۲.
. مولوی، همان، دفتر ۳ / ۳۲۱۲.
. مولوی، همان، ۳۲۱۱، ۳۲۱۴ ـ ۳۲۱۴ و ۳۲۱۷ـ ۳۲۱۹.
. شاملو، «پایتخت عطش»، لحظه‎‌ها و همیشه، مجموعه آثار، دفتر یکم، بخش اول، ص ۴۴۷.
. مولوی، مثنوی، دفتر ۵ / ۶۶۷ـ۶۷۱.
. شاملو، «سرود مردی که خودش را کشته است»، قطعنامه، مجموعه آثار، دفتر یکم، بخش اول، ص ۷۳ـ۷۴.

برگرفته از «سرود بی‌قراری » نوشته دکتر علی شریعت کاشانی، انتشارات نظر، تهران

در همین زمینه:

معرفی «سرود بی‌قراری» نوشته‌ی دکتر علی شریعت کاشانی،حسین نوش‌آذر، رادیو زمانه

واکاوی و بازنمایی جغرافیای شعر شاملو، دفتر خاک، زمانه