آرش سلیم − “در خلقت بشر، مرد اصل و زن فرع می‌باشد و نیز قوامیت از آن رجال است”. چنین نگاهی به نیمی از جمعیت جهان، به «شورای علمای افغانستان» محدود نمی‌شود، بلکه اغلب متولیان شریعت اسلام در سرتاسر جهان چنین نگاهی به زنان دارند. آقایان شورای علمای افغانستان در تاریخ ۱۲ اسفند سال گذشته طی نامه‌ای [۱] به رئیس جمهور افغانستان، صریح و بی پرده مردان را در خلقت «اصل» پنداشتند و زنان را «فرع» بر مردان دانستند. استناد آن‌ها در این اصل و فرع کردن و قوامیت مردان، آیه‌های اول و سی و چهارم سوره نساء است.

کوتاه این که منطق آقایان این است: «فرع» باید تابع «اصل» باشد! مردان انسان‌هایی هستند که ذاتا در خلقت بالادست آفریده شده‌اند تا بر زنانی که ذاتا فرودست آفریده شده‌اند سروری کنند! برخی از متولیان رسمی دین در ایران، شاید دیدگاه خود مبنی بر فرودستی ذاتی زنان را با چنین صراحتی اعلام نمی‌کنند. اما در عمل برای آن‌ها نیز زن در شریعت اسلامی (شیعه) فراتر از این نمی‌باشد. در این نوشتار می‌خواهیم ببینیم چنین نگاهی به زنان به عنوان یک انسان فرع و یا درجه دو از کجا می‌آید. نمی‌توان سال‌ها با رنگ و لعاب زدن‌های حوزوی و در لفافه حرف‌هایی کلیشه‌ای مانند احترام به زن؛ تبعیض و ستم شرعی نهادینه شده را توجیه کرد و ادامه داد. از طرف دیگر با وصله پینه‌های غیرحوزوی نیز، کار چندانی در جهت حقوق زنان پیش نرفته است. حالت استخوان لای زخم ادامه دارد در حالی که زنان همچنان قربانیان شریعت رایج می‌باشند.

نگارش این نوشتار با هدف واکاوی دو آیه نساء:۱ و نساء:۳۴ مورد استناد علمای افغانستان شروع شد. اما نظر به اهمیت بحث به ناچار وارد موضوع خلقت و «انشاء» انسان در قرآن نیز شدیم [۲] [۳] . باید مراحل خلقت در آیات قرآن بازبینی می‌شد تا دریافت در کدامین مرحله در فرآیند خلقت انسان، مرد اصل و زن فرع بر مرد بوده است. در این مقاله نیز به ناچار وارد موضوعات مرتبط چون «نکاح» در جامعه جاهلی عرب، معضلات زنان پیامبر، و بحران دختران یتیم در آن جامعه خواهیم شد. خواهیم دیدیم مشکلات و بحران‌های آن روز آن جامعه، چگونه در اثر ابهامات، در زمانه ما برای زنان جامعه مسلمانان مشکل آفرین شده است.

نساء:۱ آیه‌ای است که بر مبنای آن نتیجه گرفته اند: «در خلقت بشر مرد اصل و زن فرع می‌باشد». در این رابطه، موضوع «خلقت انسان» در قرآن و همچنین پدیده «زوجیت» در خلقت؛ در نوشتار جداگانه‌ای مورد مطالعه قرار گرفت. پس در این مقاله تمرکز را بر آیه نساء:۳۴ می‌گذاریم که از آن به طور مشخص «قوامیت» به مفهوم «برتری» جنسیت مرد بر جنسیت زن برداشت شده است. این آیه در رابطه با برخی آیات مرتبط واکاوی خواهد شد. اما در رابطه با نساء:۱، نگاهی به فرآیند خلقت و انشاء انسان و همچنین آیات خلقت انسان از «نفس واحده» و آفرینش زوجین از این گوهر یگانه خواهیم داشت. هم چنان که در [۲] و [۳] بحث شد در هیچ مرحله از فرآیند خلقت و انشاء انسان سخنی ویژه درباره زوج مرد یا درباره زوج زن گفته نشده است. بلکه در بسیاری از آیات بر خلقت زوجین از «نفس واحده» تاکید شده است. در فرآیند خلقت و انشاء انسان، و همچنین «داستان آدم» که تمثیلی است از فرآیند خلقت انسان؛ هیچ موردی وجود ندارد که بر اساس آن بتوان برتری زن بر مرد یا برتری مرد بر زن را نتیجه گیری کرد و یا توجیه نمود.

این نوشتار در سه قسمت ارائه می‌گردد:

این قسمت به واکاوی آیه ۳۴ سوره نساء و همچنین بحث درباره آیه یکم سوره نساء اختصاص یافته است. همچنین نگاهی خواهیم داشت به دو مورد دیگر از آیات قرآن که از آن برتری مرد بر زن برداشت شده است. سری هم به روایات خواهیم زد تا ببینیم برای نمونه روایات درباره برتری و یا عدم برتری مردان بر زنان چه می‌گویند. کمی هم وارد بحث «نشوز» از دیدگاه دیگران خواهیم شد.

در قسمت دوم و سوم مقاله که در دو هفته آینده منتشر خواهد شد، کندوکاوی خواهیم داشت در «نکاح» و نکاح با دختران یتیم و رابطه آن با تبعیض و نابرابری و ستم به زنان در زمانه ما. با نگاهی به هدف بعثت، درباره برخی از علت‌ها که موجب بدفهمی از آیات قرآن گردیده است بحث خواهد شد. همچنین بحث کوتاهی خواهیم داشت پیرامون گزاره‌های جهانشمول و گزاره‌های محلی-قومی قرآن و این که چگونه می‌توان آن‌ها را از هم تمیز داد.

۱) آیه سی و چهارم سوره نساء و موارد ابهام انگیز دراین آیه

آیه ۳۴ سوره نساء شاید مناقشه انگیزترین آیه قرآن در عصر ما باشد. آیه‌ای که بیش از هر آیه دیگری پیرامون آن به ویژه در دنیای مجازی در سرتاسر جهان بحث شده است و می‌شود. در نوشتار حاضر درباره مفهوم «قوامیت» در رابطه با «دادگری» و کسب «فضیلت»، که خود با عمل صالح حاصل می‌شود؛ بحث‌هایی ارائه خواهد شد. مولفه‌های این آیه که ابهام در تک تک آن‌ها دست به دست هم داده و به بدفهمی آیه و نتیجه گیری‌های بعضا نادرست انجامیده، در رابطه با هم و سایر آیات مربوطه در قرآن واکاوی خواهد شد. پنج موضوعی که درباره آن بحث می‌شود عبارتند از: ۱) قوامیت، ۲) فضیلت، ۳) انفاق، ۴) قانت (فرمانبر) ، و ۵) نشوز. همچنین تصویری از رابطه بین «عمل صالح» و «کسب فضیلت» و «درجات» ناشی از کسب فضیلت در آیات قرآن ارائه خواهد شد. خواهیم دید فضیلت کسب کردنی است و با «عمل» صالح («کنش» نیک) به دست می‌آید. کسب فضیلت در این دنیا، به کسب مقام و درجه نزد خداوند در دنیای دیگر می‌انجامد.

۱.۱. مقدمه

در این تردیدی نیست که در جامعه قبیله‌ای که مردم آن «مخاطبِ» قرآن بودند، حقوق مرد و زن برابر نبوده است. یک نمونه بارز آن میراث سنت «نکاح» جاهلی بود که در عصر بعثت رایج بود. «نکاح» رابطه یک مرد بود با چند زن به اضافه چند کنیز بسته به توانایی مالی مرد. با این حساب فقرا حتی برای نکاح با یک کنیز مشکل داشته‌اند. از آنجا که «نکاح» رایج در آن جامعه خود علت بسیاری از مشکلات بوده است، قرآن برای بهبود وضعیت موجود آن‌ها راهکارهایی را ارائه داده است. اما متاسفانه فهم نادرست از این گونه آیات، خود شده است علت العلل بسیاری از ابهامات و در نتیجه مشکلاتی که شریعت رایج برای مردم در زمانه ما ایجاد کرده است. به عبارت دیگر آیاتی که در جهت اصلاح و تغییر در «وضعیت موجود» جامعه مخاطب قرآن و برای بهبود در زندگی آن‌ها نازل شده است، در اثر ابهامات برای مردم زمانه ما دردسر ساز شده است. اگر این گونه آیات را مستقل از کانتکست هر آیه بخوانیم و چشم و گوش و عقل خود را به نقطه عزیمت شارع در شرایطی که موحب نزول آیه شده است ببندیم؛ آیات «رحمت» یک دوران را به آیات زحمت و رنج دوران دیگر تبدیل می‌کنیم. درباره «نکاح» رایج در آن جامعه در قسمت دوم این مقاله بحث خواهد شد.

از طرف دیگر در چهارده قرن قبل در جوامع دیگر نیز نابرابری حقوقی بین زن و مرد برقرار بوده است. بد نیست اینجا برای مثال یادآوری گردد که زنان سوئيس از سال ۱۹۷۱ و پس از آنکه مردان سوئیس در يک رفراندوم سراسري حق انتخاب کامل را به آن‌ها اعطا کردند، حق شرکت در انتخابات سراسری را بدست آوردند. اعلامیه آزادی بردگان آمریکا در سال ۱۸۶۲ میلادی صادر شد و برده داری در اواخر قرن نوزدهم در آمریکا ملغی گردید؛ ولی نژاد پرستی و تبعیض و ستم نهادینه شده در کشوری با عمر کوتاه تا ده‌ها سال بعد همچنان ادامه داشت. سیاهان حتی تا نیمه قرن بیستم مجبور بودند از مکان‌های عمومی و مدارس جداگانه استفاده کنند. تا سرانجام پس از سال‌ها مبارزه و با جنبش مدنی ضد تبعیض نژادی، قانون حقوق مدنی در سال ۱۹۶۴ و قانون حق رای ملی در سال ۱۹۶۵ رسما و قانونا به جداسازی بین سفیدپوستان و سیاه پوستان در سراسر کشور پایان داد. یعنی در عمل بیش از یک صد سال طول کشید تا بحث برابری سفید و سیاه با مرارت‌های فراوان و فراز و نشیب‌های زیاد در «جامعه» جا بیفتد و این برابری ذاتی انسان در قرن بیستم نهادینه گردد.

طبق آیات قرآن مرد و زن بنا بر جنسیت خود چه در مراحل خلقت و چه در کسب فضیلت در طول زندگانی، هیچگونه برتری بر یکدیگر ندارند. اگر در روابط خانوادگی جامعه عصر بعثت مردان نسب به همسران خود موضع بالادستی داشته اند، علت آن ماهیت «نکاح» میراث دوران جاهلیت بوده است. قرآن آموزه‌هایی را در جهت تغییر روابط زناشویی «نکاح» رایج، به روابط بر مبنای فطری «زوجیت» ارائه داده است. اما چنین «تغییر» بزرگی هم به لحاظ تکنیکی و هم به لحاظ فرهنگی در بازه زمانی یک نسل امکان پذیر نبوده است. هر چند که این بازه زمانی از تاریخی که مثلا آیات سوره نساء نازل شد تا زمان رحلت پیامبر، پنج سال هم نبوده است. در مورد اهالی مکه و حومه که مخاطبین اصلی قرآن و پیامبر بودند، این بازه زمانی بین فتح مکه و فوت پیامبر است. در این دو سال با هزاران مشکل دیگری که وجود داشت نمی‌شد فکر و نگاه مردان قریش به ویژه سران و متنفذین قریش را به زنان تغییر داد.

هنگامی که پیامبر رحلت کرد عمر «مسلمانی» مردم مکه و حومه حدود دو سال بود. از طرف دیگر مگر پس از دو دهه ستیز و درگیری و دشمنی با پیامبر، چه صلاحیتی از آن‌ها برای مسلمانی خواسته شده بود؛ جز شهادت «زبانی» لا اله الا الله و محمد رسول الله؟ و بعد در طول دو سال مگر چقدر فرصت برای آموزش و تمرین فراهم بود که بخواهیم نهادینه شدن «تغییرات» را در آن جامعه و افراد آن جامعه انتظار داشته باشیم؟ حال مقایسه کنید با بیش از یک صد سالی که در قرن نوزدهم و بیستم میلادی طول کشید تا در ضمیر جامعه سفید پوست آمریکا «تغییر» ایجاد شود و عملا سفید پوستان سیاهان را با خود مساوی بدانند.

با بیان این مقدمه و ارائه تصویری از آن جامعه [۱۰]، به آیه نساء:۳۴ و موضوع «قوامیت رجال» که در بیاینه شورای علمای افعانستان آمده است می‌پردازیم. در پی نوشت [۱۰] می‌توان بخشی از تصویری را که علامه طباطبایی از وضعیت عرب جاهلی قبل از بعثت ترسیم کرده است، مطالعه کرد. البته ارائه این تصویر هیچ جایگاهی در استدلال این نوشتار ندارد. تمام دلایل این نوشتار بر اساس آیات قرآن می‌باشد و نه روایت‌های تاریخی.

فهم رایج از آیه نساء:۳۴ این است که چون خدا مردان را بر زنان «برتری» داده است و همچنین چون مردان به زنان نفقه می‌دهند، زن باید نیازهای شوهر و به ویژه نیازهای جنسی شوهر خود را برآورده کند. و اگر در این کار «تمکین» نکرد، مرد حق دارد حتی با زدنِ زن او را به تمکین وادار کند. کوشش این نوشتار این است که با دلایل متعدد بر مبنای آیات قرآن ثابت کند مردان بر زنان «برتری» ذاتی بر اساس خلقت ندارند. «فضیلت» با «عمل صالح» «کسب» می‌گردد و در این مورد فرقی بین زن و مرد نیست.

در این نوشتار نخست پیرامون پنج مورد زیر که در فهم نادرست آیه نساء:۳۴ و نتیجه گیری نادرست از آن تاثیر داشته است، به طور خلاصه بحث خواهد شد:

۱- قوامون

۲ فَضَّلَ اللّهُ

۳ أَنفَقُواْ

۴ قَانِتَاتٌ

۵ نشوز

خواهیم دید که ابهام در اجزای آیه نساء:۳۴ زنجیروار به فهم نادرست متقابل اجزا و در نتیجه به فهم نادرست آیه نساء:۳۴ انجامیده است. قوامون و فَضَّلَ اللّهُ تاثیر منفی فهم نادرست دو جانبه بر یکدیگر داشته است. چون «قوامیت» را به معنای «تسلط» فرض کرده اند، فضیلت را «برتری» فهمیده‌اند. چون فضیلت را «برتری» معنی کرده اند، قوامیت را تسلط جنسیت برتر مرد فهمیده‌اند. چون انفقوا را به دادن نفقه توسط شوهر محدود کرده اند، برتری و تسلط مرد را نتیجه گیری کرده‌اند و بالعکس. چون در فهم آن‌ها مرد بر زن تسلط و برتری دارد، قَانِتَات را وظیفه فرمانبرداری زن از مرد پنداشته‌اند. در حالی که خضوع و فرمانبری از خدا جزو ویژگی‌های عمومی مومن است؛ هم مرد مومن و هم زن مومن (احزاب:۳۳). و باز چون زن را فرمانبر مرد فرض کرده اند، نشوز را عدم تمکین زن به مرد در رختخواب نتیجه گیری کرده‌اند. و در نتیجه آیه را به ویژه در جهت تمکین خواسته‌های جنسی مرد توسط زن تفسیر کرده‌اند. در حالی که نشوز ناسازگاری ست در روابط زناشویی که می‌تواند از طرف مرد یا از طرف زن باشد. در همین سوره نساء در آیه ۱۲۸ از نشوز یا ناسازگاری مرد با زن سخن رفته است.

در بخش ۲ به طور مستقل آیاتی از قرآن درباره فضیلت و آن چه موجب «فضلیت» می‌شود ارائه می‌گردد و لایه‌های دیگر بحث فضیلت روشن تر خواهد شد.

اینجا آیات نساء:۳۴ و ۳۵ که در رابطه با نشوز زن و چگونگی حل این مشکل می‌باشد آورده شده است. توجه شود که برای فهم آسان تر ساختار آیه، آیه نساء:۳۴ و ترجمه آن در سه بخش نوشته شده است:

نساء:۳۴

الرِّجَالُ قَوَّامُونَ عَلَى النِّسَاء

بِمَا فَضَّلَ اللّهُ بَعْضَهُمْ عَلَى بَعْضٍ

وَبِمَا أَنفَقُواْ مِنْ أَمْوَالِهِمْ

—-

فَالصَّالِحَاتُ قَانِتَاتٌ حَافِظَاتٌ

لِّلْغَيْبِ

بِمَا حَفِظَ اللّهُ

—-

وَاللاَّتِي تَخَافُونَ نُشُوزَهُنَّ

فَعِظُوهُنَّ

وَاهْجُرُوهُنَّ فِي الْمَضَاجِعِ

وَاضْرِبُوهُنَّ

فَإِنْ أَطَعْنَكُمْ

فَلاَ تَبْغُواْ عَلَيْهِنَّ سَبِيلاً

إِنَّ اللّهَ كَانَ عَلِيًّا كَبِيرًا

مردان بر زنان قوامیت دارند

برای فضیلت دادن بعضی بر بعضی توسط خدا

و برای این که [مردان] از اموال خود انفاق می‌کنند؛

—-

زنانِ صالح، زنان فروتن (خاضع)، زنان محافظت کننده

در پنهان

طبق دستور خدا؛

—-

و زنانی را که از ناسازگاری آن‌ها بیم دارید

پس پند دهید

و [سپس] در بستر از آن‌ها بپرهیزید

و [سپس] تنبیه شان کنید (دور شوید)

 اگر اطاعت کردند (سازگاری پیشه کردند)

راه تعدی علیه آن‌ها در پیش نگیرید

همانا خداوند برتر و بزرگ است.

نساء:۳۵

وَإِنْ خِفْتُمْ شِقَاقَ بَيْنِهِمَا

 فَابْعَثُواْ حَكَمًا مِّنْ أَهْلِهِ وَحَكَمًا مِّنْ أَهْلِهَا

إِن يُرِيدَا إِصْلاَحًا يُوَفِّقِ اللّهُ بَيْنَهُمَا

إِنَّ اللّهَ كَانَ عَلِيمًا خَبِيرًا

و اگر از جدایی بین آنان بيمناك بوديد،

داورى از خانواده مرد و داورى از خانواده زن تعيين كنيد،

كه چون به اصلاح كوشند، خداوند بين آنان توافق برقرار خواهد ساخت،

چرا كه خداوند دانا و آگاه است‏

حال به پنج مورد از اجزای آیه نساء:۳۴ که موجب ابهام و نتیجه گیری نادرست از این آیه شده است می‌پردازیم. موضوع آیه حل و فصل دعوا بین زن و مرد و برقراری صلح بین آن هاست؛ در حالی که ناسازگاری از طرف زن باشد. این آیه چون یک میانجی، نخست خوبی‌های طرفین دعوا یعنی مرد خانه و زن ناراضی را به یکدیگر یادآوری می‌کند و سپس راهکار ارائه می‌دهد. سه بخش آیه چنین است:

● در بخش اول خوبی‌های مردان بیان شده است،

● در بخش دوم به خوبی‌های زنان پرداخته است، و سپس

● در بخش سوم به مرد راهکار ارائه داده است. همچنین به مرد هشدار داده است که با سازگاری زن راه تعدی علیه او در پیش نگیرید.

در نساء:۳۵ ادامه داده است که اگر بیم جدایی (انشقاق) می‌رود، با برگزیدن یک داور از طرف مرد و یک داور از طرف زن برای مصالحه اقدام شود. یعنی تمام مواری که در نساء:۳۴ برای سازگار کردن زن به مرد توصیه شده است، تا قبل از جدی شدن خطر جدایی و برای نگسستن پیوند خانوادگی و احیانا جلوگیری از دربدری و بی پناهی زن است. اما به محض این که احساس شود اختلافات جدی است، مسئولیت صلح و سازش بین آن‌ها به یک نفر از خانواده مرد و یک نفر از خانواده زن واگذار می‌گردد. برای حالتی که ناساگاری (نشوز) از طرف مرد می‌باشد، آیه نساء:۱۲۸ نازل شده است که به آن نیز نگاهی خواهیم داشت.

بعد از مقدمه بالا و نگاهی به آیات نساء:۳۴ و ۳۵ به موارد و چرایی بدفهمی‌هایی اجزای نساء:۳۴، که دست به دست هم داده و از آن «برتری» جنسیتی مردان بر زنان نتیجه گیری شده است می‌پردازیم. این آیه در بخش‌های ۱.۲ و ۱.۳ و ۱.۴ و ۱.۵ و ۱.۶ واکاوی شده است.

۱.۲. قوامون

الرِّجَالُ «قَوَّامُونَ» عَلَى النِّسَاء را سلطه و حق نگهبانی ذاتی مردان بر زنان دانسته‌اند. در حالی که در قرآن برای سلطه و نگاهبان بودن از موضع قدرت و بالادستی، به ترتیب از واژه‌های «سلطه» و «حفیظ» استفاده است. جایی که در آیات زیادی حتی به پیامبر بارها گوشزد شده است که او بر مردم «سلطه» ندارد و «حفیظ» و «وکیل» آن‌ها نیست [۴]، چگونه می‌توان از موضع بالادستی و اقتدار برای مردان حق تسلط و حفاظت از زنان را قائل شد. بین حمایت و پشتیبانی «مسئولانه»، و حق تسلط و نگاهبانی از موضع بالادستی سلطه و برتری؛ تفاوت بنیادین وجود دارد. بله در آن جامعه مردان نان آور بوده‌اند و تامین سرپناه زنان دست مرد خانه بود. به ویژه اگر زن خانواده نداشته تا پس از طلاق و جدایی از او حمایت کند، مرد در موضع بالادستی مالی بوده است. اما از این حمایت که وظیفه مرد خانه در سنت نکاح آن جامعه بوده است، نمی‌توان برتری و تسلط جنسیت مرد بر زن را استخراج کرد.

قوّام آن چنان که در تفاسیر نیز آمده مبالغه قائم است. قوامون از ریشه قیام با بار مثبت اقدام دائمی و به مفهوم برپاداشتن و سبب سازِ امری بودن است. به عبارت دیگر قوامیت، «کنش» دائمی پیوسته و روتین در فعل مورد نظر است که با «واکنش» مورد به مورد یا جدا جدا به امور فرق دارد.

برای روشن تر شدن مفهوم قوّام به کاربرد آن در قوامین به قسط نگاهی می‌اندازیم. در آیه ۱۳۵ سوره نساء: «كُونُواْ قَوَّامِينَ بِالْقِسْطِ شُهَدَاء لِلّهِ» و در آیه ۸ سوره مائده: « كُونُواْ قَوَّامِينَ لِلّهِ شُهَدَاء بِالْقِسْطِ»؛ به ایمان آورندگان گفته شده است «قسط» یا دادگری باید در شما آن چنان نهادینه باشد، که گویی شاهدی دائمی از طرف خدا هستید. و در دنباله آیه مائده:۸ آمده است مبادا کینه‌های قومی شما را از راه اعتدال بازدارد. در ترجمه‌های انگلیسی قرآن که برای قوامین واژه Maintainer بکار رفته است، مفهوم «قَوَّامِينَ» بِالْقِسْطِ بهتر منتقل می‌شود. شاید معادل فارسی «نگاهدارانه» داد یا دادگری، بهتر از ترجمه برخاستن و قیام کردن به عدل و داد است که در اغلب ترجمه‌های قرآن آمده است. وقتی می‌گوییم قیام کردن یا برخاستن برای قسط، آن را به یک اقدام و یا اقداماتی موردی و در «واکنش» محدود می‌کنیم. در حالی که قوامیت، «کنش» دائمی پیوسته نهادینه شده در مومن است همه جا و در همه حال. بنابراین در آیات نساء:۱۳۵ و مائده:۸ منظور این است که فرد مومن باید نگاهدارانه دائمی و طبیعی داد باشد.

مثال دیگر در این رابطه دین «قَيِّم» است، آن جا که در روم:۳۰ می‌گوید: فَأَقِمْ وَجْهَكَ لِلدِّينِ الْقَيِّمِ و یا در روم:۴۳ می‌گوید: فَأَقِمْ وَجْهَكَ لِلدِّينِ حَنِيفًا فِطْرَةَ اللَّهِ الَّتِي فَطَرَ النَّاسَ عَلَيْهَا لَا تَبْدِيلَ لِخَلْقِ اللَّهِ ذَلِكَ الدِّينُ الْقَيِّمُ. اقم در سمتِ دین قَيِّم؛ «کنش» قرار گرفتن دائمی (نهادینه شده) فرد در سمت دینی است که دائما زنده و در کار می‌باشد.

بنابراین قوامیت در هر کاری مفهومی متعالی است و کاملا متضاد با مفهموم منفی برداشت رایج برخی از متولیان دین است که ساده و پوست کنده‌ی حرفشان، سلطه مرد بر زن با زور و قلدری خدادادی است. اگر به تفاوت بین ۱) مجموعه «واکنش»‌های مجرد و گسسته، و ۲) «کنش» نهادینه شده دائمی و پیوسته؛ دقت شود می‌توان مفهوم قوامیت را بهتر تجسم کرد. شاید به زبان مصطلح بتوان قوامیت را «ثابت قدم بودن» در امر مورد نظر دانست.

حال که درباره مفهوم «قوامیت» بیشتر دانستیم، اگر به «قوامیت» مردان در نساء:۳۴ برگردیم، با دید مثبت تری به آن نگاه خواهیم کرد. و وقتی در بخش بعدی با مفهوم «فضیلت» که با «عمل صالح» کسب کردنی است بیشتر آشنا شویم، ممکن است در دیدگاه رایج تجدید نظر اساسی صورت گیرد. یعنی تصور قوامیتِ (با تشدیدِ) تسلطِ یک موجود عاقل و قوی مرد بر موجود کم عقل و ضعیف زن، جای خود را به تصور یک حامی مسئول و متعهد دائمی (ثابت قدم) می‌دهد. «فضل الله»، به معنی فضیلتی که خدا داده است؛ نه تنها «برتری دادن» ذاتی مرد بر زن نیست که فضیلتِ کسب شدنی می‌باشد به سبب کنش صالح. یعنی اینجا به مفهوم مثبت و متعالی، فضیلت سرپرستی و مسئولیت مردان در حمایت زنان (خانواده) و کودکان یتیم در آن زمان و در آن جامعه بوده است. به ویژه وقتی بدانیم سرپرستی مسئولانه و بدون طمع یک مرد از چند دختر یتیم بی پناه، در آن جامعه بیرحم چه فضیلت بزرگی بوده است. برای مثال نساء:۱۳۷ قوامیت در قسط در رابطه با سرپرستی دختران یتیم چنین بیان شده است: تَقُومُواْ لِلْيَتَامَى بِالْقِسْطِ . پیرامون آیه نساء:۱۳۷ در قسمت دوم مقاله بحث خواهد شد.

باید در این نکته ظریف دقت ویژه کرد که در نساء:۳۴ «قوامیت»، با مفهوم مثبت پشتیبانی و توانایی و غیرت مردان در حمایت از زنان خانه، یادآوری گردیده است. اما نباید فراموش کرد که اساسا رابطه مرد خانه با زنانش بر مبنای ماهیت «مالی» نکاح، خواهی نخواهی همان بالادست بودن مرد خانه بوده است. اگر فردی قدرت مالی دارد که بتواند چند زن را به نکاح خود درآورد و همزمان چند کنیز زرخرید هم در خانه داشته باشد، منزل او می‌شود دربار و محل حکمرانی و قدرت نمایی او. حال مروت شخصی مرد خانه و یا یادآوری و تشویق او به احساس مسئولیت و انجام وظیفه می‌تواند این رابطه بالادستی مالی را در خدمت رفاه و آسایش بیشتر زن درآورد.

موضوع آیه نساء:۳۴ اختلافات زن و مرد در خانه است. ولی اگر از محدوده منزل بیرون بیاییم و به قدرت مرد در آن جامعه نظری بیفکنیم، شاید حتی بتوان یکی از مصادیق قوامیت را قدرت بدنی مرد در رزم آوری برای دفاع و جلوگیری از تجاوز به زنان و کودکان نیز دانست. در آن سرزمین قبیله‌ای و بدون دولت، که قبائل رقیب دائم در حال کینه توزی و جنگ و تجاوز به جان و مال و ناموس یکدیگر بوده اند، محافظت از زنان و کودکان می‌تواند فضیلت باشد. همچنین یکی از مصادیق بارز آن، تامین مسکن و معاش توسط مردان است در جامعه و سرزمین برهوتی که مردان نان آور خانه بوده‌اند. اما قوامیت در دفاع از زنان و کودکان و تامین مسکن و معاش و سایر نیازهای زن یا زنان منزل مردان، به معنای برتری و تسلط ذاتی به سبب جنسیت مرد نیست. مقتضیات زمان و مکان در محیط کینه‌ها و درگیری قبائل رقیب و همچنین به علت روابط و مناسبات در نکاح رایج بوده است. در آیه هم از واژه‌های «رجال» و «نساء» برای مرد و زن استفاده شده است و نه از واژه‌های «مذکر» و «مونث» که دلالت دارد بر جنسیت مرد در مقایسه با جنسیت زن. برای نمونه در آیاتی چون نساء:۱۲۴، رعد:۸، نحل:۹۷، فاطر:۱۱، غافر:۴۰، نجم:۴۵ با استفاده از عبارت «ذَكَرٍ أَوْ أُنثَى» بر تساوی جنسیتی در موضوع مورد نظر تاکید شده است. مثلا در نساء:۱۲۴ برای پاداش کنش صالح هر مومن نزد خدا، چه مذکر و چه مونث، چنین آمده است: وَمَن يَعْمَلْ مِنَ الصَّالِحَاتَ مِن ذَكَرٍ أَوْ أُنثَى وَهُوَ مُؤْمِنٌ فَأُوْلَـئِكَ يَدْخُلُونَ الْجَنَّةَ وَلاَ يُظْلَمُونَ نَقِيرًا.

بنابراین می‌توان چنین جمع بندی کرد که «قوامیت» رجال در آن جامعه با همان مفهوم مثبتی که شرح داده شد، اقتضای زمان و مکان بوده است و نه ذاتی در خلقت مذکر و مونث.

۱.۳. « فَضَّلَ اللّهُ » و فضیلت بعضی بر بعضی

 «فضل الله» عموما با بار منفی «برتری دادن» فهمیده شده است، در حالی که فضلیت بار مثبت دارد و با عمل صالح میسر می‌شود. به عبارت دیگر اینجا مبنای فضلیت، برتری ذاتی جنسیتی مردان بر زنان نیست. برای مثال حتی جایی که خدا از کرامت و فضیلت فرزندان آدم (اسرا:۷۰) در مقایسه با بیشتر مخلوقات سخن می‌گوید، فضیلتی است کسب کردنی. فضیلتی است که توسط انسان به سبب قابلیت‌های انسان (در مقایسه با حیوانات و گیاهان…) قابل به دست آوردن است. اما مشاهده می‌کنیم که همین انسان کرامت داده شده، در آیه دیگر به چهارپایان تشبیه شده و حتی گمراه تر از چهارپایان توصیف گردیده است (برای مثال فرقان:۴۴). و این جایی است که اکثر افراد جامعه مخاطب پیامبر؛ از قابلیت‌های خدادادی خود چون گوش دادن به سخنان و تعقل و تفکر و تدبر در آن استفاده نمی‌کرده‌اند. البته اینجا برای پرهیز از ابهام، بد نیست یادآوری شود که برتری فضیلتی انواع مخلوقات نسبت به یکدیگر، در جایگاه مراتب مساوی مخلوقات از دیدگاه خالق تاثیری ندارد. اگر خدا را یک نقطه مرکزی فرض کنیم، یک یک گونه‌های مخلوقات خدا در یک شعاع مساوی از مرکز قرار گرفته‌اند. برای مثال در آیه انعام:۳۸ آمده است که تمام جنبدگان در زمین و پرندگان در آسمان امت‌هایی هستند مانند ما انسان‌ها و نزد خدایشان برمی گردند. خلاصه این که فضیلت به دست آوردنی و کسب کردنی است و نه «برتری» ذاتی خدادادی آن چنان که برخی از قرائت‌های رسمی از دین ترویج می‌کنند. اما از آن جا که قابلیت‌ها را خدا اعطا کرده است، و هدایت و توفیق نیز با خواست خداست؛ فَضَّلَ اللّهُ می‌باشد.

نکته دیگری که باید به آن اشاره شود این است که با عوض شدن شرایط، بعضی فضیلت‌ها در حالی که موضوعیت خود را دارد ممکن است زمینه کسب آن در جامعه‌ای وجود نداشته باشد. مثلا خداوند «مجاهدین» صدر اسلام را بر «قاعدین» فضیلت داده است (نساء:۹۵). قاعدین ایمان آورندگانی بودند که پس از ایمان آوردن مجاهدتی نمی‌کردند. از آن جا که این فضیلت با عمل مجاهدت در راه خدا با مال و جان بدست می‌آید، اگر شرایطی باشد که جهاد با جان ضروری نباشد فرصت کسب این فضیلت فراهم نخواهد شد. از طرف دیگر اگر در آن جامعه جنگیدن زنان در جنگ مرسوم نبوده است، این فضیلت شامل زنان نمی‌شده است. در آن جامعه و در آن شرایط، این فضیلت شامل بعضی از مردان (مجاهدین) در برابر بعضی از مردان دیگر (قاعدین) بوده است. ناگفته نماند که با کسب فضیلت، فرد نزد خداوند داری درجه و مقام می‌شود.

در این رابطه شاید اشاره‌ای به اصل تکلیف متناسب با وسع نیز بد نباشد. مثلا اگر شرکت در جنگ که مستلزم قدرت بدنی برای جنگ تن به تن بوده، در وسع زنان نبوده است، یا طبق فرهنگ جامعه به زنان آموزش برای کسب مهارت‌های جنگی داده نمی‌شده است؛ عدم فرصت کسب فضیلت در جهاد تبعیض به حساب نمی‌آید. فرصت‌های دیگر برای کسب فضیلت و ارتقا درجه و مقام نزد خداوند وجود داشته است.

با توجه به آیات قرآن در موضوعات مختلف، می‌توان نتیجه گیری کرد که کسب فضلیت و در نتیجه داشتن درجه نزد خداوند با عمل صالح میسر می‌گردد. حتی مواردی که خداوند منشا این فضلیت‌ها را، مثل همه امور از هدایت تا گمراهی انسان و…، به خواست و اراده خودش نسبت می‌دهد؛ فضیلتِ بیشتر با عمل بهتر گروه یا فرد در اثر استفاده از قابلیت‌های خدادادی کسب می‌گردد. پس آن چنان که اغلب برداشت شده، فضیلت برتری ذاتی یک فرد و یا گروه و یا یک نوع مخلوق نیست. فضیلت کسب ارزش و مقامی است با تلاش، و نه اهدای تبعیض آمیز یک برتری توسط خداوند. برای مثال در همین موضوع مورد بحث و در آن جامعه، فضیلتِ کنش مسئولانه مردان در برابر زنان کسب شدنی بوده است. وگرنه مرد یا مردانی که این کنش در آن‌ها نهادینه نباشد، فاقد این فضیلت می‌باشند. این که رجال را در نساء:۳۴ به همه مردان عالم (جنسیت مرد) تعمیم دهیم و فرض کنیم که همه مردان منجمله ستمگران بر زنان فضیلت دارند، نه تنها سست و بی مبنا که دارای اغتشاش مفهومی آشکارست. می‌توان گفت رجال همان مردان متاهل آن جامعه بوده‌اند که در جهت صلح و آشتی در دعواهای خانوادگی، مقداری هم در این آیه هندوانه زیر بغلشان گذاشته شده است تا با کوچکترین ناسازگاری همسرانشان، آن‌ها را از خانه بیرون نیندازند. اگر به آیه‌های مربوط به خانواده و طلاق دقت کنیم، می‌بینیم در تمام موارد رویه خدا صلح و آشتی بین طرفین و یا در صورت طلاق جلوگیری از بی خانمان شدن زنان است.

برای تجسم فضای تلاطم ناشی از شروع پروژه تغییرات در جامعه عصر بعثت، بد نیست برای مثال به آیه نساء:۳۲ که به بحث این نوشتار نیز مربوط می‌شود نگاه کوتاهی داشت. کتاب‌های تفسیر، شان نزول آیه را چنین بیان می‌کنند: در عصر جاهلیت زنان سهمی از ارث نداشتند. قرآن سهم ارث به زنان داد، اما نصف سهم مردان بود. برخی از زنان با کنایه به سهم نصف زنان گفته اند: کاشکی مجازات و کیفرهای ما هم نصف مردان بود. یعنی گلایه به خدا که اگر در این دنیا سهم ما نصف مردان است پس در دینای دیگر هم باید مجازات ما نصف مردان باشد. مردها نیز با اشاره به دو برابر بودن سهم ارث خود در مقایسه با زنان گفته اند: کاشکی اجر و پاداش معنوی ما نیز در آخرت دو برابر زنان بود. می‌توان نارضایتی را دو گروه جمعیتی زنان و مردان دید. زنان ناراضی از نصف سهم و مردان ناراضی که سهم صد در صد رایج در سنت جاهلی را از دست می‌دهند. در این جو تنش چنین آیه‌ای نازل شده است:

نساء:۳۲

وَلاَ تَتَمَنَّوْاْ مَا فَضَّلَ اللّهُ بِهِ بَعْضَكُمْ عَلَى بَعْضٍ

لِّلرِّجَالِ نَصِيبٌ مِّمَّا اكْتَسَبُواْ

وَلِلنِّسَاء نَصِيبٌ مِّمَّا اكْتَسَبْنَ

 وَاسْأَلُواْ اللّهَ مِن فَضْلِهِ

إِنَّ اللّهَ كَانَ بِكُلِّ شَيْءٍ عَلِيمًا.

و آنچه را كه خدا بدان چيز برخى از شما را بر برخى فضیلت داده است آرزو مكنيد.

مردان را از آنچه به دست آورده‏اند نصیبی است

و زنان را نيز از آنچه به دست آورده‏اند نصیبی است

و از خداوند از فضل او بخواهيد

همانا خدا بر هر چيزى داناست.

مستقل از شان نزول آیه بالا مشاهده می‌کنیم که تاکید آیه بر کسب دستاوردها و نصیب بردن از آن است توسط زن و توسط مرد (و نه آن چیزی که به ارث می‌برند). اما در مقام برقراری صلح گفته شده است به فضیلت‌هایی که خدا بر هر گروه داده است قانع باشید . بعد هم بلافاصله تاکید بر درخواست فضیلت از خداست. اینجا به روشنی می‌بینیم که فضیلت بعضی بر بعضی (مَا فَضَّلَ اللّهُ بِهِ بَعْضَكُمْ عَلَى بَعْضٍ) برای هر دو گروه است بدون این که یک گروه را بافضیلت تر از گروه دیگر معرفی کند. یعنی می‌توان به جای بعضی اول (بَعْضَكُمْ) هم گروه مردان را گذاشت و هم گروه زنان را. همچنین می‌توان به جای بعضی دوم (بَعْضٍ) هم زنان را و هم مردان را گذاشت. فضلیت یک گروه فضیلت گروه دیگر را نفی نمی‌کند. این دو مانعه الجمع Mutually Exculsive)) نیستند. پس بعضکم علی بعض اینجا معادل واژه همدیگر می‌باشد. با همین استدلال می‌توان گفت پاداش و جزای آخرت نیز چون موفقیت در دنیا کسب کردنی است و مرد یا زن بودن در آن تاثیری ندارد. برای مثال: مَنْ عَمِلَ صَالِحًا مِّن ذَكَرٍ أَوْ أُنثَى وَهُوَ مُؤْمِنٌ فَلَنُحْيِيَنَّهُ حَيَاةً طَيِّبَةً وَلَنَجْزِيَنَّهُمْ أَجْرَهُم بِأَحْسَنِ مَا كَانُواْ يَعْمَلُونَ، و هر كس از مرد يا زن كه كار نيك كند و مؤمن باشد، قطعاً او را با زندگى پاكيزه‏اى، حياتِ بخشيم، و مسلماً به آنان بهتر از آنچه انجام مى‏دادند پاداش خواهيم داد (نحل:۹۷).

مورد دیگری که اشاره به آن به فهم بهتر موضوع بحث کمک می‌کند تفاوت مجازات اخروی فحشا است. موردی که فلسفه مجازاتِ متفاوت، تفاوت مرد و زن نیست. مبنای آن امکان آگاهی و آموختن و رشد و همچنین درجه آزادی فرد است. در آیه عنکبوت:۲۸ مجازات فحشا برای زنان پیامبر دو برابر مجازات زنان معمولی بیان شده است. در حالی که در آیه نساء:۲۵ مجازات فحشا را برای کنیزانی که شوهر کرده‌اند نصف زنان معمولی بیان کرده است. یعنی زنان پیامبر برای همان مورد فحشایی که کنیزان شوهرکرده مرتکب شوند، چهار برابر مجازات خواهند شد. دلیل آن می‌تواند امتیاز زنان پیامبر در همدمی با پیامبر و در نتیجه امکان کسب معرفت بیشتر باشد در مقایسه با عدم آزادی و محرومیت و محدودیت کنیزان در کسب دانش و معرفت.

در همین رابطه لازم به یادآوری است که قرآن مجازات دنیوی زن زناکار و مرد زناکار در آن جامعه را برابر و برای هر دو صد ضربه شلاق تعیین کرده است (نور:۲).

استلال قرآنی کسب فضیلت با عمل صالح و درجات نزد خدا با ارائه برخی آیات مربوطه در بخش ۲ آمده است.

۱.۴. انفقوا و انفاق

أَنفَقُواْ را در آیه مورد بحث یعنی نساء:۳۴ اغلب به مفهوم دادن نفقه و خرجی به زن توسط مرد ترجمه کرده‌اند. در حالی که انفاق کردن بخشش مال است به نیازمندان. اما چون در آن جامعه عموما ثروت در دست مردان بوده است، در این آیه به قوامیت مردان به سبب انفاق کردن اشاره شده است. یعنی همان قوامیت و ثابت قدمی مردان در کنش انفاق، مانند قوامیت در قسط؛ هر چند فروکاهیدن انفاق به خرجی خانه در استدلال این نوشتار تاثیری ندارد. مفهموم انفاق در قرآن بسیار عمیق است. از واگذاری زیادی مال، تا شریک کردن نیازمندان در رزق و حتی طعام روزانه؛ همه انفاق نامیده شده است. در قاموس قرآن در معنای انفاق از ریشه «نفق» گفته شده است که: انفاق را از آن انفاق گويند كه شخص مال را بدان وسيله از دست خودش خارج مى‏كند و يا فانى مى‏نمايد. برای مثال در حدید:۷ تا آن جا پیش رفته است که می‌گوید: از مالی که خدا شما را در آن جانشین خود قرار داده است انفاق کنید. در تغابن:۱۶ تاکید شده است که انفاق کردن به خیر خود انفاق کننده است و او را از خست نفس حفظ می‌کند. اگر بخواهیم انفاق را با مفاهیم زمانه ما توصیف کنیم، شاید بتوان گفت نوعی جامعه سوسیالیستی داوطلبانه را توصیه می‌کند. جامعه‌ای که در آن کسی بیش از نیازش ندارد، جایی که نیازمندی وجود داشته باشد. اما برای انفاق کردن زوری در کار نیست.

حدید:۷

آمِنُوا بِاللَّهِ وَرَسُولِهِ وَأَنفِقُوا مِمَّا جَعَلَكُم مُّسْتَخْلَفِينَ فِيهِ فَالَّذِينَ آمَنُوا مِنكُمْ وَأَنفَقُوا لَهُمْ أَجْرٌ كَبِيرٌ.

به خدا و پيامبر او ايمان آوريد و از اموالى كه شما را در آن جانشين [خود] قرار داده انفاق كنيد پس كسانى از شما كه ايمان آوردند و انفاق كردند برايشان پاداش بزرگى است.

طبق آیات قرآن می‌دانیم که انفاق به مردان محدود نمی‌شود. همه ایمان آوردگان باید از مالشان انفاق کنند. در آیه فاطر:۲۹ آمده است: «به يقين كسانى كه كتاب خدا را تلاوت مى‏كنند و نماز برپا داشته و از آنچه به ايشان روزى داده‏ايم در نهان و آشكار انفاق كرده‏اند، به تجارتى اميد بسته‏اند كه هرگز زوال نمى‏پذيرد». اینجا انفاق در طعام است و همردیف با خواندن قرآن و اقامه نماز آمده است. نمی‌توان گفت که این اعمال فقط به مردان محدود می‌شده است. در آیه بقره:۲۶۲ به انفاق کنندگان با عبارت مشهور وَلاَ خَوْفٌ عَلَيْهِمْ وَلاَ هُمْ يَحْزَنُونَ بشارت داده شده است. عبارتی که در قرآن در موارد متعدد برای گروه‌ها و جمعیت‌های مختلف رستگار شونده به کار رفته است.

بقره:۲۶۲

الَّذِينَ يُنفِقُونَ أَمْوَالَهُمْ فِي سَبِيلِ اللّهِ ثُمَّ لاَ يُتْبِعُونَ مَا أَنفَقُواُ مَنًّا وَلاَ أَذًى لَّهُمْ أَجْرُهُمْ عِندَ رَبِّهِمْ وَلاَ خَوْفٌ عَلَيْهِمْ وَلاَ هُمْ يَحْزَنُونَ.

كسانى كه مالشان را در راه خدا مى‏بخشند و به دنبال بخشش خود منّت و آزارى نمى‏آورند، اجرشان نزد پروردگارشان [محفوظ] است و نه بيمى بر آنهاست و نه اندوهگين شوند.

خلاصه این که در قرآن آیات زیادی درباره انفاق وجود دارد و بر این عمل تاکید بسیاری شده است. در شریعت سایر پیامبران نیز آمده است. با این حال اگر چه انفاق وظیفه هر انسانی است و مستقل از جنسیت می‌باشد، اما در آیه نساء:۳۴ که به یک جامعه مشخص و در زمان مشخص اشاره دارد، یکی از مولفه‌های قوامیت مردان ذکر شده است. از طرف دیگر البته همانطور که در بالا اشاره شده از آن جا که آیه ۳۴ سوره نساء به منظور صلح و آشتی بین زن و شوهر آمده است، خوبی‌ها و یا امتیازات برجسته دو طرف را یادآوری کرده است.

۱.۵. قَانِتَات و فرمانبری

«قَانِتَات/ قانتین» و «حَافِظَات/حافظین» که اولی به مفهوم عام خضوع مومن زن و مرد در برابر خدا و دومی حفظ فروج مومن زن و مرد است، به زنان محدود نمی‌شود. اما در نساء:۳۴ در امتداد زنجیره‌ای از بدفهمی‌های مورد بحث از آیه و در راستای فهم نادرست تسلط مردان بر زنان از آیه، به فرمانبرداری زنان از مردان و عفت زن در غیاب شوهر محدود گردیده است. به ویژه «قانتات» را با مفهوم فرودستی ذاتی جنسیتی زنان در وظیفه فرمانبرداری زن از شوهر در ارضای شهوات مرد بکار برده‌اند. در حالی که هر دو عین صفاتی است که همراه با صفات دیگر در آیه احزاب:۳۵، هم برای مردان مومن و هم برای زنان مومن آمده است. اتفاقا احزاب:۳۵ آیه‌ای است که در پاسخ به شبهه برتری مردان به زنان و به منظور برطرف کردن این شبهه نازل شده است. نحوه نگارش آیه و ساختار آن به منظور تاکید موکد بر مستقل بودن این ویژگی‌های مومنین از جنسیت آن‌ها می‌باشد. یعنی بیان یک به یک و جدا جدا برای مردان مومن (مومنین) و زنان مومن (مومنات)، به منظور تاکید بر برابری مرد مومن و زن مومن در مغفرت و پاداش است به ازای عمل مشابه:

احزاب:۳۵

إِنَّ الْمُسْلِمِينَ وَالْمُسْلِمَاتِ

وَالْمُؤْمِنِينَ وَالْمُؤْمِنَاتِ

وَالْقَانِتِينَ وَالْقَانِتَاتِ

وَالصَّادِقِينَ وَالصَّادِقَاتِ

 وَالصَّابِرِينَ وَالصَّابِرَاتِ

وَالْخَاشِعِينَ وَالْخَاشِعَاتِ

وَالْمُتَصَدِّقِينَ وَالْمُتَصَدِّقَاتِ

وَالصَّائِمِينَ وَالصَّائِمَاتِ

وَالْحَافِظِينَ فُرُوجَهُمْ وَالْحَافِظَاتِ

وَالذَّاكِرِينَ اللَّهَ كَثِيرًا وَالذَّاكِرَاتِ؛

أَعَدَّ اللَّهُ لَهُم مَّغْفِرَةً وَأَجْرًا عَظِيمًا

مردان و زنان مسلمان،

و مردان و زنان با ايمان:

و مردان و زنان فرمانبر (خاضع)

و مردان و زنان راستگو

و مردان و زنان شكيبا

و مردان و زنان فروتن

و مردان و زنان صدقه‏دهنده

و مردان و زنان روزه‏دار،

و مردان و زنان حفظ کننده فروج

و مردان و زنانى كه خدا را فراوان ياد مى‏كنند؛

خدا براى [همه‏] آنان آمرزشى و پاداشى بزرگ فراهم ساخته است.

می بینم که «قانت»، به معنای خاضع و فرمانبردار در برابر خدا، هم برای زن به کار رفته است هم برای مرد: وَالْقَانِتِينَ وَالْقَانِتَاتِ. یعنی حتی اگر فرمانبری را به خضوع و فرمانبری یک زوج در برابر زوج خود محدود کنیم، هر دو زوج باید در برابر هم فروتن باشند و از هم فرمانبری کنند؛ نه فقط زن در برابر مرد. حفظ فروج که حفاظت عورت و نمایان نشدن آن در معابر عمومی (نور:۳۱ و ۳۲) است هم برای مرد (شوهر) آمده است و هم برای زن (همسر) تاکید شده است. حال در آیه مورد بحث چون مبنا را بر سلطه مرد و فرودستی زن گذاشته اند، به ناچار فرمانبری و خاضع بودن انسان در برابر خدا را به اطاعت ذاتی ناشی از جنسیت زنان در برابر مردان معنی کرده‌اند. اگر حافظین را به معنای حفظ عفت (در برابر فحشا) بگیریم، باز برای هر دو گروه زنان و مردان مساوی است و مردان نیز در غیاب همسر خود باید حافظ فروج خود باشند. و نه این که در غیاب همسر خود و هر جا که از همسر خود دور بودند، «مجوز شرعی» برای «فحشای شرعی» داشته باشند.

لازم به یادآوری است که با توجه به آیه آل عمران:۱۷ می‌توان با اطمینان گفت که «قانت» در نساء:۳۴ به مفهوم خاضع بودن در برابر خداوند است:

آل عمران:۱۷

الصَّابِرِينَ وَالصَّادِقِينَ وَالْقَانِتِينَ وَالْمُنفِقِينَ وَالْمُسْتَغْفِرِينَ بِالأَسْحَارِ

[اينانند] شكيبايان و راستگويان و فرمانبرداران و انفاق كنندگان و آمرزش‏خواهان در سحرگاهان

حال آقایان متولیان دین، خضوع در برابر پروردگار و فرمانبری مومنان (چه زن و چه مرد) از خدا را، به نفع آقایان به «وظیفه» فرمانبری و «تمکین» زورکی زن از شوهر تبدیل کرده‌اند.

 پاییدن و حفاظت از عورت را نیز که آموزه‌ای قرآنی است و شامل هر مرد و زن ایمان آورده می‌شده است، در راستای عفت زن در غیاب شوهر معنی کرده‌اند. در حالی که همان حفیظ آموزه قرآن بودن است، چه در پنهان و چه آشکار؛ در مراقبت از آشکار نشدن عورت که وظیفه هم مرد و هم زن است.

۱.۶. نشوز

نشوز را به مفهوم عدم «تمکین» به خواسته‌های جنسی مرد از زن معنی کرده اند، در حالی که نشوز به مفهوم «ناسازگاری» است و در قرآن در همین سوره نساء، نشور و ناسازگاری مرد نسبت به زن نیز آمده است.

نساء:۱۲۸

وَإِنِ امْرَأَةٌ خَافَتْ مِن بَعْلِهَا نُشُوزًا أَوْ إِعْرَاضًا

 فَلاَ جُنَاْحَ عَلَيْهِمَا أَن يُصْلِحَا بَيْنَهُمَا صُلْحًا

 وَالصُّلْحُ خَيْرٌ

وَأُحْضِرَتِ الأَنفُسُ الشُّحَّ

وَإِن تُحْسِنُواْ وَتَتَّقُواْ فَإِنَّ اللّهَ كَانَ بِمَا تَعْمَلُونَ خَبِيرًا

و اگر زنى از شوهر خويش بيم ناسازگارى يا رويگردانى داشته باشد

 باكى بر آنها نيست كه بین خود صلح (آشتى) كنند

 و صلح بهتر است

و جانها را بخل فراگرفته،

و اگر نيكى و پرهيزگارى كنيد خدا به آنچه مى‏كنيد آگاه است.

در آیه بالا از بیم زن در «نشوز» و «اعراض» (رویگردانی) شوهر سخن رفته است. جالب است که آقایان متولیان دین، در این مورد نشوز شوهر را به فرمانبرداری و تمکین ذاتی مرد به خواسته‌های جنسی زن در رختخواب (به علت فرودستی جنسیتی مردان در برابر زنان) تعمیم نداده‌اند. نسا:۱۲۸ دلالت دارد بر این که «أُحْضِرَتِ الأَنفُسُ الشُّحَّ» یعنی بخل نفس علت نشوز و ناساگازی است، نه عدم تمکین مرد به زن در بستر. یعنی اینجا می‌توان تصویر واضح تری از مفهوم «نشوز» داشت که در فهم بهتر آیه نساء:۳۴ نیز کمک می‌کند.

رویه قرآن در برخورد با این گونه اختلافات، همانطور که در بالا گفته شد، تشویق به سازش و ارائه راهکارهایی جهت برقراری «صلح» بین طرفین اختلاف و یا نزاع است. در رابطه با نشوز و ناساگاری مرد، در نساء:۱۲۸ تلاش برای صلح و سازش را به خود زن و مرد سپرده است و تاکید کرده است صلح بهتر است. البته اگر بخواهیم دقیق تر صحبت کنیم در آیه نساء:۱۲۸ آمده است: « فَلاَ جُنَاْحَ عَلَيْهِمَا» که دلالت بر ترجیح برقراری صلح بین آن دو دارد و نه اجبار زن به سازش و صلح. در رابطه با نشوز زن در نساء:۳۴ و ۳۵ دیدیم که در نهایت تلاش در برقراری صلح را به نمایندگان دو طرف می‌سپارد. می‌توان گفت رویکرد کلی قرآن در هر دو مورد نشوز مرد و زن یکسان است. چرا که طرفین در حل مشکل سهم مساوی دارند؛ یا مستقیم در نشوز مرد و یا غیر مستقیم در نشوز زن که نمایندگان دو طرف از جانب آن‌ها مامور به حل مشکل هستند. اما تفاوت بین نشوز زن و مرد در آن است که در مورد نشوز زن تا قبل از حاد شدن ناسازگاری زن و خطر جدایی، مرد را در موضع حل مشکل قرار داده است (نساء:۳۴).

بنابراین با هر مفهومی از «نشوز»، نمی‌توان انکار کرد که در مراحل اولیه نشوز، به مرد در مواجهه با نشوزِ زن خود اختیاراتی داده شده بوده است. یعنی تا قبل از حاد شدن اختلاف و شاید هم برای جلوگیری از رسیدن به مرز جدایی (انشقاق)، به مرد چنین راهکارهایی ارائه شده است: ۱) نصحیت کردن و ۲) دوری از رختخواب و ۳) ضرب. اما در مورد نشوز مرد، به زن چنین توصیه‌هایی نشده است. حتی در نشوز زن جایی که مرد را در موضع نصیحت به زن قرار می‌دهد، نشانه‌ای است از بالادستی مرد خانه نسبت به زن خانه در آن جامعه؛ اگر چه نصیحت کردن خشونت نیست.

چرایی آن هم به نظر می‌رسد به ماهیت «نکاح» رایج در آن جامعه برگردد. اگر چه رویه قرآن در همه موارد توصیه به مدارا و آشتی بوده است، اما در این توصیه به آشتی، بر مبنای منافع زنان در واقعیت موجود آن جامعه ، از آنان انتظار مدارا و کوتاه آمدن بیشتری داشته است.

همچنین نباید از این گمانه زنی نیز به راحتی گذشت: شاید زدن زنان خانه توسط رجل خانه در آن جامعه رایج بوده است. توصیه نساء:۳۴ به رجال این است که دستِ بزن نداشته باشید. سعی کنید با نصیحت و کم توجهی مشکلات را حل کنید. یعنی زور آخر را اول به کار نگیرند. شاهد آن هم این که در بخش آخر نساء:۳۴ تاکید شده است که اگر با هر یک از این تمهیدات از ناسازگاری دست بر داشتند به آن‌ها تعدی نشود: «فَلاَ تَبْغُواْ عَلَيْهِنَّ»– جایی که از فعل «بغی» استفاده شده است. بغی به مفهوم زیادی روی و از حد خارج شدن است. یعنی با اطاعت زن و سازگاری هنوز بیم اقداماتی حادتر از طرف مرد وجود داشته است. اینجاست که شاید بتوان گفت منظور نساء:۳۴ پرهیز دادن مرد از زیاده روی و واکنش غیر ضروری در واکنش به ناسازگاری و اعراض زن بوده است. چون ضرب (زدن) رایج بوده است استفاده از ابزارهای ملایم تر چون نصیحت و گفتگو را (حداقل در مراحل اولیه) تشویق کرده است. نباید از نظر دور داشت که یک مرد همزمان با چند زن (به اضافه چند کنیز) درگیر بوده است. تجسم کنیم که مثلا زنان خانه با هم تصمیم می‌گرفتند مرد را به علت بدرفتاری‌های او اذیت کنند. یعنی این که آیه زمینه بند خانه‌هایی است که در آن یک مرد با چندین زن درگیر بوده است. که علت ریشه‌ای همان «نکاح» یک مرد است با چند زن؛ در مقایسه با ازدواج که پیوند دو «زوج» شریک در زندگی است.

البته بعضی‌ها اضْرِبُوهُنَّ را با توجه به کاربردهای دیگرفعل «ضرب» در قرآن، به معنی دوری جستن و یا ترک خانه برای مدتی تفسیر کرده‌اند. مثال آن را هم خود پیامبر می‌آورند که در واکنش به رفتار همسرانش مدتی خانه را ترک کرد. برای نمونه در آیه نساء: ۱۰۱ جایی که درباره نماز شکسته در حال دوری از خانه و سفر سخن رفته است، از عبارت وَإِذَا ضَرَبْتُمْ فِي الأَرْضِ استفاده شده است. اینجا فعل «ضرب» برای کتک زدن به زمین بی معناست:

نساء:۱۰۱

وَإِذَا ضَرَبْتُمْ فِي الأَرْضِ فَلَيْسَ عَلَيْكُمْ جُنَاحٌ أَن تَقْصُرُواْ مِنَ الصَّلاَةِ إِنْ خِفْتُمْ أَن يَفْتِنَكُمُ الَّذِينَ كَفَرُواْ إِنَّ الْكَافِرِينَ كَانُواْ لَكُمْ عَدُوًّا مُّبِينًا

و چون رهسپار سفر باشيد بر شما گناهى نيست نماز خود را كوتاه كنيد اگر بیم دارید كه کافران به شما آزادی برسانند، و به راستى كه كافران آشكارا دشمن شما هستند.

اما در اصل قضیه که زنان می‌بایست برای موضوع مشابه ناسازگاری مرد، به سبب جایگاه نان آوری مرد بیشتر کوتاه بیایند؛ تغییری ایجاد نمی‌کند. یعنی نابرابری را در این مورد براحتی می‌توان دید. اما با توجه به دلایلی که آورده شد، واقعیت تحمیل شده توسط آن جامعه است که اولا مردان متمول چند زن داشتند که با اموالشان به دست آورده بودند (نساء:۲۲ تا ۲۸)، دوما شاید بسیاری از زنان در مقایسه با حالت دربدری و بی پناهی می‌بایست کوتاه می‌آمدند. مگر این که تشخیص می‌دادند جز جدایی چاره‌ای ندارند. که برای این حالت بیم شقاق در نساء:۳۵ توصیه شده است داوری اختلافات خود را به دست یک نماینده از طرف خود بسپارند. یعنی از این مرحله به بعد همسر مستقیما با شوهر روبرو و درگیر نیست که بخواهد «اضْرِبُوهُنَّ» «رجال» قریش را تحمل کند.

نساء:۳۵

وَإِنْ خِفْتُمْ شِقَاقَ بَيْنِهِمَا فَابْعَثُواْ حَكَمًا مِّنْ أَهْلِهِ وَحَكَمًا مِّنْ أَهْلِهَا إِن يُرِيدَا إِصْلاَحًا يُوَفِّقِ اللّهُ بَيْنَهُمَا إِنَّ اللّهَ كَانَ عَلِيمًا خَبِيرًا

و اگر از جدایی بین آنان بيمناك بوديد، داورى از خانواده مرد و داورى از خانواده زن تعيين كنيد، كه چون به اصلاح كوشند، خداوند بين آنان توافق برقرار خواهد ساخت، چرا كه خداوند دانا و آگاه است‏

 لازم به تاکید است که اینجا باید به تمایز بین ادعای برتری ذاتی مردان جهان بر زنان جهان، در مقایسه با کوتاه آمدن زن در خانه یک مرد قریش، و در موقعیت زن در نکاح رایج آن جامعه دقت شود. این نابرابری ذاتی و جنسیتی انسان نیست. فرهنگ و مناسبات آن جامعه و رابطه رجال آن جامعه با زنان چنین بوده است. آیات قرآن برای تغییر مرحله‌ای در این فرهنگ و روابط و مناسبات ناشی از آن نازل می‌شده است. آیات نه در خلاء نازل می‌شد و نه متناسب با فرهنگ و روابط بین مردان و زنان در جوامع دیگر. با در نظر گرفتن محدودیت‌ها و موانع موجود در آن جامعه؛ راهکار و یا راه حل با در نظر گرفتن محدویت‌ها در آن زمان برای حل مشکلی ارائه می‌شده است. نمی‌توان گفت این آموزه‌ها و توصیه‌ها و راهکارها، «حکم شرعی» بوده است.

۱.۷. تفسیری کاملا متفاوت از نشوز

بد نیست نگاهی هم به تفسیری کاملا متفاوت از نشور در [۵] داشته باشیم. جایی که «ضرب» در واکنش به «دست ندادن جنسی زن» و نیاز «مازوخیتسی» برای تحریک جنسی زن تفسیر شده است. این تفسیر از نشوز به بحث‌های زیادی دامنه زده است تا جایی که دامنه این بحث به محافل اکادمیک و حقوق بشری سوئد و رد و بدل کردن نقد با آن‌ها نیز کشیده شده است. به گمان نگارنده با توضیحات بالا موضوع روشن است. اما نقد کوتاهی خواهیم داشت بر این تفسیر با طرح چند پرسش:

● اگر مشکل بین زن و شوهر عدم برانگیخته شدن تمایلات جنسی زن بوده است، چرا آیه نسا:۳۴ به مرد می‌گوید نخست او را نصیحت کند. مگر میل جنسی با نصیحت بر انگیخته می‌شود؟

● اگر مشکل عدم برانگیخته شدن تمایلات جنسی زن بوده است، چرا می‌گوید مرد از زن در رختخواب دوری کند؟

● اگر ضربِ برانگیختن تمایل جنسی یک راه حل است برای نشوز، پس چرا به زن برای تحریک تمایل جنسی مرد این راه حل پیشنهاد نمی‌شود؟ به عبارت دیگر چطور در نسا:۱۲۸، مشکل عدم تحریک جنسی مرد به زن با مصالحه برطرف می‌شود؟

● اگر مشکل عدم برانگیخته شدن میل جنسی زن است چرا با بیم به انشقاق (جدایی)، در نساء:۳۵ مسئولیت مصالحه بین زن و مرد به دو نفر نماینده طرفین سپرده است؟ مگر این نمایندگان متخصص در روان شناسی سکس هستند که بتوانند مشکل نشوز زن را حل کنند تا مصالحه برقرار شود؟

● یا مگر آن مرد قریشی در چهارده قرن قبل از کسی دانش مازوخیستی آموخته بوده است که بداند منظور از این «ضرب»، زدن ویژه‌ای است برای برانگیختن جنسی زن.

● اگر مرد آخرین ابزار یعنی ضرب را استفاده کند ولی مشکل حل نشود بیم انشقاق خواهد رفت. در نتیجه به آیه نساء:۳۵ کشیده می‌شود و إِن يُرِيدَا إِصْلاَحًا يُوَفِّقِ اللّهُ بَيْنَهُمَا. یعنی علیرغم عدم کارکرد ضرب در پاسخگویی به نیاز تحریک جنسی زن به اصلاح روی می‌آورند.

● نسا:۱۲۸ دلالت دارد بر این که «أُحْضِرَتِ الأَنفُسُ الشُّحَّ» یعنی بخل نفس علت نشوز و ناساگازی است. چگونه می‌توان عدم تحریک جنسی که را به «ضرب» تحریک کننده نیاز دارد، به بخل نفس ربط داد؟

● می توان گفت در نسا:۱۲۸ نشوز را با « أَوْ » توضیح داده است: « نُشُوزًا أَوْ إِعْرَاضًا». اگر اعراض را مترادف با نشوز فرض نکنیم می‌توان گمانه زنی کرد که اعراض یا رویگردانی، حالت حادتر و پیشرفته نشوز است. نشوز خفیف تر از رویگردانی است. بی علاقگی (نشوز)، در مرحله پیشرفته تر به رویگردانی (اعراض) می‌انجامد.

۲) رابطه بین فضیلت، درجات، و عمل صالح

رابطه بین «فضیلت» و «درجات» ناشی از آن فضیلت، و عمل صالح را طبق آیات قرآن می‌توان چنین خلاصه کرد:

A. منشا فضیلت بعضی بر بعضی خواست خداست که در آخرت هم موجب درجات نزد خداوند می‌گردد:

● انظُرْ كَيْفَ فَضَّلْنَا بَعْضَهُمْ عَلَى بَعْضٍ وَلَلآخِرَةُ أَكْبَرُ دَرَجَاتٍ (اسراء:۲۱)

بنگر كه چگونه بعضى از آنان را بر بعضى فضیلت مى‏دهيم‏، و درجات آخرت بزرگتر و برتر است

B. هر درجه‌ای نزد خداوند از عمل انسان ناشی می‌شود:

● وَلِكُلٍّ دَرَجَاتٌ مِّمَّا عَمِلُواْ (انعام:۱۳۲، احقاف:۱۹)

C. هر کس عمل نیکی انجام دهد به نفع خود اوست (فصلت:۴۴ و جاثیه:۱۵ )

D. خدا عمل هیچ کنشگری را چه زن و چه مرد بدون نتیجه نمی‌گذارد و نتیجه آن را در زندگانی خود خواهد دید در حالی که خدا در آخرت پاداش بیشتری هم به او خواهد داد:

● لاَ أُضِيعُ عَمَلَ عَامِلٍ مِّنكُم مِّن ذَكَرٍ أَوْ أُنثَى(آل عمران:۱۹۵)

خدا کنش (عمل) هیچ کنشگری (عاملی) را چه مرد چه زن ضایع نمی‌کند

● مَنْ عَمِلَ صَالِحًا مِّن ذَكَرٍ أَوْ أُنثَى وَهُوَ مُؤْمِنٌ فَلَنُحْيِيَنَّهُ حَيَاةً طَيِّبَةً وَلَنَجْزِيَنَّهُمْ أَجْرَهُم بِأَحْسَنِ مَا كَانُواْ يَعْمَلُونَ و (غافر:۴۰ ) هر كس از مرد يا زن كه كار نيك كند و مؤمن باشد، به زندگانى پاك و پسنديده‏اى زنده‏اش مى‏داريم و به بهتر از آنچه كرده‏اند پاداششان را مى‏پردازيم و همچینین (نساء:۱۲۴ و نحل:۹۷)

E. خدا وعده خلافت (جانشینی) در زمین را به ایمان آوردندگانی که عمل صالح انجام دهند داده است (نور:۵۵)

● وَهُوَ الَّذِي جَعَلَكُمْ خَلاَئِفَ الأَرْضِ وَرَفَعَ بَعْضَكُمْ فَوْقَ بَعْضٍ دَرَجَاتٍ (انعام:۱۳۲)

او كسى است كه شما را جانشينان (الهى بر روى‏) زمين بر گماشت‏، و بعضى را بر بعضى ديگر به درجاتى ترفیع داد

از آیات بالا می‌توان چنین نتیجه گیری کرد که فضیلت بعضی بر بعضی با عمل صالح میسر می‌شود. عمل صالح اولا به نفع فرد در زندگانی او و شکوفا شدن آن می‌باشد؛ دوما موجب مقام و درجه فرد نزد خدا و پاداش بیشتر در دنیای دیگر می‌شود. دقت شود فضیلت به این دنیا مربوط می‌شود و شخص در این دنیا از آن نفع می‌برد. اما درجات مربوط به دنیای آخرت و نزد خداست.

در ایمان و عمل صالح که هم به فضیلت و نفع دنیوی می‌انجامد و هم موجب درجات و پاداش اخروی می‌گردد، بین مرد و زن تفاوتی نیست. انسان‌های مومنی که عمل صالح انجام می‌دهند چه مرد و چه زن جانشینان خدا در روی زمین می‌باشند.

آیه حدید:۱۰ مثال عملی خوبی است برای روشن شدن رابطه بین فضیلت و درجات انسان نزد خداوند. در این آیه گفته شده است کسانی که قبل از فتح مکه انفاق و جهاد کردند درجه بیشتری دارند؛ در مقایسه با کسانی که بعد از فتح انفاق و جهاد کردند. به عبارت دیگر کنشگران قبل از پیروزی که در شرایط سخت تر برای پیروزی تلاش کردند، فضیلت بیشتری نصیبشان شده است و نزد خدا نیز درجات بالاتری خواهند داشت. اگر بخواهیم آن را با سبک عبارت قرآنی «فَضَّلَ اللّهُ» بیان کنیم باید گفته شود: خداوند بعضی را بر بعضی در انفاق و جهاد فضیلت داده است؛ به جای بعضی نخست، «کنشگران قبل از فتح» و به جای بعضی دوم «کنشگران بعد از فتح» قرار می‌گیرد.

حدید:۱۰

لَا يَسْتَوِي مِنكُم مَّنْ أَنفَقَ مِن قَبْلِ الْفَتْحِ وَقَاتَلَ أُوْلَئِكَ أَعْظَمُ دَرَجَةً مِّنَ الَّذِينَ أَنفَقُوا مِن بَعْدُ وَقَاتَلُوا وَكُلًّا وَعَدَ اللَّهُ الْحُسْنَى وَاللَّهُ بِمَا تَعْمَلُونَ خَبِيرٌ

كسانى از شما كه پيش از فتح [مكّه‏] انفاق و جهاد كرده‏اند، [با ديگران‏] يكسان نيستند. آنان از [حيث‏] درجه بزرگتر از كسانى‏اند كه بعداً به انفاق و جهاد پرداخته‏اند. و خداوند به هر كدام وعده نيكو داده است، و خدا به آنچه مى‏كنيد آگاه است.

نکته دیگری که باید دقت کرد این است که می‌بینیم به هر دو گروه وعده حسنی داده شده است. یعنی این که هر دو کسب فضیلت کرده‌اند و نزد خدا مقام دارند. اما درجه یک گروه بیشتر از گروه دیگر است. به عبارت دیگر از فضل الله بعضی بر بعضی، نباید نتیجه گرفت که بعضی دوم گمراه است و باطل. مقایسه است، نه برتری و در نتیجه انتخاب اولی.

در پایان این بخش بد نیست یادآوری شود که خدا از هیچ فردی بیش از توان او انتظار ندارد، که این خود مولفه ظریفی است در موضوع فضیلت و درجات. به آیه‌های زیر دقت شود:

اعراف: ۴۲

وَالَّذِينَ آمَنُواْ وَعَمِلُواْ الصَّالِحَاتِ لاَ نُكَلِّفُ نَفْسًا إِلاَّ وُسْعَهَا أُوْلَـئِكَ أَصْحَابُ الْجَنَّةِ هُمْ فِيهَا خَالِدُونَ

و آنان كه ايمان آوردند و عمل صالح كردند هیچكس را جز به اندازه توانائيش تكليف نكنيم، آنانند ياران بهشتند که در آن جاودانانند.

بقره:۲۵۶

لاَ يُكَلِّفُ اللّهُ نَفْسًا إِلاَّ وُسْعَهَا لَهَا مَا كَسَبَتْ وَعَلَيْهَا مَا اكْتَسَبَتْ…

خدا هيچ كس را تكليف نكند مگر به اندازه توانش، او راست هر چه كرده [از كارهاى نيك‏] و بر اوست هر چه كرده [از كارهاى بد].

بنابراین فضیلت در این دنیا و درجات ناشی از فضائل در دنیای دیگر ریشه در عمل صالح افراد دارد. هم زن و هم مرد (ذَكَرٍ أَوْ أُنثَى) می‌توانند با عمل صالح به کسب فضیلت و استفاده از نفع آن در این دنیا، و همچنین مقام و درجه آن نزد خدا در دنیای دیگر نائل شوند. آیات بسیار روشن است. این فقط مردان نیستند که می‌توانند کسب فضیلت کنند و در نتیجه بر زنان سلطه داشته باشند.

اینجا بحث و واکاوی نساء:۳۴ را تمام می‌کنیم و در بخش بعد نگاهی خواهیم داشت به آیه یکم سوره نساء.

۳) آیه یکم سوره نساء در مقایسه با آیات مربوطه

موضوع دیگر واکاوی در این مقاله، آیه نساء:۱ است که با استناد به آن چنین ادعا شده است: «در خلقت بشر مرد اصل و زن فرع می‌باشد». مراحل گوناگون خلقت و انشاء انسان و همچنین داستان آدم که تمثیل آن است در [ ۲] و [۳] زیر ذره بین قرار گرفت. دریافتیم که در هیچ مرحله‌ای سخن از مذکر یا مونث و برتری یکی بر دیگری سخنی نیست. در فرآیند تکثیر گونه انسان نیز تولد یک کودک پسر و یا تولد یک دختر هیچ کدام امتیازی بر دیگری ندارند. در این بخش به آیه نساء:۱ بر می‌گردیم تا با کندوکاو بیشتر دریابیم چگونه ممکن است از این آیه اصل بودن مرد و فرع بودن زن را نتیجه گرفت!

در بحث پیرامون «قوامیت»، در بخش ۲ با دلایل قرآنی دیدیم که کسب فضیلت در طول حیات افراد به جنسیت مرد و جنسیت زن بستگی ندارد. هر فرد انسانی با تلاش و استفاده از توانایی‌های خدادادی می‌تواند کسب فضیلت کند. هم برای مرد و هم برای زن، فضیلت با عمل صالح به دست آوردنی است. درجات انسان نزد خداوند نیز متناسب فضیلت اوست که در زندگانی این حیات کسب می‌کند. یعنی بدون ارزیابی و سنجش عملِ ناشی از ایمان فرد، نمی‌توان برای او درجه‌ای قائل شد. هر فرد انسان مختار می‌تواند در طول عمر خود با کسب فضائل بیشتر، زندگانی بهتری داشته باشد. تا آن جایی هم که به «کرامت» انسان مربوط می‌شود، صحبت از کرامت «بنی آدم» است؛ مستقل از جنسیت زن و مرد بودن انسان. و هم این که به فرزندان آدم مستقل از جنسیت آن‌ها در مقایسه با بسیاری از مخلوقات دیگر فضیلت بیشتری داده شده است: وَفَضَّلْنَاهُمْ عَلَى كَثِيرٍ مِّمَّنْ خَلَقْنَا تَفْضِيلاً (اسراء:۷۰). که البته باز فضلیت به واسطه توانایی‌های انسان در مقایسه با سایر جانداران است و نه فضیلت ذاتی گونه انسان.

اینجا نگاهی به نساء:۱ و در رابطه با آیات مشابه خواهیم داشت. در آیه دقت می‌کنیم:

نساء :۱

يَا أَيُّهَا النَّاسُ اتَّقُواْ رَبَّكُمُ الَّذِي خَلَقَكُم مِّن نَّفْسٍ وَاحِدَةٍ وَخَلَقَ مِنْهَا زَوْجَهَا وَبَثَّ مِنْهُمَا رِجَالاً كَثِيرًا وَنِسَاء وَاتَّقُواْ اللّهَ الَّذِي تَسَاءلُونَ بِهِ وَالأَرْحَامَ إِنَّ اللّهَ كَانَ عَلَيْكُمْ رَقِيبًا

اى مردم از پروردگارتان پروا كنيد، همو كه شما را از يك نفس [گوهری] يگانه بيافريد و زوج او را هم از آن پديد آورد و از آن دو، مردان و زنان بسيارى پراكند، و از خدايى كه به [نامِ‏] او از همديگر درخواست مى‏كنيد پروا نماييد و زنهار از خويشاوندان مَبُريد، كه خدا همواره بر شما نگهبان است.

همان آیه‌ای که بیانیه شورای علمای افغانستان با استناد به آن نتیجه گرفته اند: «در خلقت بشر مرد اصل و زن فرع می‌باشد»! سوره نساء شامل آموزه‌هایی است برای بهبود و تغییر در روابط جاهلی خانوادگی بین مرد و زن، روابط خویشاوندی، و همچنین مراقبت از یتیمان و به ویژه یتیمان دختر در آن جامعه. در صدر سوره در آیه یکم یادآوری و تاکید کرده است که‌ای مردم مخاطب از خدایی پروا کنید که همه شما‌ها را از یک «نفس واحده» آفریده است. هر زوج مرد و زن هم از یک همین نفس یگانه هستند. همه مردان و زنان نیز از این زوجین در دنیا پراکنده شده‌اند. و به آن‌ها ضرورت پیوند خانوادگی را سفارش کرده است. به عبارت دیگر با یادآوری این که بین شما چه زن و چه مرد فرقی در خلقت نیست و بنی آدم همه از یک گوهر آفریده شده اند، آنها را به دوستی و مهربانی تشویق کرده است. یعنی آوردن آیه خود مقدمه‌ای بوده است برای مطالبی که قرار است در آیه بیاید، مثلا برقراری صلح بین مرد و زن خانواده وقتی اختلافی بروز می‌کند. یا مثلا جایی که در نساء:۲۵ به مردان تهیدست سفارش می‌شود با کنیزان مومن ازدواج کنند، همین گوهر یگانه انسان‌ها و این که از یکدیگرید را یادآوری می‌کند: وَاللّهُ أَعْلَمُ بِإِيمَانِكُمْ بَعْضُكُم مِّن بَعْضٍ. یعنی مرد آزاد و کنیز هر دو از یک گوهرند و نباید کنیز بودن مانع ازدواج با آن‌ها شود.

با توجه به مطالبی که در [۱] و [۲] آورده شد و برخی از آیات مشابه که در زیر آمده است، مشاهده می‌کنیم که این آقایان مفهومی کاملا متضاد از آیه نساء:۱ برداشت کرده‌اند. چرا؟ شاید برای این که از قدیم ورد زبان‌ها بوده است که خدا زن را از دنده مرد خلق کرد. به همین سادگی! علت دیگر شاید بدفهمی «قوامیت» در اثر احادیث و روایات باشد. شاید هم ترکیب این دو ابهام آن‌ها را به نتیجه گیری متضاد از آیه روشن نساء:۱ کشانده است. جای خوشحالی است که آیات قرآن با مضمون «نفس واحده» یکی و دو تا نیست و می‌توان ادعای آن‌ها را در میزان آیات مشابه گذاشت و درستی و یا نادرستی آن را با آیات دیگر سنجید. بیایید به برخی دیگر از آیات مربوط به خلقت انسان از «نفس واحده» و پدیده «زوجیت» نگاهی بیندازیم. این موضوع آن قدر با آیات گوناگون در قرآن تکرار و تاکید و محکم شده است که نمی‌توان ذره‌ای در آن تردید ایجاد کرد و یا از آن تفسیر و تاویل‌های «مردانه» در آورد.

آیات زیر به روشنی بیانگر «اصل زوجیت» در آفرینش و خلق زوج مذکر و مونث از «نفس واحده» هر «گونه» مخلوقات می‌باشد. همچنین پدیده زوجیت و دلایل خلق ازواج انسان بیان گردیده است. آیات بیانگر موارد مشخص زیر می‌باشند:

۱) اصل زوجیت در آفرینش همه «گونه» مخلوقات

۲) «انشاء» گونه انسان از نفس واحده

۳) خلق از نفس واحده و زوجیت برای «سکینه» زوجین

۴) خلق ازواج از نفس واحده برای «تشکیل خانواده»

۵) خلق زوجین از نفس واحده جهت «تکثیر» هر گونه مخلوقات

۲.۱. اصل زوجیت در آفرینش همه گونه مخلوقات

 طبق آیات متعدد قرآن همه مخلوقات زوج آفریده شده‌اند و تکثیر و انتشار یافته‌اند و بقای آن‌ها نیز بر اساس زوجیت است. اما این زوجیت بر مبنای گوهر یگانه یا «نفس واحده» است. هر زوج انسان (مذکر و مونث) از نفس واحد انسان است. زوج چهارپایان و درختان میوه و گیاهان نیز از نوع (نفس) خودشان است. به آیات زیر دقت شود:

ذاریات:۴۹

وَمِن كُلِّ شَيْءٍ خَلَقْنَا زَوْجَيْنِ

و از هر چيزى دو زوج آفريديم

نجم:۴۵

وَأَنَّهُ خَلَقَ الزَّوْجَيْنِ الذَّكَرَ وَالْأُنثَى

و اوست که زوجین مذکر و مونث را آفرید

یس:۳۶

سُبْحَانَ الَّذِي خَلَقَ الْأَزْوَاجَ كُلَّهَا مِمَّا تُنبِتُ الْأَرْضُ وَمِنْ أَنفُسِهِمْ وَمِمَّا لَا يَعْلَمُونَ

پاك است آن [خدايى‏] كه همه زوج‏ها را آفريد، از آنچه زمين مى‏روياند و از [نوع] خودشان و از آنچه نمى‏شناسند.

زخرف:۱۲

وَالَّذِي خَلَقَ الْأَزْوَاجَ كُلَّهَا

و همان کسی که همه جفت‌ها را آفرید.

نبأ:۸

وَخَلَقْنَاكُمْ أَزْوَاجًا

و شما را زوج‌ها آفریدیم .

قیامه:۳۹

فَجَعَلَ مِنْهُ الزَّوْجَيْنِ الذَّكَرَ وَالْأُنثَى

پس دو جنس نر و ماده را از آن، قرار آورد.

رعد:۳

وَمِن كُلِّ الثَّمَرَاتِ جَعَلَ فِيهَا زَوْجَيْنِ

از هر گونه میوه‌ای زوجین قرار داد.

شعرا:۷

أَوَلَمْ يَرَوْا إِلَى الْأَرْضِ كَمْ أَنبَتْنَا فِيهَا مِن كُلِّ زَوْجٍ كَرِيمٍ

مگر در زمين ننگريسته‏اند كه چه قدر در آن از هر گونه زوج کریم رويانيده‏ايم؟

شورا:۱۱

فَاطِرُ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ جَعَلَ لَكُم مِّنْ أَنفُسِكُمْ أَزْوَاجًا وَمِنَ الْأَنْعَامِ أَزْوَاجًا…

پديدآورنده آسمانها و زمين از [نوع‏/گوهر] خودتان براى شما جفتهايى قرار داد، و از دامها جفت هایی.

حجرات:۱۳

يَا أَيُّهَا النَّاسُ إِنَّا خَلَقْنَاكُم مِّن ذَكَرٍ وَأُنثَى وَجَعَلْنَاكُمْ شُعُوبًا وَقَبَائِلَ لِتَعَارَفُوا إِنَّ أَكْرَمَكُمْ عِندَ اللَّهِ أَتْقَاكُمْ إِنَّ اللَّهَ عَلِيمٌ خَبِيرٌ

ای مردم ، ما شما را از مذکر و مونث بيافريديم و شما را جماعتها و، قبيله‌ها کرديم تا يکديگر را بشناسيد هر آينه گرامی ترين شما نزد خدا، پرهيزگارترين شماست، خدا دانا و کاردان است.

۲.۲. انشاء گونه انسان از نفس واحده

انعام:۹۸ بیانگر «انشاء نخستین» انسان از «نفس واحده» است. گوهر یگانه‌ای که هم جنسیت مذکر و هم جنیست مونث از آن آفریده شده است. بیان نقطه صفر انشاء انسان در زمین است، جایی که خدا نسل بشر را در «سلاله» قرار می‌دهد و با سامان دهی و دمیدن روح خدا انشاء گونه انسان در روی زمین آغاز می‌شود. نقطه‌ای که انسان یک ذره بیش نیست. ذره‌ای که برای رشد و تکامل تدریجی در مکانی مطمئن و محفوظ از آسیب پذیری تا وقت معین قرار می‌گیرد. صحبت از دو سلاله یکی برای مونث و یکی برای مذکر نیست.

انعام: ۹۸

وَهُوَ الَّذِيَ أَنشَأَكُم مِّن نَّفْسٍ وَاحِدَةٍ فَمُسْتَقَرٌّ وَمُسْتَوْدَعٌ قَدْ فَصَّلْنَا الآيَاتِ لِقَوْمٍ يَفْقَهُونَ

و اوست كه شما را از نفس [گوهری] يگانه‏اى پديد آورد و در جایگاهی مستقر و مطمئن به ودیعت گذاشت، به راستى ما آيات [خود] را براى مردمى كه مى‏فهمند به تفصيل بيان كرده‏ايم.

۲.۳. خلق انسان از نفس واحده و زوجیت برای سکینه زوجین

در آیه اعراف:۱۸۹ بر خلق انسان از نفس واحده و بر خواست خدا در قرار دادن زوجین [نخستین] برای یکدیگر با هدف سکینه در زندگانی تاکید دارد. سپس اشاره دارد به باروری و تکثیر در نتیجه آمیختن زوجین اولیه. در آیات دیگر بر تکثیر و تداوم نسل «گونه» انسان و تشکیل خانواده نیز تاکید شده است. به عبارات « خَلَقَكُم مِّن نَّفْسٍ وَاحِدَةٍ وَجَعَلَ مِنْهَا زَوْجَهَا» و «خَلَقَ لَكُم مِّنْ أَنفُسِكُمْ أَزْوَاجًا لِّتَسْكُنُوا إِلَيْهَا » و «وَجَعَلَ بَيْنَكُم مَّوَدَّةً وَرَحْمَةً» دقت شود:

اعراف: ۱۸۹

هُوَ الَّذِي خَلَقَكُم مِّن نَّفْسٍ وَاحِدَةٍ وَجَعَلَ مِنْهَا زَوْجَهَا لِيَسْكُنَ إِلَيْهَا فَلَمَّا تَغَشَّاهَا حَمَلَتْ حَمْلاً خَفِيفًا فَمَرَّتْ بِهِ فَلَمَّا أَثْقَلَت دَّعَوَا اللّهَ رَبَّهُمَا لَئِنْ آتَيْتَنَا صَالِحاً لَّنَكُونَنَّ مِنَ الشَّاكِرِينَ

او كسى است كه شما را از نفسی [گوهری] يگانه آفريد و جفتش را از آن قرار داد تا در كنار او آرام گيرد، پس چون با او بياميخت، بارى سبك گرفت و با آن مدتى سر كرد. و چون سنگين شد، هر دو از خداوند، پروردگار خويش خواستند كه: اگر فرزند شايسته‏اى به ما دهى قطعا از سپاسگزاران خواهیم بود.

روم:۲۱

وَمِنْ آيَاتِهِ أَنْ خَلَقَ لَكُم مِّنْ أَنفُسِكُمْ أَزْوَاجًا لِّتَسْكُنُوا إِلَيْهَا وَجَعَلَ بَيْنَكُم مَّوَدَّةً وَرَحْمَةً انَّ فِي ذَلِكَ لَآيَاتٍ لِّقَوْمٍ يَتَفَكَّرُونَ

و از نشانه‏هاى او اينكه از [نوع/گوهر‏] خودتان براى شما جفتهايى آفريد تا بدانها آسایش گيريد، و ميانتان دوستى و رحمت نهاد، آرى در اين براى مردمى كه مى‏انديشند نشانه‏هايى است.

۲.۴. خلق ازواج از نفس واحده برای تشکیل خانواده

نحل:۲۱ هدف دیگر خلقت انسان بر مبنای زوحیت را، تشکیل خانواده بیان کرده است:

نحل:۷۲

وَاللّهُ جَعَلَ لَكُم مِّنْ أَنفُسِكُمْ أَزْوَاجًا وَجَعَلَ لَكُم مِّنْ أَزْوَاجِكُم بَنِينَ وَحَفَدَةً وَرَزَقَكُم مِّنَ الطَّيِّبَاتِ أَفَبِالْبَاطِلِ يُؤْمِنُونَ وَبِنِعْمَتِ اللّهِ هُمْ يَكْفُرُونَ

و خدا از [نوع/گوهر‏] خودتان براى شما جفتهايى قرار داد، و از همسرانتان براى شما پسران و نوادگانى نهاد و از چيزهاى پاكيزه به شما روزى بخشيد، آيا به باطل مى‏گروند، و به نعمت خدا كافر مى‏شوند.

۲.۵. خلق زوجین از نفس واحده جهت «تکثیر» هر گونه مخلوقات

در آیات شورا:۱۱ و نساء:۱ هدف دیگر خلق زوجیت از نفس واحده را، تکثیر نسل هر «گونه» منجمله نسل انسان بیان کرده است. شورا:۱۱ درباره انسان و چهارپایان است، اما در نساء:۱ مشخصا درباره انسان و در رابطه با دوستی و محبت در خانواده است. که همه چه مرد و چه زن از یک گوهرند. نساء:۱ همان آیه‌ای است که علمای افغانستان از آن نتیجه گیری کرده‌اند که در خلقت انسان مرد اصل است و زن فرع.

شورا:۱۱

فَاطِرُ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ جَعَلَ لَكُم مِّنْ أَنفُسِكُمْ أَزْوَاجًا وَمِنَ الْأَنْعَامِ أَزْوَاجًا يَذْرَؤُكُمْ فِيهِ وَمِنَ الْأَنْعَامِ أَزْوَاجًا يَذْرَؤُكُمْ فِيهِ لَيْسَ كَمِثْلِهِ شَيْءٌ وَهُوَ السَّمِيعُ البَصِيرُ

پديدآورنده آسمانها و زمين از [نوع‏/گوهر] خودتان براى شما جفتهايى قرار داد، و از چهارپایان جفت‌هایی [قرار داد]. بدين وسيله شما را تکثیر می‌کند. چيزى همانند او نيست، و اوست شنواى بينا.

نساء :۱

يَا أَيُّهَا النَّاسُ اتَّقُواْ رَبَّكُمُ الَّذِي خَلَقَكُم مِّن نَّفْسٍ وَاحِدَةٍ وَخَلَقَ مِنْهَا زَوْجَهَا وَبَثَّ مِنْهُمَا رِجَالاً كَثِيرًا وَنِسَاء وَاتَّقُواْ اللّهَ الَّذِي تَسَاءلُونَ بِهِ وَالأَرْحَامَ إِنَّ اللّهَ كَانَ عَلَيْكُمْ رَقِيبًا

اى مردم از پروردگارتان پروا كنيد، همو كه شما را از يك نفس [گوهری] يگانه بيافريد و زوج او را هم از آن پديد آورد و از آن دو، مردان و زنان بسيارى پراكند، و از خدايى كه به [نامِ‏] او از همديگر درخواست مى‏كنيد پروا نماييد و زنهار از خويشاوندان مَبُريد، كه خدا همواره بر شما نگهبان است.

در تمام آیات بالا نخست بر نفس واحده‌ای که هر دو زوج مونث و مذکر از آن به وجود آمده‌اند تاکید شده است. سپس در هر آیه مولفه‌ای از فلسفه زوحیت در آفرینشن بیان گردیده است. مشاهده می‌کینم که در هیچ مورد اشاره‌ای به مرد و یا زن نیست تا چه رسد به این که بخواهد در این رابطه تفاوت و یا امتیازی را بیان کند. بر عکس همه جا بر فلسفه آفرینش زوجیت بر مبنای نفس واحده و نقش بنیادین آن در هستی تکیه شده است. پس بدون هیچ گونه تردیدی در همه آیات بالا خطابِ «شما را خلق کردم» به انسان است و این که همه شما انسان‌ها از یک نفس یگانه آفریده شده اید. و از این نفس واحده هر زوج آن هم آفریده شده است.

۴) موارد ابهام آفرین دیگر

در [۶] به دو آیه بقره:۲۲۸ و زخرف:۱۸ اشاره شده است که در برتری دادن مردان بر زنان مورد استناد متولیان دین می‌باشد. برای محکم تر کردن نظام استدلالی این مقاله نگاهی هم به این دو آیه می‌اندازیم. در این بخش همچنین نگاهی خواهیم داشت به یک نمونه از روایات پیرامون تفاوت جنسیتی مرد و زن که در [۶] به آن اشاره شده است.

۴.۱. بقره:۲۲۸

در این آیه گفته شده است: زنان مطلقه بايد به مدت سه پاكى درنگ كنند و چناچه حامله هستند پنهان نکنند. سپس گفته شده است شوهرانشان اگر قصد اصلاح و آشتی دارند سزاوارتر به بازگرداندن زن مطلقه خود هستند. بعد در آخر آیه آمده است که زنان را بر مردان حقى است مشابه حقی که مردان بر زنان دارند، و در این مورد مردان بر آنان «درجه» یا الویت دارند:

بقره:۲۲۸

وَالْمُطَلَّقَاتُ يَتَرَبَّصْنَ بِأَنفُسِهِنَّ ثَلاَثَةَ قُرُوَءٍ

وَلاَ يَحِلُّ لَهُنَّ أَن يَكْتُمْنَ مَا خَلَقَ اللّهُ فِي أَرْحَامِهِنَّ

إِن كُنَّ يُؤْمِنَّ بِاللّهِ وَالْيَوْمِ الآخِرِ

 وَبُعُولَتُهُنَّ أَحَقُّ بِرَدِّهِنَّ فِي ذَلِكَ إِنْ أَرَادُواْ إِصْلاَحًا

وَلَهُنَّ مِثْلُ الَّذِي عَلَيْهِنَّ بِالْمَعْرُوفِ

وَلِلرِّجَالِ عَلَيْهِنَّ دَرَجَةٌ

وَاللّهُ عَزِيزٌ حَكُيمٌ

و زنان مطلقه باید سه دوره پریود صبر کنند

و بر آن‌ها حلال نیست که خلق خدا را در رحم خود کتمان کنند

اگر مومن به خدا و آخرت هستند

و اگر شوهرانشان اراده اصلاح دارند به بازگشت آن‌ها محق ترند

و آن‌ها (زن ها) همان حق مشابه را در عرف دارند

اما مرد الویت دارد بر آنان

و خدا عزیز و حکیم است

اولا به لحاظ روش در مطالعه و بررسی آیات این که نمی‌شود همه آیه را رها کرد و از آیه این بخش را بیرون کشید: وَلِلرِّجَالِ عَلَيْهِنَّ دَرَجَةٌ. وقتی که می‌گوییم مردان را بر آن‌ها درجه‌ای یا الویتی است باید نخست دریافت این مردان چه کسانی هستند. بعد به موضوع این درجه یا اولویت پی برد. آیا شامل همه مردان عالم می‌شود و یا شوهری که زن خود را طلاق داده و ممکن است از او طفلی حامله باشد؟ کاملا مشخص است که آیه درباره روابط خانوادگی بین زن و شوهر است. و درجه و الویت درباره یک امر حقوقی است در فرآیند طلاق زن و شوهر. ربطی به جنسیت مذکر و مونث گونه انسان ندارد. حال اگر فرض کنیم این آیه یک حکم شرعی است برای همه زمان‌ها و مکان‌ها (که نیست)، می‌بینیم که آیه نخست بر حق مشابه زن تاکید می‌کند: وَلَهُنَّ مِثْلُ الَّذِي عَلَيْهِنَّ بِالْمَعْرُوفِ. سپس می‌گوید شوهر زن در بازگشت او (شاید به سبب طفل داخل رحم) اولویت دارد. حال این کجایش می‌شود برتری مردان عالم بر زنان عالم. آخر اندکی انصاف و دقت علمی هم شاید چیزی خوبی باشد؛ به ویژه برای کسانی که خود را «عالمان» می‌پندارند. مگر می‌شود فقط سه واژه وَلِلرِّجَالِ عَلَيْهِنَّ دَرَجَةٌ را از یک آیه حدود چهل واژه‌ای و یک متن حدود هشتاد هزار کلمه بطور مجرد بیرون کشید و با آن چنین ادعای گزاف و نادرستی کرد؟ حتی بعید نیست این اولویت به واسطه الویت پدر باشد در داشتن طفل. به هر حال کاملا منطقی است که اگر پای سرنوشت یک طفل در میان است و پدر کودک در اختلافاتش با همسر مطلقه اراده صادقانه برای اصلاح و آشتی داشته باشد، اولویت با شوهر باشد در ازدواج مجدد زن. بدیهی است در میان بودن پای یک طفل ممکن است در تصمیم به سازش زن تا درجه‌ای تاثیر داشته باشد. چرا که یک امر عقلانی و همزمان عاطفی است.

از طرف دیگر همانطور که بحث شد و در محیطی که در این نوشتار از آن سخن رفت، این که حقوق مردان تا حدی از زنان بیشتر بوده است تردیدی نیست. نمونه آن هم ارائه راهکار متفاوت در مشکل نشوز مرد و نشوز زن است. اما «درجه» در الویت بازگشت زن مطلقه به شوهر (به علت حامله بودن زن) در آن جامعه را، با «برتری» جنسیت مردان جهان بر زنان جهان یکی گرفتن اشتباه محض است.

 اگر بخواهیم پیرامون واژه «درجه» بیشتر سخن بگوییم، این واژه بیان کننده کمیت و برای اندازه گیری است و نه برتری مطلق یک «کیفیت» یا یک ارزش بر دیگری. مثلا وقتی از درجه حرارت ماکزیمم و مینیمم یک شهر در طول یک شیانه روز صحبت می‌کنیم مقایسه‌ای انجام شده است. از خبیث یا طیب بودن هیچکدام حرف نمی‌زنیم. حتی «سطوح» مختلف «درجات» اخروی نزد خداوند، «کمیتی» است مقایسه‌ای که متناسب خواهد بود با کسب «کیفیت» فضلیت با عمل صالح در این دنیا. یعنی میزانی است که کمیت این درجه را می‌رساند. به عبارت دیگر درست است مقام انسان نزد خداوند در دنیای دیگر یک کیفیت است، اما نسبت به یکدیگر با درجه بیشتر و کمتر سنحیده می‌شود. همه کسانی که رستگار می‌شوند دارای یک درجه از پاداش و مرتبه (درجه) نیستند. متولیان رسمی طوری از «برتری» مردان سخن می‌گویند که انگار مردان کیفیتی هستند متفاوت و مافوق، و زنان بردگانی فرودست محکوم به فرمانبری از مردان.

۴.۲. رخرف:۱۸

مورد دیگری که موجب ابهام شده است، آیه ۱۸ سوره زخرف است: أَوَمَن يُنَشَّأُ فِي الْحِلْيَةِ وَهُوَ فِي الْخِصَامِ غَيْرُ مُبِينٍ. این آیه دنباله آیات دیگری آمده است که موضوع آن بحث با کافران و مشرکین درباره بت‌های مونثی است که شریک و دختر خدا می‌دانستند. در آیه به آن‌ها گفته می‌شود چطور چیزهایی که از (مواد) زینتی ساخته شده است و یا در زینت پرورش یافته‌اند (کنایه از زیورآلات نذری مردم به آن ها) و در مقام لجاجت چیزی برای گفتن ندارند، به خدا نسبت می‌دهید. می‌دانیم که بت‌های سه گانه لات و منات و عزی (نجم:۱۹ و ۲۰ و ۲۱) که دختران خدا به حساب می‌آمدند، قبل از بعثت چه مقام الهی بزرگی در میان اعراب قریش داشتند. برای آن‌ها ضریح ساخته بودند و به زیارت آن‌ها می‌رفتند. شاید هم زبورآلات خود را برای برآورده شدن حاجات نذر آن‌ها می‌کرده‌اند. در نساء:۱۱۷ نیز به همین بت‌های مونث اشاره‌ای دارد و می‌گوید: مشرکان به جای خدا جز بت‌های مونث را به دعا نمی‌خوانند، إِن يَدْعُونَ مِن دُونِهِ إِلاَّ إِنَاثًا. حال آقایانی که همه جا و در هر سوراخی دنبال یک مدرک در اثبات برتری مرد بر زن هستند، زخرف:۱۸ را چنین فهمیده اند: «آيا كسي را كه در لابلاي زينتها پرورش مي‏يابد و به هنگام جدال قادر به تبيين مقصود خود نيست (فرزند خدا مي‏خوانيد)؟ » (ترجمه ناصر مکارم شیرازی). به این هم اکتفا نکرده و می‌گویند کسانی که لابلای زینت‌ها پرورش می‌یابند و فاقد قوه استدلال می‌باشند، زنان هستند. غافل از آن که خود همین آقایان می‌گویند دختران را زنده به گور می‌کردند و زنان را مادون مردان می‌دانند. چطور این زنان در ناز و نعمت و طلا و جواهر غوطه می‌خورده اند؟ آیه روشن است. برای آن مردم جاهلی بت پرست و مشرک، بت‌ها عزیز بودند و شفاعت کننده و شفادهنده. در این مورد جنسیت مونث بت ها، چیزی از مقام فرزند خدا بودن آن‌ها نمی‌کاسته است.

۴.۳. روایات و احادیث درباره برتری مردان بر زنان

نکته دیگری که شاید اشاره‌ای به آن بد نباشد، نحوه استدلال در رابطه با احادیث و روایاتی است که بر برتری و سلطه مردان صحه می‌گذارد. برای مثال در [۶] از یک طرف نویسنده بر این باور است که:

 اسلام یعنی «قرآن» به اضافه «سنت پیامبر» به اضافه «سنت امامان» شیعه؛

بعد با آوردن روایت زیر از علی بن ابیطالب نتیجه گرفته است که مردان را بر زنان برتری نیست:

«ای مردم همانا زنان هم از نظر ایمان و هم از جهت بهره و هم از موهبت عقل در رتبه‌ای کمتر از مردان قرار دارند؛

اما گواه بر کمبود ایمانشان بر کنار بودن از نماز و روزه در ایام عادت است،

و اما گواه بر نقصان عقل آنان این است که شهادت دو نفر آنان معادل گواهی یک مرد است،

اما گواه بر کمبود بهره شان ارثشان نصف ارث مردان است.

پس از زنان بد بپرهیزید و مراقب نیکان آنان باشید،

در کارهای نیک تسلیم آنان نباشید تا در کارهای بد انتظار اطاعت از شما نداشته باشند.»

این که نویسنده چنین افکار ضدزنی را طرد کرده است جای تحسین دارد:

«این گونه روایات در عدم تساوی حقوقی و برتری حقوقی مردان بر زنان دارند احکام موقت محسوب می‌شوند که زمان اعتبارشان بسر آمده است».

اما نباید فراموش کرد که باور یک سال پش تر همین نویسنده این بود که احکام شرع جز یکی دو مورد هیچ اشکالی ندارند و در جامعه امروز مفید و قابل پیاده کردن است. منطقی که قرآن ارائه می‌دهد فراتر از این است: حتی سخنان پیامبر که با منبع وحی در تماس بوده است حجت وحیانی ندارد [۴] تا چه رسد به دیگران. کجای قرآن آمده است که امام می‌تواند شارع باشد و حکم صادر کند، که بخواهیم وارد بحث «موقت» و یا دائمی بودن احکام امامان شویم؟ خود پیامبر هم نمی‌تواند شارع باشد تا چه رسد به دیگران.

به هر حال نمی‌توان از سخنانی چنین صریح در ضدیت با نیمی از جمعیت جهان براحتی گذشت. می‌توان گفت زنان عصر بعثت در آن جامعه ایمان کمتری داشتند، سواد کمتری داشتند، توانایی یادگیری کمتری داشتند …؛ چون این موارد اکتسابی است. اما چگونه می‌توان پذیرفت که زنان از «موهبت عقل در رتبه کمتر» از مردان قرار دارند؟ زنان را ذاتا کم عقل تر از مردان دانستن با «موقتی» دانستن این گونه «احکام» توجیه پذیر نیست. مگر خالقی که مرد و زن را از یک «نفس واحده» خلق کرده است، می‌تواند بین این دو تبعیض ذاتی در موهیت عقلی قائل شود. یا مگر ایمان کیلویی است که با نخواندن نماز در ایام عادت ماهیانه زنان از بین برود و یا کمتر شود؟ مگر در قرآن نخوانده ایم که در توبه:۷۱ گفته شده است:

وَالْمُؤْمِنُونَ وَالْمُؤْمِنَاتُ بَعْضُهُمْ أَوْلِيَاء بَعْضٍ يَأْمُرُونَ بِالْمَعْرُوفِ وَيَنْهَوْنَ عَنِ الْمُنكَرِ.

آیه توبه:۷۱ نمونه خوبی است که بین زن و مرد در یاوری و کمک به یکدیگر در راه انسانی بهتر شدن فرقی نبوده است. اگر مومنات در مقایسه با مومنین از نظر بهره عقلی در فرودستی هستند، چرا در یاوری و امر به معروف و نهی از منکر در موضع برابر با مردان قرار داده شده اند؟

و یا مثلا بر سر آیه احزاب:۳۵ چه خواهد آمد:

«إِنَّ الْمُسْلِمِينَ وَالْمُسْلِمَاتِ، وَالْمُؤْمِنِينَ وَالْمُؤْمِنَاتِ، وَالْقَانِتِينَ وَالْقَانِتَاتِ، وَالصَّادِقِينَ وَالصَّادِقَاتِ، … وَالْخَاشِعِينَ وَالْخَاشِعَاتِ … وَالذَّاكِرِينَ اللَّهَ كَثِيرًا وَالذَّاكِرَاتِ؛ أَعَدَّ اللَّهُ لَهُم مَّغْفِرَةً وَأَجْرًا عَظِيمًا» .

اگر سهمیه ارث نصف مردان و یا شهادت دو زن نصف مردان بوده، به علت ملاحظات دوران تغییر و ظرفیت پذیرش تغییر در آن جامعه بوده است. حتی می‌توان قبول کرد که به علت فراهم نبودن فرصت برای مشارکت زنان در امور، بستر رشد برای آن‌ها فراهم نبوده است. و خدا هم زیادتر از وسع هیچ بنده‌ای از او توقع ندارد. مثلا جایی که در آیه ۳۳ سوره نور به صاحبان کنیزان می‌گوید آن‌ها را برای کسب مال به فحشا وادار نکنید، تاکید می‌کند چون در اثر زور به این کار واداشته شده اند، گناهی متوجه این کنیزان نیست. اما نمی‌توان پذیرفت که تبعیض در ارث یا شهادت دلیل بر نقصان عقلی و کمبود بهره آن هاست. و آخر هم با استناد به چنین دلایل بی پایه‌ای گفت از زنان بپرهیزید.

در این روایت متاسفانه از واقعیت‌های موجود آن جامعه عقب مانده، تفاوت‌های ذاتی چون نقصان عقلی زنان نتیجه گیری شده است. در صورتی که منطق باید کاملا برعکس باشد: از تساوی ذاتی در خلقت مرد و زن (آن چنان که بر اساس آیات قرآن در این مقاله و مقالات انشاء در خلقت آمد)، باید چنین تفاوت‌هایی در ارث و شهادت را موقتی دانست. با تغییر شرایط، مسلما زمینه مشارکت و رشد زنان آن جامعه فراهم می‌گردد. در نهایت فرصت برابر استفاده از قابلیت‌های برابر ذاتی انسانی فراهم خواهد شد.

به هر حال نباید فراموش کرد که مردان آن جامعه در محیطی رشد می‌کردند که قرآن درباره آنان چنین گفته است:

نحل:۵۸ و ۵۹

وَإِذَا بُشِّرَ أَحَدُهُمْ بِالأُنثَى ظَلَّ وَجْهُهُ مُسْوَدًّا وَهُوَ كَظِيمٌ

يَتَوَارَى مِنَ الْقَوْمِ مِن سُوءِ مَا بُشِّرَ بِهِ أَيُمْسِكُهُ عَلَى هُونٍ أَمْ يَدُسُّهُ فِي التُّرَابِ أَلاَ سَاء مَا يَحْكُمُونَ

و هر گاه يكى از آنان را به دختر مژده آورند چهره‏اش سياه مى‏گردد، در حالى كه خشم خود را فرو مى‏خورد

از بدی مژده‌ای که به او داده‌اند از قوم خود متوارى مى‏شود كه آيا او را به خوارى نگاه دارد يا در خاك پنهانش كند؟ وه، چه بد داورى مى‏كنند!

حتی اگر هیچ طفل دختری هم توسط پدر دختر کشته نشده باشد، نزول این دو آیه حاکی از آن است که خدا نگران قتل اطفال دختر بوده است. حداقل می‌توان گفت با شنیدن خبر دختردار شدن، چنین افکاری به فکر برخی از پدران خطور می‌کرده است. البته فقر شدید هم می‌تواند یک علت باشد. چرا که در آیه دیگری بیان شده است که فرزندان خود را به خاطر فقر نکشید.

به هر حال به گمان من با این روش نمی‌توان به جایی رسید. چه بسا در روش متولیان رسمی دین، نقطه شروعِ بدفهمی آیات مورد بحث و نتیجه گیری آنان در برتری مردان بر زنان، این گونه روایات باشد. به طوری که شاید بتوان گفت سال‌ها درجازدن و ابهام‌های ۱۴ قرنه و عقب ماندگی ها…، عمدتا ریشه در ذبح و وتوی آیات قرآن توسط متولیان دین در اثر این گونه احادیث و روایات بوده است. قرآن بدون این گونه احادیث و روایات منسجم تر و حتی رحمانی تر است. برای مثال همانطور که در [۷] بحث شد، در قرآن مجازات برای زنا یعنی بدترین فحشا، صد ضربه شلاق تعیین شده است. اما متولیات دین با استناد به احادیث و روایات مجازات زناکار را سنگسار و مرگ می‌دانند. این در حالی است که بر اساس قرآن ترجیج شارع برای قاتل قتل عمد، نکشتن اوست. اگر چه در کلیت، قصاص قتل نفس را قتل قاتل می‌داند. چطور می‌شود خدای واحد برای قتل نفس و زنا حکم واحد مرگ صادر کند.

نتیجه گیری این نوشتار بر اساس آیات قرآن این است که هیچ فرق ذاتی بین مرد و نیست؛ اگر چه شرایط آن روز آن جامعه، زنان را از بسیاری از فرصت‌های رشد و کسب فضیلت محروم کرده بوده است. همانطور که در بخش ۲ این نوشتار آمد بر اساس آیات قرآن زنان چون مردان می‌توانند با کنش صالح کسب فضیلت کنند. این کسب فضیلت برای زندگانی آن‌ها در دنیا نفع دارد. برای مثال اگر زنان بتوانند با کار خود کسب درآمد کنند به هنگام اختلافات خانوادگی چون جامعه جاهلی عرب در موضع ضعف قرار نخواهند گرفت. از طرف دیگر «نکاح» به «ازدواج» تغییر خواهد کرد. و این تغییر یک تعییر ماهوی و متعالی خواهد یود. رابطه عاطفی زوحین جای وسع مالی مرد خواهد نشست. به جای رابطه «یک طرفه» و از موضع بالادستی مالی «یک مرد» با «چند زن+کنیز»؛ رابطه «دوطرفه» عاطفی و «برابر» بین «زوجین» جایگزین خواهد شد. گمان نکنم با چنین بینش منتسب به علی بن ابیطالب مبنی بر کم عقل بودن زنان بتوان به چنین مرحله‌ای رسید. چرا که مردان فرصت برابر به موجود کم عقل برای کسب فضیلت نخواهند داد.

اینجاست که با صدای بلند و بدون هیچ پرده پوشی و لکنت زبان باید گفت: جایی که سنت پیامبر حجیت وحیانی نداشته باشد[۴]، روایات امامان و از جمله روایت بالا صد البته حجیت وحیانی ندارد. مثلا این مورد می‌تواند یک نقل قول نادرست باشد. و یا نظر شخصی علی می‌باشد که ربطی به قرآن و وحی ندارد. حتی ممکن است زمانی این سخنان را بر زبان جاری کرده است که تمام آیات قرآن نازل نشده بوده است. می‌دانیم که آیات به طور تدریجی و در طول بیست و سه سال نازل شد. با مساعد شدن نسبی شرایط برای ارائه و آموزش آموزه ها، و با توجه به نیارهای آن جامعه و اولویت این نیازها؛ آیات نازل می‌گردید. توجه به این نکته خیلی مهم است. این طور نبوده است که همه آموزه‌ها یک دفعه و در سال اول بعثت نازل شده باشد. با این حساب مثلا «سنت» پیامبر در هر موضوعی، قبل از نزول آیه و یا آیات مشخصی برای اصلاح و یا تغییر آن «سنت»، کمابیش همان سنت رایج قریش قبل از بعثت بوده است. مثلا اگر برای موضوعی آیه‌ای در سال هفتم هجرت نازل شده باشد و بلافاصله هم آن آیه با موفقیت به اجرا در آمده باشد، پیامبر و پیروانش در طول بیست سال بعد از بعثت، طبق سنت رایج آن جامعه یعنی سنت قریش رفتار می‌کرده‌اند.

پس باید توجه داشت که آن چه در آن جامعه «در حال انتقال» رخ داده است، فاصله بین یک نقطه مشخص شروع برای تغییر، از مبدا «الف» به امید رسیدن به نقطه تغییر «ب» بوده است. حال تاریخ پرداختن به مسئله «الف» خود ممکن است سالها بعد از بعثت پیامبر بوده است. یعنی این که اولا نقطه «ب» با شرط وجود نقطه «الف» (مشکل موجود) در آن جامعه هدف گذاری شده است، دوما معلوم نیست نقطه «ب» نقطه ایده آل و نهایی بوده است. هم شرایط آن جامعه ظرفیت پذیرش «تغییر» بیشتر را نداشه است و هم زمان پرداختن به آن مسئله بسیار دیر بوده است. می‌توان گمانه زنی کرد که بسیاری از گفتار و کردار پیامبر پس از بعثت به سال‌هایی برمی گردد که بخش اعظم آیات و سوره‌های قرآن هنوز نازل نشده بوده است. همین درباره حضرت علی نیز صادق است. وقتی از آموزه‌هایی که در آینده نازل شده است اطلاعی نداشته است، ممکن است بر اساس تربیت و آموزه‌های قوم خود حرف‌هایی زده باشد که بعدا آن را تصحیح کرده باشد. در قسمت‌های بعدی این مقاله پیرامون «سنت» پیامبر بحث بیشری ارائه خواهد شد.

۵) سخن پایانی

در این نوشتار آیات یک و ۳۴ سوره نساء در رابطه با آیاتی چند از قرآن واکاوی شد. با قطعیت می‌توان نتیجه گیری کرد که مرد و زن بنا بر جنسیت خود، چه در مراحل خلقت و چه در کسب فضیلت در طول زندگانی، هیچگونه برتری بر یکدیگر ندارند. قوامیت به مفهموم برتری و سلطه مردان در تضاد آشکار با آموزه‌های قرآن است. پس باید دید ریشه ابهامات کجاست. در رابطه با مسائل زنان ژرف نگری در آیات قرآن و کندوکاو در سه موضوع زیر می‌تواند به روشن تر شدن ابهامات و بدفهی‌های حاصله کمک کند:

۱) «نکاح»

۲) بحران دختران یتیم و نکاح با آن ها

۳) زنان پیامبر

در قسمت‌های بعدی این مقاله کندوکاوی خواهیم داشت در «نکاح» و نکاح با دختران یتیم و رابطه آن با تبعیض و نابرابری و ستم به زنان در زمانه ما. با نگاهی به هدف بعثت، درباره برخی از علت‌هایی که موجب بدفهمی از آیات قرآن گردیده بحث خواهد شد. و این که چگونه می‌توان گزاره‌های جهانشمول را از گزاره‌های محلی-قومی قرآن تمیز داد.

مطالبی که در قسمت دوم [۸] ارائه می‌گردد شامل بخش‌های زیر است:

۱) تصویری از نکاح و طلاق و روابط زناشویی در آیات قرآن

۲) آیات نساء:۲۲ تا ۲۸ و تصویری از نکاح جاهلی

۳) حکم موسوم به «تعدد زوجات» یا مدیریت نکاح با دختران یتیم؟

۴) نگاهی به آیه روم:۲۱ در مقایسه با نکاح رایج در آن جامعه

۵) «صیغه»

قسمت سوم [۹] شامل بخش‌های زیر خواهد بود:

۱) نگاهی به برداشت‌های نادرست از چند آیه و مشکلات آن برای زنان

۲) نگاهی به هدف بعثت پیامبر، جامعه مخاطب و آموزه‌های عملی پیامبر

۳) سخنی درباره علت ابهامات در برداشت از آیات و به ویژه درباره مسائل زنان

۴) در پایان بحثی ارائه خواهد شد درباره گزاره‌های جهانشمول و گزاره‌های قومی-محلی قرآن.

۵) در این رابطه و در چگونگی رابطه بین «دین» و «شریعت»، نگاهی کوتاه و مقدماتی به موضوع «خلق» و «امر» در آیات قرآن خواهیم داشت. به نظر می‌رسد به علت فهم مغشوش و یا نادرست از دو مفهوم «خلق» و «امر»، «شرع» همه کاره «خلق» و به تعبیر فقها عالم «تکوین» شده است. که این خود می‌تواند علت دیگری باشد در برداشت‌های نادرست از برخی آیات قرآن درباره مسائل زنان.

پانویس‌ها

[۱] متن کامل مصوبه شورای سرتاسری علمای افغانستان

[۲] قرآن و آفرینش تدریجی- انشاء در خلقت (۱)

[۳] قرآن و آفرینش تدریجی- انشاء در خلقت (۲) آرش سلیم، اردیبهشت ۱۳۹۱، سایت رادیو زمانه

[۴] پیامبر در آیات قرآن − سخنان و کردار پیامبر حجت وحیانی ندارد ، آرش سلیم، دی ماه ۱۳۹۰، سایت رادیو زمانه

 [۵] بحث آزاد در باره آيه ۳۴ سوره نساء ، ابوالحسن بنی صدر، فروردین ۱۳۹۰، سایت گویانیوز

[۶] بازخوانی حقوق زنان در اسلام «عدالت مساواتی» بجای «عدالت استحقاقی» ، محسن کدیور، آبان ۱۳۹۰، سایت جرس

[۷] نگاهی به داستان قوم لوط دررابطه با پديده “زوجيت” در قرآن ، آرش سلیم، خرداد ۱۳۹۱، سایت گویانیوز

[۸] برتری و سلطه مردان بر زنان؟ – نگاهی به “نکاح” و “صیغه” در مقایسه با “زوجیت” در قرآن (۲) ، آرش سلیم، تیر ۱۳۹۱، سایت رادیو زمانه

[۹] برتری و سلطه مردان بر زنان؟ – نگاهی به علت ابهامات و برداشت‌های نادرست از آیات قرآن (۳) ، آرش سلیم، تیر ۱۳۹۱، سایت رادیو زمانه

[۱۰] نقل از صفحات۲۴۱ و ۲۴۲ و همچنین ۲۴۴ المیزان: عشاير عرب كه مردمى صحرانشين بودند علاوه بر زندگى پستى كه داشتند، اساس زندگى اقتصاديشان را جنگ و غارت تشكيل مى‏داد، ناگهان اين قبيله بر سر آن قبيله مى‏تاخت و دار و ندار او را مى‏ربود و به مال و عرض او تجاوز مى‏كرد، در نتيجه امنيتى و امانتى و سلمى و سلامتى در بين آنان وجود نداشت، منافع از آن كسى بود كه زورش بيشتر بود و قدرت و سلطنت هم از آن كسى كه آن را به دست مى‏آورد.

اما مردان عرب، فضيلت و برترى در خونريزى و حميت جاهلية و كبر و غرور و پيروى ستمگران و از بين بردن حقوق مظلومان و دشمنى و ستيز با ديگران و قمار، شراب، زنا، خوردن ميته، خون و خرماى گنديده و فاسد بود. و اما زنان از تمامى مزاياى مجتمع بشرى محروم بودند، نه مالك اراده خود بودند و نه مالك عملى از اعمال خود، و نه مالك ارثى از پدر و مادر و برادر، مردان با آنان ازدواج مى‏كردند، اما ازدواجى بدون هيچ حد و قيدى، هم چنان كه در يهود و بعضى از وثنى‏ها ازدواج به اين صورت بوده و با اين حال زنان به اين كار افتخار مى‏كردند و هر كسى را كه دوست مى‏داشتند به سوى خود دعوت مى‏كردند در نتيجه عمل زنا و ازدواجهاى نامشروع از قبيل ازدواج زنان شوهردار بين آنان شايع شد و از عجايب زنان آن روز اين بود كه چه بسا لخت و مادر زاد به زيارت خانه كعبه مى‏آمدند.

و اما فرزندان عرب جاهليت تنها ملحق به پدران بودند و اگر در خردسالى پدر را از دست مى‏دادند، ارث نمى‏بردند و ارث خاص فرزندان كبير بود و از جمله چيزهايى كه به ارث‏برده مى‏شد همسر متوفى بود و زنان و فرزندان خردسال چه پسر و چه دختر از ارث محروم بودند.

البته اگر فرزندان كبيرى در بين نبود، اولاد صغار ارث مى‏بردند و ليكن باز خويشاوندان نيرومند، ولى يتيم مى‏شدند و اموال او را مى‏خوردند و اگر يتيم دختر مى‏بود با او ازدواج مى‏كردند تا اموالش را ببلعند، بعد از آنكه همه اموالش را مى‏خوردند آن وقت طلاقش مى‏دادند، در آن حال نه مالى داشت تا قوت لايموتى براى خود فراهم كند و نه ديگر كسى رغبت مى‏كرد با او ازدواج نمايد و شكمش را سير سازد و ابتلاى به امر ايتام از هر حادثه ديگرى در بين عرب بيشتر مايه نابسامانى بود براى اينكه در اثر جنگ‏هاى پى در پى و غارتگريها، طبعا آدم‏كشى شايع بود كه در نتيجه يتيم عرب هم زياد مى‏شده…

… عامه مردم هم به دو طبقه تقسيم مى‏شدند: يكى” ثروتمندان خوشگذران و عياش” و ديگرى طبقه” ضعيف و عاجز و برده” و سرانجام طبقه ضعيف هم به دو طبقه” ضعيف” و” ضعيف‏تر” تقسيم مى‏شدند تا مى‏رسيد به دو طبقه” مرد خانه” و” اهل خانه” (زن و فرزند) و همچنين در طبقه” زن” و” مرد”، مردان در همه شؤون زندگى داراى حريت اراده و عمل بودند و طبقه زنان از همه چيز محروم و در اراده و عمل تابع محض مردان و خادم آنان بودند و هيچگونه استقلال (حتى اندك هم) نداشتند!