احسان سنایی − هفته پیش، یکصد و پنجمین زادروز پروفسور ابوالقاسم غفاری بود، ریاضیدان بزرگی که خاطرات پرافت و خیزش از بالغ بر ۹۰ سال تحصیل و تدریس ریاضیات، انطباق شگفتآوری با حافظه تاریخی علم ایران و جهان در طول یکصد سال گذشته دارد. از سابقه تدریس در دانشگاههای تهران، لندن، پرینستون و واشنگتن گرفته تا فعالیت پرثمرش در برنامه سفر به ماه (آپولو) و ملاقاتهایی را نیز که با نامآورانی همچون آلبرت اینشتاین، رابرت اوپنهایمر، سیدنی چاپمن، لویی دوبروی، محمد عبدالسلام و آبراهام پایس داشته، همه را با جزئیاتی خیرهکننده به یاد دارد. در این مقاله، به بازخوانی یک عمر تلاش بیشائبهی این دانشمند بزرگ و بیحاشیه ایرانی، از زبان خودش خواهیم پرداخت.
24 June 2012
پروفسور ابوالقاسم غفاری؛ یک زندگی پربار در خدمت دانش
مدرسه و دانشگاه
پروفسور ابوالقاسم غفاری، در بیست و پنجم خردادماه سال ۱۲۸۶ شمسی “در یکی از کوچههای منشعب از میدان بهارستان” تهران دیده به جهان گشود و تحصیلات ابتداییاش را در مدرسه اشراف گذراند. “اواخر سلطنت احمدشاه را خوب به یاد دارم … معلمان خیلی خوبی داشتیم. معلم فرانسه ما اول میرزا علیاکبرخان مزینالدوله؛ و در سال دوم، دکتر محمود افشار بود. پسرش هم آقای ایرج افشار بود. دکتر افشار بسیار مرتب و خیلی جدی بود. کراوات داشت، عبا هم داشت؛ در طول یک سال درس، فقط یک مرتبه خندید آن هم به این دلیل که ایشان اصرار داشتند ما به زبان فرانسوی حرف بزنیم و یکی از همکلاسیهای ما که اصفهانی بود، فرانسوی را با لهجه اصفهانی حرف زد؛ دکتر افشار خندید و بعدْ همهی کلاس شروع کردند به خندیدن! “.
غفاری، تحصیلات متوسطهاش را در مدرسه دارالفنون پی گرفت: “آن موقع ریاضی را نزد مرحوم محسن هشترودی که از دیپلمههای سابق دارالفنون بود، خواندیم. من از همان سالها با شادروان هشترودی آشنا شدم و سالها بعد همچنان افتخار دوستی و همکاری با او را داشتم. هشترودی انسانی بسیار شریف و دانشمند بود و بعدها هم اگرچه همکار من بود ولی همیشه به چشم استاد به او نگاه میکردم”.
پس از اخد دیپلم ریاضی، به جمع نخستین دانشجویان اعزامی به فرانسه پیوست و در سال ۱۹۳۲، با اتمام دوره کارشناسی و فارغالتحصیلی در رشته ریاضیات از دانشگاه نانسی، به دانشگاه سوربن پاریس نقل مکان کرد تا کار بر روی رساله دکترایاش با موضوع بررسی حرکت براونی از نقطهنظر ریاضیات پیشرفته را شروع کند. حرکت براونی، همان حرکت تصادفی و پیوسته ذرات میکروسکوپی معلق در یک مایع یا گاز است، که موضوع یکی از مقالات معروف اینشتاین به سال ۱۹۰۵ میلادی هم بود.
“در سوربن، فیزیکدانی به نام فرشه بود که قبول کرد من تز دکترایم را در مورد تعبیر ریاضی حرکت براونی با او کار کنم. پیش از من یک انگلیسی به نام چاپمن و یک ریاضیدان روسی به نام کولموگروف در این زمینه تحقیق کرده بودند و به یک معادله دیفرانسیل مشهور – به نام همین دو نفر – رسیده بودند. کار من در واقع ادامه کار ایشان بود”. او میافزاید، “بعد که کار تمام شد، در سال ۱۹۳۶ (۱۳۱۵)، نسخههایی از تزم را برای کسانی که در این زمینه کار کرده بودند فرستادم، از جمله یک نسخه فرستادم برای اینشتاین. او هم در جواب، یک نامه کوتاهی به زبان انگلیسی فرستاد. البته زبانش فرانسه بود اما بهتازگی انگلیسی را هم یاد گرفته بود. نوشته بود very interesting“.
تهران، پاریس، لندن
در همان سال، غفاری پس از سفر کوتاهی به ایران، که درخواست اشتغالش با توفیق چندانی مواجه نشد، به فرانسه بازگشت و چند سالی را در رصدخانه سلطنتی پاریس گذراند تا اینکه فراخوان وزیر فرهنگ وقت ایران (علیاصغر حکمت)، مبنی بر مراجعت فارغالتحصیلان فرانسه به کشور را دریافت کرد. “آن موقع هنوز دانشگاه تهران تأسیس نشده بود. دانشسرای عالی بود. من حدود یک سالی در مدرسه، یا بهقولی در دانشکده فنی آنجا بودم … در آنجا آنالیز عالی تدریس میکردم که البته قبل از من شادروان دکتر آل بویه، شادروان دکتر علی افضلیپور و شادروان پرفسور تقی فاطمی در رشته ریاضی شروع به کار بودهاند. از سال ۱۹۳۸ تا ۱۹۴۱ به خدمت سربازی اعزام شدم و در اداره جغرافیایی ستاد ارتش، ماموریت سطحبندی اراضی شمال تهران را برای آمادهسازی جهت استفادهی ارتش عهدهدار شدم”. سه سال بعد، او بهمدت چهار سال استاد مدعو کالج سلطنتی لندن بود و پیش از اخذ بورس تحصیلی فولبرایت از دانشگاه هاروارد، چند سالی را هم به عنوان پژوهشیار دانشگاه لندن، به کار بر روی رساله دکتری دیگری با عنوان «مؤلفههای تصحیح سرعت و روش هودوگرافی در دینامیک گازی» گذراند. “در آن سالها در بحبوحه جنگ جهانی دوم، انگلیسیها خیلی از کسانی که در فیزیک و ریاضی کار کرده بودند را به دانشگاه لندن دعوت کرده بودند و شب و روزْ تحقیقات میکردند. یادم هست زمانی که با کشتی به انگلستان میرفتیم، کشتی از ترس زیردریاییهای آلمانی فقط روزها حرکت میکرد”.
در آمریکا
با گذشت یک سال از حضور غفاری در هاروارد، او در سال ۱۹۵۱، در کسوت پژوهشگر به انیستیتو مطالعات پیشرفته پرینستون نقل مکان کرد: “زمانی که من در پرینستون بودم، رییس انستیتو، پروفسور رابرت اوپنهایمر بود که مدیریت ساخت بمب اتمی را هم برعهده داشت. طبق معمول که هر کسی به آن دانشگاه میآمد، ابتدا با او مصاحبه میکردند. اوپنهایمر تا فهمید ایرانی هستم، گفت من شاگردی ایرانی داشتم به نام دکتر کمال (استاد کمالالدین جناب) و سراغ وی را گرفت. دکتر جناب با ما در دانشگاه نانسی بود و بعد از اخذ لیسانس، به کالیفرنیا (انیستیتو فناوری کالیفرنیا – کلتک) رفته بود و در آنجا مدتی شاگرد اوپنهایمر بود”.
“در دانشگاه پرینستون، رئیس دپارتمان ریاضی، [سولومون] لفچز (Lefschetz) بود. وقتی فهمیده بود که یک ریاضیدان ایرانی آمده به مؤسسه مطالعات پیشرفته پرینستون، تحقیق کرده بود و یک روز تلفن کرد به من. تا گوشی را برداشتم گفت: سلام علیک! من هم تا شروع کردم به فارسی جواب دادن، گفت که نه! خیلی فارسی نمیدانم. بعد که همدیگر را دیدیم، فهمیدم که لفچز بچگیهایش در ایران بوده. عمویش در بانک روسها کار میکرده و پدرش در کارخانه کبریتسازی تبریز! بعد از هشتسالگی از ایران بیرون میرود. میگفت ما خیابان علاءالدوله زندگی میکردیم که من گفتم الان شده خیابان فردوسی”.
همکاری با اینشتاین
به درخواست لفچز، غفاری علاوه بر پژوهشهای مشترکاش با آلبرت اینشتاین بر روی نظریه وحدت میدان، به ارائه درس نوسانات غیرخطی در دپارتمان ریاضیات دانشگاه پرینستون هم گماشته شد. او درباره دوران همکاریاش با اینشتاین میگوید:
“من روزهای سهشنبه اینشتاین را میدیدم، ساعت یازده. [روز اول] قفسهای در آنجا بود و تز مرا پیدا کرد. گفت آن مقالهی مقدماتیای که نوشته بودی، زیاد وارد ریاضی شده بودی. درست است که ریاضیست؛ ولی خب این بیشتر ریاضی است تا تئوری من. جلسه اول را همینطوری گذراندیم. [بعدتر] بیشتر سر نسبیت حرف میزدیم. ما جنبههای مختلف نسبیت را مرور کردیم تا رسیدیم به نظریه وحدت که کارهای آخر اینشتاین بر آن متمرکز بود. اگر تا قبل از ساعت ۱۲ مطلب تمام میشد و کسی هم تلفن نمیکرد، خیلی علاقه داشت از ایران حرف بزنیم. یک بار پرسید که چرا نام پرشیا را به ایران تغییر دادید؛ راستش خودم هم نمیدانستم چه جواب بدهم. گفتم که پرشیا به پارس و فقط یک بخش ایران مربوط بود و از این حرفها”.
“اینشتاین تا آنوقت با یک ایرانی ملاقات کرده بود و اسمش را به خاطر نداشت. یک روز آمد گفت نمیشناسم؛ G … H، فلان؛ با این آقا آشنا هستید؟ G، H، A؛ مثل اول اسم من. بعد نتوانست تلفظ کند و آن را نوشت. گفتم: این که دکتر غنیه! دکتر [قاسم] غنی! گفتم ایشان را شخصاً نمیشناسم؛ ولی شخص خیلی مشهوری است. فرد بااطلاعی است و در هر حوزهای وارد است. وزیر فرهنگ بوده؛ ولی متأسفانه من او را نمیشناسم. [فقط] شنیدم. نمیتوانست اسمش را تلفط کند؛ بعدش گفت غ … غ … غنی”.
“وقتی که هوا خوش بود، بیرون مؤسسه مینشستیم و کاغذ و کتابمان را هم همانجا روی میز پارک کوچکی که جلوی مؤسسه بود پهن میکردیم. یک بار که اینشتاین پیپ میکشید، پرسید که آیا من هم پیپ میکشم یا نه. گفتم من سیگار میکشم. گفت پس چرا نمیکشید؟ … من قوطی سیگار نقرهی ساخت اصفهان را که برادرم داده بود، درآوردم و باز کردم. اینشتاین نگاهی کرد و گفت: این چیه؟ و گفتم: نقرهی اصفهانه. پرسید نقرهی خالص؟ گفتم نه مس هم داره! گفت چند درصد مس داره؟ گفتم نمیدانم؛ فقط میدانم مال اصفهان است. قوطی را پس داد و به حرفمان ادامه دادیم. هفتهی بعد، دوباره که با هم بودیم، من گفتم اجازه بدهید این قوطی سیگار را به عنوان یادگاری خدمتتان تقدیم کنم. او قبول نکرد ولی بعد از اصرار من پذیرفت. اواخرْ هم که به اتاقش میرفتم، جاسیگاری نقرهی ساخت اصفهان، جزو هدایایی بود که اینشتاین روی میز بزرگ اتاقش گذاشته بود”.
پروفسور غفاری همچنین با اشاره به حواشی ساخت نخستین بمب هیدروژنی در سالهای نخست دهه پنجاه، میگوید: “رابرت اوپنهایمر و اینشتاین از ساخت بمب هیدروژنی که در آن زمانْ آمریکا در تلاش تولید آن بود بسیار ناراحت بودند. اوپنهایمر به دلیل این مخالفها متاسفانه برکنار شد و اینشتاین هم که اساساً برکنار بود. هر دوی آنها از انفجار بمب اتمی در هیروشیما هم به شدت ناراحت بودند و نگران بودند که اگر بمب هیدروژنی ساخته شود، اساسش به مراتب بدتر از بمب اتمی است. البته با من در این مورد صحبتی نمیکردند، اما با هم که صحبت میکردند، معلوم بود بسیار ناراحتند”.
پس از اتمام پژوهشهای یکساله غفاری در پرینستون، او مدتی را به تدریس ریاضیات در دانشگاه تهران گذراند و در سال ۱۹۵۶، مجدداً به آمریکا بازگشت و نخست بهعنوان ریاضیدان ارشد مؤسسه ملی استانداردهای آمریکا، و سپس استاد ریاضیات و آمار دانشگاه واشنگتن مشغول به کار شد. “زمانی که در آمریکا بودم دوستی داشتم به نام آبراهام پایس (Abraham Pais) که سالها با اینشتاین کار میکرد و بعدها استاد فیزیک دانشگاه راکفلر در نیویورک شد. او که لهستانی بود، بسیار شبیه یکی از دوستان نزدیک من در دانشسرای عالی بود. وقتی که به تهران میآمدم، با او قرار گذاشتم که اگر موضوعی مورد علاقه من مطرح شود، با من در تهران تماس بگیرد. یک روز (در آوریل ۱۹۵۵) به من تلفن زد که اینشتاین در بیمارستان فوت کرده. همان روز این پیغام را به دکتر اقبال، رییس وقت دانشگاه تهران نشان دادم و گفتم اگر لازم است شرحی بنویسم و گفت بنویس. دو روز بعد در دانشکده علوم دانشگاه تهران جلسهای برای یادبود اینشتاین ترتیب دادند که البته به من نگفته بودند و از طریق یکی از دوستانم که من را به مراسم برد مطلع شدم. ابتدا دکتر اقبال مقداری بر اساس شرحی که نوشته بودم درباره اینشتاین صحبت کرد و بعد هم دکتر حسابی و دکتر هشترودی مقداری صحبت کردیم”.
همکاری با سازمان فضایی آمریکا
غفاری حین اشتغالش در مؤسسه استاندارد، با هوگ درایدن (Hugh Dryden)، معاون وقت سازمان فضایی تازهتأسیس آمریکا (ناسا) – که امروزه یکی از پایگاههای این سازمان به نام اوست – آشنا شد و با دعوت وی، به این سازمان پیوست. “بین آمریکا و شوروی مسابقه بزرگی بود. در اکتبر ۱۹۵۷، این مسابقه با پرتاب اسپوتنیک-۱ [اولین ماهواره جهان] آغاز شد. صبح روز چهارم اکتبر ۱۹۵۷، دکتر کُشی افشار [بنیانگذار موسسه ژئوفیزیک دانشگاه تهران] به من تلفن کردند و مرا از این اتفاق باخبر کردند. البته این پنجمین باری بود که شوروی دست به این کار میزد. در دفعات قبل، این تجربه، ناموفق بود. چندی بعد هم یک ماهواره دیگر پرتاب کردند. این بود که این مسابقه فضا شروع شد. آمریکا هم در ابتدا فعالیتهایی انجام میداد، اما رسمی نبود. موشکها هم اکثرا به دست ارتش ساخته میشد، و فونبراون و دستهاش [اشاره به دانشمند برجسته علوم موشکی آلمان نازی و بعدها ایالات متحده] هم تا پیش از تأسیس ناسا، در ارتش فعالیت میکردند که بعدا به ناسا پیوستند”. او در خصوص دوران پرثمر فعالیتهایش در ناسا میافزاید:
“دو سال اولیهی فعالیتهای من در ناسا، در زمینه مشاوره بود و بعد از آن به پروژه آپولو منتقل شدم … ابتدا دفتر کار ما در یک عمارت قدیمی در گوشهای از کاخ سفید بود و بعد از رسمی شدن ناسا، یک شعبه در آلاباما و بخشی به نام Space Flight Center (مرکز پروازهای فضایی گادرد) در واشنگتن تاسیس شد. من بهدلیل آنکه دوستان قدیمیام اکثراً در واشنگتن بودند، همانجا ماندم … ناسا هشت شعبه داشت که ریاست [بخش موشکی] آن را فونبراون عهدهدار بود. من در یکی از سخنرانیهای فونبراون در واشنگتن با او آشنا شدم. او پس از کار در آلاباما، معاونت ناسا را به عهده گرفت و پس از آن نیز به نیویورک نقل مکان کرد و مدیر یک کمپانی ساخت هواپیماهای F-۱۴ شد. در این مدت همچنین سفری به تهران داشت که در آن با شاه ایران ملاقات کرد و رایزنیهایی را درباره فروش این نوع هواپیماها به ایران انجام داد. البته این کار به آسانی صورت نگرفت زیرا آمریکا میترسید این هواپیماها از طریق ایران به شوروی منتقل شود”.
وی در خصوص فعالیتاش در پروژه آپولو نیز میگوید: “… در این بخش، قریب به چهل آلمانی با تابعیت آمریکایی فعالیت میکردند … ریاست بخش ما را یک اتریشی به عهده داشت که پیش از آنْ در ساخت موشکهای V-۱ و V-۲ [نخستین نسل موشکهای جنگی و فضایی جهان] فعالیت داشت؛ که در جنگ جهانی دوم به اسارت آمریکا گرفته شده بود. موشکهای V-۲ همان موشکهایی بود که در اواسط جنگ جهانی، آلمان بر ضد انگلیس به کار میبرد. از فعالان این موشک، تنها این شخص با من همکار بود. معاون این بخش، یک آلمانی بود و نفر سوم هم بنده بودم. ما سه نفر در رآس این قسمت از پروژه آپولو بودیم … وظیفه ما در آپولو، تعیین مسیر فضاپیما در جریان سفر به ماه بود تا فضاپیما بتواند در کوتاهترین زمان، حداکثر فعالیت را انجام بدهد و یا اگر اشتباهاتی در مسیر رخ میداد، آنها را اصلاح میکردیم. ما از ابتدای پروژه، و از ماموریت آپولو–۱ در ناسا استخدام شدیم. پرتابهای اولیه (تا آپولو – ۱۱) همگی آزمایشی بودند تا بالاخره آپولو – ۱۱ موفق شد بر سطح ماه فرود بیاید … از آن دوران خاطرات زیادی دارم که هنوز هم وقتی یاد آنها میافتم تنم میلرزد. وقتی میخواستند آپولو-۱ را پرتاب کنند، در مرکز ناسا از تلویزیون بزرگی که قرار داشت، پرتاب آن را تماشا میکردیم. این فضاپیما همین که فضانوردان خواستند سوار آن شوند آتش گرفت و فضانوردان آن جان دادند. هر کس این صحنهها را ببیند ناراحت میشود. مرگ دلخراش فضانوردان، که افراد سالم و ورزشکاری بودند و تمرینات بسیار سختی را پشت سر گذاشته بودند، حقیقتا ناراحتکننده بود. سرانجام در جولای ۱۹۶۹ بود که آپولو ۱۱ توانست با موفقیت به ماه برود و برگردد و بعد آن آپولو ۱۳ هم در راه دچار مشکل شد ولی توانستند با زرنگی، آنها را به سلامت برگردانند که کار بسیار مشکلی بود”.
در پی موفقیت تاریخی ناسا در فرود آوردن نخستین محموله سرنشیندار بشر بر ماه، ریچارد نیکسون، رئیس جمهور وقت ایالات متحده، در همان روزها از دستاندرکاران برجسته این پروژه که نام غفاری هم در میانشان دیده میشد، تقدیر ویژهای به عمل آورد و یک نشان افتخار را به وی اعطا کرد. این حیات علمی پربار، همچنین بعدها نشان سلطنتی «همایون» و نشانهای علمی «دانش» و «سپاس» از جانب شاه وقت ایران را نیز برای وی به ارمغان داشت.
تجربه با مقامات ایرانی
پروفسور غفاری در سال ۱۹۷۲ از ناسا درخواست بازنشستگی کرد و به تحقیقاتش در زمینه مکانیک سماوی و کنترل مأموریتهای بینسیارهای ادامه داد. او که در سال ۱۹۷۱، به درجه استاد ممتازی دانشگاه تهران رسید و هماکنون ساکن آمریکاست، در خصوص عدم استقبال مقامات ایرانی از تأسیس پژوهشگاههای مرتبط با تجربیات علمی دهها سالهاش میگوید:
“کسی، حداقل زمان ما، به این فکرها نبود. من میخواستم انجمن ریاضیدانان ایران تشکیل بدهم، گفتند نکنید؛ تودهایها میآیند توی این اجتماع شما و چنین و چنان میشود. پیشنهاد کردم عضو انجمن بینالمللی ریاضیدانان بشویم، رئیس دانشکدهی علوم گفت وزیر فرهنگ باید تصمیم بگیرد. رفتم پیش دکتر اقبال که وزیر بود؛ پرسید محاسنش چیست؟ گفتم خب ریاضیدانان مراکز بینالمللی میآیند اینجا و سخنرانی میکنند؛ ریاضیدانان ما میروند میبینند در دنیا چه خبر است؛ مجله آنها میآید. حق عضویت سالانهاش هم ۶۰ دلار بود که گفتم از حقوق من بردارید. آخرش هم نشد! توی اینها دکتر مجتهدی آدم دیگری بود. دانشگاه صنعتی شریف را که درست کردند، دوبار آمد امریکا؛ برای استخدام استاد آمده بود. در آپارتمان من میمانْد؛ سالها بود همدیگر را میشناخیتم، از فرانسه. یکی از روزها که تلفن زد تا یکی از ایرانیان را که در زمینهای صاحبنام بود برای تدریس به ایران دعوت کند، ناگهان چنان عصبانی شد که گوشی را محکم کوبید. گفتم چی شد؟ گفت آقا ایرانی است و به من میگوید اسم ایران را نیار که من نمیآیم! ولی مجتهدی توانست یکی از بهترین مراکز علمی و تحقیقاتی ایران را درست کند. متأسفانه اینطور بود؛ حسادت بود، بیقیدی بود، ندیدن آینده بود. بههر صورت امیدوارم که دیگر چنین نشود”.
منابع:
گفتگوی احسان سنایی با پروفسور غفاری – رادیوزمانه (شهریور ماه ۸۹)
گفتگوی توفیق حیدرزاده با پروفسور غفاری – ماهنامه نجوم، شماره ۱۷۸ (تیرماه ۸۷)
گفتگوی علی شمس با پروفسور غفاری – ایسنا (آبانماه ۸۶)
توضیحات تصاویر:
۱) پرتره پروفسور ابوالقاسم غفاری، اثر کامران خاورانی
۲) پروفسور غفاری (ردیف سوم؛ نفر ششم از سمت چپ) در جمع دانشآموختگان ایرانی مدرسه لیسه (فرانسه)، مربوط به سال ۱۹۲۷ / منبع: کتابخانهی شخصی پروفسور غفاری
۳) اکتبر ۱۹۲۷؛ حین انجام تحصیلات مقدماتی در فرانسه / منبع: کتابخانهی شخصی پروفسور غفاری
۴) آلبرت اینشتاین و رابرت اوپنهایمر / منبع: LIFE
۵) در حاشیهی کنفرانس لاهور؛ آوریل ۱۹۵۳. بهترتیب از چپ به راست: پروفسور ضیاءالدین، پروفسور بهابها (رئیس کمیسیون انرژی هندوستان و از دانشمندان هستهای برجسته این کشور)، پروفسور غفاری، پروفسور عبدالسّلام (پدر فیزیک هستهای پاکستان و یکی از سه برندهی نوبل فیزیک ۱۹۷۹) و پروفسور نصیر. غفاری در خصوص این عکس میگوید: “… یک کنفرانس علمی در لاهور پاکستان برگزار شد که من هم دعوت شده بودم برای سخنرانی. آنجا، هم بهابها بود و هم جوان فیزیکدانی به نام عبدالسلام؛ همان که بعداً جایزه نوبل هم گرفت. من عبدالسلام را از لندن میشناختم. این دو با هم خیلی اختلاف داشتند. من سر ظهر دست هر دو را گرفتم و با هم بردم ناهار و تمام تلاشم را کردم که اینها را آشتی دهم” / منبع: کتابخانه شخصی پروفسور غفاری
۶) موشک ۱۱۰ متری ساترن-۵ (بزرگترین موشک موفق ساختهشده تا به امروز) حامل فضانوردان آپولو-۱۱، دقایقی پس از پرتاب از پایگاه فضایی کندی ناسا
در همین زمینه:
این مرد ناتمام – مصاحبه رادیوزمانه با پروفسور غفاری
شرح ملاقات استاد قاسم غنی با آلبرت اینشتاین – وبسایت شخصی محمد قائد
با سلام
میتوانید با مراجعه به اتصال پایین به دکتر گوش دهید.
http://www.parstimes.com/history/ghaffari/
کاربر مهمان / 26 June 2012