این جستار که صورت منقحِ سخنرانی ایراد شده در ماه می۲۰۱۹، شهر هامبورگ است، با ارایه تعریفی از «ذهنآگاهی» به بررسی چند شعر از هشت کتابِ سهراب سپهری میپردازد. هدف از طرح این مبحث بازخوانی تجربههای معنوی سهراب سپهری، در کسوت یک سالک مدرنِ شرقی است. حاصل این مقاله از تامل در تفکر پنهان در اشعار سهراب سپهری و تعمق در کلام او در چارچوب مبحث ذهنآگاهی رسیدن به رهنمونهایی کاربردی برای انسانها است تا بتوانند به سلوک فردی در روزگار کنونی سامان ببخشند.[1]
تعریف ذهنآگاهی
درباره اصطلاح mindfulness مباحث مفصلی صورت گرفته است. در میان حجم انبوه مقالات در این موضوع میتوان به دستهای از مقالات مربوط به حوزه درمان اشاره کرد. اینها مقالاتی هستند که تمرینات ذهنآگاهی را خصوصا برای بیمارانی که در مرحله پایانی بیماری صعب العلاج قرار گرفتهاند بررسی کردهاند. نتیجه تمرینات ذهنآگاهی در این حوزه کاهش افسردگی، استرس و اضطراب این بیماران بوده است. در حوزه ذهنآگاهی مکاتبی هم شکل گرفتهاند که باید ازمیان آنها از مکتب دکتر کبت زین [1] یاد کرد. نگاهی به پژوهشهای گسترده نشان میدهد که چگونه موضوع «ذهنآگاهی» همچنان پویا و رو به پیشرفت است اما باید به وجههی غربی این تحقیقات توجه داشت و آنها را در کنار وجههی شرقی ذهنآگاهی مورد مدّاقه قرار داد.
ریشهی وجههی شرقی ذهنآگاهی را میتوان در سنت چند هزار ساله بودیسم و تعالیم بودایی جستجو کرد که هدفش کاهش رنج آدمی است. در این تفکر “نیاز” ریشهی گرفتاریهای آدمی است. اعتقاد بر اینست که رنجی که انسان در زندگی متحمل میشود به سبب نیازهای متعدد اواست. پس اگر انسان ارتباط واقع بینانهای با نیازها برقرار کند از حجم این درد و رنجها کاسته میشود. سبکباریِ حاصل ناشی از تنظیم رابطهی درست انسان با تعلقات و نیازهایش است نه ترک تعلقات دنیوی. سخنی از علی بن ابی طالب در نهج البلاغه که میفرماید تخففوا تلحقوا (سبکبار شوید تا رستگار شوید) قرابت فکری نزدیکی با دیدگاه مورد بحث دارد از آنجا که ایشان بر خفیف الموونه بودن انسان تاکید میکنند. چنین رویکردی را میتوان درشعری از داریوش شایگان[2] دنبال کرد که مضمونش کاستن از تعلقات و تعلق داشتن به کسانی است که تعلق خاطر زیادی ندارند. نام بردن از شایگان در این مقال بدان مناسب است که وی ارتباط عمیقی با سرودههای سپهری داشت و او کسی است که آثار سهراب را به فرانسه ترجمه کرد. [3]مقدمهی کتاب « در جستجوی فضاهای گمشده»[4] که او درباب شعر سهراب نوشته بود نشان از فهم عمیقی است که او از این شاعر دارد. شایگان در شعرش تحت عنوان ” تنها به آنها متعلقم” چنین میسراید:
به آنها که میروند اما نمیرسند
به آنهایی که دوست دارند اما نمیخواهند به هم برسند
تنها به آنان متعلقم…
به آنها که در جمع تنهایند
به آنها که جسمشان روح را فراموش نمیکند
تنها به آنان متعلقم…
به آنها که در خلسهی لحظه
سکوتِ جاودان زمان را میفهمند
تنها به آنان متعلقم.
تعبیر “در خلسهی لحظه سکوت جاودان زمان را فهمیدن” نه تنها با آنچه در هندوییزم مطرح شده است بلکه با مقدمات ذهنآگاهی بسیار در ارتباط است. از آن میتوان به اطفای تموّجات ذهنی یا خاموشی ذهن تعبیر کرد. بدین ترتیب میتوان گفت که هدف ذهنآگاهی کاستن درد و رنج انسان است تا انسان بتواند آرامش درونی را فارغ از قیل و قالهای ذهنی تجربه کند.
ذهن بازیگر و ذهن تماشاگر
در اینجا میتوان دو تفکیک مفهومی ارایه داد که یکی درمورد دوگانهی ذهن بازیگر و ذهن تماشاگر است و دیگری مسئله سکوت ذهنی است. دوگانه ذهن بازیگر (player mind) و ذهن تماشاگر (spectator mind) در آثار اکهارت تُله نویسنده کتاب The Power of Now هم اشاره شده است. ذهن بازیگر ذهنی است که پر از قیل و قال و درگیر زندگی روزمره است. انواع احساسها، آرزوها، تمایلات، ایده ها، کینه ها، غمها و شادیها از این ذهن تغذیه میکنند. مثال برای درک نقش ذهن بازیگر فردی است که در حال کتاب خواندن یاد مسایل، ناکامیها و روابطش میافتد. این چنین است که او بجای تمرکز بر کتاب در تلاطم انواع احساسات مختلف نسبت به گذشته و آینده اش میافتد. ذهن بازیگر هم دربارهی خود و هم دربارهی دیگران دست به داوری میزند و موجب پریشانی فرد و تحلیل انرژی او میشود. اصطلاح دیگر برای ذهن بازیگر ذهن میمونی (monkey mind) یا ذهنی تربیت نشده است که دایم از یک سوی به سوی دیگر میپرد و مانع تمرکز کردن میشود.[5]
نقطه مقابل ذهن باریگر ذهن تماشاگر است که میخواهد تمام تموّجات ذهن بازیگر را کنترل کند. ذهن تماشاگر زمانی بکار میافتد که انسان ذهنآگاهی را پیشه کند مثل فوتبالیستی که در حین بازی تماشاگر خود هم باشد. با کمک ذهن تماشاگر فرد از بیرون به عواطف و احساسات و افکارش تماشا میکند.[6] ذهن تماشاگر همان است که به تعبیر فیلسوفان ذهن، از جنس گرایشهای گزارهای (propositional attitudes) است و در گزارههایی مثل “من غم دارم”، “من آرزو دارم”، “من رویایی در سر دارم” خود را نشان میدهد. عباراتی که حکایتگر تصورهایی است که فرد از خود دارد و خودش را اینگونه درک و دریافت میکند و سلف ایماژ او را اینگونه شکل میدهد. ذهن تماشاگر براساس نظر اکهارت توله و دیگران براحتی بدست نمیآید و باید برای داشتن آن تمرین کرد. این چنین میشود که فرد موفق به تعادل و ایجاد آرامش درونی (inner calmness)می شود. در سنت عرفانی اسلامی میتوان به ابیاتی از مولوی اشاره کرد که میسراید:
تماشا مرو نک تماشا تویی
جهان و نهان و هویدا تویی
چه این جا روی و چه آن جا روی
که مقصود از این جا و آن جا تویی
تو درمان غمها ز بیرون مجو
که پازهر و درمان غمها تویی
پس تماشا کردن و رصد کردن از مقومات ذهنآگاهی است که با تمرین و تربیت کردن ذهن با بکارگیری تکنیکهای مخصوص بدست میآید و فرد را به آرامش ذهنی (peace of mind) میرساند.
سکوت و ذهنآگاهی
اگر تماشاگری ذهن در مقابل بازیگری ذهن باشد پس بحث دربارهی ذهنآگاهی به مسئله سکوت میرسد. سکوت صحبت نکردن با دیگران است ودر معنای نخستین یعنی صدایی از حنجره به گوش نرسد. زندگی درجهان جدید مجال سکوت چه زبانی و چه ذهنی را از انسان گرفته است. ذهن انسان بسیار درگیر حجم زیاد اطلاعاتی است که در رسانهها و شبکههای اجتماعی رد و بدل میشود و او را از سکوت دور میکنند. باید توجه داشت که در زندگی امروزی دوری از اینترنت و وسایل ارتباط جمعی امری بسیار اجتناب ناپذیر به نظر میرسد ولی آنچه اهمیت دارد توازنی است که شخص باید در خود برقرار کند. انسان ذهن آگاه زمانی را صرف تنهایی و سکوت میکند. او به صدای هستی یا نجواهای درونی خود گوش میدهد تا از سکوت زبانی به سکوت ذهنی هدایت شود و باور دارد که از طریق سکوت میتواند با “خودش” مواجه شود. در اینجا جای دارد شعری از مولوی نقل شود که در آن وی به مسئله مواجهه با خود در سکوت و تنهایی معنوی اشاره میکند :
می گریزم، تا رگم جنبان بود
کَی فــرار از خویشتن آسان بـود…
نه به هندست آمن و نه در ختن
آنک خصم اوست سایهی خویشتن
در ابیات دیگری از مولانا میتوان توجه او را به قدرت ذهن بازیگر استنباط کرد:
میگریزند از خودی در بیخودی
یا به مستی یا به شغل ای مهتدی
ازوجوه ذهنآگاهی باید به نوعی “خلاف آمدِ عادت” عمل کردن اشاره کرد که در سنت شرقی بسیار بدان پرداخته شده است. “خلاف آمد عادت عمل کردن” تعبیری است از حافظ هرچند که مراد حافظ از این تعبیر ذهنآگاهی نبوده است.
در خلاف آمد عادت بطلب کام که من
کسب جمعيت از آن زلف پريشان کردم
در حقیقت، حافظ مطلق خلاف آمدِ عادت را در نظر داشت ولی آنچه اجازه میدهد تا در این باب از این تعبیر حافظ بهره برده شود اینست که یکی از مصادیق خلاف آمدِ عادت عمل کردن دیگرگون نگریستن به پدیدههایی است که انسان از فرط حضور و عادت آنها را از منظری دیگر نمیبیند. گویی اگر شخص ابن الوقت باشد [7]و پدیدههای پیرامون خودش را خوب ببیند نوعی لذتِ در لحظه بودن را تجربه میکند که نتیجه آن رهایی از قیل و قال ذهن بازیگر است. مثالی از انسانی که صاحب چنین نگاهی است را در رمان زوربای یونانی اثر نیکوس کازانتزاکیس[8] و در شخصیت زوربا میتوان پیدا کرد. شخصیت زوربا در این رمان فردی را به تصویر میکشد که نگاهی همواره تازه و با طراوت به پدیدههای اطرافش دارد. زوربا وقتی به طبیعت نگاه میکند گویی تازه آن را کشف میکند. شایگان به این ویژگی انسان ذهن آگاه در گفتگویی که در کتاب «زیر آسمانهای جهان»[9] دارد اشاره میکند و میگوید که این مضمون را در شعری از ماری ویلکه[10] و والری[11] پیدا کرده است:
«هنگام خواندن نامههایی به یک شاعر جوان بود که راینر ماریا ریلکه را کشف کردم. این، پس از والری، دومین صاعقهای بود که بر من فرود میآمد. تأثیر او بر من بسیار قطعی و راهگشا بود. او به من هنر نگاه کردن را آموخت و من در این سخن خود هیچ اغراق نمیکنم. ریلکه، شیوهای خاص در نظر کردن به اشیا در نا منتظرترین سیمایشان و در به دست نیامدنیترین حال و هالهشان دارد. ریلکه، نگرنده ی وصف ناپذیرهاست. او حساسیت عرفانی مرا که در آن زمان هنوز پنهان بود، برانگیخت. من با اشعار او متأملترین لحظات زندگیام را زیستهام. از ژنو دور میشدم و به زیارت مکانهایی میرفتم که آخرین سالهای عمرش را در آنها گذرانده بود. به دیدن قصر موزو میرفتم که به گفتهی والری (هرچند که خود هرگز ریلکه را نفهمید) ریلکه آنجا در زمان ناب معتکف شده بود. بر سر مزارش به مراقبه میپرداختم. بر سنگ قبرش این نوشته حک شده است که تا ابد بر لوح ضمیرم باقی خواهد ماند:
گل سرخ
ای تضاد ناب
ای شوق خواب هیچکس نبودن در پشت اینهمه پلک.»
آنچه از این شعر ریلکه فهمیده میشود نوع تازهای از نگریستن به جهان پیرامون است. این مضمونی است که در اشعار سهراب آمده است؛ بدین معنا ذهنآگاهی را در نگرش این سالک مدرن میتوان سراغ گرفت.
بهترین چیز رسیدن به نگاهی است که از حادثه عشق تر است.
ما هیچ، ما نگاه.
“ما هیچ، ما نگاه” قصه خاموشی و نظاره گری را بکار آوردن است؛ نوعی تجربه اشراقی است که همه تن از جنس دیده شدن را ترسیم میکند. این تعبیر که انسان دیگرگون و دوباره به جهان پیرامون نظر کند یا به قول سهراب “پلکها را بتکاند” مقوم ذهنآگاهی و زیستن در اینجا واکنون است.
سهراب و ذهنآگاهی
در اینجا پارهای از اشعار سهراب از هشت کتاب نقل و بررسی میشود تا مفهوم ذهنآگاهی و دعوت به دیگرگون دیدن جهان پیرامون نشان داده شود.
۱-نخستین شعر ” به باغ همسفران” از اشعار لطیف حجم سبز سپهری است که در آن میگوید:
صدا کن مرا
صدای تو خوب است
صدای تو سبزینه آن گیاه عجیبی است
که در انتهای صمیمیت حزن میروید
در ابعاد این عصر خاموش
من از طعم تصنیف درمتن ادراک یک کوچه تنهاترم
بیا تابرایت بگویم چه اندازه تنهایی من بزرگ است
و تنهایی من شبیخون حجم ترا پیش بینی نمیکرد
و خاصیت عشق این است
کسی نیست
بیا زندگی را بدزدیم آن وقت
میان دو دیدار قسمت کنیم
بیا با هم از حالت سنگ چیزی بفهمیم
بیا زودتر چیزها را ببینیم
ببین عقربکهای فواره در صفحه ساعت حوض
زمان را به گردی بدل میکنند
بیا آب شو مثل یک واژه در سطر خاموشی ام
بیا با هم از حالت سنگ چیزی بفهمیم
بیا زودتر چیزها را ببینیم
سهراب در این شعر به دیدن تازگی در پدیدههای پیرامونی فرا میخواند. مخاطب “بیا” نه یک شخص دیگر است بلکه اشاره به خود دارد و این یک نجوای درونی است. چنانچه مولوی میگوید:
گفتم ای جان تو عین مایی گفت
عین چه بود در این عیان که منم
گفتم آنی بگفتهای خموش
در زبان نامدهست آن که منم
گفتم اندر زبان چو درنامد
اینت گویای بیزبان که منم[12]
۲- دومین شعر “بودهی” نام دارد و از دفتر شرق اندوه است که از تجربهی زیسته سهراب برخواسته و در تناسب مفهوم ذهنآگاهی است. این نوعی تجربه اشراقی باطنی را نشان میدهد که محصول لحظههایی فارغ از ذهن باریگر شدن است و حالتی است که قرد سکوت ذهنی یا همان آرامش را میچشد و لمس میکند.
آنی بود، درها وا شده بود
برگی نه، شاخی نه، باغ فنا شده بود
مرغ مکان خاموش، آن خاموش، این خاموش، خاموشی
گویا شده بود:
آن پهنه چه بود
با میشی گرگی همپا شده بود
نقش صدا کم رنگ، نقش ندا کم رنگ، پرده مگر تا شده بود
من رفته، او رفته، ما بی ما شده بود
زیبایی تنها شده بود
هر رودی دریا
هر بودی بودا شده بود
در این شعر تعلق خاطر سهراب به بودایی عیان است. “آنی بود” یعنی لحظهای بود که در آن فنا و زوال امور را میدیدم. تعبیر خاموشی در این شعر آرامش ذهن است که تنها با عنوان کردن مفهوم خاموشی میتواند بیان شود. “من رفته، او رفته” یعنی همه تشخصات از بین رفته بودند. “هر رودی دریا ” بدین معناست که حتی تشخص رود در برابر دریا از بین رفته بود. رود کرانه هایش را از دست داده بود همچون جزیی که به کل هستی پیوسته است. این دیدگاه سهراب است تجربهی کبوترانه از جنس ذهنآگاهی او که در آن تفاوت و کثرت در دنیا از بین رفته است. این شعر بسیار با مفهوم خاموشی بیان شده در غزل مولوی که نقل میشود تناسب و قرابت دارد و جالب است که مولوی بعنوان سالک سنتی و سهراب بعنوان سالک مدرن چقدر تجربههای باطنی و معنوی مشترکی داشتهاند.
اه چه بیرنگ و بینشان که منم
کو میان اندر این میان که منم
کی شود این روان من ساکن
این چنین ساکن روان که منم
بحر من غرقه گشت هم در خویش
بوالعجب بحر بیکران که منم
این جهان و آن جهان مرا مطلب
کاین دو گم شد در آن جهان که منم
فارغ از سودم و زیان چو عدم
طرفه بیسود و بیزیان که منم
گفتم ای جان تو عین مایی گفت
عین چه بود در این عیان که منم
گفتم آنی بگفتهای خموش
در زبان نامدهست آن که منم
گفتم اندر زبان چو درنامد
اینت گویای بیزبان که منم
می شدم در فنا چو مه بیپا
اینت بیپای پادوان که منم
تعبیر “بی زبان و گویا” بودن در شعر مولوی یک تعبیر پارادوکسیکال است همانگونه که سهراب میگوید “خاموشی گویا شده بود”. این نوع بیان حکایت گر تجربهای ست ذهن آگاهانه که نگاه تماشاگرانه نه بازیگرانه شاعر را نشان میدهد که آرامش درونی را برای آنان به ارمغان آورده است.
۳- شعر سوم از اشعار سهراب شعر” نشانی” از دفتر حجم سبز است که حکایت از تجربه زیسته او دارد یا نوعی تن پایی معنوی به معنایی که ذهن قیل و قالهایش خوابیده است و ترسی شفاف را تجربه میکند. ترس شفاف نمادی است از مواجه شدن با مهابت هستی و از آن مهمتر نوعی تموجات ذهنی را تجربه کردن.
نرسيده به درخت،
كوچه باغي است كه از خواب خدا سبزتر است
و در آن عشق به اندازه پرهاي صداقت آبي است
ميروي تا ته آن كوچه كه از پشت بلوغ، سر بدر ميآرد،
پس به سمت گل تنهايي ميپيچي،
دو قدم مانده به گل،
پای فوارهی جاويد اساطير زمين ميماني
و تو را ترسي شفاف فرا ميگيرد
سهراب پرهای صداقت را به رنگ آبی وصف میکند زیرا آبی برای او رنگ حقیقت و نماد حقیقت است.[13] “بلوغ” در این شعر امری روانی و معنوی است. وقتی انسان ذهن آگاه است در حقیقت پای در وادی بلوغ نهاده است. به نظر میرسد که این تفکر تحت تاثیر نظرات یونگی است. این دیدگاه اشاره دارد به مقام فردیت (individuation) یا بلوغ روانی که از منظر یونگ پس از یتیم شدن در میرسد با تنهایی عجین است و به همین خاطر است که سهراب ترس را شفاف توصیف میکند زیرا فرد نوعی سکوت ژرف را تجربه میکند، از خودش فاصله میگیرد و نگاه تماشاگرانه را به خود و جهان پیرامون دارد. در کلام سهراب کودک که در انتهای شعر آمده است نماد معصومیت و فردیت است. قصهی پیچیدن به سمت گل تنهایی و ترس شفاف را تجربه کردن با سکوت ذهنی و تماشاگری از تجربههای نیکوی سهراب است که با ذهنآگاهی عجین گشته است.
۴- شعر چهارمی که در این مقال مورد بررسی قرار میگیرد “ورق روشن وقت” از دفتر حجم سبز است :
در گشودم
قسمتی از آسمان افتاد در لیوان آب من.
آب را با آسمان خوردم.
لحظههای کوچک من خوابهای نقره میدیدند.
من کتابم را گشودم زیر سقف ناپدید وقت.
نیمروز آمد.
بوی نان از آفتاب سفره تا ادراک جسم گل سفر میکرد.
مرتع ادراک خرم بود. دیگر ورق روشن وقت است. تجربه شخصی اوست
آب را با آسمان خوردم.
به لحاظ معنایی و قرابت میان ئئازگان آب و آبی توجه کنیم
مرتع ادراک خرم بود. یعنی ذهن تماشاگرم فعال بود
پشت شیشه تا بخواهی شب.
در اتاق من طنینی بود از برخورد انگشتان من با موج،
در اتاق من صدای کاهش مقیاس میآمد.
لحظههای کوچک من تا ستاره فکر میکردند.
از تعبیر شاعرانهی برخورد انگشتان با موج در اتاق تا تعبیر صدای کاهش مقیاس همه تداعی کنندهی تجربه ایست که سهراب در شعر “بودهی” میگوید آنجا که میسراید “میشی با گرگی همپا شده بود” یعنی این تضادهای متعارفی که در جهان تجربه میشود قیاسهایی ذهنی است که رخت بر بسته بود. لحظههای انسان سرشار از قیاسهای ذهنی است که در آنها خود را با دیگری یا دیگری با دیگری مقایسه میکند. این همان ذهن پر از قیل و قال (noisy mind) را تشکیل میدهد که بخشی از آن ذهن بازیگر است. صدای کاهش مقیاس در این شعر با تنهایی معنوی شنیده میشود وقتی سکوت متضمن سوزاندن قیاسهایی است که ذهن بازیگر میآفریند که عامل پریشانیاند.
۵- آخرین شعر که از شهرت بیشتری بر خوردارست، “در گلستانه” نام دارد از دفتر حجم سبز که ترسیمی است از تجربهی سهراب در عبور از ذهن بازیگر به ذهن تماشاگر.
دشتهایی چه فراخ!
کوههایی چه بلند
در گلستانه چه بوی علفی میآمد!
من در این آبادی، پی چیزی میگشتم:
پی خوابی شاید،
پی نوری، ریگی، لبخندی
پشت تبریزیها
غفلت پاکی بود، که صدایم میزد
پای نیزاری ماندم، باد میآمد، گوش دادم:
چه کسی با من، حرف میزند؟
سوسماری لغزید
راه افتادم
یونجهزاری سر راه
بعد جالیز خیار، بوتههای گل رنگ
و فراموشی خاک
لب آبی
گیوهها را کندم، و نشستم، پاها در آب:
“من چه سبزم امروز
و چه اندازه تنم هوشیار است!
نکند اندوهی، سر رسد از پس کوه
در اینجا سهراب تعبیری را بکار میبرد که با این بحث تناسب دارد و آن تعبیر “غفلت پاک” است که بیان کنندهی فارغ شدن از محیط پیرامونی و قیل و قالهای آزاردهنده است. تعبیر دیگر سهراب “چه اندازه تنم هوشیار است” میباشد. این هوشیاری با ذهنآگاهی میتواند شناخته شود؛ وقتی اندوه نماد فعالیتهای ذهن بازیگر دانسته شود.[14] باید توجه داشت که خاموشی کامل ذهن بازیگر از آن وجه که دغدغه رندگی روزمره از مسایل شخصی گرفته تا سیاسی و اجتماعی را ذهن بازیگر بر عهده دارد ممکن نیست و آنچه در اشعار سهراب آمده است به این معنا نیست که او شاعری بی درد و غافل از مشکلات معیشتی وسیاسی مردم بوده است.[15] از این نظر نقدهای زیادی بر او شده است بدون آنکه توجه داشته باشند که در تفکر سهراب زندگی سیاسی و معیشتی اهمیت خود را دارند ولی سهراب دغدغهی آن را دارد که چطور انسان به حال و روز خود چنان بپردازد که درد و رنج کمتری بکشد و در نهایت از سلامت روان بیشتری نصیب ببرد. پس اگر او بتواند از ذهن بازیگرش حتی برای لحظهای و دقایقی فارغ شود از پریشانی هایش کم کرده است.
گیوهها را کندم، و نشستم، پاها در آب:
“من چه سبزم امروز
و چه اندازه تنم هوشیار است!
نکند اندوهی، سر رسد از پس کوه
سهراب ذهنی را به تصویر میکشد که در اینجا و اکنون است و همهی ایدههای رهزنی که انسان را از موقعیت کنونی اش دور میکند و تمرکز فرد را میزداید و پریشانی او را به دنبال دارد پس میزند. در نهایت باید گفت در مصاحبت و همنشینی انسانهایی که ذهنآگاهی را تجربه کردهاند مثل سهراب با فردی روبرو هستیم که تن هوشیار دارد. به بیان شاعرانه تر وجود او با سبزیی که از جنس آرامش درون است و به خنکای آبی که از جویبار جاری است سرشار است و همین موجب میشود که اوقات انسان در همصحبتی و همنشینی با چنین فردی خوش شود چرا که او ذهن آگاه است و آرامش و طمانینه او منتقل میشود بر خلاف آنها که از ذهنآگاهی طرفی نبستهاند و حتی در برخوردی کوتاه اضطراب و حسی بد را منتقل میکنند.
[1] Jon Kabat-Zinn
[2] از کران تا کران، از دریا به دریا ، داریوش شایگان ، ترجمه گلنار گلناریان، با مقدمه ی هانری کربن، انتشارات شهاب ثاقب، تهران ، ۱۳۹۷.
[3] واحه زمردین ( متن فارسی-فرانسه اشعار سهراب سپهری) ، ترجمه ی فرانسه از داریوش شایگان ، انتشارات هرمس ، ۱۳۸۴.
[4] در جستجوی فضاهای گمشده، نشر و پژوهش فرزان روز ، تهران ، ۱۳۹۲.
[5] ذهن بازیگر یکی از خصوصیاتی است که در همه هست . این مربوط به مقوله ی بازیهای ذهنی که اکهارت توله بدان معتقدست ومی توان گفت بازیهای ذهنی اختلال نیست زیرا نمی شود ذهن بازیگر را کاملا تعطیل کرد چون ذهن بازیگر به فرد کمک می کند تا به زندگی روزمره خود بپردازد در حالیکه ذهن تماشاگر پسیو و با سکوت استو ذهنآگاهی می خواهد آنرا فعال کند.
[6] تماشا از واژگانی است که در زبان فارسی تغییر معنا داده است. لغتی عربی در باب تفاعل است. ریشه اش مَشَیَ است و از این ریشه تماشی با یکدیگر راه رفتن و ماشی راه رونده معنی می دهند. به فیلسوفان ارسطویی مشا می گفتند چون با هم راه می رفتند و بحث می کردند و اینگونه مشی کردن و راه رفتن به نوع خاصی از تفلسف گفته شد. آنها هنگام راه رفتن به مناظر نگاه می کردند پس معنا به نگاه کردن نقل مکان کرده است.
[7] اصطلاح «ابن الوقت » امروزه معنایی منفی یافته است و اشاره به فردی می کند که فرصت طلب است. در اصل ابن وقت تعبیری عارفانه است و حکایت از احوال شاعر ی دارد که فرزند زمان است، چون او آتش در گذشته و آینده نیامده زده است. همان طور که سهراب می گوید:
زندگی تر شدن پی در پی
زندگی آب تنی کردن
در حوضچه “اکنون”است
[8] زوربای یونانی ، نیکوس کازانتزاکیس، ترجمه ی محمود مصاحب ، انتشارات نگاه، تهران ، ۱۳۸۴.
[9] زیر آسمانهای جهان : گفتگوی رامین جهانبگلو با داریوش شایگان ، ترجمه نازی عظیما، نشر و پژوهش فرزان روز ، تهران ، ۱۳۷۴.
[10] راینر ماریا ریلکه (Rainer Maria Rilke)شاعر آلمانی که در سال ۱۹۲۶ درگذشت.
[11] پل والری (Paul Valéry) شاعرو متفکر فرانسوی که در سال ۱۹۴۵ درگذشت.
[12] این “گفتم” و “گفتی” ها، نجوا کردنِ با خود است یا به عبارتی سطحی از هوشیاری با سطح دیگر هوشیاری ارتباط برقرار کرده است.
حافظ می گوید:
گفتم غم تو دارم گفتا غمت سر آيد
گفتم که ماه من شو گفتا اگر برآيد
گفتم ز مهرورزان رسم وفا بياموز
گفتا ز خوبرويان اين کار کمتر آيد
[13] در کتاب نبض خیس صبح که بزودی منتشر می شود، فصلی به رابطه میان مفاهیمِ آب و آبی در اشعار سپهری اختصاص دارد.
[14] مولوی در باب اندوه می گوید:
برو ای تن پریشان تو وآن دل پشیمان
که ز هر دو تا نرستم دل دیگرم نیامد
دل دیگر می تواند همان هوشیاری و تماشاگری برداشت شود. یعنی وقتی من آتش در پریشانی زدم دل دیگرم آمد. پریشان شدن از ذهن بازیگر سرچشمه می گیرد.
[15] سهراب مورد نقد بسیاری از این نظر بود مثلا براهنی او را بچه بودای اشرافی می خواند و شاملو هم طعنه های تندی بر او می زد ولی همه اینها بی وجه است . باید توجه کرد که ماندگاری اشعار سهراب پس از ۴۰ سال از وفات او چنان که دکتر شفیعی کدکنی در کتاب با چراغ و آینه معتقدند نشان می دهد که شاید سالها بعد او حتی از شاملو هم ماندگار تر بشود اگر چه در کوران انقلاب و سالهای پر تلاطم سیاسی بود با انتقاد مواجه بود.
…… ایران، مادر های خوب دارد و غذا های خوشمزه و روشنفکران بد و دشتهای دلپذیر…
و همین…
نامه سهراب سپهری از نیویورک برای احمدرضا احمدی
ایراندوست / 22 July 2019
بسیار لذت بردم از این مقاله و متعلقات آن.
بسیاری از پرسشهایم را در خلال خطوط آن یافتم.
مهری / 23 July 2019
در این مقاله ی “منقع” سرانجام دم خروس نئولیبرالی “اندیشه”های آقای دباغ کاملا خود را به نمایش می گذارد. مقاله ی زیر تحلیل نقادانه ای است از “ذهن-آگاهی” مورد علاقه ی آقای دباغ به مثابه ی ابزار ایدئولوژیک نئولیبرالیسم:
***
در این باب البته مطلب بسیار نوشته شده
***
اسماعیل رودگریان / 14 August 2019
از آن جا که، بنا بر مقررات سایت، لینک مقاله های ارجاع شده در کامنت من حذف شده بود این بار نام مقاله ها را برای علاقه مندان ذکر می کنم.
مقاله ی زیر تحلیل نقادانه ای است از “ذهن-آگاهی” مورد علاقه ی آقای دباغ به مثابه ی ابزار ایدئولوژیک نئولیبرالیسم:
Zombie Apocalypse as Mindfulness Manifesto (after Žižek) Chris Goto-Jones, Leiden University
در این باب البته مطلب بسیار نوشته شده، از جمله:
The mindfulness conspiracy, Roland Purser, The Guardian fri 14 Jun 2019
Neoliberal meditations: How mindfulness training medicalizes education and responsibilizes young people, James Reveley, SAGE journals
اسماعیل رودگریان / 15 August 2019