ادبیات تبعید یا مهاجرت تا کنون از جایگاه بایسته و شایستهای در تاریخ ادبیات ایران برخوردار نبوده است. بیمنزلت جلوهدادن این ژانر را که دور جدید خود را پس از انقلاب ۱۳۵۷ در خارج از کشور آغاز کرد، تنها نمیتوان به پای لنگ دستاندرکاران مغرض جمهوری اسلامی گره زد. تاریخنویسان نامآشنا و نویسندگان پرآوازهی ایرانی هم در “بدنامکردن” آن کم سخن نگفتهاند: ارزیابیهای سطحی هنرمندان مشهوری چون شاملو، گلشیری، دولتآبادی و براهنی دربارهی تولیدات ادبی خارج از کشور، همواره مدرک انکارناپذیری به دست مسئولان داخل کشور داده تا اهمیت و وزن این آثار را زیر سئوال ببرند. این برداشت باژگونه، هر چند چندی است که اندکی تعدیل یافته، با اینحال نویسندگان برونمرز از سوی اهل قلم و هنر داخل و خارج در بهترین حالت، به عنوان “قلمبهدستان درجه دو” ارزیابی میشوند، بدون آن که متر و معیار این سنجش بهطور کلی عنوان شده باشد.
مشت نمونهی خروار
بااینحال شمار نویسندگان ایرانی فارسینویس در خارج از کشور دوره به دوره افزایش مییابد و برخی آن را نزدیک به ۶۰۰ تن تخمین میزنند. «آوای تبعید»، فصلنامهای که از اول خرداد سال ۱۳۹۶ تا کنون با چاپ کاغذی و مجازی نشر مییابد، دهمین شمارهی خود را به این موضوع اختصاص داده و ۲۴ داستان از این قلمبهدستان را معرفی کرده است.
اغلب این نویسندگان به نسل نخست تبعیدیان یا مهاجرانی تعلق دارند که در آستانه یا پس از انقلاب، ایران را ترک کردهاند: رضا اغنمی، بیژن بیجاری، شریفه بنیهاشمی، محسن حسام، نسیم خاکسار، هادی خرسندی، فیروزه خطیبی، خسرو دوامی، حسین دولتآبادی، قاضی ربیحاوی، حسین رحمت، فریده شبانفر، شهلا شفیق، رضا فرخفال، فریبا صدیقم، فهیمه فرسایی، محمود فلکی، مسعود کدخدایی، ناهید کشاورز، بهرام مرادی، مریم مردانی، مهرنوش مزارعی، فرشته مولوی و حسین نوشآذر. برخی از این نویسندگان پیش از ترک دیار، کتاب یا داستانی در ایران منتشر کرده بودند. شماری دیگر ولی، در برونمرز دست به قلم بردهاند. ده داستان از این مجموعه، نام زنان نویسنده را بر پیشانی خود دارد و چهار اثر با عنوانهای “زالو”، “یاس ایرانی”، “لسآنجلس کدر” و “پیش از تردید”، بخشهایی از یک رمان بلندند. به گفتهی اسد سیف، مسئول فصلنامه، تهیهی این شماره با تماس مستقیم با نویسندگان داستانها ممکن شده است.
روایت دیروز و امروز
از ده داستانی که با تاریخ نگارش به چاپ رسیدهاند، “داوود” از قاضی ربیحاوی (۱۹۹۳) قدیمیترین و “یک روز خاص” از مریم مردانی (۲۰۱۷) تازهترین اثر تولید شده است: “داوود”، داستان مردی است که در ادارهی ممیزی آثار هنری کار میکند و آنچه «صلاح نیست مردم ببینند، بشنوند و بخوانند، به زبالهدان عمیق اداره» میاندازد. به نظر او که در داستان مشغول گزارشدادن به رییس خود است، کارهایی مانند مجسمهی داوود، اثر میکل آنژ «اوج رسوایی هنر، اوج رسوایی بشر» است و از این رو “داوود” هم باید به مزبله تاریخ منتقل شود؛
راوی نوجوان داستان “یک روز خاص”، رنج جانکاه از همپاشیدگی زندگی خانوادگی و جدایی از مادر را که در روزی سرد رخ میدهد، با درد تحملناپذیر اولین چرخهی عادت ماهانهی خود پیوند میزند: «زمستان گوشهی سقف را لیسیده بود و جایش داشت از رطوبت، نم بر میداشت. هنوز هم میتوانستم نظرم را عوض کنم و تا آخر پیش مامان بمانم. ولی من بین دو دلتنگی، یکی را انتخاب کرده بودم.»
نگاهی به بیرون و درون
رویکرد این دو نویسنده که یکی مسایل اجتماعی و دیگری مشکلات شخصی را در داستان خود دستمایه قرار داده است، در دیگر نوشتهها هم بازتاب یافته است: بیش از نیمی از نویسندگان این مجموعه، جهان را نه در بیرون بلکه در درون خود میبینند و این نگرش را نه تنها در مقام من ـ راوی داستان به نمایش میگذارند، بلکه در روایتهای خود فاصلهی میان “آن کس که میبیند” و “آن کس که صحبت میکند”* را نیز به صفر میرسانند:
پدر بزرگ الکلی و آشفتهحال داستان “پریشانیهای پدر بزرگ” از رضا اغنمی، وقتی از دنیای خیال پا به گسترهی واقعیت میگذارد که بخواهد با کارد آشپزخانه از “ناموس” خود که عروسک/معشوقی دلربا است، دفاع کند؛ «همهی اطرافیان دور و نزدیک چشمهای هیزشان به عروسک من است!»؛
مرد مغموم و کابوسزدهی داستان “تا بهشت راهی نیست” از حسین نوشآذر هم که برای ده، دوازده روز از خارج به ایران سفر کرده، زمانی به جهان واقعی سر میزند که بخواهد نظم دنیای درون خود را دوباره سامان دهد تا بتواند از شر همراهان گذشته، حاج احمد و سرباز گمنامی که در فرودگاه مهرآباد به استقبالش آمدهاند، رها شود. اولی «یک پا نداشت و سوار یک اسب سفید از نژاد عربی با یک خال سیاه وسط پیشانیاش بود» و دومی «زخمی در گردن داشت که زیاد عمیق نبود. گلوله، خراشی داده بود و رفته بود. اما زخم شکم عمیق بود و خونریزی داشت.»؛
همچنین پسرک مستاصل رمان “پیش از تردید” از فهیمه فرسایی که در حال تجربهی گرایشهای پنسکشوالی خود است، دنیای پیرامون را تنها در پرتو جابهجایی نور و سایه درک میکند. «بدری خانم، رانندهی رنوی آبی رنگ، وسط تکه سایهای که میان نور دو تیر چراغ برق افتاده بود، انتظارم را میکشید.»؛
برای ناهید کشاورز در داستان طنزآلود “آب مروارید، من و آسید نصرالله”، بهطور کلی برقراری رابطه میان جهان درون و بیرون مطرح نمیشود. چون راوی در اثر جراحی آب مروارید چشم خود، از دنیای واقعی جدا شده و ناگزیر«در کوچه و خیابان هم با یک عینک آفتابی بزرگ در روز بارانی راه میرفتم…»
زبان معیار، زبان مشترک
نمونههایی که از متن داستانها نقل شد، به نوعِ زبانِ رواییِ اغلبِ نویسندگانِ این مجموعه هم اشاره دارد: زبان معیار که هم از شناسههای زبان گفتار و هم از شاخصهای زبان نوشتار بهره میگیرد، ولی نه این است و نه آن. با این زبان، موضوعهایی چون جنگ، انقلاب، زندان، شکنجه، خیانت، تنهایی، مرگ، همچنین درد و عذاب زندگی در غربت پرداخت شدهاند. شخصیتها اغلب زنان و مردان جاافتادهاند. یک سگ و یک فیل هم در داستانهای شهلا شفیق و محمود فلکی ظاهر میشوند. حسین زرهی با ترجمهی چند داستان از کنت آپل، نویسندهی کانادایی که برای کودکان و نوجوانان مینویسد، زندگی و عادتهای زیستی ماهیها، مرغان دریایی و خفاشها و … را هم در قالب داستان معرفی کرده است.
پرو پیمان اما نه کامل
در بخش دوم این شماره که در ۲۲۵ صفحه منتشر شده، همچنین ۱۳ مقاله در باب نقد و بررسی کتاب و داستان بهچاپ رسیده است؛ از جمله مطالبی در بارهی کتابهای شهروز رشید، نویسندهای که دیگر در میان ما نیست، و نوشتههایی در مورد آثار نویسندگان نسل دوم ایرانیتبار که به زبانهایی غیر از فارسی مینویسند. این گروه هر چند که در میان ما هستند و در جوامع ادبی کشورهایی که در آنها زندگی میکنند، هم حضور دارند، ولی رسانههای فارسیزبان اغلب با بیاعتنایی با کارهای آنان روبرو میشوند.
کوتاه: دهمین شمارهی «آوای تبعید»، با این که در حد خود مجموعهی پر و پیمانی است، با اینحال جای چند مورد اساسی، از جمله پیشدرآمدی دربارهی داستان و داستاننویسی معاصر در برونمرز، شرححال نویسندگان و مقالهنویسان و ویرایش و پیرایشی یکدست در آن بسیار خالی است.
زیر حباب سانسور
دستاندرکاران برگزاری جایزهی ادبی مهرگان، گویا قصد دارند امسال جای خالی ادبیات تبعید در گسترهی ادب ایران را پر کنند و اعلام کردهاند که آثار نویسندگان برونمرز هم در این دوره از رقابتها، شرکت داده میشوند. علیرضا زرگر، مدیر جایزهی مهرگان، که خود را نمایندهی نهادی مستقل معرفی میکند، همزمان یادآور شده است که از نزدیک شدن به مباحث «حساسیتبرانگیز» و «پیچیده» پرهیز خواهد کرد. به عبارت دیگر آثاری که به هر دلیلی در چارچوب تنگ ادبیات خودی جمهوری اسلامی نگنجند، از پیش اَلَک و از دور خارج میشوند. این امر نه تنها تایید، تقویت و تشویق خودسانسوری است، بلکه تلاشی است برای خدشهدار کردن هویت ادبیات تبعید که با هرگونه ممیزی و حذف سرناسازگاری دارد؛ به ویژه با حذف شرح عشق و جلوههایش، زندان و بیدادهایش، زندگی و آزادیهایش، همچنین زن و خواستهایش …
ذبح شرعی
بیشک زن و خواستهایش، در این میان بیش از موضوعهای دیگر، با تیغ تیز سانسورچیان خیرخواه جایزهی ادبی مهرگان مثله میشود؛ مگر این که آفرینندگان مؤنث و مذکرش از بازتولید تصاویر کلیشهای که با نگاهی شرعی و تک جنسیتی پرداخت شده، فاصله نگیرند و خطوط چهرهی قهرمانان یا ضد قهرمانان زن خود را موافق تعبیری که جمهوری اسلامی از زنان غربی و ایرانیان ساکن غرب ارائه میدهد، طرح بریزند. مهرگانیها در سال ۱۳۸۱ با اهدای جایزهی «تندیس ویژهی رمان تحسینشده» به نویسندهی کتاب “همنوایی شبانهی ارکستر چوبها” یک بار نشان دادهاند که بیشتر میپسندند در آثار ادبی تصویرهای باسمهای زن باز تولید شوند. فهیمه فرسایی در سخنرانیای با عنوان «حذف نیمهی دیگر زن در دنیای خیال»** که متن آن در رادیو زمانه هم منتشر شده، در بارهی این اثر میگوید:
«تصاویر اغلب زنان این رمان، کلیشههای فرهنگی ـ مذهبیای هستند که بارها در ادبیات مردمرکز تکرار شدهاند: همگی چشمانتظار همبستر شدن و “پناه بردن” به آغوش مردان دور و بر خودند و در هر شرایطی میکوشند با مکر و حیله به اهداف خود که اغلب به زیان جنس اول است، دست یابند: در این رمان که تصویری سیاه، مبتذل و “تخیلی” از جامعه و زندگی مهاجران در کشور فرانسه بهدست میدهد، از رعنا و ماتیلد، زن صاحبخانه که از بیماری حواسپرتی رنج میبرد، گرفته تا زن ویلوننوازی که قصد کمک به راوی را دارد و از او میخواهد در گروه آنها بنوازد، همگی در هر نشست و برخاست و مکالمهای تنها یک هدف را دنبال میکنند؛ از راه بهدر بردن راوی (که هنرمند ناموفقی است) و همقطارها و همخانهایهای او (مثل سید که نویسنده هم هست) برای ارضای نیازهای جنسی خود! … »
از نظر نویسنده، آنگونه که در بخش ۱۵ فصل دوم رمان خود توضیح داده، زن مدرن ایرانی “کله پوک” و بدون جاذبهی زیبایی، هیچ است و اگر مورد آزار جنسی قرار گیرد، خود مقصر است:
«تاریخ اختراع زن مدرن ایرانی بیشباهت به تاریخچهی اختراع اتومبیل نیست. با این تفاوت که اتومبیل کالسکهای بود که اول محتوایش عوض شده بود. (یعنی اسبهایش را برداشته، به جای آن موتور گذاشته بودند) و بعد کم کم شکلش متناسب این محتوا شده بود و زن ایرانی اول شکلش عوض شده بود و بعد که به دنبال محتوای مناسبی افتاده بود کار بیخ پیدا کرده بود… . میخواست شخصیتش در نظر دیگران جلوه کند نه جنسیتش. اما با جاذبههای زنانهاش به میدان میآمد. مینیژوپ میپوشید تا پاهایش را به نمایش بگذارد. اما اگر کسی به او چیزی میگفت از بیچشم و رویی مردم شکایت میکرد.»
نوشتههایی از این نوع که آلوده به نگرشی ارتجاعی و دچار لکنتِ شدید زبانی است، میخواهد از سوی عالم و آدم هم تحسین شده باشد، رویهی کدر ادبیات تبعید و مهاجرت را به نمایش میگذارد. این ژانر هنگامی جایگاه شایستهی خود را در گستره و تاریخ قرن بیست و یکمی ادب ایران مییابد که با پدیدهها، با نگاهی انسانی و برابرخواه روبرو شود و تشنجهای زبانی و تکنیکی خود را با تمرین و نهادینهکردن موازین زیباییشناختی درمان کند. برای رسیدن به این هدف، شرکت در هیچ آزمونی به شرط ذبح شرعی، یاریدهنده نیست.
* ژرار ژنت در نظم روایتشناسانهی خود ۵ مقوله را مطرح میکند که هر یک زیرمقولههای خود را میسازد. این نظریهپرداز فرانسوی، با “کانونیسازی” خواندن زاویهی دید راوی، میان او و شخصیت اصلی تفاوت قایل میشود و روی پرسشهای “چه کسی صحبت میکند” و “چه کسی میبیند” تکیه دارد. در این زمبنه ن. ک به: حذف نیمهی دیگر زن در دنیای خیال
بیشتر بخوانید:
ادبیات در تبعید از این مزیت بهره مند است که بدون واهمه از سانسور مجبور به خود سانسوری نیست. این مزیت میتواند به پاشنه اشیل این ادبیات نیز منجر شود چرا که نویسنده دیگر بهانه ای برای توجیه ضعف های نوشته های خود ندارد و میتوان گفت این گوی و این میدان بفرما نشان بده آنچه در چنته داری. ولی اگر انتظار داشته باشیم همه نویسندگان آنچنان که ما جهان را میبینیم زندگی را روایت کنند در آن صورت ما خود تبدیل به یک ارگان غیر رسمی سانسور شده ایم. جامعه ایران مجمو عه ای از تضادها و ناراستی هاست، ایران یک جامعه همگن و یک دست نیست و نویسند گان نیز از طیف های مختلف جامعه هستند. حالا اگر نویسنده ای شرایط زنان را آن چنان که خود تجربه کرده است بر روی کاغد بیاورد باید از حق آزادی او دفاع کرد هر چند با نظر شخصی ما یکی نیست. به جای تخطئه کردن دید گاه های مختلف بهتر است آنها را تحلیل کنیم.
آرمان / 22 June 2019
خیلی خوش حالم که به مدد قلم به دستان تبعیدی وبخصوص به همت اسد جان سیف عزیز و گرامی آوای تبعید به شمارگان دهم رسیده …..از آنجایی که یکی از هموندان کانون و قلم بوده و هستم آرزو میکنم ، ای کاش به عزیزان هموند و دست اندر کار آوای تبعید نزدیکتر بودم که هر بار و در هر شماره می توانستم گوشه ای از کار را به دست بگیرم ، چه کنم که در گوشه ای تنها افتاده ام و هیچ گونه تماس مرتبی با عزیزان نمیتوانم داشته باشم ، هر بآر هم تقاضا کرده ام که تم شماره بعدی و مسوول آن را به من هم اطلاع دهند تا من هم بتوانم برای شماره بعد مطلب بفرستم …
صمیمانه موفقیت همه دوستان را در این راه آرزو میکنم و هنوز انتظار دارم به یاد من غریب گوشه نشین هم باشند …با سپاس و ارادت چگونه میشود نسخه ای تهیه کرد ….؟
لیلی گلزار / 23 June 2019