به مناسبت دهمین سالگرد جنبش سبز از آن به مثابه خاطره نسلی سخن گفتم. آن جنبش یادگار ارجمندی دارد: گفتمان سیاسی در برگیرنده، جمع کننده و مدنی. اما تحلیل گران درباره آن جنبش و یادگار ارجمندش دو ادعای متفاوت طرح کرده اند:

  • جنبش سبز شکست خورد.
  • جنبش تمام شد و به بایگانی تاریخ پیوست.

این دو مدعا معنای متفاوتی دارند.

بدون تردید، جمهوری اسلامی جنبش سبز را سرکوب کرد، رهبرانش را به حصر برد و آن حرکت اعتراضی هم به مطالباتش- از جمله ابطال انتخابات و برگزاری انتخابات مجدد- دست نیافت.

اما تمام شدن جنبش سبز ادعای دیگری است. شکست لزوماً به معنای تمام شدن نیست. به عنوان مثال، به همه بازی ها بنگرید. در فوتبال یک تیم شکست می خورد و تیم دیگر برنده می شود. اما شکست یک تیم به معنای پایان و نابودی آن تیم نبوده و نیست. آن تیم، الف- به مسابقه و رقابت ادامه می دهد. ب- چه بسا همین تیم شکست خورده زمانی قهرمان لیگ شود. پ- البته تیم های نادری به کلی نابود شده اند.

لیک رقابت قدرت هم چنین است. نزاع بر سر منابع کمیاب قدرت سیاسی، قدرت اقتصادی، قدرت اطلاعاتی و قدرت منزلت اجتماعی است. در این لیگ هم برخی نیروهای سیاسی و اجتماعی پس از شکست، نابود و فراموش شده اند. احساسات ضد مشروعه گری در جنبش مشروطه گویی پیروز شد، ولی این احساس سپس فراموش شد و مشروعه خواهی در شکل قدرتمندی بازگشت و حاکم شد. ملی گرایی دموکراتیک در کودتای ۲۸ مرداد شکست خورد و از جبهه ملی چیز چندانی باقی نمانده است. نازی ها و فاشیست ها در جنگ جهانی دوم شکست خوردند و همه گمان کردند که برای همیشه به تاریخ پیوسته اند، اما در سال های اخیر جنبش های راست افراطی پوپولیستی در آمریکا و اروپا به شدت رشد کرده اند. در سال ۲۰۱۷ نژادپرستان و ضد نژادپرستان آمریکا تظاهرات کردند و نژادپرستان یک نفر را در تظاهراتشان کشتند. دونالد ترامپ طرفین را یکسان به شمار آورد و به یک میزان مقصر قلمداد کرد.

اکبر گنجی

مطالب دیگر از همین نویسنده

انقلاب ۱۹۰۵ روسیه شکست خورد. اما آن انقلاب تمرین و تجربه‌ای بود که به انقلاب بلشویکی ۱۹۱۷ روسیه منتهی شد. حرکت اعتراضی ۱۵ خرداد ۱۳۴۲ نیز سرکوب شد و شکست خورد. ولی همان قیام تمرین و تجربه‌ای برای “انقلاب اسلامی” ۱۳۵۷ بود. در این نوشتار این مدعا مطرح می‌شود که “جنبش انتخاباتی سبز” نیز می‌تواند به عنوان تمرینی برای حرکتی بزرگتر نگریسته شود و واقعا چنین خصلتی داشته باشد. اگر از آن تجربه درس گرفته شود، برای آنکه کنش‌گران از جمله بدانند که نگاه باید به بالا باشد یا به پایین، تقدم با خیابان است یا با نهادسازی در جامعه. برای تعیین محل نزاع و تایید مدعا، به جای توضیح رابطه انقلاب های ۱۹۰۵ و ۱۹۱۷ شوروی، به نمونه داخلی می پردازیم: رابطه قیام ۱۵ خرداد ۱۳۴۲ و انقلاب اسلامی ۱۳۵۷.

۱۵ خرداد ۱۳۴۲ تمرین انقلاب ۲۲ بهمن ۱۳۵۷

بیژن جزنی، مبارز و اندیشمند سیاسی چپ، و ان لمبتن، شرق شناس بریتانیایی و وابسته فرهنگی سفارت انگلیس در ایران، هر دو ۱۵ خرداد ۱۳۴۲ را “نقطه عطف” تاریخی به شمار آورده اند.[1] شاه نیز ۱۵ خرداد را “نقطه عطفی در تاریخ سلطنت” خود دانسته است.[2] اسدالله عَلَم، نخست وزیر وقت، می‌گوید که در آن سرکوب فقط ۲۰۰ نفر از معترضان را کشته اند.[3] تعداد بسیاری نیز زخمی و بازداشت شدند. آیت الله خمینی هم بازداشت و به ترکیه و از آنجا به عراق تبعید شد. سپس دوران قدر قدرتی اعلیحضرت آغاز شد. سرکوب عظیم، جوانان سرخورده از رژیم شاه و گروه‌های سیاسی سابق (حزب توده، جبهه ملی، نهضت آزادی، و…) را به حرکت‌های چریکی و تشکیل سازمان چریکهای فدایی خلق و سازمان مجاهدین خلق راند.

شاه و اسدالله عَلَم بارها بر این نکته تأکید می‌کردند که در ۱۵ خرداد ۱۳۴۲ کار آخوندها و همه مخالفان را یکسره کرده‌اند و دیگر آخوندها را له شده و تمام شده باید به شمار آورد. عَلَم به سفیر آمریکا در ایران می‌گفت: آخوندها را «له کردیم، به طوری که برای همیشه از دست رفتند. دیگر حال نِق نِق دو آخوند مفلوک اثری نمی‌تواند داشته باشد و تا قدرت شاه هست، چیزی نمی‌شود.»[4]

سفیر آمریکا در ملاقات بعدی می‌پرسد، شما از تمام شدن مخالفان سخن گفتید. پس چرا در همین چند روز گذشته مجبور شدید حسینیه ارشاد- محل سخنرانی های علی شریعتی- را ببندید؟ عَلَم به او پاسخ می‌دهد که بستن حسینیه ارشاد اهمیت چندانی ندارد. برای اینک آنها دسته کوچکی بودند. اما در ۱۵ خرداد ۴۲ که «ملاها دسته قوی بودند و وسیله مالکین و عشایر و به علاوه کمونیستها تقویت می‌شدند، نتوانستند کاری بکنند، حالا به طریق اولی خطری محسوب نمی‌شوند.»[5]

عَلَم به شاه می‌گفت: «مگر وقتی غلام نخست وزیر بود و آن همه اغتشاشات داشتیم و بلوای تهران سه روز طول کشید، ما آن‌ها را و آخوندها را برای همیشه له نکردیم؟ »[6] در ۱۵ خرداد گفتم: «اول و آخر آنها را پاره می‌کنم! و کردم. نه تنها اول و آخر آنها را پاره کردم، آخوندها را و نفوذ آنها را برای همیشه از میان برداشتم[7] «من که نخست وزیر بودم سخت آنها را کوبیدم و شاهنشاه پشتیبانی بی سابقه فرمودند و مسئله آخوند برای همیشه در ایران حل شد[8]

اما در دهه ۱۳۵۰، رفته رفته دوباره علائمی مشاهده کردند که حاکی از بازگشت روحانیت و تفکر آخوندی بود. این دو به شدت تعجب می‌کردند که چگونه “روح آخوندی” به عرصه باز گشته است؟ وقتی رژیم به دستور شاه چریکها را اعدام می‌کرد، گروهی از آخوندها در اردیبهشت ۱۳۵۱ در حمایت از آنان به تظاهرات پرداختند. شاه گفت حاضر است گذرنامه و پول به آنها بدهد تا به بهشت شوروی و عراق بروند.[9]

شبحی در حال تسخیر ایران: شبح اسلام آخوندی

عَلَم که قهرمانانه از نابودی مخالفان و آخوندها سخن می‌گفت، گزارش هیجان انگیزی از سخنرانی‌اش در دانشگاه پهلوی در ۶ اردیبهشت ۱۳۵۶ را در روز بعد به شاه ارائه می‌کند. گویی رویدادی موجب تعجب بسیار او شده بود. می‌گوید:

«چیزی که دیروز خیلی باعث تعجب من در دانشگاه پهلوی شد، مشاهده زیادی دختر چادر به سر بود. وقتی غلام رئیس دانشگاه بودم، دختر چادر به سر را مسخره می‌کردیم، یک نفر هم برای نمونه پیدا نمی‌شد. یعنی آن را برای خود یک تحقیر حساب می‌کردند و حالا دهها دختر چادری حتی در سالن سخنرانی دیدم…شاهنشاه خیلی تعجب کردند و عصبانی شدند…فرمودند، دیگر آخوندی نیست. عرض کردم، روحیه آخوندی هنوز هست و مارکسیستهای اسلامی برای هوچیگری خوب از آن بهره برداری می‌کنند.»[10]

عَلَم در ۳۱ اردیبهشت ۱۳۵۶ به شاه می‌گوید: «ملاحظه می‌فرمایید که در مدارس و دانشگاهها دخترها با چادر و چاقچور می‌روند.»[11] شاه دست روسها را در کار می‌بیند. عَلَم می‌گوید دست آمریکایی‌ها و تعصب و حماقت هم در کار است. هفته بعد شاه به عَلَم می‌گوید:

«فرمودند، پریروز که به جنوب شهر به محل فروشگاه‌های زنجیره‌ای رفته بودم، هزاران زن چادر به سر پدرسوخته دیدم. عرض کردم، نفوذ آخوند پدر سگ که بدان اشاره می‌شود، همین است. عرض کردم، پریروز در خانه ما عروسی بود. داخل مهمانهای نوکرها، چند تا خانم مقنعه به سر دیدم. به شوخی از یکی پرسیدم آیا رقص شکم این رقاصه را جلوی مردها تصویب می‌کند؟ چیزی نگفت و خجالت کشید. عرض کردم، اعلیحضرت یقین بدانند که انگشت خارجی در این کار و هزار کار دیگر هست. باید فوق العاده مواظب بود.»[12]

واقعیت این است که نقطه عطف ۱۵ خرداد ۴۲، تمرینی برای انقلاب ۲۲ بهمن ۱۳۵۷ بود. شاه و عَلَم نمی‌دانستند که “پایان سنت” حتی اگر واقعیت داشته باشد، به چه معناست. گویی آرای هانا آرنت درباره “پایان یک سنت”[13] و آرای کارل مارکس درباره “بار سنت همه نسل‌های گذشته”[14]، وقوع انقلاب اسلامی ۱۳۵۷ را به خوبی تبیین می‌کنند.

آیت الله خمینی و دیگر مراجع تقلید شبکه اجتماعی گسترده‌ای در سراسر کشور به راه انداخته بودند: حوزه‌های علمیه قم و مشهد و تهران و…؛ مساجد سراسر کشور؛ حسینیه های سراسر کشور(تا سال ۱۳۵۳، فقط  ۳۲۲ حسینیه در تهران، ۳۰۵ در خوزستان و ۷۳۱ در آذربایجان وجود داشت)؛ مدارس دینی، انجمن‌های اسلامی؛ بازاریان و هیئت‌های موتلفه؛ چاپخانه ها، ۴۸۷ ناشر کتاب دینی، حسینیه ارشاد؛ مجلات دینی، ۱۲ هزار و ۳۰۰ کانون مذهبی در تهران، نهضت آزادی به رهبری طالقانی و بازرگان و سحابی، و غیره و غیره. هیچ رقیب دیگری دارای چنین شبکه‌ای نبود. اگر حسینیه ارشاد جوانان و دانشجویان را برای روحانیت انقلابی تربیت کرد، طلبه‌هایی که توسط مراجع تقلید در حوزه‌ها تربیت می‌شدند(براساس سرشماری ۱۳۵۵ مرکز آمار ایران، تعداد کل روحانیان کشور در آن زمان بیش از ۲۳۴۷۳ نفر بود)، امام جماعت مساجد را بر عهده داشتند. در ایام رمضان و محرم به روستاها اعزام می‌شدند. آنان به زبان مردم سخن می‌گفتند و مردم سخنان آنان را می‌فهمیدند. زبانشان، زبان غیر قابل فهم روشنفکران نبود. کارگران- نه آن زمان و نه اینک- زبان تحلیل های مارکسیستی را نمی فهمیدند، اما زبان دینی و روضه خوانی آخوندها و مداح ها را می فهمیدند. از نظر مالی نیز آنان نه تنها از مردم خمس می گرفتند و می گیرند، بلکه بازاریان هم پشتوانه مالی آنان بودند. این پشتوانه مالی بزرگ، روحانیت انقلابی را قادر ساخته بود که سازمان مجاهدین خلق( تا قبل از اعلام انقلاب ایدئولوژیک و مارکسیست شدن) را تأمین مالی کند، در حالی که سازمان چریکهای فدایی خلق برای تأمین بودجه عملیات چریکی مجبور به مصادره انقلابی اندوخته های بانک ها بود. آیت الله خمینی از این شبکه اجتماعی بالفعل در “وضعیت انقلابی” استفاده کرد. این شبکه نوارهای سخنرانی های خمینی در دوران انقلاب را به سرعت تکثیر و در سراسر ایران توزیع می کردند. هیچ اتحادی قادر به راندن این شبح نبود.

بدین ترتیب، ۱۵ خرداد ۴۲ تمرین و زمینه سازی انقلاب اسلامی ۱۳۵۷ بود.

 شکست جنبش سبز و جدا شدن راه‌ها

همیشه باید با احتیاط از “پایان”‌ها سخن گفت. شکست ملی گرایی دموکراتیک مصدق و شکست ۱۵ خرداد ۱۳۴۲، دو نوع پایان بودند که به دنبالش بسط قدرت شاه پدید آمد و در دهه ۱۳۵۰ به اوج خود رسید. اما آن نقطه عطف‌ها انقلاب اسلامی ۱۳۵۷ را ساختند.

آیت الله خامنه‌ای و مریدانش نه تنها از پایان جنبش سبز بسیار سخن گفته‌اند، بلکه از پایان های دیگر هم سخن رانده اند. آیت الله خمینی در نامه ای در ۱۱ دی ۱۳۶۷ به گورباچف از بن بست روش های اقتصادی و اجتماعی مارکسیسم و مکاتب مغرب زمین سخن گفت و اعلام کرد که از این پس جای مارکسیسم و کمونیسم در موزه های تاریخ سیاسی جهان است.[15] سپس گورباچف و اتحاد شوروی سوسیالیستی  را به اسلام دعوت کرد. آیت الله خامنه ای نیز بارها همین ادعاها را بیان کرده است.

اما گویی این دو به این نکته ساده توجه نکرده بودند که در جهان واقع مارکسیسم‌ها، لیبرالیسم‌ها، یهودیت‌ها، مسیحیت‌ها، اسلام‌ها، و…؛ وجود دارد. ممکن است خوانش های بنیادگرایانه و ارتدوکس از مکاتب به حاشیه روند، اما این حکم درباره همه روایت ها از یک آیین صادق نیست. ضمن این که همان روایت های ارتدوکس نیز در برخی شرایط تاریخی از نو زنده می شوند و از نو از افرادی دلربایی می کنند. داعش یک مصداق از این مدعاست که ده ها هزار نفر را از آمریکا، اروپا، کانادا، روسیه، و دیگر کشورها به سوریه و خاورمیانه کشاند.

خمینی و خامنه ای مرگ مارکسیسم و چپ ها را در ایران اعلام کردند. آیت الله خامنه‌ای که ادعا می‌کرد و می‌کند که بنیان‌های نادرست و باطل مارکسیسم، اتحاد شوروی را به فروپاشی کشاند و کار مارکسیست‌ها نیز در ایران به پایان رسید، اینک اظهار ناراحتی می‌کند که در دانشگاه‌ها چپ مارکسیستی شروع به فعالیت کرده است.[16] گویی او نمی بیند که تمامی متون مارکسیستی در جمهوری اسلامی به بهترین شکل ترجمه شده و دارای خواننده اند.

اما فقط رهبری جمهوری اسلامی از پایان جنبش سبز سخن نراند. گروه های دیگر نیز آن را پایان یافته و بی ثمر دانسته و به راه های دیگری رفتند.

یکم- برخی به گدایی از خامنه ای برای سهیم شدن در منافع اقتصادی و سیاسی و اطلاعاتی و منزلتی توسل جستند و می جویند. همین که در قوه مجریه، مقننه، شورای شهر، یا نهادهای انتصابی حضور داشته باشند، آنان را کافی است.

دوم- برخی دیگر، تمامی راه های داخلی تغییر و تحول را پایان یافته قلمداد کرده و برای “تغییر رژیم” به مداخله خارجی توسل جستند. آنها نه تنها خواستار تحریم های فلج کننده مشابه عراق(نفت در برابر غذا) شدند، بلکه آن را هم کافی ندانسته و تأکید کردند که حمله نظامی هم باید ضمیمه گردد تا سرنگونی جمهوری اسلامی امکان پذیر شود. صورت بندی مدعیات آنان به نحو زیر است:

الف- جمهوری اسلامی رژیمی توتالیتر است. ب- جمهوری اسلامی به دنبال تشکیل یک امپراطوری شیعی در خاورمیانه است.

پ- هیچ امکان و نیرویی برای سرنگونی جمهوری اسلامی در داخل کشور وجود ندارد.

ت- تحریم های کمرشکن برای سرنگونی جمهوری اسلامی کافی نیستند. ث- حمله نظامی برای سرنگونی جمهوری اسلامی ضروری است(سرنگونی جمهوری اسلامی جبر تاریخی است و این سرنگونی بسیار خونین خواهد بود). چ- جنگ یعنی صلح و بمباران شوندگان برای بمباران کنندگان کف می زنند.

پیروزی دونالد ترامپ، انتصاب جان بولتون به سمت مشاور امنیت ملی آمریکا، انتصاب اونجلیست های بنیادگرایی چون مایک پنس و مایک پامپئو به سمت معاون رئیس جمهور و وزیر امورخارجه، خروج آمریکا از توافق هسته ای و تحمیل شدیدترین تحریم های طول تاریخ به ایران؛ این گفتمان را بیشتر تقویت کرد. آنان بر مهمترین شبکه ها و رسانه های خارج کشور سیطره یافتند.

اما این گفتمان فاقد پایگاه اجتماعی در داخل کشور است. مردم ایران هر اندازه هم که مخالف جمهوری اسلامی باشند، تجربه کشورهای افغانستان، عراق، لیبی، سوریه و یمن را دیده اند و می بینند و نمی خواهند که ایران هم به کشوری مانند آنها تبدیل شود یا بالکانیزه شود.

واقعیت دیگر این است که دونالد ترامپ فردی به شدت دم دمی مزاج است. او پس از بیان سخنان به شدت جنگ طلبانه ، به صراحت چندین بار اعلام کرد که به دنبال “تغییر رژیم” و جنگ با ایران نیست، بلکه “فشار حداکثری” او معطوف به مذاکره با رهبران جمهوری اسلامی برای عدم دستیابی این رژیم به سلاح های هسته ای است. اگر آنها حاضر به مذاکره با وی شوند، او جمهوری اسلامی را به بهشت تبدیل خواهد کرد.

مدافعان گفتمان سرنگونی از طریق مداخله خارجی و پیروان “مثلث ترامپ- نتانیاهو- بن سلمان” ناگهان ضربه مهلکی را احساس کردند. دیدند که اگر خامنه ای اجازه دهد تا حسن روحانی با ترامپ دیدار کند، ترامپ او را در آغوش کشیده و از فردا توییت خواهد زد که حسن روحانی مورد علاقه و احترام من است. بدین ترتیب، آن گفتمان که به کمک رسانه های اصلی خود را گفتمان مسلط و گفتمان های رقیب را شکست خورده قلمداد می کرد، گرفتار شوک شد.

نفرت‌پراکنان نمی دانند که جامعه ایران ذره ای به نفرت نیاز ندارد. به جای آن، باید نفرت زدایی کرد. جنگ یعنی نابودی ایران و ایرانیان. تحریم های فلج کننده هم کمر مردم را می شکنند و عاملیت مردم و فعالان سیاسی را از آنان می ستانند. یأس و ناامیدی را سیطره می بخشند و زنده ماندن یا مردن را به مسأله اصلی همگانی تبدیل می سازند. در چنین شرایطی، فعالیت دموکراسی خواهانه و حقوق بشری جای خود را به جان دادن برای زنده ماندن، یا کشتن برای زنده ماندن خواهد سپرد.[17]

تجریه هفته های اخیر نشان داد که فضایی که گفتمان طرفدار مداخله خارجی به کمک رسانه ها و در شبکه های اجتماعی ساخته بود، وقتی دولت آمریکا راه خود را تغییر دهد، دود می شود و به هوا می رود. در حالی که، گفتمانی که اساس خود را بر جامعه  و مردم ایران قرار می دهد، موضع دولت های خارجی هر چه که باشد، پایدار خواهد بود.

جنبش سبز: نقطه عطف تاریخی یا تمام شده؟

آینده باز است و در چنبره جبر تاریخی اسیر نیست. آدمیان با افکار و گفتار و رفتار خود تاریخ را در چارچوب سنت ها و ساختارهای موجود می سازند. از این جهت، آینده مشروط به گذشته و نوع رفتارهایی است که آدمیان سر خواهد زد. جنبش سبز می تواند به نقطه عطف تاریخی تبدیل شود و تداوم یابد، به شرط ادامه نکات محوری و اساسی آن جنبش. اما اگر هیچ کس نخواهد آن گفتمان و عناصر محوری اش را پی گیرد، ناگزیر پایان خواهد یافت.

باید و نبایدهای این جا، باید و نباید های اخلاقی نیستند. اگر چه توصیه و تجویز اخلاقی به جای خود بسیار مهم است، اما در این جا سخن از روابط ضروری میان پدیده های اجتماعی است. وقتی به کسی گفته می‌شود برای رسیدن به آب باید چاه بِکَنَد، از رابطه‌ای ضروری سخن گفته شده است. درست مانند این که برای درمان عفونت باید آنتی بیوتیک مصرف کرد.

سخن بر سر گذار مسالمت آمیز به یک نظام عادلانه دموکراتیک است که جنبش سبز- تا حدی که من می‌فهمم- به دنبال آن بود. مشکل آزادی اطلاع رسانی و برقراری رابطه را انقلاب ارتباطات حل کرده است. مشکل سبزها در جای دیگری است.

تجربه تاریخی نشان می‌دهد که شاید “جنبش انتخاباتی سبز” نیز یک نقطه عطف تاریخی باشد. احتمال دارد که آن حرکت اعتراضی تمرین حرکت بزرگتری بوده است که بعداً رخ خواهد داد. اگر این احتمال صادق باشد، ما اینک از زمان دقیق و سیرت و صورت آن حرکت بزرگتر چیزی نمی‌دانیم. اما اگر رویداد بزرگی رخ دهد، بعدها تحلیل گران در تبیین هایشان از پیوندهای آن با جنبش سبز سخن خواهند گفت. شاید بنویسند که “جنبش انتخاباتی سبز” نطفه عطف تاریخی ای بود که این حرکت بزرگ جدید را رقم زد.

تا وقتی خاطره نسلی جنبش سبز زنده است، تا وقتی آرمان‌ها و مطالباتش تحقق عملی پیدا نکرده اند، تا وقتی رهبری اش شجاعانه و استوار بر سر پیمان خود ایستاده است؛ همیشه می‌توان انتظار داشت که به عنوان یک نقطه عطف تاریخی عمل کند. آن تمرین، روزی نتیجه خواهد داد. گذشت یک دهه نباید هیچ کس را ناامید سازد. گفتمان دموکراتیک و برابری خواهانه جنبش سبز میراث گرانبهایی است که رواداری را بسط می داد و عدالت خواهانه بود.

اگر راه درست طی شود، نتیجه درست نیز به دست خواهد آمد. به جای نگاه به بالا (رژیم سیاسی)، باید به پایین (جامعه) چشم دوخت. برای یک جمهوری سکولار دموکراتیک عادلانه، باید جامعه را فتح کرد. هژمونی در جامعه مهم است. یک “هژمونی پوپولیستی یا فاشیستی” دموکراسی ساز نیست، هژمونی کثرت گرایانه دموکراسی ساز است. باید صدها و هزاران نهاد مدنی و صنفی و سیاسی ساخته شود.

سرخورده‌ها و ناامیدها به خیابان‌ها به زندان‌ها و می‌نگرند. اما همه رژیم‌های غیر دموکراتیک مخالفان سیاسی را زندانی کرده و می‌کنند. میزان سرکوب های جمهوری اسلامی به هیچ وجه قابل قیاس با رژیم های اسپانیای فرانکو، شیلی زنرال پینوشه و آفریقای جنوبی آپارتاید نبوده و نیست. با این همه، در این کشورها مخالفان بر رژیم های به شدت سرکوبگر پیروز شدند.

سبزها باید بفهمند که خیابان موضوعیت ندارد. فتح خیابان‌ها و سرنگونی رژیم موضوعیت ندارد. هدف گذار غیر خشونت آمیز به یک نظام دموکراتیک ملتزم به عدالت به مثابه رفع تبعیض‌های قومی و دینی و جنسی و طبقاتی و بهره کشی است. باید دید چه روشی ما را به این هدف می‌رساند. بدین ترتیب، نهادسازی بر حضور خیابانی تقدم دارد. برای کارگران داشتن اتحادیه کارگری مستقل از حکومت بر هر امر دیگری تقدم دارد. این حکم درباره زنان، معلمان، دانشجویان، مدافعان محیط زیست، و…نیز صادق است.  مهدی کروبی به دنبال فعالیت حزبی بود و موسوی بر شبکه‌های اجتماعی تأکید می‌ورزید.

بدون نهادهای مدنی و صنفی نمی‌توان قدرت لویاتانی دولت را کاهش داد و عقب راند. آن شبکه‌های اجتماعی را باید ساخت. وقتی نهادها ساخته شوند، شبکه‌های اجتماعی بالفعل پدید می‌آید و از طریق بسیج اجتماعی قادر به فتح خیابان‌ها خواهد شد.

خاطره نسلی جنبش سبز و یادگار ارجمند آن وقتی به نقطه عطف تاریخی تبدیل خواهد شد که سبزها از طریق نهاد سازی شبکه وسیعی در سراسر کشور پدید آورند. به جنبش سبز باید به چشم یک تمرین نگریست. تمرین اعتماد به یکدیگر، تمرین همکاری و همبستگی متفاوت ها، تمرین تحمل دیگری، تمرین شبکه سازی، تمرین کار کردن در جامعه برای قدرتمند کردن مردم از طریق متشکل کردن آنها در نهادهای مدنی، تمرین ایستادگی رهبری بر شعارها و مطالبات در حصر، تمرین جا نزدن، تمرین نگاه به ظرفیت‌های درونی جامعه برای تغییر و تحول ساختاری. اگر با تمرین کردن اینها را به ملکه تبدیل سازیم، آن گاه جنبش سبز نقطه عطف تاریخی حرکت بسیار بزرگتری قرار خواهد گرفت. این ها شرط لازم تبدیل جنبش سبز به نقطه عطف تاریخی اند.

بازگشت به گفتمان دموکراتیک جنبش سبز و میراث ارجمند آن، باید به عنوان دستور کار سیاسی قرار گیرد. برای این که، اگر همین امشب نیز جمهوری اسلامی محو شود، به نظام دموکراتیک دست نخواهیم یافت. چون فاقد جامعه مدنی گسترده و قوی هستیم. جامعه را نمی توان معمارانه از بالا ساخت. مهندسی جامعه از طریق حکومت/ دولت ناممکن است.[18] مردم را باید از طریق نهادهای مدنی و صنفی  و سیاسی و اتحادیه ها قدرتمند کرد. بدین ترتیب جامعه مدنی از پایین ساخته می شود. اگر چنین شد، مسأله گذار به دموکراسی هم حل خواهد شد[19]. اگر سبزها تمام کوشش خود را به نهادسازی در جامعه معطوف سازند، جنبش سبز، نقطه عطف تاریخی حرکت بزرگ گذار به دموکراسی خواهد شد. اگر هیچ کس چنین نکند، نه تنها فاتحه جنبش سبز خوانده شده، بلکه امید به برقراری یک نظام دموکراتیک عادلانه هم از دست رفته است.


پانویس‌ها

[1] – رجوع شود به کتابچه «گذار مخالفان شاه از گفتمان مبارزه مسالمت آمیز به گفتمان سرنگونی و مبارزه مسلحانه»، صص ۲۵- ۱۶.

[2] – «شاهنشاه فرمودند، در ۱۵ خرداد[۱۳۴۲] وضع خیلی سخت بود ولی جز شدت عمل کاری نکردی. عرض کردم، اتکا به پشتیبانی صد در صد اعلیحضرت همایونی داشتم و دیگر از هیچ چیز نمی اندیشیدم و ملاحظه فرمودید که پیشرفت کرد. یعنی طوری که همه جاده ها صاف شد. هم نفوذ خان و آخوند و هم نفوذ خارجی را در هم مالیدیم. فرمودند، همین طور است و من فکر می کنم که ۱۵ خرداد نقطه عطفی در تاریخ سلطنت من است»(خاطرات علم، جلد سوم، ص ۳۱۸. ۱۵ آذر ۱۳۵۲).

[3] – «وقتی من نخست وزیر بودم و پانزدهم خرداد بلبوای ایران پیش آمد و ۲۰۰ نفر کشته شدند، تقریباً خانواده ۸۵ نفر آنها را بلافاصله پیدا کردیم و از همان تاریخ برای آنها شهریه برقرار کردم»(خاطرات علم، جلد چهارم، ص ۱۵۹. ۸ مرداد ۱۳۵۳).

[4] – خاطرات علم، جلد دوم، ص ۳۳۵. ۲۰ آبان ۱۳۵۱.

[5] – همان، ص ۳۴۴. ۴ آذر ۱۳۵۱.

[6] – همان، ص ۳۸۶.۱۲ بهمن ۱۳۵۱.

[7] – همان، جلد سوم، ص ۱۱۹. ۳۰ تیر ۱۳۵۲.

[8] – همان، جلد چهارم. ص ۷۲. ۲۶ اردیبهشت ۱۳۵۳.

[9] – «چند نفر آخوند از قم آمده بودند و به نفع محکومین [زندانیان سیاسی محکوم به اعدام] تظاهرات کرده بودند. فرمودند، “به آیت الله خوانساری بگو به آنها بگوید، هر کدام دلتان می خواهد، نه تنها گذرنامه بلکه پول هم می دهیم که به شوروی یا عراق برید. همان بهشتی که این خرابکاران را به ایران می فرستد”.»(خاطرات علم، جلد دوم، ص ۲۴۱. ۲۹ اردیبهشت ۱۳۵۱).

[10] –  خاطرات علم، جلد ششم، ص ۶۴. ۷ اردیبهشت ۱۳۵۵.

[11] – خاطرات علم، جلد ششم، ص ۴۴۱. ۳۱ اردیبهشت ۱۳۵۶.

[12] – خاطرات علم، جلد ششم، ص ۴۵۰- ۴۴۹. ۸ خرداد ۱۳۵۶.

[13] – هانا آرنت می نویسد: «پایان یک سنت، به ضرورت، به معنای این نیست که تأثیر مفاهیم سنتی بر اذهان به پایان رسیده است. بر عکس، گاهی به نظر می رسد که با از میان رفتن نیروی حیاتی سنت و زایل شدن خاطره آغازین آن، نیروی این مفاهیم و مقولات منسوخ سرشتی مستبدانه تر به خود می گیرند. حتی امکان دارد که سنت همه نیروی مخرب خود را زمانی اعمال کند که پایان آن فرا رسیده باشد و مردمان، دیگر بر آن نمی شورند. دست کم، این درسی است که به نظر می رسد سده بیستم، با اوج گرفتن اندیشه های هوادار ظاهر و جزمیت به ما داده است که پس از چالشهای مارکس، نیچه و کییر که گورد علیه نظرات اساسی دیانت سنتی، اندیشه سیاسی سنتی و مابعدالطبیعه سنتی و باژگون کردن آگاهانه مراتب مفاهیم سنتی، به حیات خود ادامه دادند.»( هانا آرنت، میان گذشته و آینده، هشت تمرین در اندیشه سیاسی، ترجمه سعید مقدم، نشر اختران، چاپ اول: ۱۳۸۸. صص ۴۱- ۴۰).

[14] – کارل مارکس هم می گفت: «بار سنت همه نسل های گذشته با تمامیِ وزنِ خود بر مغز زندگان سنگینی می کند. و حتی هنگامی که این زندگان گویی بر آن می شوند تا وجود خود و چیزها را به نحوی انقلابی دگرگون کنند، و چیزی یکسره نو بیافرینند، درست در همین دوره های بحران انقلابی است که با ترس و لرز از ارواح گذشته مدد می طلبند؛ نام هایشان را به عاریت می گیرند، و شعارها و لباس هایشان را، تا در این ظاهر آراسته و در خور احترام، و با این زبان عاریتی، بر صحنه جدید تاریخ ظاهر شوند.»(کارل مارکس، هیجدهم برومر لوئی بناپارت، ترجمه باقر پرهام، نشر مرکز، چاپ سوم: ۱۳۷۹، ص۱۱).

[15] – صحیفه امام ، جلد ۲۱، صص ۲۲۷- ۲۲۰ .

[16] – «امروز در دانشگاه‌ها حتّی جریان چپ مارکسیستی هم به خودش جرئت می دهد [حرف بزند]؛ مارکسیستی که مظاهر اصلی و عمده‌ی آن، در زیر فشار واقعیّتها و حقایق عالم وجود فرو ریخت، از بین رفت – شوروی را آمریکا از بین نبرد، شوروی را ناحق بودنِ پایه‌های تفکّر مارکسیستی از بین برد؛ البتّه آمریکایی‌ها استفاده‌اش را بردند، غربی‌ها استفاده‌اش را کردند- با وجود اینکه این بنیانهای غلط فرو ریخته، از بین رفته، باز حالا هنوز یک عدّه‌ای شعارهای چپ مارکسیستی را می خواهند زنده کنند؛ البتّه خیلی هم جدّی نیستند. به نظر من این کسانی که این روزها راجع به مسائل گوناگون چپ و چپ مارکسیستی و مانند اینها حرف می  زنند، کسانی هستند که [وقتی] انسان در عمق حرفهایشان دقّت می کند، می بیند همان چپ آمریکایی [هستند]؛ مثل همان افرادی که ظاهر شعارهایشان چپ بود، باطنشان آمریکایی و غربی بود، اینها هم همین‌ جور هستند.» (رجوع شود به “سخنرانی ۸ خرداد ۱۳۹۸ برای استادان دانشگاه ها“).

[17] – رجوع شود به مقاله «فاجعه ملی ناامیدی و از دست رفتن حس اعتماد».

[18] – در مقاله “اصلاگری معمارانه” در ۳۱ مرداد ۱۳۷۹ دلایل این مدعا را توضیح داده ام. رجوع شود به کتاب: اکبر گنجی، اصلاح گری معمارانه، طرح نو، چاپ اول: ۱۳۷۹. صص ۲۲۵- ۲۱۰.

[19] – رجوع شود به مقاله «مشکل گذار ایران به دموکراسی».


مطلب مرتبط