قصه «قنات» نوشتهی نسیم خاکسار، نخستینبار در شهریور ماه ۱۳۶۵ زمانی که چند سال از باز پس گرفتن خرمشهر (محمره) میگذشت و جنگ ویرانگر ایران و عراق (۱۳۵۹-۱۳۶۷) در اوج بود منتشر شد. در روزهای گذشته، با شدت گیری تنش میان حکومتگران امریکا و ایران و خطر آغاز جنگ تازهای در منطقه، این قصهی تاثیرگذار، با ویرایش تازه در اردیبهشت ۱۳۹۸ در سایت «زمانه» منتشر شده است.
انتشار ویراست اول قصهی «قنات» در نیمه دهه شصت خورشیدی که روایتی واقعنما و باورپذیر از ناکامی و رنج انسانهای آسیبدیده از جنگ را بازمیتاباند مصادف با زمانهای است که لشکری پُرشمار از نویسندگان، فیلمنامهنویسان، هنرمندان، گزارشگران و خاطرهنویسان، در تحسین و تکریم جنگ، پذیرفتن مردن و نوشیدن “شربت” شهادت و تسخیر کربلا و نجف و در پی آن، تسخیر بیتالمقدس مینوشتند. آنها مواضع جنگطلبانهی خود را تحت عنوانهای “دفاع مقدس”، “جنگ مقدس” و ” جنگ حق علیه باطل” توجیه میکردند. گروه بزرگی از نقاشانِ مدافع جنگ نیز با حمایت نهادهای نظامی، سازمان تبلیغات اسلامی، بسیج محلهها و بنیاد شهید انقلاب اسلامی، نقاشیهای دیواری با سوژههایی نظیر ایثارگری و شهادت که از طرف این نهادها به آنها سفارش داده میشد دیوارهای اغلب شهرهای کشور را با نقاشیهایی در ستایش مرگ تسخیر میکردند. مداحان اهل بیت نیز با پیچیدن هالهای از نور به گِرد ددمنشی و کشتار انسانها، به ظاهر در رثای کشتهشدگان جنگ، مداحی و نوحه میخواندند؛ روحانیون و ائمه جمعه و جماعات از تریبونهای نماز جمعه و مساجد کشور، در پیروی از رهبر، شعار «جنگ نعمت است» را فریاد میزدند؛ صدا و سیما تمام ساعات شبانه روز و تقریباً همهی برنامههای خود را به دفاع از ارزشهای جنگ و خشونت و علیه صلح خواهی اختصاص داده بود.
گفتن ندارد که در فضا و سامانی چنین متصلب، کنترلشده و به شدت هژمونیک، صحبت از نقد جنگ و صلح خواهی به سادگی امکانپذیر نبود. زیرا این لشکر پرشمار، در حرکتی هدفمند (و به فراخور موقعیت و میزان امکانات مالی که هر کدامشان از دولت دریافت میکردند) به جنگ، جلوهای متفاوت ـ عرفانی، عاشورایی، عاشقانه، اسطورهای، ناسیونالیستی، الاهی، و… ـ میبخشیدند. واکاوی و معناسنجی نمونههایی از این آثار خشونتگستر، نشان میدهد که در واقع هیچکدامشان به تخریب عظیم و عمیق جنگ، یا به کشته شدن مردم بیگناهی که جنگ نمیخواستند، همچنین به آوارگی و بیخانمان شدن و رنج میلیونها انسان، یا از بین رفتن طبیعت و زیر ساختهای اقتصادی کشور، اشارهای نکردهاند. در عوض، محور اصلی ادبیات طرفداران جنگ، توجیه تجاوز به خاک عراق و تهییج مردم و به خصوص تهییج جوانان و نوجوانان برای شرکت در جنگ و فداکردن جان و زندگیشان به منظور رسیدن به ملکوت اعلی (نورالانوار) است. به همین خاطر ادبیات و هنر دولتی در این دوره بهطور خستگیناپذیر واژهها و کلمات قصاری مانند “امت شهیدپرور”، “شهید مظلوم”، “فتح کربلا”، “فتح قدس از طریق کربلا و نجف”، را بیوقفه تکرار میکند. دستگاه عظیم تبلیغات رسمی سعی میکند به توده مردم القاء کند که “رهبری جنگ به عهده امام زمان است” و اینکه “جنگ ایران و عراق چیزی شبیه ماجرای عاشورای حسینی است” یا «خوشا به حال شهدا که رفتند و به باغ بلور (۱) رسیدند.»
متأسفانه دامنه این نوع ادبیاتِ فرمایشی و فرهنگ شهیدپرور، حتا به عرصه ادبیات کودکان و تشویق آنان به حضور مؤثر در جبهههای جنگ و نوشیدن جام مرگ نیز کشیده میشود. در کتاب “روز خوب خدا، نوشتههای کودکان در باره انقلاب و جنگ”، کودکان را نیز برای رفتن به جبههها و شهیدشدن تشویق میکنند. (۲) دامنه این ادبیات دولتی چنان گسترده است که در آماری از کتاب «صدسال داستاننویسی ایران» آمده است: در فاصله سالهای ۵۹ تا ۷۰ در ایران ۴۶ رمان و داستان بلند و حدود ۱۶۰۰ داستان کوتاه درباره جنگ نوشته شده است… هدف این افراد (نویسندگان) از این قضیه، بیشتر بیان احساسات خودشان و ترغیب مردم است. بار عاطفی قضیه را بیشتر کنند. مردم را دچار شور و هیجان کنند تا به جبهههای جنگ بروند. (۳)
هرچند که در این دوره، ماشین غولآسای تبلیغات رسمی به نفع ارزشهای جنگ و قداست بخشیدن به کشتار انسانها، با قدرت و شتاب سرسامآوری به تکاپو و حرکت است اما از سوی دیگر، ادبیات ضدجنگ هم که در واقع ادبیات بهحاشیهرانده شده است سعی میکند در مقابل این ماشین غولآسای سرکوب و سانسور بایستد، امید بیافریند و مقاومت کند و تا آنجا که برایش مقدور است میزان تخریب و قساوتِ بیحد و مرز جنگ را در همهی ابعاد آشکار سازد.
در این دوره نویسندگانِ خشونتپرهیز و صلح دوست در حالی که از هرگونه پشتوانهی حقوقی و امنیت سیاسی بیبهرهاند، و سایهی تاریک تهدیدها، فضاسازیها و انواع خطرهای در کمین، بر بالای سرشان در حرکت است اما هرگز مرعوب نشدند. آنها زیر بمباران تبلیغات رسمی، ایستادگی و مقاومت کردند تا شاید بتوانند با آثارشان، صدایی باشند برای مردمان بیصدا، مردمانی محروم که اگر هم از پیامدهای جنگ، جان به در میبردند، زندگیشان در خاموشی و تنهایی، پر پر میشد.
و اما از میان آثار مستقل نویسندگان صلحطلب سرزمینمان، میتوان به دو اثر مهم نسیم خاکسار در عرصه ادبیات ضد جنگ یا ادبیات صلح اشاره کرد. یکی مجموعه سه داستان برای کودکان به نام «من صلج را دوست دارم»، (۱۳۶۱ انتشارات ققنوس – تهران) و دیگری قصهی تأثیرگذار «قنات» است. قصه «قنات» که از خانوادهی ادبیات ضد جنگ است برخلاف ادبیات عرفانی و اسطوره مزاج دولتی، پا بر زمین واقعیت دارد؛ در تقابل با شهیدپروری، قهرمانسازی و اسوهپروری است؛ و به جنگ و جنگافروزی جلوهای عرفانی و عاشورایی نمیبخشد. نسیم خاکسار در این قصهی کوتاه در تلاش است که با تکیه بر واقعیتهای قابل لمس، آثار ویرانگر جنگ را بر زندگی آدمهای معمولی که قربانی جنگ ایران و عراق شدهاند نشان دهد. نوک تیز قصه علیه جنگ و پرده برداشتن از ددمنشی این پدیدهی شوم است. به همین خاطر قصهی قنات با تصویری از یک کشاورز معمولی به نام “محمدعلی” و پسرش “عطا” که از مجروحان جنگ است، همراه با الاغی که لنگ میزند در حال عبور از یک کوهپایه پُرسنگلاخ و سربالایی نفسگیر، آغاز میشود:
«محمد علی با کمر تاشده، خورجین بهپشت روی سنگلاخهای سربالایی کوه آهسته پا بر میداشت. مواظب عطا بود که پایش را روی قلوه سنگی لغزنده نگذارد…»
تصویر آغازین قصه، به ما خوانندگان، فضای سخت و زمخت زندگی خانوادهای روستایی را نشان میدهد که به دلایلی (که در ادامه خواهیم فهمید) قبراقی و چابکیاش را از دست داده و به حرکتی کُند، میرنده و بطئی مبتلا شده است. هنگامیکه صعودِ نفسگیر پدر و پسر آغاز میشود محمدعلی زمانی را به یاد میآورد که پسر نوجوانش عطا هنگامیکه نه ساله بود قبراق و سرحال مثل بزغالهای تیزپا در کوه کمر میجهید. اما حالا محمدعلی متأسف از آنچه بر پسر جوانش در جبهههای جنگ گذشته است با خودش ناله میکند:
«دیدی چطور خاکم به سر شد و جوونم از دس رفت.»
«عطا اکنون مثل گاری شکسته و لقی که به پشت اسبی بسته شده باشد، کژ و مژ و سنگین دست در دست پدر کورمال کورمال سرازیری سربالاییها را میپیمود و گاهی سنگی زیر پایش میلغزید صدای جیغ مانندی از گلویش بیرون میداد. صورت پسرک مثل صورت مجسمهای که در اثر ضریههای تیشه، گوش و چشم و لب و دهان و گونهاش پریده باشد شکل واقعیاش را ازدست داده بود. دو گودی کج و دهان گشوده و بی پلک بهجای چشم توی صورتش مانده بود،. با ریخته گوشتهایی از سر گونه تا چانه. دهانش فقط از یکسو باز میشد. لباس رنگ و رو رفتهی نخودی سربازی به تن داشت و میخهای ته پوتینش هنگام راه رفتن گاه روی سنگها میسایید و صدا میکرد.»
قصه در سربالایی نفسگیر کوه به پیش میرود و هنگامیکه محمدعلی و فرزندش عطا به پایان تراژیکشان نزدیک میشوند، محمدعلی که از ناتوان شدن پسرش در رنج است و از فریبی که از وعدههای شیرین جنگطلبان خورده است خطاب به پسرش عطا میگوید:
«در بیار عطا. این جُل کهنهی لعنتی را دیگه در بیار!»
و دکمههای پیراهن عطا را گشود.
«عطا تو دیگه مثل درخت مردهای شدی. به درد هیج چیز نمیخوری.»
روی زمین کُنده زد تا پوتینهای عطا را از پایش درآورد.
«.. چشات باز نمیشه که ببینه هر دوتامان دیگه خورشت دالهاییم (۴) دایهات اینو فهمیده. من دیگه از تو پوسیدهتر شدم.»
…
«گول خوردم عطا. گفتن دو وجب زمین بم میدن.»
قصه “قنات” به عنوان یک اثر ضد جنگ با خلق تصاویر و دیالوگهای تکاندهنده، ویرانگری جنگ را به شکل تأثیرگذاری بیان میکند. این قصه در عین حال “ناآگاهی” انسانهای معمولی روزگار ما را نیز بازمیتاباند؛ انسانهایی که بیهیچ تعمق و پرسشی، از یک هیستری جمعی خشونتبار استقبال کردند و برای کسب امکاناتی ناچیز («گفتن دو وجب زمین بم میدن») هستی خود و عزیزانشان را در بازی خطرناکی به آزمون گذاشتند. اما پیشاپیش روشن بود که در این بازی پرریسک، بازنده خواهند بود.
علاوه بر اینها، برای نگارندهی این گزارش که جنگ را در شهر زادگاهام آبادان تجربه کردهام، قصه «قناتِ» نسیم خاکسار یادآور صدها تصویر نوستالژیک و فراق زده دیگر است: تصویر فروپاشی یک شهر مدرن با همه داشتهها و نداشتهها و زیر ساختهایش. تصویر تخریب شهری که پیش از جنگ، یکی از مهمترین شهرهای صنعتی کشور بود. تصویر سوختن پالایشگاه آبادان، پالایشگاهی که روزی شاهد بزرگترین جنبشهای کارگری ایران بود. تصویر تکهپاره شدن سندیکای کارگران پروژهای ـ فصلی با چهارده هزار عضو. تصویر سوختن شهری که روزگاری سرشار از “دفترهای هنر و ادبیات جنوب”۵، آفرینش داستان، فیلمنامه، سینمای تجربی و اعتراضی، ترجمه آثار منظوم و منثور ادبی بود. شهری که روزگاری پوشیده از نخلستانهای سرسبز و جادویی، نخلهایی پر از خرما که آتش جنگ، کاکلشان را بیرحمانه سوزاند. تصویر خالی شدنِ کوچهها از بازی و هیاهوی نشاط آور کودکان. تصویر سگهای پاسوختهای که جنگ و صدای رعبآور انفجارهای پیاپی، آنها را ترسانده و به شدت تکیده کرده بود. تصویر استیصال زنان و کودکانِ هموطن عرب که با تحمل کولهباری از تحقیر و برخوردهای نژادپرستانه، با پای خسته و پیاده از روستاهای اطراف تا اردوگاههای جنگزدهها را طی کردند. تصویر خانوادههای جنگزده و آسیبهای ماندگار روحی و روانی، و پرسشی که هنوز بعد از چهار دهه در هزارتوی ذهن ما به دنبال پاسخ میگردد: به واقع چرا “عطاها”، و “مریم بنت سعید”۶ها را از دست دادیم و قربانی خشم، تنفر، جنگ و رنج بیپایان شدیم؟
۱۱ خرداد۱۳۹۸
پانوشتها:
*نسیم خاکسار (۱۳۲۲ آبادان) از نویسندگان و نمایشنامهنویسان ایرانی است. از او ۲۶ جلد کتاب تا کنون چاپ شده است. چندین اثر آقای خاکسار به زبان هلندی نیز ترجمه شدهاست. این اثرها عبارتند از: بقال خرزویل، سفر تاجیکستان، بادنماها و شلاقها و نمایشنامهٔ زیر سقف.
نسیم خاکسار در دانشسرای معلم در اصفهان و همدان تحصیل کرد و چند سالی در روستاهای آبادان و بویراحمد آموزگار بود. او داستاننویسی را از سال ۱۳۴۴ آغاز کرد و اولین داستان او به نام «کفاره» در مجله فردوسی منتشر شد و در سال ۴۴ همراه تعدادی از دوستانش نشریه هنر و ادبیات جنوب را منتشر کردند ولی خاکسار در سال ۱۳۴۶ بازداشت شد و دو سال در زندان بود. او در زندان با منصور خاکسار، عدنان غریفی، ناصر مؤذن و پرویز زاهدی همبند بود و بعد از آزادی، مکاتباتش را با صمد بهرنگی و چند داستان با نام مستعار «بهروز آذر» در مجله موزیک منتشر کرد. (ویکی پدیا)
۱- باغ بلور. نوشته محسن مخلباف.
۲- تصویر جمهوری اسلامی در آیینهی قصهها. غلامحسین ساعدی. الفبا. دوره جدید. جلد ششم. ص ۶، پاییز ۱۳۶۴.
۳- ادبیات جنگ/ ادبیات ضد جنگ، گزارشی از یک نشست. تارنمای ادبیات اقلیت. ۲۳ شهریور۱۳۹۵.
۴- کرکسها
۵- نشریه ادبی که در سالهای دهه ۱۳۴۰ به سردبیری زنده یاد منصور خاکسار در آبادان منتشر میشد.
۶- بر گرفته از شعر ضد جنگِ، «جنازه مریم بنت سعید، عاشقانهای برای جنگ» اثری از داریوش معمار.
بیشتر بخوانید: