در ماه ژوئن سال ۲۰۱۸ اینستاگرام اعلام کرد که تعداد اعضای فعال آن به مرز یک میلیارد نفر رسیده است.
حالا یک سال بعد از انتشار این خبر حتما این تعداد افزایش یافته است اما من به همان آمار رجوع میکنم. یعنی از هر هشت نفر یک نفر عضو فعال اینستاگرام است.
میتوان گفت در هر جمع دوستانهای که نشسته باشیم حتما یکی عضو اینستاگرام است و معمولا عکسی از آن جمع هم روی صفحهاش جا خوش میکند. آنقدر فراگیر شده که حتا کسی هم که کاربر فعال، یا اصلا کاربر، نباشد به نوعی با آن درگیر است و زندگی و فکرش با این شبکهی اجتماعی رابطهی هرچند ناخودآگاه دارد.
در اینستاگرام تنها عکس و ویدئو میتواند به اشتراک گذاشته شود. متن تنها در آن جایگاهی ندارد (مثل فیسبوک و توییتر نیست). اگر میخواهید حرفی هم بزنید حتما باید عکسی برای آن انتخاب کنید. بیشتر شبیه کتابهای کمیک استریپ است تا رمان. همواره تصویر باید حضور داشته باشد. بودن در این دنیا به معنای بودن تصویری است، نه هیچ شکل دیگری از بودن. برای همین است که گاهی افرادی که میخواهند از سطح تصویر بالاتر روند، فاصلهی میان تصویر و نوشتهشان ما را به خنده میاندازد (انگار که بودن در این جامعه را بلد نیستند): فردی که ژست اینستاگرامی گرفته و محزون در فکر فرو رفته و نوشتهای طولانی در نقد وضعیت اجتماعی.
کاربر باید همواره تجربههای مصور یا تصویری از تجربهها در چنته داشته باشد تا بتواند در اینستاگرام فعالیت کند. اما این تصویر با عکسهای قدیمی که به قصد جاودانه کردن لحظه گرفته میشدند یکی نیستند. اینجا باید مدام عکس تولید شود تا در جامعه پذیرفته شوید. همین الان که عکس گرفتهام و به اشتراک گذاشتهام به فکر عکس بعدیام. کسی هم که الان این عکس من را دیده، در لحظهی بعد اسکرول کرده و سراغ عکس بعدی رفته. از فرد خواسته نمیشود تعمق یا قطعات نوشتاری خود را به اشتراک بگذارد (هرچند که اینها هم دیده میشود) بلکه اگر هنری هم در کار است باید هنر بصری باشد مثل رقص و مجسمه و نقاشی و موزیکویدئو. پس وقتی کسی بخواهد عضو فعال باشد باید مدام تولید کند: از هر چیزی تصویری بسازد که اتفاقا لایک هم بگیرد. همه به هول میافتند که کشف کنند. چیزی را ارائه کنند که کسی تا به حال ارائه نکرده است. در این میان چه اتفاقی میافتد؟
اول از همه هرکس باید گوشیای با دوربین متوسط رو به بالا داشته باشد که اینستاگرام هم روی آن نصب شود تا بتواند وارد بازی شود. یکی به جایی تقریبا بکر سفر میکند. چیدمان آنجا را به هم میزند تا آثاری از خود برجاگذارد و از آنها عکاسی کند. بعد از خروج از محل هم رد خود را پاک نمیکند چون مهم بود که نشان دهم من در آنجا بودهام و باقی قضیه دیگر اهمیتی ندارد. یکی دیگر خانه و لباسها و در کل دنیای خود را رنگارنگ و به بیان دیگر، خوش عکس، میآراید تا هر روز خود را مکاشفهای متفاوت با روز قبل نشان دهد.
در قدیم هم توصیه میشد نباید دو روز انسان مثل هم باشد اما آن از سر تعمق و تامل بود. یکی فکرش آنقدر توان داشت که میتوانست به آن عمل کند و در توان یکی دیگر نبود. اما محتوای امروزی این عمل متفاوت است. دو روز مثل هم نبودنی که اینستاگرام به آن توصیه میکند، برای آن است که نشان داده شود و لایک بگیرد و مصرف شود و هرکس در اینفلوئنسر شدن سهم اندکی داشته باشد. شاید هم بعدا بتواند پلههای ترقی را طی کند و خودش اینفلوئنسر شود.
حتی عکسهای عاشقانه هم به همین درد مبتلا میشوند. دو یار خوشنقش که خنده بر لب دارند و از بودن در کنار هم احساس خوشبختی میکنند. تجربهی درونی عشق باید بیرونی شود و به تصویر درآید. البته همهی تصاویر مربوط به لذت نیستند. برخی هم رنج را تصویر میکنند و از قضا بسیار هم موفق هستند. مثلا بیمار سرطانی که زندگی خود را در قالب تصویر با سایرین به اشتراک میگذارد. در اینجا چه اتفاقی میافتد؟ اول از همه باید گفت اینستاگرام تعاریف و مرزهای سنتی لذت و رنج را تا حدی مخدوش کرده است. اگر بگوییم لذت برای ما یادآور خوشی است و رنج یادآور ناخوشی؛ در اینستاگرام برای مثال سرطان هم میتواند برای فرد مبتلا یادآور خوشی باشد. من با ابتلا به سرطان از سویی وضعیت دردناکی را تجربه میکنم و از سوی دیگر تجربهی نادری به من اعطا میشود که با مصرف تصویری آن میتوانم جلب توجه کنم و در اینستاگرام بالا و بالاتر بروم. به این ترتیب تجربههایی که زمانی رنجآور بودند اکنون خوشیِ مجازی وعده میدهند. دیگر رنج و لذت چندان مهم نیست، یکه بودنِ تجربه از همه مهمتر است.
یکی دیگر از وجوه این تجربه این است که باید نشان دادنی باشد و بروز داشته باشد. خصوصا که باید با عناصر تصویری نشان داده شود.
تجربهی رنج و لذت که پیشتر نمودهای بسیار گوناگونی داشت، اینبار به تجربهی مرئی تقلیل مییابد. منظور من چیست؟ با رجوع به رسالهی فیلبوس افلاطون و سخن سقراط دربارهی لذت (که در مورد رنج هم صادق است) سعی میکنم سخنم را واضحتر کنم. محتوای اصلی این رساله آن است که سقراط و پروتاخورس بحث میکنند تا به این سوال پاسخ دهند که زندگی خوب با لذت همراه است یا با عقلانیت. صرفنظر از سیر و نتیجهی بحث که هرکس میتواند آن را بخواند، سقراط در آنجا دربارهی لذت میگوید: «میدانیم که لذت انواع و رنگهای گوناگون دارد […] کسی که عنان خود را به دست هوا و هوس میسپارد از زندگی لذت میبرد و گاه ادعا میکنیم که مردمان خویشتندار از خویشتنداری لذت میبرند. همچنین به چشم میبینیم که هم مرد نادانی که از پندارهای نادرست و امیدهای واهی آکنده است احساس لذت دارد و هم شخص روشنبین و خردمند از خرد و روشنبینی خود لذت میبرد.» اما اکنون ماهیت لذت در حال تغییر است (من از تغییر در ماهیت سخن میگویم چون اینکه از هر هشت نفر یک نفر در این تعریف نو از لذت مشارکت میکند میتواند تغییر اساسی در ماهیت آن پدید آورد.). لذتهای کلی که سقراط از آنها سخن میگوید در حال تبدیل شدن به لذتهای جزئی و تصویری هستند. مثلا لذت ناشی از خویشتنداری یا نادانی که مربوط به کلیت زندگی هستند جای خود را به لذتهای لحظهای یا همان جزئی میدهند. همان چیزی که از آن به مثابه «در لحظه زندگی کردن» یاد میشود.
لذت اینستاگرامی، لذت سفر کردن و لحظهها را با یار گذراندن و جشن تولد گرفتن و کشف حشرهی کوچک و پرتوی نور را در جنگل ردیابی کردن و سلفیِ بالای برج است. همه لذتهایی هستند که در بازهی کوچک اتفاق میافتند و قابل عکسبرداری هستند. لذت من از زندگی یا رنج من از آن را باید در مصداقها بیان کرد و فکر ما درگیر لحظهی ثبتشدنی میشود. دیگر مشغول به انجام کارهایی میشویم که با لذت یا رنج مرئی درگیر باشند تا خود را برای دیگران تعریف کنیم. مهم این است که این موضوع محدود به اینستاگرام نمیشود و کل فعالیتهای زندگی ما را تحت تاثیر قرار میدهد. نوع خاصی از لذت یا رنج به انواع دیگر آن برتری مییابد که میتواند تعاریف ما از پدیدههای زندگی را هم تغییر دهد. اینستاگرام که به ظاهر تنوع آن بسیار است و همهی لحظههای گوناگون ما را نشان میدهد، در واقع، به عکس، از یک نوع لذت یا رنج حمایت میکند و تمامی انواع گوناگون آن را به یک نوع مرئی تقلیل میدهد و این آن چیزی است که من فاشیسم رسانهی اجتماعی مینامم.
حدود دو سه دهه قبل اغلب جامعه شناسان
هشدار می دادند که یک جامعه نباید ” مشبک ”
شود . از قضا اغلب این جامعه شناسان دانش
آموختهء مکاتب غربی بودند .
استدلال ایشان معمولا روشن و واضح بود :
اینکه مشبک شدن یک جامعه نهایتا به
از هم گسیختگی اجتماعی و تجزیهء جوامع
منجر خواهد شد ؛ چیزی شبیهِ یک
” اسکیزوفرنیِ جمعی ” .
افرادی که تنها از نظر جغرافیایی در جوارِ
هم زندگی می کنند ولی از نظر باورها و
کنش ها فرسنگ ها دور از هم هستند .
بی تفاوتی ، سرخوردگی ، پایین آمدن
نرخ مشارکت های اجتماعی ، ….. و
بالاخره تنهائیِ مفرط از جمله نتایج بارز
مشبک شدن یک جامعه است .
تا اینکه …
تا اینکه شبکه های اجتماعیِ مجازی
ظهور یافته و به سرعت فراگیر شدند .
و دقیقا برخلاف نسخه های تجویز شده
به مشبک شدن هرچه بیشتر و سریعتر
جوامع یاری رساندند .
نتایج اسف باری در حال ظهور است ،
از جمله اختلال یا معضلی که در اثر
اینستاگرام ( و سایرین ) به وجود
آمده .
با سپاس .
کیوان / 27 May 2019