بسیاری از طرفداران سریال پربیننده «بازی تاج و تخت» به مسیر داستان در فصل پایانی معترضند و آن‌را «غیرقابل باور» می‌دانند. اما آیا کشتار مردم بی‌دفاع توسط رهبران سیاسی «درستکار» و به‌نام «برقراری دموکراسی» و «رهاسازی مردم از دست ظالمین» غیرقابل تصور است؟

آیا قتل‌عام مردم و ویرانی شهرها در بازی‌های تاج و تخت اگر به انتخاب حاکم صالح بیانجامد، بخشی از «بازی» تلقی می‌شود؟

هشدار این نوشته داستان سریال «بازی تاج و تخت» را لو می‌دهد.

«بازی تاج و تخت» یکی از پربیننده‌ترین سریال‌های تاریخ تلویزیون به پایان خودش رسید و سرنوشت حاکمیت را (تا اطلاع ثانوی) به خاندان استارک سپرد. پیش از پخش قسمت پایانی بسیاری از طرفداران پیش‌بینی می‌کردند که دنریس تارگرین، مادر اژدها کشته شود اما سوال این بود که چه کسی جان او را می‌گیرد. «جان اسنو/ایگان تارگرین» یا «آریا استارک». در پایان جان اسنو که در اقبالش «ناجی بشریت» نوشته شده بود، مردم را از شر حاکم ظالم نجات داد.

یکی از اتفاقاتی که طرفداران را بیش از همه عصبانی کرد تغییر شخصیت دنریس تارگرین بود. چرا روایتی که او را شکل داده بود منحرف شد و سبقه شخصیتی او این‌گونه از هم پاشید؟

ناجی قاتل

شاید نگاهی دوباره به دنریس بتواند کمی در هضم داستان کمک کند. امیلیا کلارک، بازیگر شخصیت دنریس در مصاحبه‌ای با مجله نیویورکر گفته بود که مسیری که او در نقشش طی می‌کند همان مسیر «لورنس عربستان» است. شاید این گفته کمی مشخص‌تر کند که چرا دنریس را «ناجی سفیدپوست» می خواندند.

سازندگان سریال از قبل به نوعی پیش‌زمینه‌های ظهور «ملکه دیوانه» در او را آشکار کرده بودند اما بسیاری از طرفداران این بخش از شخصیت او را نادیده می‌گرفتند. شاید بدین خاطر که ما به صورت ناخودآگاه نسبت به ناجیان سفیدپوستی که به نام آزادسازی دست به کشتار می‌زنند، کرخت شده‌ایم. همه ما قسمت به قسمت شاهد تجاوز و قتل‌عام بودیم. اما وقتی صحبت از سرگرمی‌ست، دیگر جایی برای شوکه شدن و ناراحتی نمی‌ماند. نه؟

شاید هم می‌ماند. بیننده‌های زیادی از دیدن اینکه ملکه «زنجیرگشا» با اژدهایش آتش بر سر مردم بی‌گناه و بی‌دفاع می‌ریزد و همزمان ارتش «دوتراکی»ها و «پاکان»ش باقی‌مانده زندگان شهر را به خاک و خون می‌کشند یکه خوردند. این‌که چطور دنریس ناگهان از این‌رو به آن‌رو شد بی‌معنی بود. چه دلیلی داشت؟ دیوانه شد یا با حساب و کتاب شهر را به تلی از خاکستر بدل کرد؟

اینجا سوال جالب‌تری هم می‌تواند نظر ما را جلب کند: آیا قتل‌عام تا زمانی که دلیلی مانند آزادی آن را توجیه می‌کند مجاز است؟

سوال دیگر این است که آیا قتل‌عام مردم در بازی تاج و تخت اگر به انتخاب حاکم صالح (آن‌طور که «برن» بر تخت نشست) بیانجامد، بخشی از «بازی» تلقی می‌شود؟ این دموکراسی ست؟ آیا ایده‌آل تئوری سیاسی غرب، به‌قدرت رسیدن برن به‌عنوان یک رهبر-فیلسوف است؟

از بسیاری جهات طرفداران نمی‌توانند آنچنان هم ناراحت باشند که دنریس به‌عنوان یک ناجی خارجی اسیران جنگی و پیران و زنان و کودکان را کشته. ما در غرب همچنان نشانه‌های یک ساختار استعماری ظالم را به نام آزادی نادیده می‌گیریم. ظلم به‌عنوان شر و آزادی به‌عنوان خیر طبقه‌بندی می‌شوند و برای بسیاری تعریف مرز بین خیر و شر آسان به‌نظر می‌رسد. اما آیا در واقعیت هم همین‌طور است؟

از طرف دیگر «بازی تاج و تخت» یک اثر ساختگی است. شاید صحبت از «حقیقت» و اینکه چه چیزی درست است در داستان راحت تر باشد تا در واقعیت.

واقعیت و قدرت روایت در ساخت آن

اگر این قسمت از سریال به چیزی اشاره داشته باشد این است که به‌نام سرگرمی، مرزهای بین واقعیت و داستان حتی با وجود عنصری مانند اژدها، نامشخص شده و هربار که این اتفاق می‌افتد تراما(آسیب روحی) غیرقابل اجتنابی به بینندگان وارد می‌شود. سی‌اسکات جوردن، استاد دانشگاه شیکاگو می‌گوید برخی از مکاتب فکری معتقدند هر نوع داستانی باید گریزی از فشار روزمره زندگی باشد. اما گاهی کافی است این «گریزگری» داستان کمی خراش بردارد تا ما را با عمق واقعیتی که در زندگی روزمره قادر به دیدنش نیستیم، رودررو کند.

ما به دنریس دلبستیم. برخی حتی بچه‌هایشان را به‌خاطر او دنریس نامیدند. هربار که به نام عدالت و آزادی کشتاری به راه می‌انداخت با اژدهای او فریاد شادی کشیدیم و در «برحق» بودنش شکی به دلمان راه ندادیم. اما بعدا فهمیدیم که به طرز پیچیده‌تری او هم حاکم ستمگری است و قدرت مطلق همه را حتی اگر ذات «نیک» داشته باشند، فاسد می‌کند. همه این‌ها نشان می‌دهد که ما باید «چرخش شخصیتی» او را پیش‌بینی می‌کردیم، اما نکردیم.

شاید حتی در عمق وجودمان این انزجار از دنریس، ناشی از یک نوع عذاب وجدان جمعی باشد از اینکه می‌دانیم ما هم همدست این نوع «آزادسازی»ها هستیم و آزادی نباید نوعی انتقام‌گیری و کشتار مردم بی‌گناه باشد. از این‌که با جنگ و درگیری نظامی به‌عنوان امکانی برای نابودسازی یک حکومت ظالم و رهایی مردم تحت ستم موافقیم. یا این‌که معتقدیم اگر رای به روی‌کار آمدن «آدم خوب» یا «دولت درستکار»ی می‌دهیم و همان آدم‌ها به کشور دیگری می‌روند و مردم را دسته دسته می‌کشند تقصیری متوجه ما نیست همانطور که در مورد دنریس نبود. یا شاید هم احساس بهتری پیدا کنیم وقتی از او ابراز انزجار کنیم و او هم بدست یک آدم شریف کشته شود و نظام سیاسی بهتری و حاکم عاقلی مانند برن از دل این اتفاق بیرون بیاید.

ممکن است به‌نظر برسد که با ذوب شدن «تخت آهنین» و به‌قدرت رسیدن «برن» چرخه ظلم شکسته شده. شده؟ «نمی‌دانم. ده سال دیگر از من بپرس.»

مرز میان خیر و شر قرار بود مشخص باشد و بسته به منظره دید ما نباشد. این سریال اما به ما نشان می‌دهد منظره دید ما را راویان دستکاری می‌کنند. روایت چه در داستان و چه در اخبار جعلی وابسته به این است که چه کسی صاحب قدرت است و چه کسی از آن استفاده می‌کند.

«بازی تاج و تخت» به همان اندازه کشورهای غربی در خاورمیانه هم محبوبیت و بیننده داشته و اپیزود «ناقوس‌ها» برای مردم این منطقه زیاد از حد آشناست.

آن‌ها به چشم هزینه‌های این به‌اصطلاح آزادسازی را دیده‌اند. به گفته خودشان، برای طرفداران خاورمیانه‌ای «بازی تاج و تخت» اژدهای دنریس استعاره‌ای از بمب‌های اف۱۶ و پهپادهایی بود که از آسمان برسرشان آتش می‌ریخته و می‌ریزد. برای ساکنان غزه هم به همین صورت تداعی زندگی واقعیشان در ماه‌ گذشته بود. برخلاف «آریا»، برای آدم‌ها در واقعیت «امروز نه»ای وجود ندارد. و متاسفانه آنطور که همه برای قربانیان دنریس دل سوزاندند، کسی توجهی به قربانیان حملات جنگنده‌های نظامی و پهپادها نمی‌کند.

به‌قدرت رسیدن «برن» به‌عنوان حاکم «دموکرات» نمی‌تواند این تصور را که این اتفاق آن کشتار را توجیه می‌کند، القا کند. اما اگر نویسندگان این قصد را داشته‌اند باید تاکید کرد که توجیه کشتار مردم حاکی از دیدگاهی پرنخوت و متکبرانه‌ایست که می‌خواهد نظام ارزشی خود را به عنوان یک ایده‌آل جهانی تبلیغ کند.

اگر «بازی تاج و تخت» چیزی به ما بیاموزد این است که قدرت دنریس یا «پادشاه شب» در مقابل قدرت راوی قصه ناچیز است. در پایان کار همچنان قدرت در دست نویسندگان است که یک دیدگاه همه‌گیر را مبنی بر اینکه جهان چه بوده و چه باید باشد ترویج می‌کنند.

منبع:  What Game of Thrones tells us about Western wars of liberation