این روزها مردم ایران بیش از هر زمان دیگری در ۴۰ سال گذشته ناامید شده‌اند. اکثریت آنها هیچ امیدی به آینده ندارند. هیچ روزنه‌ای به تغییر و اصلاح بنیادین رژیم سیاسی نمی‌بینند. اکثریت مردم ایران به هیچ فرد و گروهی در داخل کشور و خارج اعتماد ندارند.

این ادعاها نیازمند توصیف و تبیین‌اند.

نگاهی به چند متغیر

ابتدا به چند متغیر مثبت بنگرید:

معاون تحقیقات وزیر بهداشت در ۲۹ آبان ۱۳۹۷ اعلام کرد که سن امید به زندگی در ایران در سال ۱۳۹۶ برای زنان ۷۹,۴ و برای مردان ۷۵,۵ سال رسیده است (به گزارش انستیتوی سنجش و ارزیابی سلامت دانشگاه واشنگتن در سیاتل آمریکا بنگرید). این شاخص مهم نشان دهنده رشد طول عمر ایرانیان در طی چند دهه گذشته است.  یعنی از حدود ۵۵ سال در سال ۱۹۷۹ به حدود ۷۶ سال در سال ۲۰۱۶ افزایش یافته است.

شاخص توسعه انسانی سازمان ملل نیز نشان می‌دهد که در طول ۴۰ سال پس از انقلاب، این شاخص روندی رو به رشد داشته است.

اکبر گنجی

مطالب دیگر از همین نویسنده

میزان سواد و به خصوص آموزش عالی نیز در خور توجه است. جمعیت پس از انقلاب کمی بیش از ۲ برابر شده، ولی تعداد دانشجویان کشور ۲۷ برابر شده است. تولید علم (انتشار مقاله علمی در نشریات معتبر جهانی) نیز بسیار رشد داشته است.

تلفن همراه بیش از تعداد جمعیت در اختیار مردم ایران است. همه از طریق تلفن‌های هوشمند به جهان وصل شده‌اند و هر کس به نوعی در شبکه‌های اجتماعی حضوری دائمی دارد. این وسیله نه تنها تک صدایی کردن جامعه را ناممکن کرده، بلکه جامعه را ده‌ها میلیون صدایی کرده است.

مسائل ناامید کننده

شواهد و قرائن دیگری هم برای فرایند سریع مدرنیزاسیون ایران در ۴ دهه گذشته می‌توان ارائه کرد. اما با این همه، فرسایش سرمایه اجتماعی- که گوهرش اعتماد است- امری غیر قابل کتمان است. ناامیدی نیز در سال‌های اخیر- به خصوص از دی ماه ۱۳۹۶ به بعد- افزایش چشمگیری داشته است.

“جنبش انتخاباتی سبز” که در چارچوب مسئله حاضر، محصول بی اعتمادی به نظام سیاسی بود، در ابتدا امید بسیاری آفرید. اما سرکوب آن جنبش و زندانی کردن رهبران و کنشگرانش، به ناامیدی و استیصال بعدی انجامید.

سپس، فعالان سیاسی و مردم، برای نجات از خطر جنگ و رهایی از تحریم‌های فلج کننده، به میدان آمدند و در انتخابات ریاست جمهوری سال ۱۳۹۲ به حسن روحانی رأی دادند که وعده می‌داد خطر جنگ را از ایران دور می‌کند و از طریق مذاکره با دولت‌های غربی نه تنها تحریم‌ها را ملغی می‌سازد، بلکه وضع را بسیار بهبود می‌بخشد. توافق هسته‌ای مهمترین دستاورد ۴ سال ریاست جمهوری او بود که با قطعنامه شورای امنیت سازمان ملل ایران را هم از زیر بند هفتم منشور در آورد. بهبود شاخص‌های اقتصادی دیگر پیامد این دستاورد بود. به گونه‌ای که تورم از ۳۹ درصد به ۹ درصد کاهش یافت و میانگین سالیانه رشد اقتصادی به ۵ درصد رسید.

در چنین بستری اکثریت مردم در انتخابات مجلس، شورای‌های شهر و مجلس خبرگان رهبری شرکت کردند تا تحولی ایجاد کنند. به خودی‌های مورد تأیید شورای نگهبان رأی دادند. در خبرگان توانستند “مثلث جیم“- آیت الله جنتی، یزدی و مصباح- را حذف کنند. اما جنتی را نه تنها با تقلب وارد مجلس کردند، بلکه برای خنثی سازی رأی مردم، او را به ریاست مجلس خبرگان رهبری هم منصوب کردند. از سوی دیگر، شورای شهر تهران و مجلس شورای اسلامی دستاوردی نداشت که رأی دهندگان را امیدوار سازد.

در انتخابات ریاست جمهوری سال ۱۳۹۶، مردم شاهد خطر برآمدِ نظامیان و “آیت الله قتل عام“- ابراهیم رئیسی- بودند. حسن روحانی نیز در سخنرانی‌ها و میزگردهای رقابت‌های انتخاباتی، صحنه‌آرایی کرد و وعده‌های بسیار داد. امیدهای تازه‌ای آفریده شد و اکثریت مردم برای دفع خطر نظامیان و آیت الله قتل عام، با رایی بسیار بیشتر حسن روحانی را انتخاب کردند.

سیاست خارجی آیت الله خامنه‌ای در سطح منطقه و جهان- به فرض محال که “حق مطلق” و “عدالت محض” باشد- با توسعه اقتصادی تعارض داشت و دارد. این سیاست نه تنها مانع سرمایه گذاری خارجی و ورود تکنولوژی به ایران است، بلکه ایران را در شرایط بحرانی قرار می‌دهد.

آیت الله خامنه‌ای دوباره در برابر رأی مردم ایستاد و راه‌های تحول و گفت و گو را بست. اگر آن بار آیت الله جنتی را رئیس مجلس خبرگان رهبری کرد، این بار ابراهیم رئیسی را رئیس قوه قضائیه کرد. یعنی همان فردی که در قتل عام چند هزار زندانی سیاسی و عقیدتی در تابستان ۱۳۶۷ نقش مستقیم داشت و حسن روحانی نیز در رقابت‌های انتخاباتی به آن اشاره کرد.

حسن روحانی نیز پس از آن همه شعارهای رادیکال انتخاباتی، کابینه را با تأیید کامل آیت الله خامنه‌ای بست. خامنه‌ای نه تنها اجازه نداد که وزیر زن انتخاب شود، بلکه وزرای مهم فرهنگ و ارشاد اسلامی، آموزی عالی، کشور، و…را هم اجازه نداد تا افراد شاخصی بر سر کار آیند که راهی بگشایند.

نتیجه این سازش، کابینه‌ای پیرسالار و متشکل از افرادی بود که گروهی از آنان- مانند نوبخت- نوچه‌های حسن روحانی بودند و هستند. این کابینه به درد شرایط عادی هم نمی‌خورد، چه رسد به شرایط بحرانی. رأی دهندگان دچار یأس و سرخوردگی شدند. همه آن شعارها و وعده ها، دود شدند و به هوا رفتند. حسن روحانی تمام سرمایه اجتماعی محمد خاتمی و اصلاح طلبان را بر باد داد. از آنها به عنوان نردبانی برای صعود به بام استفاده کرد، و چون بر بام شد، به زیر نردبان زد.

فساد سیستماتیک نظام دولتی/نفتی/ رانتی نیز همزمان به شکل عجیبی ظاهر شد و به ناامیدی بیشتر کمک کرد. بی اعتمادی چنان گسترده شده که اکثریت مردم همه را دزد قلمداد می‌کنند.

دونالد ترامپ در رقابت‌های انتخاباتی ۲۰۱۶ آمریکا وعده داده بود که در همان اولین روز ریاست جمهوری، توافق هسته‌ای را لغو کرده و تحریم‌ها را برقرار سازد. با پیروزی او، شرکای اقتصادی خارجی پسا برجام، یکی یکی جا زدند. بعد هم نوبت به خروج از برجام و بازگشت تحریم‌ها رسید. سپس نوبت “فشار حداکثری” و صفر کردن صادرات نفتی و غیر نفتی ایران شد. این عوامل موجب شد که رشد اقتصادی ۵ درصدی به منفی ۴ تا ۵ درصد تنزل کند و تورم ۹ درصدی به تورم بیش از ۳۰ درصدی افزایش یابد. ترامپ هنوز این را آغاز راه می‌داند و می‌گوید پیامدهای نابود کننده تحریم‌ها تاکنون بسیار بیش از انتظارش بوده است. او که تاکنون چندین بار از «ملت تروریست ایران» سخن گفته است، اینک از «نابودی ایران» از صفحه روزگار سخن می‌گوید. دیپلمات‌های سرشناس آمریکا از او می‌خواهند که حداقل تفکیکی میان «کشور ایران و مردمش» با «جمهوری اسلامی» صورت دهد و بداند که نمی‌تواند ایران را نابود سازد، اما ترامپ گوش شنوایی به این گونه انتقادها ندارد.

پیش بینی پذیری و ناامیدی و بی اعتمادی

زندگی آدمیان تابع انتظارات و قابل پیش بینی بودن رویدادهاست. همه با سرعت مجاز در جاده‌ها می‌رانند و انتظار ندارند که هیچ فردی در این شرایط خود را به سوی اتومبیل آنان پرتاب کند. عابران پیاده از چراغ سبز به راحتی می‌گذرند، چون انتظار و پیش بینی آنان این است که هیچ راننده‌ای در این شرایط پایش را روی گاز نگذاشته و از روی آنان عبور نخواهد کرد. این‌ها انتظارات و پیش بینی افراد است. رعایت قوانین راهنمایی و رانندگی، اعتماد آفرین است.

شما به فردی پول قرض می‌دهید و انتظار و پیش بینی شما این است که او سر موعد قرض خود را پس می‌دهد. اگر این شرایط فراگیر باشد، موجب افزایش اعتماد عمومی می‌شود. اما در جامعه‌ای که میزان چک‌های برگشتی غیر قابل شمارش است، اعتماد به شدت صدمه خواهد دید و هیچ کس به هیچ کس اعتماد نخواهد کرد.

فرض شما این است که در جامعه امنیت وجود دارد. دزدی وجود دارد، ولی میزان آن بالا نیست. با این انتظار و پیش بینی راحت در خیابان گام بر می‌دارید. اما اگر موتور سواران تلفن همراه یا کیف مدارک و پول تان را از شما به گونه خطرناکی بربایند، میزان اعتماد کاهش خواهد یافت و جامعه پیش بینی ناپذیر خواهد شد.

اعتماد و پیش بینی یذیری در اقتصاد بسیار سریع خود را نمودار می‌سازد. اگر مردم احساس کنند که ممکن است قیمت‌ها افزایش یابد یا تولید و ورود کالاها کاهش یابد، به فروشگاه‌ها حمله برده و منازل خود را به انبار تبدیل می‌سازند. نقدینگی غیر قابل شمارش نیز مانند سونامی هر روز به جایی حمله برده و آن جا را ویران می‌سازد.

تحریم‌های فلج کننده اقتصادی که فقط و فقط کمر مردم را می‌شکنند، زندگی را غیر قابل پیش بینی می‌کنند. هیچ کس نمی‌داند فردا چه خواهد شد. وعده‌های مسئولان نیز حتی اگر راست بگویند، نتیجه‌ای نخواهد داشت. بی اعتمادی و ناامیدی شدت می‌گیرد.

فضای جنگی- احتمال خطر حمله نظامی- بیش از تحریم‌های کمرشکن، زندگی آدمیان را پیش بینی ناپذیر می‌سازد. اما خود جنگ، تمام زندگی آدمیان را به مسئله مرگ و حیات تبدیل می‌کند. تمامی تلاش و فاعلیت آدمیان معطوف به زنده ماندن می‌شود. هر کس باید به هر طریق ممکن زنده بماند. فضایل اخلاقی به کلی به حاشیه می‌روند. تحریم‌های اقتصادی و جنگ مردم را به “سیاه چاله ناامیدی و بی اعتمادی” پرتاب می‌کنند.

شخصیت‌ها و گروه‌های مورد اعتماد

همه جوامع به شخصیت‌های ملی مورد اعتماد نیازمند هستند. این گونه افراد و گروه‌ها از “مرجعیت اجتماعی” برخوردار هستند. در شریط خطرناک و بزنگاه‌های تاریخی، بیش از هر زمان دیگری به وجود این گونه افراد و گروه‌ها نیاز است تا “راه درست” را به مردم نشان دهند و نگذارند آنان مشتاقانه خود را به “مرداب” بیفکنند.

انقلاب، جنگ ۸ ساله عراق با ایران، انقلاب فرهنگی، اشغال سفارت آمریکا، نبردهای خونین دهه ۱۳۶۰، سرکوب جنبش سبز، حرکت اعتراضی دی ماه ۱۳۷۶، و…؛ همه و همه، در فرسایش سرمایه اجتماعی و بی اعتمادی نقش داشته‌اند. رژیم استبدادی فاسد با نهادینه کردن تبعیض، موجب بی اعتمادی و ناامیدی شده است.

اما بسیار ساده نگرانه است که فقدان شخصیت‌های مورد اعتماد ملی را به سرکوب‌های رژیم یا صرف حکومت فرو بکاهیم. حکومت شاه نیز استبدادی و سرکوبگر بود، اما در میان مخالفان شخصیت‌های مورد اعتماد بسیاری یافت می‌شد. آیت الله خمینی تا پیش از پیروزی انقلاب، شخصیتی مورد اعتماد به شمار می‌رفت. مردم برای قربانیان سرکوب شده شاه، احترام قائل بودند و به آنها اعتماد داشتند.

اما اینک این وضعیت وجود ندارد. نه تنها در داخل کشور، که در خارج از کشور وضع از این هم بسیار بدتر است. هیچ فرد و گروه مورد اعتمادی وجود ندارد. رقابت‌های غیر دموکراتیک، تخریب فراگیر، حسادت، و بسیاری از علل و دلایل دیگر اجازه نمی‌دهند تا شخصیت‌های ملی و مورد اعتماد عمومی شکل گیرند.

در این شرایط، برخی افراد و گروه‌ها نیز به بلندگوی تبلیغاتی و کارمندان دولت‌هایی تبدیل شده‌اند که به دنبال نابودی ایران از راه تحریم‌های کمرشکن و جنگ هستند. مخالفان رژیم شاه- درست یا نادرست- ادعا می‌کردند که شاه ژاندارم امپریالیسم و وابسته به دولت‌های خارجی است و ما انسان‌های مستقلی هستیم که برای استقلال کشورمان مبارزه می‌کنیم. اما اینک برخی از افراد و گروه‌های مخالف جمهوری اسلامی با افتخار اعلام می‌کنند که همسوی با دولت‌های عهدشکن و ویران ساز ایران هستند. می‌گویند حتی تحریم‌های کمرشکن مانند «نفت در برابر غذا» نیز کارساز نیست و باید با حمله نظامی کار را یکسره کرد. آیا مردم به این گونه افراد و گروه‌ها اعتماد می‌کنند و با عمل آنان موجب ناامیدی بیشتر مردم می‌شود؟

وضعیت کنونی ایران ایجاب می‌کند تا نیروهای صلح طلب، دموکراسی خواه و عدالت طلب (عدالت به مثابه عدم تبعیض‌های قومی و جنسی و مذهبی و طبقاتی و استثمار) در یک جبهه فراگیر گرد آیند. بقای ایران و ایرانیان نیازمند اعتماد و امید است. امید و اعتماد را باید ساخت. تا ایرانیان باقی بمانند.


از همین نویسنده