میثم بادامچی − ایران کشوری کثیر القوم است. جستجویی در گوگل به زبان فارسی (یا ترکی، یا کردی و ….) در مورد عباراتی که به نحوی به هویت‌های ترکی، فارسی، کردی، ارمنی، بلوچی، عربی و غیره مربوط‌‌اند، به وضوح نشان می‌دهد که بحث‌های مرتبط با ملیت و هویت و حقوق اقلیت‌های قومی یا ملی در سالهای اخیر رشدی جهشی در فضای فکری جامعه مدنی ایران داشته است.

انبوهی از وبسایت‌ها و وبلاگ‌ها در اینترنت سر برآورده‌اند که تمرکزشان بیش از همه بر روی مسائل مربوط به یکی از گروههای اتنیکی فارس زبان، ترک زبان، کرد زبان، عرب زبان و غیره است. حتی امروز در ایران تیم فوتبالی ظهور کرده است که می‌کوشد از طریق فضای ورزشگاه برخی از مطالبات بخش مهمی از یکی از پرجمعیت‌ترین قومیت‌های ایران، یعنی ترکان آذری، را به گوش بقیه برساند. یا کمپین در مورد نامگذاری خلیج فارس یا ویرانی آرامگاه کوروش در پاسارگاد یکی از پر‌بسامد‌ترین مسائل رسانه‌های فارسی زبان در سالهای اخیر بوده است. به اینها می‌توان کمپین ضد نژادپرستی در نقد برخورد تحقیرآمیز با مهاجران افغانی در ایران را در یکی دو ماه اخیر افزود که باز به نوعی مرتبط با مسئله ملی گرایی است.

رشد ملی‌گرایی در ایران

یکی از ریشه‌های توجه جدی به مسئله ملی گرایی در ایران را می‌توان شکست ایدئولوژیک نظریه ولایت فقیه در ایران دانست. نظریه ولایت فقیه دیگر در میان طبقه متوسط ایران، که بخش عمده قشر تحصیل کرده را شامل می‌شود، جایگاهی ندارد و دیگر نمی‌تواند مانند دهه شصت به قشر عمده‌ای از مردم ایران، خصوصاً در میان طبقه متوسط، هویت بخشی کند و از این رو طبقه متوسط ناگزیر است از سرچشمه‌های متفاوتی به جز مذهب، آن هم به طریقی که توسط نظریه ولایت فقیه تفسیر می‌شود، کسب هویت جمعی کند.

با بحران مشروعیت شدید نظریه‌های حکومت دینی و ولایت فقیه در میان قشر نخبه، جوان و تحصیل کرده کشور در سالهای اخیر، بستری مناسب برای ظهور جریان‌های ملی گرایی فارس‌گرا، ترک‌گرا، کردگرا، عرب‌گرا و بلوچی در حوزه عمومی فراهم شده است و به عنوان جایگزینی برای هویت برساخته حکومت دینی، محتملاً تعداد بیشتری از جوانان جامعه ایران در جنبش‌های ملی‌گرای فارس، ترک، کرد، عرب، بلوچی و غیره فعال می‌شوند.[1]

حساسیت در مورد مسئله ملیت و قومیت و هویت قومی و ملی در سالهای اخیر رشد بالایی داشته است و محتملا خواهد داشت. نکته جالب توجه آنکه همزمان با رشد ملی گرایی مسئله استناد به اسناد حقوق بشری جهانی هم در سالهای اخیر در میان اقوام ایرانی رشد داشته است و اکثر فعالان قومیتی می‌کوشند مطالبات زبانی و اقتصادی و سیاسی خود را قالب‌های جهان پسند و حتی الامکان در چارچوب مصوبات سازمان ملل در یکی دو دهه اخیر در مورد حقوق اقلیت‌ها بیان کنند.

ضعف کار نظری

با این حال روشنفکران ایرانی اگرچه در سالهای اخیر فراوان در مورد ابعاد مختلف رابطه دین و حکومت قلم زده اند، ولی کمتر نوشته نظری قدرتمندی را بتوان در مورد حقوق اقلیت‌های قومی و ملی به قلم ایشان مشاهده کرد. به تعبیر دیگر اگرچه رابطه دین از یک طرف با حقوق بشر و سکولاریسم و دموکراسی از طرف دیگر بخش مهمی از کاوش‌های نظری روشنفکران در دو-سه دهه اخیر را به خود اختصاص داده است، کمتر اثر مستدلی از ایشان در مورد رابطه قومیت و ملیت از یک طرف با حقوق بشر و دموکراسی از طرف دیگر و کوشش در زمینه آشتی دادن این زمینه‌ها منتشر شده است.[2]

با روند پیش رو — که به بخشی از آن در بالا اشاره شد– لازم است آستین‌ها بالا زده شود تا مسائل مربوط به قومیت و ملیت و هویت قومی و ملی و رابطه آنها با حقوق بشر و دموکراسی جایگاهی محوری‌تر در فضای فکری ایران بیابد و اندیشمندان ایران بیش از این نسبت به این مسئله با اغماض و چشم پوشی و نادیده انگاری برخورد نکنند. در این زمینه جامعه و فعالان سیاسی قومیت‌ها در حال حاضر جلو تر از اندیشمندان و نظریه پردازان حرکت کرده‌اند. فلسفه سیاسی در ایران در زمینه حقوق اقلیت‌های قومی/ملی رشدی نداشته است .

رشد ملی‌گرایی در جهان

نکته شایسته توجه آنکه پدیده رشد ملیت گرایی البته محدود و منحصربه ایران نیست. دو دهه اخیر دنیا شاهد جدی شدن روز افزون مباحث مربوط به ملی گرایی در سراسر دنیا بوده است. شاید بتوان پایان جنگ سرد و شکست ایدئولوژی کمونیستی مورد حمایت اتحاد جماهیر شوروی را یکی ازعلل اصلی این پدیده دانست. فروپاشی شوروی در سال 1991 زمینه ساز خیزش موج جدیدی از ملی گرایی‌های محلی در مناطقی از جهان شد که سابقا تحت نفوذ کمونیسم شوروی بودند. به علاوه یک نتیجه طبیعی فروپاشی اتحاد شوروی تقسیم سرزمین آن به 15 کشور جدید بود که به نوبه خود آغاز پروژه دولت-ملت سازی را در 15 جمهوری‌ای که از اتحاد شوروی سابق باقی مانده بودند در برداشت و این 15 نوع ملی‌گرایی جدید را در جهان احیا کرد. به تعبیر دیگر، با فروریزش هویت برساخته توسط کمونیسم، از آنجا که هرکدام از جمهوری‌های استقلال یافته از شوروی سابق احتیاج به هویت‌های ملی جدید داشتند، ملی گرایی خیلی سریع جایگزین هویت ضد امپریالیستی و ضد بورژوازی مورد حمایت اتحاد شوروی سابق شد.[3]

در اروپای شرقی هم اتفاقی مشابه کشورهای استقلال یافته از شوروی سابق رخ داد. آنجا هم با پایان سیطره کمونیسم و فروپاشی بلوک شرق شکل گرفته حول پیمان ورشو، بطور طبیعی ملی گرایی‌های اروپای شرقی به سرعت به عنوان جایگزینی برای خلا هویتی ناشی از فروپاشی کمونیسم را در بالکان و مناطق مجاور روییدند. چنانکه می‌دانیم البته رویش ملی گرایی در اروپای شرقی اصلا کم هزینه نبود و برعکس جنگ‌های وحشتناک بالکان و نسل کشی‌های رخ داده در یوگسلاوی سابق نشان داد که رویش ملی گرایی‌های منطقه‌ای اگر مدیریت دموکراتیک نشود، و در چارچوبی معقول و حقوق بشری صورت نگیرد، می‌توان نتایج فاجعه بار به بهای جان هزاران انسان بی گناه به دست دهد.

حس تبعیض

یکی از مهم‌ترین سبب‌های رویش ملی گرایی‌های قومیتی در ایران انباشت حس تبعیض در هشتاد سال اخیر است. پس از انقلاب مشروطه و در دوران حکمرانی حکومت‌های پهلوی و جمهوری اسلامی بر ایران، در سایه سیاست‌های تبعیض آمیز این حکومت‌ها در مورد قومیت ها، حس تبعیضی در میان برخی مردم غیر فارس زبان ایران ایجاد شده است که نوعی نیروی گریز از مرکز را در آنها تقویت می‌کند. در صورت نادیده گرفتن و برخورد از روی تجاهل با این مسئله از سوی دموکراسی‌خواهان، انباشته شدن این حس تبعیض نسبت به مرکز نشینان در میان قومیت‌ها توان انفجاری (و در حالت بدبینانه مخرب) بالایی می‌تواند داشته باشد. به تعبیر دیگر در شرایطی که بر خلاف لیبرال دموکراسی‌های غربی رواداری و احترام به دیگری هنوز درفرهنگ عمومی ما جا نیفتاده است، غفلت روشنفکران از پرداختن به مباحث مربوط به حقوق قومیت‌ها و اقلیت‌های ملی و جنبه‌های پیچیده آن، آن هم با تکیه به ابزار علوم انسانی جدید، می‌تواند زیان‌های جدی در پی داشته باشد که بدترین سناریو (که امیدواریم هرگز روی ندهد) بالکانیزه شدن ایران در دوران ضعف حکومت مرکزی و ایجاد تنش‌ها و درگیری‌های نفرت آلود قومیتی است.

مدل فرانسوی وحدت و غفلت از کثرت

فلسفه سیاسی هنجاری (normative theory)، به خصوص فلسفه تحلیلی آنگلوساکسون، پتانسیل بالایی برای مدل‌پردازی در موردمسئله حقوق اقلیت‌های قومی/ملی داراست. باید به یاد داشت که به علت نزدیکی جغرافیایی به اروپا و عدم ارتباطات تکنولوژیک امروز، در صدر آشنایی ایرانیان با تجدد در دوران مشروطه و نیز به خاطر تفوق آشنایی با زبان فرانسوی بجای انگلیسی، فلسفه سیاسی نسلهای اول و دوم روشنفکران ایرانی بیشتر تحت تاثیر اندیشه سیاسی اروپای قاره‌ای بوده است، و به صورت خاص مدل فرانسوی جمهوری بیش از سایر مدل‌های حکومتی ایشان را تحت تاثیر قرار داده است. (البته این به شرطی است که بحث قانون انجمن‌های ایالتی و ولایتی در دوران مشروطه و پتانسیل‌های آن را نادیده بگیریم. توجه به این قانون خود بحثی مبسوط می‌طلبد.) حتی قانون اساسی جمهوری اسلامی هم به خاطر اینکه پیش نویس قانون اساسی سال [4]1358 ، ترجمه‌ای از قانون اساسی جمهوری فرانسه بوده، هنوز ساختاری فرانسوی دارد.[5] مدل فرانسوی از نظر پرداختن به مسئله حقوق اقوام مدل ضعیفی است و بیشتر بر الگوی دولت-ملت تک زبانه و تک فرهنگی بنا شده است و شاید همین مسئله را بتوان یکی از ریشه‌های ناکافی دانستن قانون اساسی موجود در مورد مطالبات قومیتی از دید فعالان حقوق اقوام دانست.[6] [7]

یکی از مسائلی که در زمینه حقوق قومیت‌ها باید بسیار جدی گرفته شود و در ایران بدان کمتر توجه نظری مناسب شده است مسئله فدرالیسم است. متفکران سرزمین ما به مدلهای فدرالیستی رایج در سوییس، بلژیک، آلمان، هندوستان، برزیل، کانادا، یا آمریکا کمتر توجه همدلانه جدی کرده‌اند و اگر هم زمانی پژوهش جدی بوده بیشتر در نقد فدرالیسم بوده است تا پرداختی همدلانه و تلاش نظری در ارائه مدلی بومی و سازگار با شرایط ایران از این مدل حکومتی که در آن هم تمامیت ارضی مصون بماند و هم حقوق قومیت‌ها پرداخته شود.[8]

یکی از جدی‌ترین فقدان‌ها در ایران در زمینه فدرالیسم عدم ترجمه آثار پدران بنیانگزار آمریکا در این زمینه به زبان فارسی است، خصوصا نادیده گرفتن ترجمه کتاب “مقاله‌های فدرالیستی” اثر هامیلتون، مادیسون و جی.[9] به طور کلی در مورد اندیشه سیاسی بنیان‌گذاران آمریکا و مبانی نظری فدرالیسم آمریکا یا کانادا − تا جایی که نگارنده مطلع است − تقریبا هیچ اثر دندان‌گیری به زبان فارسی تآلیف نشده، و این به نوبه خود به فقر مباحث مرتبط با حقوق قومیت‌ها در چارچوب دموکراتیک دامن می‌زند.

پانویس‌ها:

[1] البته نگارنده معتقد است دین گرچه جایگاه پیشین را در جامعه ایران نخواهد داشت، ولی همچنان بازیگر خیلی مهمی در صفحه تحولات سیاسی و اجتماعی ایران خواهد بود. ولی تحلیل نگارنده بر آن است که قومیت و ملیت هم لااقل به اندازه دین در سالهای آینده قدرتمند خواهند بود.
[2] نوشته های اخیر آرش نراقی در این زمینه استثنا هستند. رجوع کنید به مقاله آرش نراقی با عنوان “دموکراسی و مساله حقوق اقلیت‌های قومی” و نیزمبانی اخلاقی جدایی طلبی یا حق طلاق سیاسی.
[3] اغلب روشنفکران ایرانی از رویش سریع و جدی ملی گرایی های منطقه ای در ایران به خصوص در بیست ساله اخیر و پس از فروپاشی اتحاد جماهیر شوروی سابق و پایان جنگ سرد غافل‌اند و تبعات نظری و عملی این مسئله را جدی نگرفته‌اند. چه این امر را تاثیر مثبتی بدانیم، و چه تاثیر منفی، به خاطر داشتن مرزهای وسیع با اتحاد جماهیر شوروی سابق و برخی خصوصیات و علقه های فرهنگی مشترک رویش ملی گرایی های جدید در جمهوری های استقلال یافته در شوروی سابق بر فضای سیاسی بخش هایی از ایران تاثیر مستقیم داشته است. بطور مشخص با فروپاشی شوروی و تاسیس کشور جمهوری آذربایجان در شمال غرب ایران، در حالیکه زبان این کشور و نام آن کاملا تداعی‌گر زبان و نام منطقه ای با همین نام در سویه دیگر ارس بود، نوعی از ملی گرایی بطور طبیعی در مناطقی از ایران تقویت شده است. در شرایطی که از قدیم و از قبل از مشروطه مراودات فرهنگی زیادی میان مردم ساکن دو سوی ارس جریان داشته است، فروپاشی اتحاد جماهیر شوروی و برداشته شدن دیوار آهنینی که میان این کشور و مناطق اطرافش در دوران جنگ سرد کشیده شده بود و رویش جریان های ملی گرایانه در کشورهای تازه استقلال یافته از شوروی سابق، در ظهور نوعی خود آگاهی هویتی و حقوقی در میان مردم بخش هایی از آذربایجان و سایر مناطق ایران، خصوصا قشر تحصیل کرده، تاثیرداشته است. البته چنانکه توضیح خواهیم داد ظهور خود آگاهی های ملیتی در میان اقوام ساکن ایران و خصوصا آذربایجان را نمی توان به تک عامل فروپاشی غول خفته اتحاد جماهیر شوروی فروکاست. وجود حس انباشته مورد تبعیض واقع شدن در طول هشتاد سال از شکل گیری دولت مدرن در ایران شاید مهم ترین سبب رویش ملی گرایی اقوام غیر فارس زبان در ایران بوده است.
[4] در این پیش نویس نظریه ولایت فقیه وجود نداشت و بعدها در جریان مجلس خبرگان اول ولایت فقیه در متن قانون اساسی گنجانده شد.
[5] از یاد نبریم که برخی از انقلابیون ایران که در انقلاب نقش مهمی داشتند، مانند ابوالحسن بنی صدر، یا برخی تئوریسین های مهم انقلاب، چون علی شریعتی، سالها ساکن فرانسه بودند و آیت الله خمینی رهبر انقلاب ایران هم ماههای قبل از پیروزی انقلاب را در پاریس گذراند.
[6] البته اصل 15 قانون اساسی که در آن به مسئله حق آموزش زبانهای غیر فارسی در مدارس اشاره شده است هم تاکنون اجرا نشده است.
[7] در ترکیه چنانکه می دانیم آتاترک فرانسوی می دانست و الگویش از لائیسیته و ملی گرایی و جمهوریت ونیز رابطه دین وحکومت بیش از همه الگوبرداری از مدل فرانسوی بوده است. چنانکه مشهور است این مدل در مواجهه با مساله حقوق کردها در سالهای اخیر با چالش مواجه شده است. امروز به قول خود مقامهای ترکیه اعم از عبدالله گل رییس جمهور و رجب طیب اردوغان نخست وزیر یکی از مهم ترین مسائل رودر روی ترکیه مساله کردها است. به عنوان مثال به روزنامه طرف ، نسخه 6 می، در این لینک مراجعه کنید.
[8] به عنوان مثال رجوع کنید به آثار دکتر محمدرضا خوبروی پاک در نقد فدرالیسم، مانند کتاب “نقدی بر فدرالیسم”، نشر شیرازه، 1377 و یا کتاب اخیر ایشان با عنوان “فدرالیسم در جهان سوم”.
[9] رجوع کنید به این لینک.