ایرانیان هلند تجربههای متفاوتی از ادغام در جامعه، درآمیختن با مردم، و زندگی و کار دارند. فرزاد صیفیکاران در گزارش زیر به تجربه جمشید متیندفتری، یک ایرانیـهلندی میپردازد که از طریق حرفهاش با جامعه هلندی ارتباط برقرار کرده؛ حرفهای که به گفته خودش ملهم از ایده کاروانسرا، یعنی ساختمانی بود که «نقشی میان تاریخ غرب و شرق» بازی کرده است.
تصور این که کاروانسرایی ایرانی، آن هم در قلب کشوری غربی چون هلند وجود داشته باشد، اندکی عجیب و هیجانانگیز به نظر میرسد. ممکن است فکر کنید منظور رستوران و یا مکانی است که نامش کاروانسراست، اما آنچه که در شهر تیلبورخ هلند به عنوان کاروانسرا نامگذاری شده، پاتوقی متفاوت است.
جمشید متیندفتری، یک ایرانی-هلندی موفق، که به گفته خودش در هلند ۳ سال بیشتر از زادگاهش زندگی کرده است. او زمانی که تنها ۲۵ سال داشت به هلند مهاجرت کرد و اکنون ۵۳ سال دارد. جمشید متیندفتری یک بستنیفروشی ایرانی در شهر تیلبورخ واقع در جنوب هلند دارد. اما بستنی-فروشیِ جمشید اندکی متفاوت است. او در جوار رودخانهای در نزدیکی مرکز شهر تیلبورخ، روزهایی که هوای غالبا نامساعد هلند خوب باشد، بستنی سنتیِ ایرانی میفروشد. اما ماجرا به همینجا ختم نمیشود.
۲۸ مارس/ ۸ فروردین ۹۸ او مرا به جشن تولدش در “کاروانسرا” دعوت کرد. کاروانسرا در مکانی به نام «بندر پیوس» قرار داشت. بندر پیوس، بندر کوچکی در انتهای رودخانهایست که کشتیهای قدیمیِ گردشگری در آنجا توقف میکنند. بر روی رودخانه پلی قرار دارد و در ضلع شمالی پل بر روی شنهای جوار رودخانه، جمشید که در جمع دوستانش به فیتوریو (Vittorio) معروف است، کاروانسرایش را برپا میکند.
به کاروانسرا که رسیدم با فضایی جدید و متفاوت با آنچه پیشتر در هلند دیده بودم، روبهرو شدم. صندلیهای کوچک و راحتی که نشستن روی آنها مانند لم دادن بود، به صورت دایرهای دور هم چیده شده بودند، انواع قالیچههای رنگارنگ ایرانی بر روی شنها پهن شده بود، جعبهای به عنوان میز در وسط و یک چرخدستی قدیمی در گوشهای که دوچرخهای به آن متصل بود، قرار داشت.
ایده راهاندازی چنین مکانی در هلند چنان غیرمتعارف به نظر میرسید که دقایق اول فقط با تعجب به اطرافم نگاه میکردم و مجذوب فضای صمیمانهای که یادآور ایران و برخی سنتهای خاص است، شده بودم.
جمشید متیندفتری آن روز وارد پنجاه و سومین سال زندگیاش شد. در آن صبح ابریِ نوروزی (برای من و جمشید) بسیاری از دوستان و آشنایاناش، از جمله رئیس شورای شهر تیلبورخ در مراسم جشن تولد او در کاروانسرا شرکت کرده بودند. شهرداری تیلبورخ تصمیم گرفته بود مکانی که جمشید کاروانسرایاش را در آنجا برپا میکند، به صورت محلی دائمی برایش آماده سازد و در آن محوطه صندلیهای ثابت قرار دهد، دورش را شمشاد و گل بکارد، و سایهبانی فراهم کند تا در روزهای بارانی هلند، کاروانسرا بتواند باز بماند.
جمشید ۳ سال پیش در پی آرزویی که از کودکی در سر داشت و نیز عشق و علاقهاش به این کار، تصمیم گرفت یک بستنیفروشی ایرانی ایجاد کند تا بتواند هلندیها را با غذاها، طعمها و فرهنگ ایرانی آشنا نماید. او درباره ایده راهاندازی کاروانسرا چنین میگوید:
«این ایده در حقیقت رویای بچگی من بود. من همیشه دنبال مکانی برای خودم بودم که بتوانم با مردم گفتوگو کنم. بتوانم با دوستانم آنجا قرار بگذارم و با هم بازی کنیم. وقتی هفت هشت سال بیشتر نداشتم، همیشه در رویاهایم مجسم میکردم زمانی یک همچنین چیزی را برای خودم درست خواهم کرد. جایی که خودم رئیسش و صاحبش هستم، شما را دعوت میکنم و با هم مینشینیم بستنی میخوریم و حرف میزنیم. این ایده خود به خود زمانی که آدم سناش بالاتر میرود، یک مقدار با آن ایده کودکی فاصله میگیرد و در جستجوی روشی محتمل هستی تا همان رویایی که در سر داشتی، بگذاری تحقق پیدا کند. من هنگامی که به عنوان پناهنده وارد هلند شدم، خوبیهای فراوانی در حقم شد. وقتی دیدم به عنوان یک غریبه هلندیها من را حمایت میکنند، دوست داشتم بتوانم در این جامعه این خوبیها را به شکلی جبران کنم. دوست داشتم از فرهنگ خودم که در آن گرما، موزیک، فرهنگ و به خصوص مزههای لذیذ غذاها و بستنیهای کشورم وجود داشته باشد، هدیهای به آنها بدهم، که نتیجهاش به این کاروانسرا و آرزوی کودکیام ختم شد.»
در ادامه از او خواستم دلیل نامگذاری بستنیفروشیاش به کاروانسرا را بیشتر برایم بگوید. او پاسخ داد:
«من خیلی در جستجوی یک اسم مناسب برای این کار بودم. بسیاری پیشنهاد دادند اسم آن را اتاق مهمانی یا همان Huiskamer (اصطلاحی هلندی) بگذارم، ولی ایده من بیشتر بر روی ساختمانی بود که نقشی را میان تاریخ غرب و شرق بازی کرده باشد. در طول جاده ابریشم مکانهایی به نام کاروانسرا وجود داشت که کاروانها وارد آن میشدند و استراحت میکردند. اما این کاروانسراها رفتهرفته نقش مکانی را ایفا کردند که ملیتها و فرهنگهای مختلف را با هم روبهرو کردند و آنها را وادار کرد با هم به صحبت بنشینند. ایده از همینجا شروع شد و من بر این اساس اسم کاروانسرا را انتخاب کردم، چون میخواستم از طریق اسمش، پیشزمینه این مکان را به همان صورت ایرانی نگه دارم. هلند کشوریست که بیش از۱۳۰ یا ۱۴۰ ملیت مختلف در آن زندگی میکنند و این بسیار قابل تحسین است که این کشور توانسته بستری فراهم کند تا این همه تنوع فرهنگی به صورت صلحآمیز و در آرامش کنار هم زندگی کنند. همین باعث شده با وجود این که به ایران افتخار میکنم، اما باید بگویم که هلند کشور من است. من معتقدم این کاروانسرا باید محلی شود برای ملاقات فرهنگهای مختلف. سال گذشته هنگامی که شهردار تیلبورخ به کاروانسرا آمده بود، به او گفتم من دوست دارم زمانی اگر دیگر من هم نبودم، این مکان به کار خودش ادامه دهد و اسم اینجا را به عنوان مکانی برای گفتوگوی فرهنگها و ملیتها انتخاب کنید. زیرا من معتقدم خیلی از مشکلات یک جامعه با گفتوگو قابل حل است. جنگ نباید اولین و آخرین راه چاره باشد. من قبول دارم که در ۱۰ سال گذشته احزاب راست و تفکر راستگرایی در هلند رشد کرده، منتها به این معتقد هستم که همچنان بخشی وسیعی از جامعه هلند در مقابل افرادی که به این کشور مهاجرت میکنند، چهره خندان و مهربانی از خودش نشان میدهند. من فکر میکنم میتوانیم افرادی را که به احزاب دست راستی رأی میدهند، به این مکان دعوت کنیم و به آنها بگوییم ما انسانهای ترسناک و خطرناکی نیستیم. تمام مهاجرانی که اینجا زندگی میکنند تروریست نیستند، نباید یک فرد یا گروه را به همه مهاجران تعمیم داد و نباید به صورت جمعی نظر داد، زیرا این کار باعث میشود یک گروه وسیع به انزوا کشیده شوند. درب این کاروانسرا به روی همگان باز است. چه شما دگرباش جنسی باشید، مسلمان باشید، مسیحی یا هلندی، فرقی ندارد. من با آغوش باز از شما استقبال میکنم. مهمانهای من برای نشستن در کاروانسرا نیازی به سفارش دادن بستنی و یا چایی ندارند، همه آزادانه میتوانند بیایند و بنشینند. من اینجا را به صورت رستوران اداره نمیکنم که توقع داشته باشم هر کسی وارد میشود ابتدا چیزی سفارش دهد. من هر کسی را میبینم به او میگویم خوشآمدید و میتوانید داخل شوید، همین جمله آن حس گرمایی را که از یک اتاق پذیرایی میتواند به آدم دست بدهد را منتقل میکند. فکر میکنم در طول ۳ سالی که کاروانسرا راهاندازی شده بیش از ۴۰ هزار از این کاروانسرا بازدید کردهاند که تعداد زیادی از افرادی که به اینجا میآیند در جستجوی صلح، شعر، ادبیات و آرامش هستند. اینجا محلی شده که مردم با کمال میل واردش میشوند و با هم در مورد مسائل متخلف از شعر و ادبیات گرفته تا سیاست بحث میکنند. من صندلیهای کاروانسرا را به صورت دایرهای می-چینم و از مهمانهایی که وارد میشوند میخواهم تا خودشان را معرفی کنند و این به صورت یک رسم درآمده است. همین شروع یک دیالوگ است. نتیجتا اینجا یک بستنی فروشی با نام کاروانسرا نیست، بلکه هدفی است که یک تعهد انسانی را دنبال میکند».
تمام مدت خنده از روی لبانش محو نمیشد. جمشید در روز تولدش در کاروانسرا میان دوستان و آشنایاناش که از چندین ملیت مختلف را میشد در میان آنان دید، احاطه شده بود. این نشان میداد که کاروانسرا به سر منزل آرزوهای او دست یافته است.
«بِرِن دِ فریس»، رئیس شورای شهر تیلبورخ در مراسم تولد جمشید حضور داشت. او سخنرانی کوتاهی ایراد کرد و از تلاشهای جمشید برای راهاندازی کاروانسرا قدردانی، و ابراز خوشحالی کرد که شهرشان میزبان چنین خلاقیتی است. او اعلام کرد شهرداری تصمیم گرفته تا در همان مکانی که جمشید کاروانسرایش را برپا میکند، برای او امکانات بیشتری فراهم آورد. این اتفاق برای جمشید بزرگترین هدیهای بود که دریافت کرد و نتیجه زحماتی بود که او ۳ سال تمام برای به ثمر نشستن ِِ آن تلاش کرد.
با وجود آب و هوای ناپایدار هلند که در میان خودِ هلندیها به هوای دیوانه معروف است، قطعا برپایی چنین مکانی با مشکلات زیادی روبرو است. جمشید تعریف میکرد که هر روز باید از قبل آب و هوا را بررسی کند و مطمئن شود که آن روز باران نمیبارد و یا شدت وزش باد زیاد نیست که بتواند کاروانسرا را باز کند. او کاملا سنتی آنجا را اداره میکند و به تبلیغات دهن به دهن معتقد است. حتی یک کارت ویزیت ندارد. هر روز قبل از برپایی کاروانسرا در صفحه فیسبوک و اینستاگرامش به دوستان و دنبال کنندگانش خبر میدهد که امروز کاروانسرا در همان مکانی همیشگی باز است.
در ادامه دوستانش یکی پس از دیگری هدیههایشان را به او تقدیم کردند. یکی از آنها نقشه شهر تیلبروخ را قاب گرفته بود و نقطهای که کاروانسرای جمشید در آنجا قرار داشت را با یک قلب قرمز علامتگذاری کرده بود. دوست دیگرش سازش بساط شادی و آواز به راه انداخته بود. فضای دوستانه و صمیمیای برقرار بود. کاروانسرای جمشید توانسته بود به هدفش برسد و به قول خودش جایش را در قلب شهر تیلبورخ باز کرده است.
او معتقد است نباید همین یک کاروانسرا وجود داشته باشد، همانطور که در امتداد جاده ابریشم از شرق تا غرب صدها کاروانسرا وجود داشته، باید به همان شکل اصیل خودش تکثیر شود. او میگوید:
«از دید من جاده ابریشم انتها ندارد. انتهای جاده ابریشم قلب انسانیت است و میتواند تا آمریکا، استرالیا، شیلی و یا هر جای دیگری در این جهان پیش برود. این فقط انسانیت است که میتواند جاده ابریشم را مشخص کند که به کجا ختم خواهد شد».
در هلند قوانین سختگیرانهای برای معابر، دستفروشی و یا برپایی چنین مکانهایی از سوی شهرداریها وجود دارد. معمولا در هیچ کجای هلند نمیتوان با چنین مکانی برخورد کرد. در تمام شهرها و روستاهای هلند بازارچههای محلی (فصلی، ماهانه و هفتگی) معینی برگزار میشود که سازمانهای وابسته به شهرداریها مسئولیت برگزاری و نظارت بر آنها را بر عهده دارند. نکتهای که برای من سوال بود، این است که جمشید چگونه توانسته مجوز برپایی این کاروانسرا را از شهرداری بگیرد. او اینگونه داستان مجوز کاروانسرایش را برایم تعریف کرد:
«من دنبال مکانی بود که بتوانم بستنیفروشیام را راه بندازم. نامهای برای شهردای فرستادم و درخواست اختصاص مکانی برای این کار را دادم. در نامهای که برای شهرداری نوشتم از دلایلم برای راه اندازی این کار نوشتم و خیلی زود با آن موافقت شد. ابتدا به من اجازه دادند تا فقط چرخ بستنیفروشی را اینجا بگذارم و بستنی بفروشم. اما در ذهن من ایجاد یک همچنین فضایی بود، برای همین با کارمند شهرداری تماس گرفتم و داستان زندگیم را برایش تعریف کردم. برای او توضیح دادم که قصد من فقط بستنیفروشی نیست و هدف من همچنین مکانی است که امروز میبینید. او به من گفت که در اجازهنامه تو تغییراتی را اعمال خواهم کرد. اولین روز کارم را با چهار عدد صندلی در ۲۷ آوریل که در هلند جشن روز پادشاه بود، شروع کردم. مردم وقتی من را با این گاری قدیمی میدیدند، تعجب میکردند و کنجکاوانه میپرسیدند اینجا چه کار میکنی؟ من هم توضیح میدادم که بستنی میفروشم. یک فرش تبریز قدیمی روزی زمین انداخته بودم و به دور آن چهار صندلی را چیده بودم. بستنیهایی که میفروختم طعم گلاب، زعفران و هِل میداد و دو نوع سُس مخصوص زنجبیل و گیلاس که خودم درست میکنم، بر روی آن میریختم و مردم خیلی از آن خوششان آمد. این بستنی به یکباره در شهر تیلبورخ معروف شد و خبرش دهن به دهن میان مردم پخش شد. چند هفتهای از شروع کارم نگذشته بود که یک روزنامهنگار با دوچرخه به پیشم آمد و با هم مصاحبهای انجام داد. انتشار مصاحبه در روزنامه «برابانتسه داخبلاد» باعث شد مردم برای بازدید از کاروانسرا سرازیر شوند. روز بعدش که یکشنبه بود، از صبح زود کاروانسرا را آماده کردم و در تمام محوطه اطراف قالی پهن کرده بودم. آن روز بسیار روز شلوغی بود، مردم حتی از شهرهای دیگر که روزنامه را خوانده بودند برای بازدید از کاروانسرا آمده بودند. بعد از آن روز من احساس کردم با توجه به استقبال مردم، به فضای بیشتری برای پذیرایی از بازدیدکنندگان نیاز دارم. باز دوباره به همان مسئول شهرداری نامه نوشتم و شرایط را برای او توضیح دادم. به او گفتم من اینجا به برق و آب نیاز دارم. بعد از چند روز شهرداری موافقت کرد در همان مکان برای من کنتور برق و آب در یک محفظه نسب شود. به همین ترتیب کمکم امکاناتم بیشتر شد و توانستم کاروانسرا را گسترش دهم و پذیرای تعداد بیشتری از بازدیدکنندگان باشم».
یکی دیگر از ویژگیهای کاروانسرای جمشید، مکانی است که او برای برپایی آن انتخاب کرده. مکانی که بندر، رودخانه، پل و خیابان در یک نقطه کنار هم قرار دارند. او در پاسخ به این پرسش گفت:
«این یکی از اولین سوالهایی بود که همیشه از من پرسیده میشد. این پل برای من نماد ارتباط بین دو فرهنگ است. وقتی نقش پلها را در تاریخ نگاه میکنیم، میبینیم همیشه میان دو قسمت ارتباط برقرار کردهاند، و دو قست مجزا به هم وصل کرده. من سالهای اولی که به هلند آمده بودم، در دانشگاه تیلبورخ زبان هلندی میخواندم و آنجا با افرادی که از بوسنی و هرزگوین آمده بودند آشنا شدم. یکی از این هم شاگردیهای من داستانی را از یک پل قرونوسطایی در شهر موستار تعریف کرد و گفت زمان جنگ یوگسلاوی، این پل طی بمباران موستار ویران شد. در آن زمان دختر و پسری که یکی از آنها کروات و دیگری مسلمان بود، عاشق و معشوق بودهاند و بعدازظهرها روی این پل قرار میگذاشتند تا همدیگر را ببینند. اما بعد از این که پل بمباران شد، ارتباط این دو با هم قطع میشود و آنها ناچار بودند در کنار رودخانه در دو طرف پل مخروبه از دور همدیگر را ببینند. او برایم تعریف کرد که حتی به عنوان رومئو و ژولیت موستار معروف شدند. این داستان برای پیدا کردن محلی که بتواند حکم کاروانسرا و نشانههایی را از ارتباط میان انسانها و فرهنگها را تداعی کند، خیلی روی من تأثیر گذاشت. برای من مهم بود بتوانم به مشتریانم بگویم چرا من اینجا ایستادم. مدتی به صورت مجانی برای افرادی که اینجا کشتی-رانی میکنند، کار میکردم و هر وقت به این منطقه میآمدم و اینجا را میدیدیم، بیشتر عاشقاش شدم و با خودم گفتم این همان مکانی است که من میتوانم رویای همیشگیام را به واقعیت تبدیل کنم».
در طول چند ساعتی که آنجا بودم، تقریبا هر کسی که چه با ماشین، چه پیاده و یا بر روی دوچرخه از آنجا رد میشد برای جمشید دست تکان میداد و با هم احوالپرسی میکردند. همه او را میشناختند. او دوستان هلندیای داشت که به فارسی بسیاری مصلت بودند و فارسی صحبت میکردند. اشعار فارسی میسرودند و ضربالمثلهای فارسی به کار میبردند. او در کاروانسرا گاهی اوقات اشعار حافظ، مولانا و خیام را به زبان هلندی برای مهمانانش ترجمه میکرد.
کاروانسرای جمشید تاثیر مثبتی بر محیط و آدمهای اطرافش گذاشته بود. کنجکاو بودم بدانم وقتی تصمیم گرفت چنین کاری را شروع کند واکنش ایرانیها و هلندیها نسبت به تصمیم او چگونه بود. او در پاسخ گفت:
«دوستان ایرانیام به من خندیدند. خنده از این لحاظ که به نظرشان این یک حرکت مسخره است و میگفتند تو چطور میخواهی در خیابان همچنین کاری انجام بدهی. شاید تا حدودی ما در فرهنگمان عیب و عار بدانیم که یک نفر از طریق چیزی که به آن چرخ تافی میگوییم، کار کند. چون در ایران معمولا افراد بیبضاعت روی این چرخها میوه و سبزی میگذارند و در خیابان میفروشند. از دید عدهای این یک شغل باکلاس نبود. برای بسیاری از ایرانیانی که اینجا زندگی میکنند نه همه آنها، این کار یک شغل خجالتآور است. برای آنها عجیب بود شخصی که معلم است و در مدرسه تدریس میکند، میخواهد روی چرخدستی بستنی بفروشد. در حالی که من هیچوقت از کاری که انجام دادم خجالت نکشیدم. پدر من یک باغبان بود و من همیشه با افتخار از او یاد کردم، در حالی که کسی اینجا از گذشته من در ایران اطلاع نداشت و می-توانستم چیزهای دیگری بگویم. از دید من کار کردن – هر نوع کاری که باشد – افتخار است. در کل برخورد ایرانیها با این موضوع، برخورد خیلی مثبی نبود و استقبال آنچنانی از این کار نکردند. اما باید این را هم اضافه کنم که تعداد بسیار محدودی از ایرانیان به کاروانسرا آمدند و از من حمایت کردند که تعدادشان کمتر از انگشتان دست است. اما برخورد هلندیها فوقالعاده بود. فوقالعاده از این لحاظ که برای اولین بار از دید آنها یک چیز منحصربهفرد در شهر تیلبورخ به وجود آمده که در خیابان یک نفر چندتا فرش پهن کرده بود، شعرهای حافظ و سعدی و خیام را برای آنان به هلندی ترجمه میکرد. برای اولین بار یک نفر از یک کشور مسلمان می-گفت من مسلمان نیستم، اما در کنارش میگفت به همه ادیان احترام میگذارم. همه اینها برای هلندیها جالب بود و دوست داشتند از انگیزه من برای شروع این کار بدانند. کمکم به آنها نشان دادم که قصد من پولدار شدن در این کار نیست، این کار زحمتش برای من به مراتب بیشتر از درآمدش است. اگر من یک مغازه بستنیفروشی باز بکنم، هم خیلی سریعتر پولدار میشوم و هم زحمت کاریام کمتر است. اما این برای من یک عشق است. این کار برای من نشان دادن فرهنگ زیبای سرزمینم است. معرفی کشوری است که در چهل سال گذشته فقط از دیدگاه رادیو و تلویزیون با اتم، موشکهای دور بُرد، تروریسم و گروگانگیری سفارت آمریکا از آن یاد شده. فرهنگ ما به این چهل سال گره نخورده و بسیار غنیتر از این حرفهاست. بعضی وقتها احساس میکنم ما در چهل سال گذشته خیلی به عقب برگشتیم و چهره زشتی از کشوری به آن زیبایی به غرب و مردم جهان ارائه دادیم. پس باید همگی، کسانی که در خارج از کشور هستیم، سعی کنیم چهرهای لطیفتر و زیباتر از آن نشان بدهیم.»
جمشید بعضی روزها در کاروانسرا علاوه بر بستنی، شیرینی، چایی و قهوه، غذاهای ایرانی هم سرو میکند. او به محیطزیست نیز اهمیت زیادی میدهد و از ظروف یکبار مصرف به هیچ عنوان استاده نمیکند و میکوشد تا حد ممکن زبالههای پلاستیکی وارد طبیعت نکند.
هشتمین روز از نوروز ۹۸ فضای کاروانسرا مقداری از احساس دلتنگی چندین سالهام کاست و چند ساعتی را در مکانی خارج از فضای دنیای غرب، سپری کردم. در مکانی با الهام از ایده کاروانسراهای جاده ابریشم تا محل تلاقی مردمان غربتنشین شرق و غرب باشد.
بسیار جالب. آفرین بر آقا جمشید. آفرین بر پشتکارش.
مهربان / 10 May 2019
درود بر جناب جمشید متین دفتری(که اشاره نشد که آیا نسبتی با خاندان معروف متین دفتری دارد یا نه) با این کار ابتکاری و جالب شان در یک کشور مهم اروپایی، و نشان دادن عملی چهره ای مثبت از ایرانی و فرهنگ ایرانی در جامعه ای غریب که به لحاظ فرهنگی و تاریخی بسیار با فرهنگ و تاریخ ما تفاوت دارد. سخنان ایشان واقعاً تأثیر گذار بود. امید که این ابتکار جالب جمشید جان مورد تقلید مثبت دیگر ایرانیان مقیم اروپا، آمریکا و اقیانوسیه قرار گیرد و از این “کاروانسرا” ها بیشتر ببینیم.
و سپاس از گزارشگر و تهیه کننده این مطلب، فرزاد سیفی کاران.
شهریار / 10 May 2019
دمت گرم آقا.تا میتونی به کارت ادامه بده.
شاد شدم کسی قدمی در جهت دوستی برداشته.
موفق باشی.
روزبه / 12 May 2019
کارش خیلی جالب بود. لطفا از این مطالب و مصاحبه با افراد موفق در خارج بیشتر بذارید
ساناز / 13 May 2019