فروغ تمیمی – گرترود استاین (۱۸۷۴-۱۹۴۶) زنی پیشرو، نویسنده معروف، متخصص هنر آوانگارد، همواره مطرح درجامعه آمریکا و الگویی برای همجنسگرایان است. نقش تعیین‌کننده استاین در معرفی هنر مدرن و همچنین گردآوری مجموعه‌ای از آثار معروف‌ترین نقاشان مدرن، سبب انتشار بیش از صد کتاب درباره زندگی و آثارش شده است.

جنبه‌هایی مهم از زندگی گرترود، از جمله بیزاری‌اش از یهودی بودن و دوستی با طرفداران آلمان هیتلری در فرانسه نیز در بعضی از این کتاب‌ها بررسی شده‌ است.

“گیل” شخصیت اصلی در “نیمه شب در پاریس”، فیلم داستانی و صمیمانه وودی آلن ، آمریکایی جوان و هنرمندی است که در نخستین دهه از قرن بیستم، سیر و سیاحت در شب‌های پاریس را از سر می‌گذاراند. او بزرگانی مانند ژوزفین بیکر، ارنست همینگوی، سالوادور دالی و اسکات فیتز جرالد را ملاقات می‌کند. گیل بعضی اوقات به محفل خصوصی و مورد توجه بانویی هنردوست دعوت می‌شود. این بانو هم در فیلم وودی آلن مانند آن هنرمند بازسازی یک شخصیت تاریخی یعنی گرترود استاین است. استاین مهاجر امریکایی، نویسنده و کلکسیونر متعصب هنر مدرن بود که آثار هنرمندان ناشناخته آن روز‌ها، یعنی کسانی مانند پیکاسو، گریس و ماتیس را می‌خرید.

معشوقه گرترود زنی به نام آلیس توکلاس هم در فیلم وودی آلن در بعضی صحنه‌ها ظاهر می‌شود. اما واقعاً چه تعداد از تماشاگران فیلم آلن توانستند گرترود استاین را در شخصیت آن بانوی خون‌گرم محافل هنری تشخیص دهند؟ استاین در آمریکا برای بسیاری یک الگوی معروف است؛ مثلاً برای همجنسگرایان. چرا؟ چون گرترود در پاریس خیلی آزاد و بدون آنکه سر و صدا به راه بیندازد، با آلیس زندگی می‌کرد.

گرترود استاین و پیکاسو، ۱۹۴۵

او الگوی هنرمند آوانگارد هم بود، چون در نوشته‌هایش از همان تکنیک «تکه تکه کردن» پیکاسو در سبک کوبیسم استفاده می‌کرد. از سوی دیگر استاین الگویی هم برای کلکسیونرهای آثار هنری بود. چون بر خلاف سنت رایج، کارهای کسانی را می‌خرید که در نظر متخصصان هنر آن دوره بی‌ارزش ومنحط به‌شمار می‌آمدند. آن‌ها مثلاً می‌گفتند: «تو رو خدا به من بگید کدوم احمقی آشغال‌های این آقاهه اهل بارسلونا، که اسمش پیکاسوست رو می‌خره؟»

درمحفل گرترود بود که ماتیس و پیکاسو برای اولین بار با هم آشنا شدند و نگاهی به کارهای همدیگر انداخنتد. تنها توجه به همین نکته کافی است که گرترود را در تاریخ چند صد ساله هنر در پاریس به شخصیتی کلیدی تبدیل کند.

اخیراً میشل کیملمان در نشریه “نیویورک ریویو بوکس” می‌نویسد که در ۱۰ سال گذشته بیش از صد کتاب درباره گرترود استاین و نقش تعیین‌کننده او در هنر آوانگارد در فرانسه و همچنین در آمریکا نوشته شده است. بیش از صد کتاب! او اما با قیافه‌ای عبوس اضافه می‌کند که کتاب‌های خود استاین هم تا امروز مدام تجدید چاپ شده‌اند، ولی به یقین خوانده نمی‌شوند. چرا؟ چون در واقع کسی پیدا نمی‌شود که واقعاً بخواهد با متن‌های پیچیده و تجربی او کلنجار برود. در مقایسه با کوبیسم روی پرده نقاشی، کوبیسم به عنوان ادبیات را نمی‌توان خواند و واقعاً فهمید. کیملمان با نوعی لذت آشکار و یا بهتر بگویم مثل کسی که دلش خنک شده باشد درباره آثار گرترود قضاوت می‌کند: نثر او در هم و بر هم، بی‌حد و مرز و گیج‌کننده‌ است.

در هلند تنها یک نویسنده را می‌شناسم که نه تنها به خودش زحمت داد تا آثار استاین را بررسی کند بلکه از کارش خیلی هم راضی بود. نام او دیرک فان ویلدن است، اما حتی او هم در کتاب جالبش به نام “حضور ذهن” (۱۹۸۹)، اعتراف می‌کند که استاین به مدت ۲۰ سال متن‌هایی غیر قابل فهم می‌نوشت. بنابراین کتاب‌های گرترود استاین بسته و نخوانده باقی ماندند. اما شهرتش برعکس روزبه‌روز بیشتر و بیشتر می‌شود. اکنون موزه مترو پولیتن قرار است نمایشگاه بزرگی را به نام “کلکسیون استاین” برگزار کند.
 

در داستان زندگی‌ گرترود استان می‌خوانیم که افرادی از خانواده گرترود همزمان به پاریس مهاجرت کرده و مثل او حرفه خرید آثار هنری را انتخاب کرده بودند. سلیقه هنری او و برادرانش میشل و لئو شبیه به هم بود وآن دو هم با جدیت تجارت هنر را دنبال می‌کردند و به قول معروف این سه خواهر و برادر با هم هم‌کاسه بودند. ولی منابع مالیشان محدود بود و از اینکه نمی‌توانستند تمام آثار امپرسیونیست‌ها را بخرند، خیلی افسوس می‌خوردند. در شروع کار گرترود با برادرش لئو در آپارتمان کوچکی در پاریس زندگی می‌کرد و با هم کارهای سزان، رنوار و پیکاسو را می‌خریدند. گرچه اغلب با هم کلنجارمی‌رفتند و از خریدهای همدیگر ایراد می‌گرفتند. اما میشل برادربزرگ‌تر بیشتر کارهای ماتیس را می‌خرید.

گرترود استاین و معشوقه‌اش آلیس توکلر

البته کلکسیون استاین‌ها، فقط شامل آثار خریداری شده در اوایل قرن بیستم نیست. در متن‌هایی که همراه با هر اثر هنری نوشته شده‌اند، می‌توان آشکارا رد پای دعوای هیجان‌انگیز با سویه‌ها روان‌شناختانه را میان این خواهر و برادر دید. به‌نظر می‌رسد که در این درگیری شدید هر دو به دنبال بهانه‌ای هستند تا برای همه عمر با هم دشمنی کنند.

دعوای این خواهر و برادر مصادف بود با زمانی که پیکاسو دوره آبی و صورتی را در کار‌هایش تمام شده اعلام کرده بود و اولین آثارش را در سبک کوبیسم می‌آفرید؛ سبکی که به عقیده لئو استاین قدمی به سوی بربریت و ناتوانی هنری بود. اما برخلاف او، گرترود عقیده داشت که پیکاسو تحولی انقلابی را شروع کرده تا نبوغش را آشکار کند. سرانجام درگیری میان این دو به جداییشان از هم انجامید و درست مثل زن و شوهری که طلاق گرفته‌ باشند، اموالشان را هم تقسیم کردند. لئو تمام آثار رنوار را برداشت و گرترود تمام آثار پیکاسو را. این تقسیم اموال اگرچه باعث شد که گرترود استاین نقش مهمی را در تاریخ هنر اشغال کند، اما در ضمن سبب شد که از نظر مالی خیلی ضرر کند. برادر بزرگ‌تر، میشل در جریان این دعوا سعی کرد که آن‌ها را پدرانه راهنمایی کند. ازهمه مهم‌تر آنکه با شروع جنگ جهانی اول او توانست تمام آثار هنری برادر و خواهرش را به جای امنی منتقل کند.

قبل از شروع جنگ جهانی دوم گرترود ومعشوقه‌اش آلیس به تذکرات سفارت آمریکا در پاریس توجه نکردند نکرده و فرانسه را ترک نکردند. بعد‌ها واقعاً معلوم نبود که چگونه این دو زن یهودی بدون آنکه مخفی شوند دوران جنگ را به‌راحتی درمنطقه‌ای روستایی گذراندند؛ رازی که تا مدت‌ها پس از جنگ سر به مهر مانده بود.

در واقع گرترود به عنوان خریدار آثار هنری در آن سال‌های پرهرج و مرج ازحمایت یک استاد تاریخ در پاریس به نام برنارد فای برخوردار بود که از قضا ضد یهود بود و با گشتاپو هم همکاری می‌کرد.

گرترود استاین و برنارد فای

برگزارکننده نمایشگاه “کلکسیون استاین” در نیویورک می‌گوید فهم این رابطه، میان یک نویسنده یهودی و طرفدار هنر مدرن با یک نماینده مهم بورژوازی فرانسه که ضد یهود هم هست در نظر اول خیلی پیچیده و غیر قابل درک است. این معما را می‌توانیم بهتر درک کنیم اگر توجه کنیم که گرترود استاین درمیانسالی تحت تأثیر یک فیلسوف ضد یهود یعنی اتو واینگر بود. به نظر می‌رسد که در طول جنگ دوم جهانی استاین به دستگیری و فرستادن یهودیان فرانسه به اردوگاه‌های نازی‌ها توجه نداشت. او با این مسئله درگیر بود که چگونه هر فرد یهودی می‌تواند خودش را از شر این هویت نژادی و ملعون نجات دهد.

چگونه یک زن لیبرال آمریکایی درطول سال‌ها زندگی در پاریس به یک پیرزن یهودی سنگ‌شده‌ که از هویت خودش متنفر است تبدیل می‌شود؟ الله و اعلم، این تنها چیزی‌ست که می‌توان با نیک‌خواهی درباره آخرین سال‌های زندگی گرترود استاین گفت. نمایش کلکسیون استاین این امکان را برای علاقه‌مندان فراهم می‌کند تا آن‌ها بتوانند یهودی‌بیزاری گرترود و تأثیر حامی‌اش، برنارد فای، استاد تاریخ را بر او بهتر بفهمند.
 

آخرین ناگفته‌های زندگی استاین فیلم دیگری را به جز فیلم وودی آلن به یادم می‌آورد. فیلمی به نام “ساختارشکنی هری” (۱۹۹۷). در صحنه‌ای از این فیلم بازیگر اصلی می‌گوید: «هی، من ممکنه ازخودم متنفر باشم، اما نه، به این دلیل که جهودم.»

در مورد گرترود استاین باید عکس آن را ادعا کنیم. او عمری طولانی سرشار از استعداد و جاه‌طلبی هنری را سپری کرد، اما در انتها ازیهودی‌بودنش بیزار شد و به خاطر این تنفر با همکار و حامی نازی‌ها دوستی کرد. این مسئله هم بدون شک مواد لازم برای نوشتن چند کتاب دیگر در مورد او را فراهم می‌کند تا بر فراز کوهی از کتاب‌هایی که تاکنون درباره او نوشته شده جای گیرند.
 

منبع ترجمه: فولکس کرانت ۱۶مه ۲۰۱۲
 

در همین زمینه:
::مقالات فروغ تمیمی در زمانه::