بیش از یک سال از اعتراضهای سراسری دی ماه ۱۳۹۶، که صدها هزار نفر را به خیابانها کشاند، میگذرد. این جنبش و خیزش، همهی نیروهای سیاسی جامعه را، از دست اندرکاران حاکمیت تا مخالفان و منتقدان آن، دچار شگفتی کرد. برخلاف جنبش سبز که زمینهی سیاسی آن اعتراض به تقلب انتخاباتی بود و با خواستی روشن (رأی من کو) و با رهبری شناخته شده پا به میدان گذاشته بود این اعتراضها، که با انگیزه اقتصادی آغاز شد و اندکی بعد به دادن شعارهای سیاسی و ضدحکومتی گروید، زیر هدایت هیچیک از جریانهای گوناگون سیاسی قرار نداشت.
با این حال، پس از فروکش جنبش سبز، برآمد این اعتراضها در مخالفان جمهوری اسلامی امیدهای تازهای برای تغییر و تحول پدید آورد و دو دیدگاه متمایز در قبال تحولات داخل کشور، باردیگر، در برابر هم قرار گرفتند:
- دیدگاه نخست مسیر جنبش برای رسیدن به گذار مسالمتآمیز را، در راستای اعمال فشار به حکومت برای گشودن فضای سیاسی، و تحمیل انتخابات آزاد به آن میداند؛
- دیدگاه دیگر این اعتراضها را نشانهای از آغاز موقعیت انقلابی و براندازی قریبالوقوع حکومت ارزیابی میکند.
اگر سلطنتطلبان و مجاهدین و چپ افراطی همیشه در زمرهی براندازان دسته بندی میشدند، جریانهای عمدهی دیگر، از جمله جمهوریخواهان، حول شعار انتخابات آزاد شکل گرفته بودند. تظاهرات دیماه بخشی از جمهوریخواهان را چنان هیجان زده کرد که آنان نیز صدای پای انقلاب را شنیدند و سراسیمه خود را برای موقعیت انقلابی آماده ساختند و به جبههی براندازان پیوستند.[1] نگارش نقشههای راه برای گذار[2]، اقدام برای تشکیل شوراهای رهبری[3]، یا تشکیل شورای مدیریت گذار، تلاشهایی از آن دست است. مدل همهی جریانهای برانداز، همان الگوی انقلاب اسلامی ۱۳۵۷ است که بر آن است که با سراسری شدن تظاهرات و مبارزات، نظام وادار به تسلیم کامل و واگذار کردن حکومت به انقلابیان خواهد شد. در این مدل، برای تدارک شرایط به دست گرفتن قدرت، وجود یک رهبر که نقش بسیجنده داشته باشد ضروری است.
در نیروهای سنتیِ برانداز، یعنی مجاهدین و سلطنت طلبان، این نقش به ترتیب برعهدهی مریم رجوی و رضا پهلوی بوده و هست. اما جریانهای عمدهی جمهوری خواه، به دلیل اینکه هیچگاه تا پیش از این با استراتژی براندازی همراهی نداشتند، لزوم رهبر- محوری مبارزه را در دستور کار خود نداشتند. از این رو، سندرم براندازی، که پس از دیماه سال گذشته، دامن برخی از نیروهای جمهوریخواه را نیز گرفت، آنان را به سوی تشکیل جبهه یا کنگره، و کنفرانسهایی با محوریت تعیین نقشهی راه برای گذار، و یا مدیریت گذار سوق داد، که اوج آن تکرار کمدی-تراژدی رفراندم بود.
توهّم آغاز دوران گذار و رهبری آن
تمامی این جنبوجوشها در میان براندازان بر اساس این پیشفرض نادرست شکل گرفته که گویا ایران وارد فاز یا مرحلهی گذار به دموکراسی شده است و برای مدیریت آن رهبری و نقشهی راه گذار لازم است. از نظر براندازان سنتی، ایران از ابتدای انقلاب ۱۳۵۷همیشه در موقعیت انقلابی و آماده برای تغییر رژیم بوده است، حال آنکه بر اساس پژوهشهایی که در زمینهی گذارشناسی، با توجه به نمونههای تاریخی[4] انجام شده، یکی از مولفههای اصلی آغاز گذار به دموکراسی، با عقب نشینی حاکمان شناسایی میشود. ساموئل هانتینگتون در کتاب موج سوم در این زمینه مینویسد:
«سناریوهای تاریخی “تغییر رژیم” لزوما بر الگوهای نظری منطبق نبودهاند، اما تقریبا تمام گذارها، و نه فقط انتقال ها، درگیر برخی مذاکرات – صریح یا ضمنی، آشکار یا پنهان – بین دولت و گروههای مخالف بوده است.»
مشکل براندازان در تحلیل وضعیت این گمان نادرست است که به جای آنکه در پی جلب پشتوانهی مردمی یا توجه افکار عمومی باشند، وضعیت را ناشی از کمبود نیروهای فعال میدانند و چارهی کار را در تجمیع نیروها و انجام ائتلاف ارزیابی کردهاند.
به عبارت دیگر، وجود جنبشهای اعتراضی با هر گستردگیای که باشد، تنها یکی از پیش شرطهای آغاز دوران گذار به دموکراسی شمرده میشود، اما این به معنای آغاز دوران گذار به دموکراسی نیست. تحت بعضی شرایط، این جنبشهای اعتراضی میتوانند جامعه را به سویی پیش برند که کوچکترین ارتباطی به روند دموکراتیزاسیون ندارد. همانطور که جنبشهای اعتراضی در سوریه، لیبی، و یا سومالی، به مسیر گذار به دموکراسی نرسید. همچنان که جنبش سبز نیز، با تمام گستردگیاش، به دلیل سرسختی ولی فقیه و دستگاه او، و عزم آنان در سرکوب مردم، سرانجامی دموکراتیک نیافت. زمانی که علایمی از عقبنشینی حاکمان دیده نشود، دوران گذار برای دموکراسی آغاز نشده است. بیتوجهی به این نکتهی ابتدایی، سبب شده است که ادعاهای براندازان پس از اعتراضات دی ماه از صحت و دقت برخوردار نباشد.
“مبارزهی انتخاباتی” در میان براندازان
جریانهای سیاسی برانداز خصلتی انحصارطلب دارند. دلیل اصلی این انحصارطلبی نیاز به رهبری یگانه است. تجربهی حرکتهای براندازی نشان میدهد که میان براندازان رقابتی دائمی برای جلب نظر مردم به سوی یک رهبر فرهمند برقرار است. و هنگامی که این رهبری توسط مردم به فردی داده میشود دیگر نحلههای برانداز، خواسته یا ناخواسته، در خدمت هدفهای او قرار میگیرند. این تجربهی انقلاب ۵۷ است. زمانی که “خیابان” رهبری را به آیتالله خمینی داد، دیگر حرکتهای براندازی نحلههای دیگر (نظیر چپ و یا جبهه ملی) هم در خدمت این رهبری قرار گرفت. در شرایط امروز نه فقط افکار عمومی در داخل کشور توجهی به براندازان خارج از کشور ندارد، بلکه در خارج از کشور نیز، فراخوانهای اعتراضی آنان به خیابان نتوانسته است مخالفان را بسیج کند (مانند تظاهرات هفت سازمان سیاسی در نیویورک به هنگام آخرین سفر روحانی در سال ۲۰۱۷).
مشکل آنان در تحلیل این وضعیت، این گمان نادرست است که، به جای آنکه در پی جلب پشتوانهی مردمی یا توجه افکار عمومی باشند، این وضعیت را ناشی از کمبود نیروهای فعال میدانند و چارهی کار را در تجمیع نیروها و انجام ائتلاف ارزیابی کردهاند. اگر جریان سلطنتطلب، رهبری خود را به صورت طبیعی در رضا پهلوی یافته است، و مجاهدین در مریم رجوی، اما جمهوریخواهان برانداز و دیگر جریانها در این زمینه دچار دوگانگی شدهاند. گروهی معتقد به ائتلاف با سلطنت طلبان برای سرنگونیاند، که نتیجهی آن پذیرفتن رهبری رضا پهلوی است، و عدهای دیگر، در مخالفت با گروه نخست، راهکار را در ائتلاف با دیگر سازمانها جستوجو میکنند.
فعالیتها، در سطوح گوناگون، و در نشستها، میزگردها و مناظرهها و بیانیهها، بیشتر حاکی از نوعی فضای انتخاباتی میان جریانهای برانداز است تا نمودی از فضای حقیقی داخل کشور. در این “مبارزهی انتخاباتی”، براندازان در پی براندازی یکدیگرند.
در طی چهار دههی حکومت جمهوری اسلامی، چه بسیار گروهها و جریانها و سازمانها ایجاد شدند که از برخی از آنها حتی اثری نیز به جا نمانده است. برای مثال، در یکی از تشکیلات سیاسی خارج از کشوری تنها در طی دو دهه، چندین انشعاب درون سازمانی وجود داشته است.[5] در میان فعالان سیاسی داخل ایران یا در بزنگاههای تاریخی و سیاسی، حتی نام بعضی از این جریانها و تشکلها نیز از یادها رفته است. به علاوه، ائتلافسازیهای حول براندازی به جای آنکه بلوکهای مشخصی از جمهوریخواهی تا سلطنتخواهی را ایجاد کند، موجب بحثها و مشاجرههای کممحتوا شده است. بهویژه بعد از دی ماه ۹۶، بیهودگی فعال، شاخص جریان برانداز شده است. فعالیت این جریان، تنها به صرف حضور و بروزش، نتوانسته آثاری بیرونی و اثرگذار بر پهنهی سیاسی ایران، بهویژه در داخل کشور به جا گذارد. فعالیتها، در سطوح گوناگون، و در نشستها، میزگردها و مناظرهها و بیانیهها، بیشتر حاکی از نوعی فضای انتخاباتی میان جریانهای برانداز است تا نمودی از فضای حقیقی داخل کشور. در این “مبارزهی انتخاباتی”، براندازان در پی براندازی یکدیگرند.
“تجربهی سبز”
با گذشت بیش از یک سال از تحولات دی ماه ۱۳۹۶، تب هیجانها و دعاوی رهبری در خارج از کشور فروکش کرده است. اکنون میتوان از نو به پیشبرد مبارزه در داخل کشور پرداخت. اشاره شد که دوران گذار از جمله با عقبنشینی حاکمان شناسایی میشود. جنبش سبز همگرایانهترین رویداد چهار دههی اخیر بوده است که با شعار “رای من کو”، که جوهر انتخابات آزاد است، میتوانست مظهر طرد مطلق ولایت، و حرکت به سوی بازگشایی فضای دموکراتیک باشد. در این راه هر جریان و تفکری با هویت خود شرکت کرد. چتر انسانی جنبش سبز، چه در خیابان و چه در پهنهی سیاسی، بزرگترین همگرایی سیاسی در طول چهاردهه اخیر بوده است. حرکتهای مردمی به هواداران سرنگونی و براندازی نیز فرصتی داد که خود را به جنبش مردمی نزدیک کنند (چنانکه رضا پهلوی دستبند سبز به دست میکرد) و راهکار مبارزه و فشار برای به عقب راندن مسالمتآمیز حاکمیت را پی گیرند. اما پس از سرکوب جنبش، دوباره به همان مواضع و حرفهای گذشته بازگشتند. امروز نیز در پی تحلیل نادرست از وقایع دی ماه، همان مواضع و کنشهای سیاسی پیش از جنبش سبز را دنبال میکنند.
بزرگترین نقص این طیف سیاسی نداشتن تعریفی روشن از دوران گذار به دموکراسی است. از دیدگاه آنان، هر حرکت اعتراضی گستردهای علامتی برای آغاز این گذار شمرده میشود، و در نتیجه، ترسیم نقشهی راهی که محور اصلیاش تنها تشکیل دولت انتقالی و آلترناتیوهای سرنگونی است، مد نظر قرار میگیرد.
مطالعه، بازخوانی، و تدقیق در شرایطی که به انتخابات سال ۸۸ و پدیداری جنبش مردمی سبز منجر شد، میتواند نوری بر چگونگی امکان گذار مسالمتآمیز با توجه به بافت فرهنگی، اجتماعی، و سیاسی ایران و جایگاه منطقهای و جهانی آن بتاباند.
* Siamak Aram, Ph.D. Assistant Professor of Analytics, Harrisburg University of Science and Technology
پانویسها
[1] مهرداد درویش پور : ایران آبستن انقلابی دیگر؟ ۲ ژانویه ۲۰۱۸
[2] سند پیشنهادی راهبرد عبور از جمهوری اسلامی و گذار به دمکراسی در ایران، ۱۰ اکتبر ۲۰۱۸
[3] حسن شریعتمداری درباره مدیریت گذار: ایران احتیاج به رهبری کاریزماتیک ندارد
[4] Samuel P. Huntington, The Third Wave: Democratization in the Late Twentieth Century, University of Oklahoma Press, 1993
سایه سیاه نظامیان سپاهی بر جمهوری الهی ایرانی بر افکنده است و بدون آن یک هفته هم دوام نمیآورد. فرقه رجویه و پهلوی طلب ها هم به امامزاده واشنگتن و لابی مافیا یهود دخیل بسته اند و امید حاجت دارند. نیروهای جمهوریخواه و دموکرات هم بجز تحلیلهای اسیدی و حرافی در اینجا و آنجا در انتظار اینند که دری به تخته ایی بخورد و از برکت حوادث، نانی برای آنها و برکتی دموکرات گونه عاید مردم ایران شود. در این میان بیچاره ملتی که روشنفکرانی چون ما دارد !
ایراندوست / 24 March 2019
روشنفکران نه تنها در ایران بلکه در کشورهای پیشرفته هم اثر گذار نیستند . کافیست به کتاب های نوام چامسکی بخصوص کتاب ” چه کسی بر جهان حکومت می کند ” را بخوانید تا به سکوت دانشمندان فرهیخته آمریکا دراقدامات جنایتکارانه دولتشان پی ببرید ! در کشوری مثل آمریکا روشنفکران اقلیت اندکی هستند که هیچ نقشی ندارند و معمولا در انتخابات هم شرکت نمیکنند چون گزینه ای جز دوحزب وابسته به بنگاه های قدرتمند مالی برای کنگره نیست.
? who rules the world
bijan / 24 March 2019
تنها راه نجات مردمان ایران، حمله نظامی به مراکز قدرت سرکوبگر نظام دژخیم ولایی سپاهی است.
این مبارزات منفی و مسالمت آمیز، تا نودگان خامنه ای هم نتیجه نخواهد داشت.
همه دیکتاتورهای مثل خامنه ای از راه قوه قهریه سرنگون شدند.
حتی شاه یا مبارک هم با دخالت خارجی بود.
سپاه جنایاتکارن را باید بمباران کرد. پایگاهیشان باید در هم کوباند با بمب و موشک .
مردم ایران ناتوان هستند. چرا این را قبول نمکیند. چند دهه دیگر و چند نسل دیگر بایست بسوزند؟!
اورانوس / 25 March 2019