داوری درباره رژیم دیکتاتوری و گذار به دموکراسی، از دو منظر اخلاقی و جامعه شناختی قابل بررسی است. استعفای محمد جواد ظریف و پس گرفتن استعفا پس از مخالفت حکومت، به این بحث به نوعی دامن زده است. ابتدا محل نزاع در بحث اخلاقی شکافته خواهد شد، سپس بحث اصلی از منظر پروسه گذار به دموکراسی تعقیب خواهد شد.
داوری اخلاقی در مورد حاکمان سیاسی
اخلاق به فعل فاعل مختار راضی میپردازد و آن را محکوم به حکم حسن و قبح میکند. هر رفتاری- از جمله کنش گفتاری- مورد داوری اخلاقی قرار میگیرد. رفتارهای سیاسی، از جمله کارکردن در حکومتهای دموکراتیک و غیر دموکراتیک، نیز مصداقی از همین حکماند. به عنوان مثال، در آمریکا، بحث مهمی در گرفت که آیا کار کردن در دولت دونالد ترامپ که فردی نژادپرست، متقلب، جنسیت زده، دروغگو، و…است، اخلاقاً موجه است؟
از میان دهها گفتار و کردار زن ستیزانه ترامپ، فقط به این یکی توجه کنید. در سال ۲۰۱۶ در طول انتخابات ریاست جمهوری یک ویدئو توسط روزنامه واشنگتن پست منتشر شد که در آن دانالد ترامپ در یک اتوبوس به استودیو تلویزیون “ان بی سی” میرفت تا در یک برنامه تلویزیونی شرکت کند. بیلی بوش- مجری آن برنامه- در اتوبوس همراه ترامپ بود و این دو با هم گپ میزدند. ترامپ به بوش توضیح میداد که چگونه زنان شوهر دار را اغوا میکند. آنان از درون اتوبوس یک هنرپیشه زیبای زن را دیدند که به طرف اتوبوس میآمد تا با آنها ملاقات کند. ترامپ به بوش گفت که ممکن است آن خانم را ببوسد. ترامپ برای توجیه عملش به بوش گفت: «من صبر نمیکنم. و وقتی شما یک ستاره باشید، آنها [زنان زیبا] به شما اجازه میدهند که آن کار را [بوسیدن آنها را] انجام دهید. شما هرکاری که بخواهید میتوانید انجام دهید. میتوانید وسط پاشان را بقاپید. هر کاری بخواهید میتوانید انجام دهید.»
او سخنان بسیاری از این نوع درباره دخترش بیان کرده است. در یکی از موارد میگوید:”اگر ایوانکا دختر من نبود با او بیرون میرفتم” (“date”). بسیاری او را یک آدم سکسیست به شمار میآورند. در اینجا میتوانید ۶۱ سخن او در مورد زنان را ببینید.
به گزارش حقیقت یاب واشنگتن پست، ترامپ از آغاز ریاست جمهوری تاکنون، روزانه بیش از ۱۰ دروغ و سخن نادرست گفته است.
مواضع و عملکرد نژادپرستانه او علیه مسلمانان، سیاه پوستان، افریقاییها و هیسپانیکها چنان زیاد است که نیازی به ارائه شاهد وجود ندارد. به عنوان مثال، برخی از سخنان نژادپرستانه او را اینجا ببینید.
پرسش ناقدان آمریکایی این بود: چرا افرادی چون مک مستر (مشاور امنیت ملی)، جان کلی (رئیس کارکان کاخ سفید)، جیمز متیس (وزیر دفاع)، رکس تیلرسون (وزیر امور خارجه)، جف سشنز (وزیر دادگستری)، و….با چنین فردی کار میکنند؟ تیلرسون ترامپ را “نادان گائیده شده” خواند. جیمز متیس گفت درک ترامپ از مسائل مانند یک دانش آموز کلاس پنجم یا ششم دبستان است. جان کلی ترامپ را “احمق” خواند. اما همه آنان با این که او را فردی متقلب، دروغگو، نژادپرست، دیوانه، زن ستیز، و…به شمار میآوردند، در دولت او باقی ماندند تا ترامپ تک تک آنها را اخراج کرد و سخنان بسیار زشتی علیه شان بیان کرد. در ۵ سپتامبر ۲۰۱۸ نیویورک تایمز مقالهای بدون امضا از یکی از اعضای اصلی دولت ترامپ منتشر کرد. این مقاله دلایل کار کردن آنها با وی را توضیح داده و به مردم آمریکا میگفت نگران نباشید ما اینجا هستیم که او شما و جهان را به خطر نیندازد. راد روزنستاین، معاون وزرات دادگستری، نیز خواستار اقدام اعضای دولت برای عزل ترامپ براساس ماده ۲۵ متمم قانون اساسی شده بود. او نیز به کار در دولت ترامپ ادامه داد، ولی به دستور ترامپ طی روزهای آینده از دولت خواهد رفت.
در مورد مایکل کوهن- وکیل شخصی دونالد ترامپ- نیز باید گفت که اولاً: او در دولت ترامپ کار نمیکرد. اقدامات و فعالیتهای او به دوران پیش از آغاز ریاست جمهوری ترامپ باز میگردد. ثانیاً: شخصیت دونالد ترامپ و اقداماتش وجدان اخلاقی او را بیدار نکرد، بلکه پس از این که به سنای آمریکا درباره فعالیتهای ترامپ دروغ گفت- البته به دستور ترامپ- و رابرت مولر در پرونده بزرگ ارتباط تیم انتخاباتی ترامپ با روسیه او را گیر انداخت و محکومیت بسیار بالا را در برابر خود دید، همکاری با مولر را انتخاب کرد تا مجازاتش به ۳ سال کاهش یابد. خطر زندان بلند مدت وجدان او را بیدار کرد.
از حکومت آمریکا خارج شویم و به روشنفکران بپردازیم. نوام چامسکی، روشنفکر حساس به حقوق بشر و مسائل قلمرو عمومی، هیلاری کلینتون را فردی فاسد، وابسته به وال استریت و جنگ طلب به شمار میآورد. اما او در انتخابات ریاست جمهوری ۲۰۱۶ آمریکا به نیروهای مترقی و چپها گفت: « دماغتان را بگیرید و به هیلاری کلینتون رأی دهید.» خطر ترامپ او را به رأی دادن به هیلاری کلینتون فاسد سوق داد. آیا تشویق میلیونها فرد به رأی دادن به یک فرد فاسد جنگ طلبی که در خدمت یک درصد ثروتمند جامعه است، اخلاقاً موجه است؟ از نظر چامسکی و بسیاری از روشنفکران چپ و لیبرال آری. برنی سندرز هم مجبور شد کل جنبش اجتماعی ای که حول او جمع شده بود را فدای هیلاری کلینتون کند.
از نظام دموکراتیک آمریکا به دیکتاتوری ایران گذر کنیم. ابتدا نگاهی به گذشته بیندازیم. آیا کارکردن شخصیتهای برجستهای چون محمد علی فروغی، علی اکبر داور، و…با استبداد مطلقه رضاخان که توسط انگلیسیها و با کودتا به قدرت رسید، اخلاقاً موجه بود؟ آیا این افراد فاقد وجدان بودند و فساد و چپاول و غارت رضا خان را نمیدیدند؟ یا خود را به نفهمی میزدند؟
همین پرسش درباره کارکردن در حکومت دیکتاتورهایی چون آیت الله خمینی (که قتل عام زندانیان سیاسی و عقیدتی در تابستان ۱۳۶۷ یکی از جنایات اوست) و آیت الله خامنهای صادق است. آیا وجدان اخلاقی این عمل را روا به شمار میآورد یا ناروا؟ محمد جواد ظریف نه انسان شجاعی است که در برابر ولی فقیه بایستد، نه کوچکترین تحولی در ساختار ناکارآمد و نیروهای فاقد صلاحیت وزارت خارجه ایجاد کرده است. با این همه، آیا ادامه دادن کار با ولی فقیه و خدمت به نظام از سوی او نشانه فقدان وجدان اخلاقی، قوه قضاوت یا افسون رهبری و ایدئولوژی است؟
اکثر حکومتهای جهان غیر دموکراتیک هستند. اگر کارکردن در این نوع حکومتها اخلاقاً ناموجه و نشان عدم حساسیت به مسایل واقعی و انضمامی و فقدان وجدان اخلاقی باشد، شمار بسیاری در جهان محکوم خواهند شد. ضمن این که همه رژیمهای دیکتاتوری از نیروهای متخصص خالی خواهند شد. آیا تکنوکراتها اخلاقاً مجازند در رژیم دیکتاتوری کار کنند؟ اگر نه، این حکم کدام قلمروها را در بر میگیرد. روشن است که کارکردن در دستگاههای مستقیم سرکوب و شکنجه نارواست. اما کارکردن در دانشگاههای دولتی به عنوان استاد چه حکمی دارد؟ آیا بهتر نیست دانشجویان علوم اجتماعی از علم یوسف اباذری استفاده کنند تا او خود استعفا دهد؟ حسین بشیریه و صدها تن دیگر را با حکم و بدون حکم اخراج کردند. اگر حسین بشیریه را اخراج نمیکردند، وظیفه اخلاقی او چه بود؟ تدریس در دانشگاه جمهوری اسلامی یا استعفأ؟
از سوی دیگر، “منطق موقعیت” داوری اخلاقی را مشکل میسازند. فردی که در سلول انفرادی تحت بازجویی و شکنجه قرار دارد را نمیتوان “فاعل مختار” به معنای دقیق کلمه به شمار آورد. فردی که در اردوگاه نازیها (آشویتس)، اردوگاه استالین (گولاک)، اردوگاه چین کمونیست، یا اردوگاه کره شمالی قرار دارد، نیز “فاعل مختار” نیست. آیا وقتی خانمبیارهای اعلیحضرت- از جمله علم- دختران زیبای ایرانی را برای همبستری با محمد رضا شاه پهلوی انتخاب میکردند، آن دختران یا خانواده هایشان “مختار” بودند نه بگویند؟ آری، میتوانستند مخالفت کنند، ولی در آن صورت با ساواک طرف بودند. “منطق موقعیت” به داور اخلاقی هشدار میدهد که به سادگی حکم صادر نکند. برخی گفتهاند که فروغی در توجیه همکاری با رضا شاه میگفت:
در کف شیر نر خونخواره ای/ غیر تسلیم و رضا کو چاره ای
علم سیاست و جامعه شناسی سیاسی
داوری اخلاقی درباره رفتارهای فردی و جمعی وظیفه علم سیاست و جامعه شناسی سیاسی نیست. تبیین تولید و توزیع قدرت وظیفه آنهاست. به قول فوکو قدرت در کل جامعه پخش شده است. علم سیاست و جامعه شناسی سیاسی رویدادهای اجتماعی چون انواع رژیمهای سیاسی، انواع دیکتاتوری ها، کودتا، شورش، انقلاب، جنبشهای اجتماعی، و…را تعلیل و تبیین میکنند. بررسی تجربههای گذار به دموکراسی یکی از مسائلی است که این علوم به آن میپردازند. این دو علم را نمیتوان (نباید) به علم روانشناسی یا علم اخلاق تحویل کرد.
واقع نگری و حساس بودن به واقعیت مبنای علوم است. واقعیت نقش مهمی در مقام داوری در علم دارد. به تعبیر دیگر، پس از ساختن نظریهها یا نمونههای آرمانی، واقعیت از طریق شواهد نقض، آنان را ابطال میکند. به عنوان مثال، اگر فردی جمهوری اسلامی را مصداق یکی از نمونههای آرمانی ماکس وبر- یعنی نظامهای نوسلطانی، کاریزماتیک، سنتی، عقلایی دموکراتیک- به شمار آورد، واقعیت شواهد و قرائن نقض ارائه خواهد کرد و مدعی باید بتواند به گونهای به شواهد نقض پاسخ گفته و یا ابطال مدعای خود را بپذیرد.
مسئله ایران و ایرانیان، گذار مسالمت آمیز از جمهوری اسلامی به نظام دموکراتیک ملتزم به آزادی، حقوق بشر و برابری به مثابه عدم تبعیضهای قومی و دینی و جنسی و طبقاتی و استثمار است. گذار به دموکراسی سکولار، با ساختار نظام دیکتاتوری ارتباط وثیقی داشته و دارد. برخی ساختارها اگر گذار به دموکراسی را ناممکن نسازند، احتمالش را بسیار کاهش میدهند. اما برخی ساختارهای نظام دیکتاتوری، برای گذار به دموکراسی مساعدترند و احتمال گذار را افزایش میدهند. این مسئله، مسئله یا بحثی اخلاقی نیست، سخن برسر این است که دموکراسی خواهان شیلی چگونه از حکومت کودتایی ژنرال پینوشه به دموکراسی گذر کردند؟ داور اخلاقی ممکن است دموکراسی خواهان را به دلیل سازش و همکاری با ژنرال پینوشه محکوم سازد، اما از منظری فراتر، آنان برای عدالت عمومی (دموکراسی و حقوق بشر) نه تنها از عدالت شخصی گذشتند، بلکه به کودتاگر سرکوبگر امتیازهای بسیار دادند. این امر میتواند مصداقی از تیتر فرعی کتاب افسانه زنبوران برنارد ماندویل به شمار رود: “چند گفتار برای مبرهن ساختن این معنا که رذایل انسانی…گاه برای جامعه مدنی مفید میافتد و لذا میتوانند جای فضایل اخلاقی را بگیرند”. به نظر ماندویل “رذایل فردی حسنات جمعی اند”.
پرسش این است: جه نوع دیکتاتوریی برای گذار به دموکراسی “مساعدتر” است؟ کدام یک از نظامهای غیر دموکراتیک بیش از بقیه راه گذار به دموکراسی را هموار میسازند؟
دیکتاتوری یکدست فاقد انتخابات
کره شمالی کمونیست و عربستان سعودی وهابی دو مصداق دیکتاتوری یکدست فاقد انتخاباتاند. نه تنها هیچ انتخاباتی ندارند، بلکه ساختار حکومت شان به گونهای است که صدای واحدی از آن به گوش میرسد. از نگاه ناظر بیرونی این گونه به نظر میرسد که گویی همه زمامداران این گونه دیکتاتوریها آرای واحدی داشته و اهداف و استراتژی و تاکتیکهای واحدی را دنبال میکنند. در حکومتهای چین کمونیست و کوبای کمونیست نیز شاهد صداهای متعارض و متفاوت از زمامداران حاکم نیستیم. البته این مصادیق با یکدیگر تفاوت داشته و دارند. اما یکدستی حکومت و مواضع واحدی که توسط همه ارکان نظام سیاسی بیان میشود، ویژگی مشترک این دیکتاتوری هاست.
دیکتاتوری یکدست دارای انتخابات
ژنرال سیسی با کودتا یک حکومت یکدست در مصر ساخته است. سیسی چنان سرکوب کم نظیری به راه انداخته که عفو بین الملل دوران او را از نظر کشتار و شکنجه مخالفان بسیار بدتر از دوران حسنی مبارک به شمار آورده است. امی هوورن و اندرو میلر در فارن پالیسی ۲۷ فوریه ۲۰۱۹ مقالهای منتشر کردهاند با تیتر “بدتر از مبارک.عبدالفتاح السیسی یک شکل جدید توتالیتاریسم را به مصر میآورد.”
مصر دارای انتخابات است. در سالهای آخر حکومت حسنی مبارک، او اجازه داد که اخوان المسلیمن هم در انتخابات شرکت کند و آنها یک اقلیت ۱۰۰ نفره در پارلمان داشتند. این وضعیت به حرکت عمومی مردم علیه دیکتاتوری حسنی مبارک کمک کرد.
اما سیسی همه رقبای خودی رژیم – مخالفان که جای خود دارند- را هم حذف کرد. یک پارلمان کاملاً مطیع خود ساخته که اخیرا راه ریاست جمهوری مادام العمر او را گشود. از رژیم دیکتاتوری سکولار مصر نیز فقط صدای واحدی به گوش میرسد. شاهد هیچ اختلاف نظری میان زمامداران در قلمرو عمومی نیستیم.
دیکتاتوری دارای میانه روها و افراطی ها
برخی نظامهای دیکتاتوری، یکدست نیستند. صدایهای مختلف از آن به گوش میرسد. اتحاد جماهیر سوسیالیستی شوروی در دوران گورباچف چند صدایی شد. گورباچف صدای میانه روهای معتقد به سوسیالیسم انسانی بود که قصد داشت از راه پروستریکا و گلاسنوست نظام را بازسازی و قدرتمند سازد. او توانست کمونیستهای تندرو را به حاشیه براند.
اردن یک نمونه دیگر از مصادیق دیکتاتوری چند صدایی است. اگرچه همه نمایندگان در پارلمان به پادشاه وفادارند، اما صداهای مختلف از پارلمان به گوش میرسد.
مورد جمهوری اسلامی
جمهوری اسلامی، الف- به دو بخش میانه رو و تندرو تقسیم میشود. ب- قانون اساسی جمهوری اسلامی ساختاری انتخابی و انتصابی ایجاد کرده است.
درست است که ولی فقیه از طریق شورای نگهبان مخالفان، منتقدان و رقبا را حذف میکند، اما با همه اینها، نهاد انتخابات بخشهای انتخابی و انتصابی را در برابر هم قرار داده و حکومت را چند صدایی کرده است.
آیت الله منتظری وقتی قائم مقام رهبری بود، در برابر شکنجه زندانیان و قتل عام زندانیان سیاسی و عقیدتی در تابستان ۱۳۶۷ ایستاد. مصطفی پورمحمدی (یکی از اعضای هیئت مرگ) در اسفند ۱۳۹۷ گفت، همین امر موجب عزل آیت الله منتظری توسط آیت الله خمینی از جانشینی رهبری شد. البته انتقادهای رادیکال آیت الله منتظری از نهادهای حکومتی و اقدامات سپاه نیز در عزل وی نقش اساسی داشتند. این نزاع در عالیترین سطح رژیم صورت گرفت. سپس آیت الله منتظری به عنوان مرجع تقلید در برابر ولی فقیه جدید – آیت الله خامنه ای- ایستاد و پنج سال در منزلش زندانی شد. مهندس میرحسین موسوی (نخست وزیر دهه اول انقلاب) و همسرش (زهرا رهنورد) و مهدی کروبی (رئیس مجلس ششم) به خاطر مقابله با آیت الله خامنهای و نهادهای انتصابی تحت امر او، اینک بیش از ۸ سال است که در منزلشان زندانی هستند. “جنبش انتخاباتی سبز” بیشتر معترضان را گرد آورد و ماهها طول کشید تا دستگاههای اطلاعاتی و امنیتی و قضایی موفق به سرکوب آن شوند.
تاکنون، بخشهای انتخابی جمهوری اسلامی در بهترین حالت دوران ریاست جمهوری خاتمی و مجلس ششم و شورای شهر آن دوره را آفریدهاند. دوره اصلاحات، از نظر اقتصادی و سیاسی و فرهنگی و اجتماعی بهترین دوره جمهوری اسلامی به شمار میرود. این دوره جمهوری اسلامی را مجبور کرد که رسماً مسئولیت قتلهای زنجیرهای را بپذیرد که کار نیروهای وزارت اطلاعات بوده است.
دوران ریاست جمهوری حسن روحانی، مجلس یازدهم و شورای شهر نیز حکومت را به دو بخش میانه رو و افراطی تقسیم کرده است. به یک معنا جنگ قدرت میانه روها و افراطیها در دوران روحانی بیشتر شده است. فرماندهان سپاه برای کودتا دست به هرکاری میزنند (رجوع شود به مقاله “کودتای سپاه علیه نهادهای انتخابی: «حذف انتخابات یا رأی دادن به ما»“)، اما نمیتوان ادعا کرد که صد درصد موفق خواهند شد. افراطیها حسن روحانی را متهم میکنند که جاسوس بریتانیاست. حتی مینویسند که سپاه قدس خبر سفر محرمانه بشاراسد به تهران را به دلیل نگرانی از لو دادن آنها به آمریکا و اسراییل و کشتن اسد در هوا توسط آمریکا و اسراییل به حسن روحانی و ظریف اطلاع نداد. حسن روحانی در موارد بسیار به سپاه و بسیج برای دخالت در اقتصاد و سیاست حمله کرده است. او در دوران انتخابات سال ۱۳۹۶ تندترین سخنان را علیه ابراهیم رئیسی به خاطر سوابق اش در کشتار و جنایت ایراد کرد و با پاسخ تند آیت الله خامنهای مواجه شد که تو در حوادث دهه ۱۳۶۰ جای شهید و جلاد را عوض میکنی (رجوع شود به مقاله “آیت الله خامنهای ابراهیم رئیسی را شهید و قربانیان را جلاد کرد” ).
به یک معنا میتوان ادعا کرد که حجم انتقادهای علنی از آیت الله خامنهای و سپاه در دوران حسن روحانی بسیار بیشتر از دوران اصلاحات شده است. افراد بسیاری در زندانها و بیرون زندان نامههای سرگشاده بسیار رادیکال- حتی اهانت آمیز- علیه آیت الله خامنهای منتشر میسازند. اعتراضهای سیاسی و صنفی و اعتصابات کارگری و معلمان نیز در این دوره بیش از هر دوره دیگری صورت گرفته است.
اختلافات میانه روها و افراطیها در مورد سیاست خارجی از همه جا روشنتر است. افراطیها بر طبل مبارزه با دولتهای غربی به رهبری آمریکا و اسراییل میکوبند و پروژه عقبه استراتژیک جمهوری اسلامی در خاورمیانه را تعقیب میکنند (رجوع شود به مقاله “بیانیه اخیر خامنهای: اصرار بر یک سیاست ویرانگر“). اما میانه روها به دنبال مذاکره و توافق با آمریکا، اروپا و دولتهای منطقهاند.
دیکتاتوری چند صدایی برای گذار مساعدتر است
دیکتاتوریهای یکپارچه تکصدایی چون کره شمالی، چین، کوبا، عربستان سعودی، مصر، و…همه راههای فعالیت مخالفان، منتقدان و رقبا را مسدود میسازند. نه تنها از کل حکومت صدای واحدی شنیده میشود، بلکه آنان در پی آن بوده و هستند که از کل جامعه هم صدای واحدی شنیده شود که همان صدای واحد حکومت است.
اما دیکتاتوری چندصدایی و با حاکمیت دوگانه چون جمهوری اسلامی، برای گذار به دموکراسی مساعد تر است. چرا؟
یکم- جنگ قدرت حاکمان فضای تنفس برای مردم فراهم میآورد. در جمهوری اسلامی زمامداران شبانه روز و به طور علنی علیه یکدیگر سخن گفته و عمل میکنند. همه در حال خنثی کردن کارهای یکدیگر بوده و هستند. اختلافات آنها همه قلمروهای سیاسی (داخلی و خارجی)، اقتصادی، فرهنگی، نظامی، اجتماعی و رسانهای را در بر میگیرد. حسن روحانی تاکنون در برابر بستن کل فضای مجازی توسط خامنهای و نیروهای افراطی نظام مقاومت کرده است. در ایران تعداد تلفنهای هوشمند بیش از تعداد جمعیت کشور است. همه در حال استفاده از فضای مجازی و شبکههای اجتماعی هستند. این فضا، فقط فضای تنفس نیست، فضای تخلیه احساسات رادیکال علیه رژیم هم هست. هر کس با تلفن همراه خود از هر اعتراضی تصویر گرفته و خود منتشر میسازد یا برای رسانههای میلیونی خارج کشور ارسال میکند. صدای زندانیان سیاسی نیز از همین راه به گوش جهانیان میرسد.
دوم- خطر حمله نظامی به ایران جدی بوده و هست. نتانیاهو بارها قصد بمباران ایران را داشته که با مخالفت نظامیان و دستگاههای امنیتی اسراییل و دولت اوباما روبرو شده است. باراک اوباما سه بار اعلام کرد که اگر توافق هستهای صورت نمیگرفت، حمله نظامی آمریکا به ایران حتمی بود. در دوران ترامپ نیز صدها سناتور، اعضای دولتهای سابق، کارشناسان امنیتی، نظامی و دانشگاهی گفته و نوشتهاند که دولت ترامپ به دنبال بهانه برای حمله نظامی به ایران است (به عنوان جدیدترین نمونه، به مقاله مایکل مک فال- سفیر آمریکا در روسیه در دوران اوباما- در واشنگتن پست اول مارس ۲۰۱۹ بنگرید که میگوید دولت ترامپ به دنبال تغییر رژیم در ایران است و ترامپ ممکن است برای پیروزی در انتخابات ۲۰۲۰ به ایران حمله نظامی کند). اگر چنین شود، ایران به وضعی بدتر از سوریه و لیبی دچار خواهد شد. هر فرد و گروهی که خواهان گذار از دیکتاتوری جمهوری اسلامی به یک نظام دموکراتیک سکولار ملتزم به حقوق بشر و عدم تبعیض است، باید فعالانه با سقوط ایران به مرداب جنگ مخالفت کند. میانه روهای رژیم اگر هیچ کاری نکنند، فقط و فقط مانع جنگ شوند، این امر به سود فرایند گذار به دموکراسی است. میانه روهایی چون روحانی و ظریف به دنبال بهبود روابط ایران با جهان غرباند. اگرچه اروپا نمیتواند در برابر آمریکا بایستد، اما تاکنون در مورد توافق هستهای به راه آمریکا هم نرفته است.
کارل پوپر و ریچارد رورتی تأکید میکردند که وظیفه اخلاقی سیاستمداران و روشنفکران کاهش درد و رنج اجتناب پذیر مردم است. جنگ بدترین درد و رنج بشری است. تحریمهای اقتصادی فلج کننده هم تنها کمر مردم را میشکنند و درد و رنج آنان را به طور صعودی افزایش میدهند. وقتی اکثریت مردم گرفتار فقر و فلاکت شوند، فقط و فقط میکوشند تا زنده بمانند، فاعلیت آنان برای دموکراسی سازی از آنان گرفته خواهد شد و دموکراسی و حقوق بشر برای آنها به رویاهایی دست نیافتنی تبدیل خواهند شد (رجوع شود به مقاله “آیا تحریمهای کمرشکن موجب سرنگونی جمهوری اسلامی میشود؟ “). در حاکمیت دوگانه، میانه روهای حکومت کوشش میکنند تا افراطیها با سیاستهای رادیکال کشور را گرفتار تحریم نسازند. حضور میانه روها در حکومت نه تنها برای ممانعت از جنگ و تحریمهای فلج کننده ضروری است، بلکه برای کاهش درد و رنج مردم، وظیفهای اخلاقی به شمار میرود.
سوم- میانه روهای رژیم دیکتاتوری مسئول “تغییر رژیم” و عاملان گذار به دموکراسی نیستند. این انتظاری نابجا از میانه روهای دیکتاتوری است که به جای مخالفان رژیم عمل کنند و برای آنان و مردم با “تغییر رژیم” دموکراسی بیاورند. دموکراسی محصول موازنه قوا میان رژیم سیاسی و جامعه مدنی است. دموکراسی خواهان باید از فرصت حاکمیت دوگانه استفاده کرده و مردم را از طریق سازمان یابی در نهادهای مدنی، صنفی و سیاسی قدرتمند سازند. ساختن اتحادیه کارگری کار کارگران است، نه میانه روهای حکومت. میانه روهای حکومت حداکثر میتوانند باز کننده راه آنان باشند. حداقل از سال ۱۳۷۹ تا کنون صدها بار بر این نکته تأکید کرده ام که به جای حکومت/دولت/رژیم سیاسی، باید افکار و گفتار و رفتار دموکراسی خواهان به جامعه مدنی معطوف شود. بدون جامعه مدنی قدرتمند دموکراسی نخواهیم داشت، حتی اگر جمهوری اسلامی سرنگون شود (به عنوان نمونه به این سه مقاله رجوع شود: “راه حل بالايیها و پائينیها برای نجات ايران و ايرانيان“، “حرکت اعتراضی دیماه ۹۶ و تحریر محل نزاع“، “مشکل گذار ایران به دموکراسی“).
چهارم- دموکراسی خواهان هرگز نباید نیروهای میانه رو نظام دیکتاتوری را به سوی افراطیهای رژیم برانند و حاکمیت یکپارچه بسازند، بلکه تا میتوانند باید زمامداران حکومت را به سوی میانه روی برانند و در نهایت به جنبش دموکراسی خواهی حذب کنند. در پروسههای موفق گذار به دموکراسی، وقتی مخالفان دیکتاتوری از طریق قدرتمندکردن مردم در نهادهای مدنی و صنفی جامعه مدنی قدرتمند ساخته اند، با میانه روهای حکومت ائتلاف تشکیل داده و افراطیها را به حاشیه راندهاند تا جامعه گرفتار دور باطل خشونت و سرکوب نشود.
بنابراین، حضور میانه روها در حکومت دیکتاتوری برای گذار به دموکراسی ضروری است و از نظر اخلاقی هم موجه است. اما مخالفان دیکتاتوری جمهوری اسلامی باید کار خود را انجام دهند. کار آنان همراه شدن با دست راستیهای نژادپرست برای “تغییر رژیم” و بازی کردن نقش چلبیها نیست (رجوع شود به مقالههای “دولت ترامپ در ایران به دنبال تغییر رژیم است یا تغییر رفتار رژیم؟ ” و “چلبیسازی برای ایران، پاسخ به مسائل خودشان است نه مسائل ما“)، بلکه فعالیت در جامعه و قدرتمند کردن مردم است. سازمان یابی آنان در نهادهای مدنی و صنفی و سیاسی است. هژمونی در جامعه به این معنا، دموکراسی ساز است. دموکراسی به این معنا، از پائین ساخته میشود.
از تُرّهات چند پاراگراف ابتدایی اگر بگذریم٬ به نظر میرسد نویسنده اصلا معنای دیکتاتوری و فرق آن را با استبداد نمیداند. به هر کسی نمیشود گفت “دیکتاتور”. این آقای «نیکلاس مادورو» که از جایگاه ریاستجمهوری ونزوئلا پایین نمیآید دیکتاتور است. اما فردی مثل آغا محمد خان قاجار دیکتاتور نبود. حتی طبق تعریف رهبران جمهوری اسلامی نیز دیکتاتور نیستند.
برای دیکتاتور شدن ابتدا باید یکسری نهادهای سیاسی و اجتماعی و نوعی مشارکت واقعی مردمی در مدیریت یک کشور وجود داشته باشند. دیکتاتورها از صحنهی سیاسی پلورالیستی و جامعهی دارای نهادهای مستقل مردمی برمیخیزند و پس از آن است که به سوی تعطیل کردن یا کاهش قدرت نهادهای دموکراتیک در جامعه میروند و با قرائت خطابههای قرّا و باشکوه در جامعه مردم را مستقیما در مقابل یکدیگر و نیز نهادها قرار میدهند.
آغا محمد خان را نمیتوان دیکتاتور نامید. او و خیلی از سلاطین ایرانی افرادی خودکامه و جبّار بودند که کشور را مِلک شخصی خویش قلمداد میکرند و نیت اصلی آنها از حکومت٬ لذت و منافع شخصی بود. پهلویها و در کل پادشاهان دولتهای مدرن را نیز نمیتوان دیکتاتور نامید چرا که دیکتاتور اساسا فردیست که از میان مردم عادی بر میخیزد و معادلات قدرت را به نفع خود تغییر میدهد. پادشاهان در دولتهای مدرن در بدترین حالت وقتی قانون اساسی را زیر پا میگذارند٬ مستبد، تیران یا خودکامه نامیده میشوند.
خیلی از مواقع دیکتاتورها در شرایط اضطراری به قدرت میرسند و حتی پس از رفع اضطرار٬ شرایط کشور را به حالت عادی برنمیگردانند. نهادهای سیاسی را تعطیل میکنند و در داخل و خارج کشور دشمنتراشی میکنند تا توجیههای بیشتری برای تداوم حضور خویش در مسند قدرت داشته باشند.
عل کریمزاده / 05 March 2019
« … مخالفان دیکتاتوری جمهوری اسلامی باید کار خود را انجام دهند. کار آنان همراه شدن با دست راستیهای نژادپرست برای “تغییر رژیم” و بازی کردن نقش چلبیها نیست … » ؛ جناب گنجی آنان که فشار اقتصادی و حتا نظامی بر ایران را به بهانه مقابله با حکومت تأیید و تشویق می کنند ، مخالفان دیکتاتوری نیستند ؛ مزدوران استعمارند و چنان که از ادبیات پرخاشگر و مفتری و پر خشم و نفرت انگیزشان برمی آید ، به دمکراسی و حقوق ملت بی اعتقادند؛ از این رو آن قدر که با فعالیت مدنی و اصلاح طلبانه آشکارا سر ستیز دارند ، با دیکتاتوری مرزبندی ندارند . ناگفته نماند که جمهوری اسلامی هم به دلیل ماهیت فرهنگی رکن مرکزی حکومت ، هم به دلیل بافت متکثر حوزه های شیعه و هم به دلیل آمیختگی فرهنگ حوزوی به فرهنگ بازار ؛ نظامی انعطاف پذیر و از جهتی بی بدیل است . به لحاظ ساختار اجتماعی ، نه بازگشت به بافتار دودمانی ( آل و ایلی سنتی ) ممکن است و نه ساختار سیاسی پادگان محور ( مانند پهلوی ) به علت بافت غالب جمعیتی شهری ـ خدماتی و گسترش شبکه های ارتباط و … امکان بازتولید دارد ؛ از این رو گرایش نظامیان به تصرف کانون های قدرت به تضعیف آنان منجر می شود و در بهترین حالت در کنار تکنوکرات ها ، دیوان سالاران مالی و اداری و سران شبکه های تولیدی و خدماتی ، یکی از پایه های قدرت مستقر باقی می مانند و به تداخل و همگرایی تن می دهند . از شما چه پنهان ، من در طیف های گونه گون اپوزیسیون ذره ای خرد و دوراندیشی و تحلیل راهبردی معطوف به نتیجه سراغ ندارم . نتیجه این وضع تشدید سلطه است هر چند استمرارطلبانی چون من در برابر این دو قطبی ویرانگر ( احیای استعمار و تشدید استبداد ) بی دریغ در صحنه ایم و این را مصداق وفاداری به دوگانه همبسته استقلال ـ آزادی می دانیم . بافت جمعیتی جامعه ( گذر از جوانی پرتکاپو و ریسک پذیر به میان سالی عینی ـ عملی ) رویکرد ما را تقویت خواهد کرد ، هر چند افسانه پردازان غرق در گذشته زرین و آینده وهم آلود را خوش نیاید .
احمد / 05 March 2019
(1)
با سلام
یکی دیگر از ویژگی های “هویت ملی” ما ایرانیان بی اعتنایی عمیق ما نسبت به اثرکرد “توحش سیاسی” است. توحش سیاسی یک پدیدۀ ناظر به مالکیت توأمان یک سرزمین و ساکنین آن است. کسانی بر این مبنا نخست سرزمینی را به تسخیر و تصرف در می آورند. آنگاه خود را مالک جان و مال مردم می دانند. این را مورخ ایرانی حکومت از نوع “پادشاهی” و مورخ یونانی “تیرانی” نامیده است. باید توجه داشت که مورخ ایرانی ـ اگر چنین کرده ـ از سر ناگزیری کرده است. مورخ معاصر غربی نیز رعایت شئون دیپلماسی را کرده است. من این را در بازتعریف امروزین خود “توحش سیاسی” می نامم.
ما ایرانی ها از داریوش کبیر به این سو از جنبۀ حکومتی در “توحش سیاسی” به سر برده ایم. این که داریوش در کتیبه بیستون می نویسد: « ساکنین این سرزمین ها ـ به خواست اهورا مزدا ـ بندگان و باژ گزاران من اند» آینۀ تمام نمای توحش سیاسی است. بی سبب نیست که وقتی از “توحش سیاسی” سخن به میان می آید ایرانیِ شاهخو یا سلطنت طلب آن را حکومت از نوع پادشاهی می انگارد و بی درنگ می گوید: “این در هلند و سوئد و انگلیس هم بوده است!”حاشا که چنین بوده است. این توهم را مورخ ایرانی ایجاد کرده است. نظام پادشاهی تنها در چارچوب قانونی که نه شرعی بلکه موجه عقلی است معنا می دهد. تیرانی یا “توحش سیاسی” حکومت ورای قانون است.
من این جا دو نمونه به دست می دهم. یکی نمونۀ جامعه ای که مردمش “شاهخو” نیست. دومی نمونۀ امپراتوری “باستانی” چین که به حق می توان آن را پادشاهی [موجه عقلی] نامید.
ادامه در 2
داود بهرنگ / 05 March 2019
(2)
در نمونۀ اول [که مربوط به حدود 2100 سال پیش است] پلوتارک مورخ یونانی در بارۀ سزار [امپراتور و دیکتاتور روم] که صد سال پیش از میلاد به دنیا آمد و 44 سال پیش از میلاد به قتل رسید می نویسد: سبب آن که او را به قتل رساندند نگرانی مردم از این بود که او از اقتدار سیاسی خود استفاده کند و نظام جمهوری را به سلطنتی بدل کند. او افکار بزرگی به سر داشت. «پیوسته در صدد دست یابی به مقاصد بزرگتر بود.» (ج3 ؛ 501) «می خواست امپراتوری روم را از هر سو گسترش دهد.» (ج3 ؛ 502) آنچه او بدین منظور تدارک دید سرسام آور بود؛ ولی مجال نیافت. (ج 3؛ 502) او مخالف زیاد داشت. «ولی آنچه که بیش از همه سبب خشم و نفرت مردم از او شد انتشار این خبر بود که او می خواهد نظام حکومتی را از جمهوری به سلطنت تغییر دهد. این خبر او را در ابعاد گسترده از اعتبار انداخت.» (ج3 ؛ 503)» و سرانجام به قتلش منجر شد. آن ها که او را کشتند داد می زدند که به پاس نگاهداشت شرف و آزادی چنین کرده اند. (ج3 ؛ 514) جایی می نویسد: هنگامی که سزار از یک مسافرت به روم بازگشت هواخواهانش با عنوان شاه برایش کف زدند و هورا کشیدند. این اما به خلاف انتظار آنان خشم همگان را برانگیخت. سزار به فریاد آمد و گفت: من شاه نیستم؛ من سزارم. (ج3 ؛ 504) در ادامه می نویسد: «میزان فشار افکار عمومی بر او چندان زیاد بود که روزی ردایش را از تن در آورد و سرش را خم کرد و به خشم به همراهانش گفت: من آماده ام؛ اگر مایلید گردنم را بزنید و مرا از این رنج برهانید!» (ج 3 ؛ 505) جای دیگر می نویسد: «روزی به مناسبتی چند جوان خواستند حلقه ای گل به سرش بنهند و برایش کف بزنند و هورا بکشند. از وحشت این که بگویند اکنون تاجگذاری کرده است اجازه نداد.» (ج3 ؛ 506)
ادامه در 3
داود بهرنگ / 05 March 2019
(3)
مؤلف “خطای نامه” در سفرنامه اش پس از دیدار از چین درسال 1517 میلادی می نویسد: «پیش از آن که خاقان [یا امپراتور] به تخت بنشیند درای نواخته می شود. این درای چهارصد خادم دارد. صدای این درای را همه در شهر خانبالغ [پکن کنونی] می شنوند. وقتی خاقان از راه می رسد 69 ضربه به درای نواخته شده است. خاقان به هنگامی که بر تخت اژدها پیکر می نشیند ضربۀ هفتاد در حال نواخته شدن است. وی و همراهانش در زمان نواختن درای به سرعت هر چه تمام تر به سوی تخت می دوند. خاقان را هیچ زهرۀ تأخیر و توقف نباشد؛ زیرا که در ختا از قانون تجاوز کردن رسم نیست.» (85) در ادامه می نویسد: «اگر امپراتور چین در ماه دو بار به دیوان نیاید معاف است. اگر سه بار شود گناهکار شود و خاقان اگر مرتکب سه گناه شود معزول می گردد و پادشاهی از نسل او می افتد. (93) خاقان و امراء و همه کس را در ختا اهتمام بر این است که از ایشان کاری خلاف قانون سر نزند. در ختا امراء و نیز همگان به یک گناه و امپراتور به سه گناه مؤاخذه می شوند.» (93) در ادامه می نویسد: «جائی که از برای نگاه داشت قانون در مورد امپراتور و امراء چنین سختگیری می شود دیگر که را زَهرۀ ترک قانون باشد؟» (97) «این جا از هفت ساله تا هفتاد ساله و از درویش و پادشاه هیچ کس را سر موئی زهرۀ ترک یا تأخیر قانون نیست.» (107)
در پایان پرسش من از گنجی عزیز این است که: برای خنثی سازی اثرکرد “توحش سیاسی” در جامعه ایران چه باید کرد؟رسالت روشنفکر در این میان چیست؟
با احترام ـ داود بهرنگ
منابع:
1/ حیات مردان نامی ـ نوشتۀ پلوتارک [قرن اول میلاد] ـ ترجمۀ رضا مشایخی ـ بنگاه ترجمه و نشر کتاب 1343 [جلد سوم]
2/ خطای نامه ـ [شرح مشاهدات سید علی اکبر خطائی ـ معاصر شاه اسماعیل صفوی؛ در سرزمین چین در 1516 ـ 1517 میلادی] ـ به کوشش ایرج افشار ـ چاپخانۀ فاروس ـ تهران 1357
داود بهرنگ / 05 March 2019
سوال بهتر این است:
کدام نوع دیکتاتوری برای حمله نظامی بلافاصله برای رسیدن مردم تحت ستم دیکتاتوری ولایی-آخوندی-سپاهی به دموکراسی نیازمندتر است؟
جواب: ایران.
فقط حمله نظامی تمام کنند و هر چه سریعتر تنها راه نجات ایران و جهان از شر اهریمن نظام اخوندی-سپاهی است.
آواره وطن / 05 March 2019
آقای بهرنگ: آقای گنجی بر اساس مفاهیم علمی شناخته شده جامعه شناسی نوشته اند. در عین حال، ایشان راه حل هم ارائه داده اند: نیرومند نمودن جامعه مدنی تا توان آن با حاکمیت به تعادل برسد.
ولی شما یک مفهوم جدید “توحش سیاسی” اختراع کرده اید و تازه انتظار دارید که گنجی به این مفهوم شما هم بپردازد؟ حتی اگر این مفهوم شما جایی در علم جامعه شناسی داشت، راه حل فرقی نمیکند، و همان است که آقای گنجی بحث کرده اند، و شما ظاهرا نخواندید.
اصغر / 06 March 2019
دیکتاتوری های دوران معاصر اغلب در یک شرایط تاریخی و با تحریک احساسات وهیجانات و شعارهای مورد پسند توده ها ایجادمیشود مانند “هیتلر” . در این انتخاب ها منطق و خرد جایی ندارد و مردم فقط مفتون گفتمانی میشوند که سراسر کذب و عوام فریبانه است . مردم نومید ومستاصل غالبا به دنبال ناجی اند و این حالت برای سیاستمداران زیرک و موقع شناس فرصتی ایجاد میکند تا خودرا رهبر و پیشوای خلق جلوه دهند و سرنوشت یک جامعه را در چنگال خود بگیرند . ما دیکتاتوری مساعد نداریم .
bijan / 06 March 2019
اصغر عزیز
به نکتۀ درخور اعتنایی اشاره کرده اید.
شما و آقای گنجی عزیز اگر کتاب لوایاتان هابز را [که ترجمۀ بشریه است] خوانده باشید باید بدانید که هابز تئوری “علمی ـ دانشگاهی” خود را از این جا آغاز می کند که حکومت قانون از برای برون رفت انسان از دوران توحش است. من این نقطه نظر هابز را مشخص تر کرده و می گویم: برای برون رفت از “توحش سیاسی” است.
اما اگر خوانده اید و متوجه نشده اید؛ این را من اثرکرد “توحش سیاسی” بر ساز و کار مغز انسان “استبداد زدۀ ایرانی” می دانم.
با احترام
داود بهرنگ
داود بهرنگ / 06 March 2019
(1)
با سلام دوباره
بسیار مایلم این را با محیط ایرانی در میان بگذارم؛
اصغر عزیر!
شما نوشته اید: « حتی اگر این مفهوم شما جایی در علم جامعه شناسی داشت، راه حل فرقی نمیکند، و همان است که آقای گنجی بحث کرده اند، و شما ظاهرا نخواندید.»
اصغر عزیز!
این حرف را نمی دانم شما دانسته یا ایرانی وار می زنید. این حرف به هیچ وجه درسی و دانشگاهی نیست. من این جا اعتبار علمی و حقوقی این حرف شما را ـ به معیار جامعۀ غربی ـ برایتان توضیح می دهم:
1/ یک بازرس در گزارش خود می نویسد: در فلان جای فلان محله در برلین در ساختمان مدارس آزبست دیده می شود.
2/ یک بازرس فنی در گزارش خود می نویسد: میزان آلودگی هوایی که ماشین های بنز مدل ایکس به وجود می آورند بیش از آن حدی است که در کاتالوگ شرکت بنز مندرج است.
ادامه در 2
داود بهرنگ / 06 March 2019
(2)
فرض می کنیم؛
من در مورد مثال شماره یک ـ به عنوان یک مقام مسئول ـ پاسخ بدهم: «مهم نیست. آنچه که مدیر مدرسه در این باره تصمیم گرفته درست است!»
در مورد مثال شماره دو ـ به عنوان یک مقام مسئول ـ پاسخ بدهم: «مهم نیست. آنچه که در کاتالوگ شرکت درج است کماکان درست است. »
حال اگر؛
یک شرکت خصوصی یا دولتی یا هر چه تحقیق کند و مشخص شود که برخی ناراحتی های کودکان از قبیل سردرد و آلرژی و آسم در محلۀ فلان می تواند به سبب آزبست به کار رفته در ساختمان مدارس باشد. همینطور یک شرکت خصوصی یا دولتی یا هر چه تحقیق کند و مشخص شود که میزان آلودگی هوای ماشین های مدل ایکس می تواند منجر به سردرد و آلرژی و آسم شود؛
در نتیجه: در غرب می آیند پدر جد مرا در می آورند و خشتک مرا به سرم می کشند. اگر جایی “مقام مسئول” بوده باشم مرا با اردنگی بیرون می اندازند.
حرف من این جا این است که “توحش سیاسی” تا کنون سبب بسیاری از نابسامانی های فردی و اجتماعی در جامعه ایران شده است. حال می پرسم: حرف شما به عنوان “مقام مسئول” در این رابطه چیست؟
با احترام
داود بهرنگ
داود بهرنگ / 06 March 2019
به آقای گنجی بواسطه مقالات متنوع روشنگرانه اش احترام می گذارم و همه کسانی که مخلصانه دنبال گذار مسالمت آمیز به دموکراسی هستند. اما به دلایل متعددی معتقدم دوران گذار مسالمت آمیز به دموکراسی گذشته است در این قرن 21.
قرن 21 قرن گذار سخت و خشن است.
ایران تنها از راه اعمال قیام عمومی با رهبری آلترناتیو منجسم ممکن است به دموکراسی برسد. اما قیام عمومی هرگز و هرگز محقق نمی شود، چرا که با توجه به اصطلاحات مهم آقای گنجی (در مقاله قبلی شان)، از نظر من دیکتاتوری هر دو فاکتور تدوام را درد (اراده سرکوب و توان سرکوب).
این دیکتاتوری تنها با حمله نظامی خارجی امکان نابودی اش شود. دیکتاتوری به قولی استبداد نظام ولایی-سپاهی به مراتب قوی تر و منسجم تر و هوشمندتر از طالبان و امثالهم است. هیمن مقاله صدها کارشناس زبده اطلاعاتی نظام میخوانند و هر بار تکنیک و راهکار سرکوب برای تدوام را کشف و اجرا میکنند.
فحوای این مقالات مثل آقای گنجی در نهایت بازی در زمین دیکتاتوری است. بایست ابزار باشد که دیکتاتوری ناتوان کنترلش باشد و ان فقط قدرت نظامی و حمله مستقیم کشورهای دموکراتیک جهان ازاد است.
فریاد بیداد / 07 March 2019
اتفاقاً ديكتاتوري چند صدايي در واقع همون حكومت فريبكار است كه در ظاهر يك چيز است ودر اصل چيز ديگري است،وپروسه تحول را بواسطه فريبكاري به تاخير خواهد انداخت، فريبكاري در ابتدا براي مردم خود و در مرحله بعد براي جامعه جهاني ،بواسطه اين فريبكاري و خريد زمان فرصت كافي بوجود خواهد آمد تا مردم را از هم جدا ،مخالفين را سركوب سازمانهاي مردمي را متلاشي وهمواره بارقه اي از اميد را كه البته واهي است در دل مردم نگه دارد،حتماً ديكتاتوري چند صدايي حكومت فريب است.
طاهر / 13 March 2019
با درود و سپاس به آقای گنجی برای کوششهای روشنگرانه شما
مقاله دقیق شما را خواندم و طبق معمول بسیار از آن آموختم. به نظر من تنها کاستی آن این بود که هیچ مقایسه ای بین رژیم دیکتاتوری واپسگرای امروزی با دیکتاتوری تجددگرای رژیم سابق نکرده بودید.
بسیاری معتقدند که مبارزه برای احقاق حقوق انسانی در یک دیکتاتوری «الهی» به مراتب دشوار تر از مبارزه در یک دیکتاتوری «زمینی» و اینجهانی است. بویژه آنکه رژیم فعلی بسیار بیشتر از رژیم سابق در فکر نابود کردن فیزیکی یا سیاسی هر شخص یا جریان بالقوه مخالف بوده و هست و متاسفانه میتوان گفت در این زمینه موفق بوده است.
با توجه به این امر آیا میتوان امیدی به گشوده شدن فضای سیاسی در آینده نزدیک داشت ؟ آن هم به شیوه مسالمت آمیز ؟
شاه مخلوع فقط زیر فشار کارتر مجبور شد کمی گشایش ایجاد کند. گشایشی که منجر به انقلاب منحوس اسلامی شد. حال آنکه قدرت طلبان این رژیم، و در رأس آنها رهبر موقتشان، هر نوع فشار خارجی را با جان و دل میپذیرند و حتی در جهت ایجاد و تشدید آن میکوشند چون تجربه چهل ساله نشان داده که بیشتر باعث تحکیم مواضعشان میشود.
در این شرایط چه امیدی میتوان به گشایش داشت ؟
آرش بی کمان / 19 March 2019