تجربه خودگردانی دمکراتیک یا همان فدراسیون دمکراتیک شمال سوریه از زمان اعلام خروج نیروهای آمریکایی از منطقه روزهای سخت و پراضطرابی را میگذراند.
از یکسو، ترکیه مترصد خروج نظامیان آمریکایی است تا با لشکرکشی به شمال سوریه این منطقه را از دست کسانی که “تروریستهای کُرد” مینامدشان خارج کند. با وجود این، کشتار و آواره کردن ساکنان عمدتا کُرد شهر عفرین و ممنوعیت زبان و نمادهای فرهنگی کُردی در پی اشغال نظامی شهر توسط ارتش ترکیه و گروههای جهادی وابسته به آن در سال گذشته نشان داد که مسئله اصلی دولت ترکیه نه با به اصطلاح “تروریستها” که مشخصا با کُردها و نظام سیاسی -اجتماعی است که اکثریت آنها پشتیبانش هستند.
از سوی دیگر دولت سوریه هم مخالف هرگونه خودمختاری سیاسی در شمال سوریه است و به نظر میرسد تا زمانی که ساکنان آن منطقه بر این خودگردانی پافشاری کنند، دولت مرکزی به شکلی جدی از آنها در مقابل تهدیدات ترکیه حمایت نکند. پرسش اینجاست که این نظام خودگردانی دمکراتیک در شمال سوریه به دنبال چه چیزی است که دولتهای متخاصم ترکیه و سوریه هر دو بر سر مخالفت و دشمنی با آن متفق القول هستند؟
نوشته پیش رو به برنامه سیاسی و نظریه راهنمای عمل خودگردانی دمکراتیک در فدراسیون دمکراتیک شمال سوریه میپردازد.
اندیشههای عبدالله اوجالان
تصاویر بزرگ و کوچک عبدالله اوجالان، رهبر زندانی حزب کارگران کردستان (پ.ک.ک)، در گوشه و کنار مناطق تحت کنترل خودگردانی دمکراتیک حاکی از نفوذ آراء وی در نظامی است که از اوایل سال 2014 میلادی در شمال و شمال شرقی سوریه مستقر شده است. در حقیقت روژاوا (کردستان سوریه) دومین محل پس از کردستان ترکیه بوده است که با الهام از اندیشههای اوجالان، نظام سیاسی و اجتماعی جدیدی در آن به بوته آزمایش گذاشته شده است که بازتاب دهنده تجدیدنظر اساسی در بخشهایی ازایدئولوژی و برنامه عمل پ.ک.ک است. پ.ک.ک به عنوان حزبی مارکسیست-لنینیست با هدف تشکیل دولت مستقل کُردی به منظور رفع ستم ملی علیه کُردها در اواخر دهه 70 میلادی در ترکیه تاسیس شد، اما به تأسی از نوشتههای اوجالان در زندان در دهه اول قرن بیست و یکم این هدف را کنار گذاشت.
پس از ربودن و دستگیری اوجالان با همکاری سازمانهای اطلاعاتی آمریکا، اسرائیل و ترکیه، او در زندان به تدوین نقد جامع خود به دولت پرداخت و دولت را در سراسر تاریخ نهاد تحکیم کننده سلطه و نابرابری دانست. به نظر او علیرغم تفاوتهای واقعی در اشکال حکمرانی دولتها در طول تاریخ، تمامی آنها به دلیل به انحصار درآوردن خشونت، قدرت سیاسی و در موارد زیادی ثروت، عملا همواره در کنار بخشها و طبقاتی از جامعه علیه بخشهای دیگر قرار میگیرند و در نتیجه نه وسیلهای برای رهایی و برابری بلکه مانعی جدی در برابر آنان هستند. در این میان دولت مدرن پیچیدهترین و به معنایی انحصاریترین شکل تاریخی دولت است که بنیانهای ایدئولوژیکش شامل ملی گرایی، علم پوزیتیویستی، تبعیض جنسیتی و دین باوری میشود. از این رو به نظر اوجالان برای رسیدن به رهایی واقعی نه تنها گذر از سرمایه داری که گذر از دولت نیز ضروری است.
اوجالان در تدوین این نظرات از آراء متفکران زیادی و به طور مشخص موری بوکچین، نظریه پرداز چپ آمریکایی، بهره زیادی برده است اما از این نکته نباید غافل ماند که وی و حزب متبوعش پیشاپیش از دهه نود میلادی شروع به نقد تجربه دولتهای سرمایه داری و کمونیستی و نیزبحث و نهادسازی برای گسترش مشارکت سیاسی و اجتماعی زنان کرده بودند. با این حال تردیدی نیست که نظریات بوکچین تاثیری مستقیم بر صورتبندی بدیل دولت در نزد اوجالان داشته است.
کنفدرالیسم دمکراتیک
اوجالان بدیل دولت در شکل تجربه شدهاش را “کنفدرالیسم دمکراتیک” مینامد که دمکراسی بدون دولت و از پایین به بالا است که از طریق تشکیل شبکهای از کمونها و شوراهای مستقل اما مرتبط با هم تحقق مییابد. برخلاف ساختار سلسله مراتبی و مبتنی بر تفوق یکی بر دیگری در دولت-ملتها، مسائل و امور محلی تا حد امکان مستقلا و توسط کمونهای محلی و منطقهای رتق و فتق میشوند و اموری که سرنوشت کلیت جامعه را تحت تاثیر قرار میدهند از طریق فرستادن نمایندهها از تمامی سطوح تصمیم گیری (کمونهای روستاها و محلات تا شهرها) به واحدهای بزرگتر (شوراها و مجالس پرجمعیت تر و سراسری) حل و فصل میشوند.
اوجالان در نوشته هایش درباره کنفدرالیسم دمکراتیک تاکید زیادی بر لزوم سازماندهی و تشکیل نهادها در سطوح مختلف توسط مردم دارد و از فحوای کلام او پیداست که اصلیترین ضامن تداوم این نظام اجتماعی-سیاسی همین مشارکت فعالانه دمکراتیک و مستمر مردم است. شرط تحقق چنین مشارکتی هم نه تنها تضمین آزادیهای اساسی (آزادی بیان، عقیده، تجمعات، …) بلکه برابری اعضای جامعه و نفی روابط سلسله مراتبی و تبعیض بر مبنای ملیت/قومیت، طبقه، جنسیت، مذهب و غیره است.
مسئله تبعیض در مورد زنان
گرچه اوجالان در آثارش شکلهای مختلف تبعیض را به بحث میگذارد اما در این میان مسئله استثمار و تبعیض علیه زن جایگاه ویژهای در نظام فکری او دارد.
همچنانکه بسیاری از صاحبنظران علوم سیاسی و اجتماعی زن ستیزی را دیرپاترین و ریشه دارترین شکل و نمونه ستم در تاریخ بشریت میدانند، اوجالان هم پیرو بحث خود درباره دولت به طور مشخص تاریخ تکوین و تطور ستم علیه زن را به عنوان نقطه عطفی در پیدایش سلطه و روابط سلسله مراتبی در جوامع انسانی بررسی میکند. از نظر اوجالان، پیش از پیدایش دولت و در جوامع نوسنگی (در حدود بیست هزار سال پیش) جوامعی مادر محور و نیز مادرسالار وجود داشتند که در آنها مردان به شکار و زنان به گردآوری خوراک میپرداختند اما این زنان بودند که مسئولیت توزیع غذا و دیگر مایحتاج جامعه را برعهده داشتند. از آنجایی که مالکیت خصوصی در این جوامع به دلیل اخلاقیات اجتماعی نظم مادرسالارانه وجود نداشت، امکان بهره کشی وتسلط یکی بر دیگری هم منتفی بود و این موضوع امکان جامعهای آزاد و برابر تحت مدیریت زنان را به وجود آورده بود.
البته اوجالان در تحلیل خود از زن به استدلالاتی ذاتگرایانه روی میآورد که با روش ماتریالیسم تاریخی او همخوانی ندارد. او ریشه مشترک و شباهت کلمات زن و زندگی در زبان کُردی (به ترتیب ژن و ژیان) را به معنای رابطه ارگانیک و طبیعی این دو میداند و به این نتیجه میرسد که زنان به طور کلی از مردان به مفهوم زندگی و طبیعت نزدیکتر هستند. به همین سیاق، اقتدار زن در جامعه مادرسالار نه از کنترل و انباشت مازاد تولید در جامعه بلکه از زایندگی و مولد بودن او ناشی میشد و به همین دلیل هم در هماهنگی با طبیعت و حفظ محیط زیست بود.
با این حال اقتدار زنانه در یک فرایند تاریخی تدریجی و زمانبر با ائتلاف قدرتمند مردان تنومند، ریش سفیدان و شَمَنها مواجه شد که در نهایت به فروپاشی و انقراض جوامع مادرمحور انجامید. مردانی که به واسطه اشتغال به کارهای بدنی از نظر فیزیکی به زنان برتری پیدا کرده بودند و پیرمردانی که سودای حفظ جایگاه اجتماعی خود علیرغم تحلیل قوای بدنی خود را داشتند به همراه شَمَنها (نمونههای اولیه آخوند/کشیش در تاریخ) که با توجیه ایدئولوژیک سروری مردان به دنبال دست و پا کردن جایگاهی برای خود بودند، زمینههای شکل گیری اولین نمونههای سلطه و روابط سلسله مراتبی را در تمدن سومر با تسلط مردان بر زنان فراهم کردند. چنین تحولی از دید اوجالان حتی پیش از شکل گیری جامعه طبقاتی و دولت روی داد و گرچه صدها سال از سوی سنتها و ارزشهای جامعه مادرسالار در برابر آن مقاومت صورت گرفت، اما در نهایت آنچه اوجالان اولین گسست جنسیتی تاریخ یعنی استقرار پدرسالاری و برتری مرد بر زن میداند به وقوع پیوست.
دومین گسست جنسیتی نیز با ظهور ادیان تک خدایی رخ داد که جایگاه مادون زن نسبت به مرد را حکم خداوند جلوه دادند و بدین ترتیب موجب تحکیم و تثبیت مردسالاری شدند. به باور اوجالان در پی این تحول تاریخی الوهیت مردانه شد، چندزنی و صیغه ترویج شده وخانه نشین و خانه دار کردن زنان شکلی نهادینه به خود گرفت.
تا همین جای کار هم میبایست روشن شده باشد که چرا مقوله رهایی زن چنین جایگاه محوری در نظام فکری و برنامه سیاسی اوجالان دارد. او به صراحت انقیاد زن را زیربنای دیگر اشکال ستم و به بردگی کشاندن انسانها میداند و تبعیض جنسیتی را معرف روابط قدرت در تمامی سطوح اجتماعی میداند. به همین دلیل با تأکید اظهار میکند که “در واقع آزادی و برابری نمیتواند بدون دست یافتن به برابری جنسیتی محقق شود. پایدارترین و جامعترین جزء دمکراتیزاسیون آزادی زن است. به دلیل مسئله حل نشده زن یعنی همان زنی که ابتدا تبدیل به دارایی شد و امروزه هم به تمامی، هم جان و هم روحش، کالا شده است، نظام اجتماعی در آسیب پذیرترین حالت خود قرار دارد. نقشی که طبقه کارگر زمانی به عهده داشت امروز میبایست توسط خواهری زنان ایفا شود” (اوجالان، ص90).
از همین رو اوجالان پیش بینی میکند که سومین گسست جنسیتی در تاریخ، انقلاب زنان علیه سلطه مردان خواهد بود و او بسیار امیدوار است که این اتفاق در قرن بیست و یکم روی دهد. چنین رخدادی صرفا بوسیله جنبشی برای آزادی، برابری و دمکراسی عملی خواهد شد که مبتنی بر “زن شناسی” (jineology) یا دانش زنان باشد. این سنخ از دانش به عنوان شاخهای از علوم اجتماعی به شناخت و رهایی همه جانبه زن میپردازد که نه تنها مستلزم تغییر نظام ارزشی، ایدئولوژیک، زیبایی شناختی و اخلاقی جامعه است بلکه بدون مبارزه سیاسی و سازماندهی مستقل زنان امکانپذیر نخواهد بود.
“مدرنیته دمکراتیک”
این جنبش رهایی بخش زنان مهمترین بخش جنبش دمکراتیکی خواهد بود که در پی تحقق آن چیزی است که اوجالان “مدرنیته دمکراتیک” مینامد یعنی بدیلی مترقی که در نقطه مقابل مدرنیته سرمایه داری قرار میگیرد.
مدرنیته سرمایه داری نه تنها تداوم تمدنها و نظامهای اجتماعی استثمارگر پیش از خود است بلکه مهمتر از آن به دلیل اتکا به ساختار دولت-ملت، که تکامل یافتهترین شکل سازمان یافته اعمال خشونت در تاریخ بشر است، از نظامهای پیش از خود متمایز میشود. طرفه آنکه در مدرنیته سرمایه داری، دولت که خود منشا اصلی مشکلات است به عنوان راه حل و چاره درد ملل تحت ستم معرفی میشود.
از نظر اوجالان دلیل اصلی خشونت لجام گسیخته و نظام مند در دولت-ملت مدرن، گرایش به انباشت مداوم ثروت و سودآوری حداکثری در سرمایه داری است که مشوق جنگ افروزی ها، استعمار و اختناق است. در مقابل، “اقتصادی عاری از انحصارگرایی، بوم شناسی مبتنی بر هماهنگی با محیط زیست و تکنولوژی همساز با طبیعت و بشریت بنیانهای نهادی مدرنیته دمکراتیک و در نتیجه ملت دمکراتیک هستند” (اوجالان، ص103). قالب سیاسی این مدرنیته هم “کنفدرالیسم دمکراتیک” است که ضامن آزادی، برابری و نافی سلسله مراتب و روابط قدرت مبتنی بر سلطه است.
برخلاف گرایش همه جانبه به همسان سازی و یکدست کردن جامعه در دولت-ملت، کنفدرالیسم دمکراتیک تنوع، تکثر و همزیستی مسالمت آمیز تفاوتها را به رسمیت میشناسد و از همین روست که اوجالان این نظام را نه فقط برای کُردها بلکه برای کل منطقه خاورمیانه تجویز میکند. در واقع مدرنیته دمکراتیک در خاورمیانه با به رسمیت شناختن گوناگونی ملی، قومی و فرهنگی، دولت و بویژه دولت-ملت مدرن را عامل اصلی بروز و تشدید جنگهای خانمان سوز و دشمنیها میشناسد و در عوض چارچوبی برای زندگی صلح آمیز و عادلانه همین مردمان و جوامع متکثر ارائه میدهد.
آرمانگرایی
اعتقاد به وجود گذشتهای طلایی و تلاش برای ساختن جامعهای با الهام از آن گذشته، اوجالان را آشکارا به رمانتیسم سیاسی و فرهنگی نزدیک میکند. با این حال باید در نظر داشت که اولا اوجالان را میتوان به دلیل باور به وجود مدرنیته دمکراتیک و ارزشهای جهانشمولی همچون آزادی و برابری، مدرنیستی دانست که به وضوح از سنت گرایان و ضدمدرنها قابل تمایز است و ثانیا تمامی رمانتیکها را هم نمیتوان به یک چوب راند. اگر دسته بندی میشل لووی از مکاتب مختلف رمانتیستی را بپذیریم، اوجالان را میتوان یک رمانتیک انقلابی دانست که به گذشته درخشان نه برای بازگرداندن و بازسازی تام و تمام آن در حال که به عنوان منبع الهامی برای پیش روی به سوی آینده مینگرد. چنین آیندهای به دست خود مردم و با مشارکت فعالانه آنها ساخته میشود، شبیه آن فرایندی که درچند سال گذشته کُردها و دیگر گروههای جمعیتی در روژاوا و شمال سوریه درگیر آن بودهاند.
این موضوع که نظام خودگردانی دمکراتیک در شمال سوریه تا چه میزان منطبق با آراء و نظرات اوجالان است خود موضوع نوشتهای جداگانه است.
در مسئله سوریه، ترکیه دشمن بشار محسوب می شود، و روسیه حامی بشار اسد. در این میان نفت شمال سوریه است که چشمان ترکیه بدان دوخته شده است. در شرایطی که داعش بر سوریه مسلط بود، این نفت با قیمتی ناچیز به ترکیه منتقل می شد، اما پس از پاک شدن داعش، این انتقال نفت قطع شد! ترکیه با تقویت مزدورهای منطقه، حائلی برای خود فراهم کرده تا بلکه بتواند دوباره به نفت سوریه دسترسی بیابد.
دشمنی با کردهای سوریه و اشغال خاک آنها هم فقط و فقط برای دستیابی به نفت شمال سوریه است.
در کوتاه مدت شاید این کارها جوابگو باشد، اما دنیای آینده دنیای اطلاعات آزاد است و کوتوله های مغزی با کشتار و ماشین جنگی هرگز موفق نخواهند شد تا بر منابع مردمان کشورهای دیگر چنگ اندازی کنند.
ترکیه در زمان هجوم داعش می توانست از مردم شمال سوریه حمایت کند، اما سکوت کرد تا مردم توسط داعش قتل عام شدند. اگر در دفاع از مردم شمال سوریه بکمک آنها می شتافت، شاید دستکم امروز وجهه بهتری داشت و نفوذ بسیار بیشتری در میان مردم شمال سوریه داشت، اما با خرید نفت از داعش، عملاً داعش را برای کشتار بیشتر مسلمانان تقویت کرد.
در عجبم از این مسلمان نماهایی که بیش از کشورهای بی دین باعث مرگ و کشتار مسلمانان شده اند!
باران / 24 February 2019
باران عزیزف البته تحلیل شما دربارۀ نفت و تأثیر آن در اقدامات متجاوزانۀ تورکیه در قبال روژاوا کاملاً درست است، اما یکجانبه است و نمود این یکجانبگی نیز در آنجاست که میفرمایید تورکیه با حمایت از خودمدیریتی روژاوا از آنها در برابر داعش حمایت میکرد! کمی تعجب انگیز است و انگار ستم ملی تاریخی علیه ملیت های غیرتورک و به ویژه کوردها، و 40 سال مبارزۀ حزب کارگران کوردستان (پ.ک.ک) با فاشیسم نژادی و اینک نژادی-مذهبی رژیم تورکیه را نادیده میگیرید. تورکیه به روژاوا حمله کرد و عفرین را تصرف عدوانی کرد، و پیش از آن هم داعش و ده ها گروه تروریستی اسلامگرای دیگر را تقویت و ایجاد کرده و به جان روژاوا انداخت، برای اینکه مانع از فعالیت پ.ک.ک شده و به این حزب و جنبش آزادیخواهی کوردستان فشار بیاورد. هدفش این بود که روژاوا به محلی برای تجدید سازمان و بسط فعالیت های پ.ک.ک تبدیل نشود و نخستین نطفۀ خودمدیریتی دموکراتیک به عنوان نظمی که در آینده چهرۀ خاورمیانه را تغییر داده و با تشکیل کندراسیون خلق های خاورمیانه، بساز دولت-ملت های جعلی و زورگو و ستمگر خاورمیانه را جمع خواهد کرد، از هم ببرد. روزاوا نقشی بسیار مهمتر در تارخی خاورمیانه دارد و اگر نفتی هم در این سرزمین ها نبود باز هم تورکیه نیروهایش را به آنجا سرازیر میکرد و این نقش قابل تقلیل به اقتصاد صرف نیست و سویه های تاریخی و سیاسی و تمدنی عمیقی دارد.
کارو / 24 February 2019
حمایت از خودمدیریتی روژاوا !!! خیر چنین نیست، من چنین چیزی ننوشتم! و متوجه نشدم که چرا چنین برداشتی از کامنت من شده!
البته درست است که من کمی یکجانبه نوشتم و دشمنی رژیم ترکیه را با کُردها ننوشتم، چون اصولاً معتقدم اگر چنین دشمنی وجود نداشت، رژیم ترکیه نمی توانست به اینصورت عمل کند. رژیم ترکیه به اتکای این دشمنی توجیه می کند که کُردهای سوریه که متحد کردهای ترکیه هستند تهدیدی برای ترکیه محسوب می شوند. اما هیچگاه کسی از سران ترکیه نخواست پاسخ دهند که اگر کُردهای ترکیه برای ترکیه تهدید محسوب می شوند چرا ترکیه به کشور دیگر حمله می کند و خاک آن را به اشغال نظامی خود در می آورد؟ و چرا مشکلش را در داخل مرزهای خود حل و فصل نمی کند؟ هیچ کس نپرسید که آیا حقوق 4 میلیون مردم مسلمان فلسطین ارجح تراست، که به اسرائیل انتقاد می کند، یا 20 میلیون کُرد مسلمان ترکیه (البته امروز مردم کُرد سوریه هم بدان افزوده شده)؟ آیا خرید نفت غارت شده مردم سوریه حلال شرعی بود (آن هم به قیمتی ناچیز) یا مستحب سیاسی؟
انتقاد من به سران مغز فندقی کشورهای منطقه است که عمل و ادعایشان با هم متناقض است. عیناً موارد مشابه برای سران رژیم ایران هم صدق می کند و همچنین دیگر دیکتاتورهای منطقه.
باران / 25 February 2019
اين اصطلاحات من در آوردي تنها پوششي بوده براي پيشروي ناسيوناليسم قومگرا. كدام كشور اجازه ميده يك نيروي مسلح كه ساخته و پرداخته گروهيه كه بنا به ليست خود امريكا و اروپا تروريستيه در مرزهاش حكومت تشكيل بده حالا با هر عنواني؟ بعد كشورهاي رقيب از ان حمايت كنند تا بعنوان برگ برنده در برابر توكيه از آن استفاده كنند. مشخصه هر دولتي كه امنيت داخلي برايش مهم باشه اين مسئله رو قبول نخواهد كرد فارغ از نوع آن حكومت؛ ان هم گروهي كه اعضاش براحتي حاضرند عمليات انتحاري بكنند كه عليه نظامي ها در استامبول و انكارا كردن.
بهار / 26 February 2019