پانتهآ بهرامی – این روزها سالگرد انقلاب فرهنگی در سال ۱۳۵۹ است. انقلاب فرهنگی در حقیقت، پروژهای سیاسی برای تصفیه دگراندیشان بود.
زمانی که جمهوری اسلامی قدرت سیاسی را پس از انقلاب ۵۷ در دست گرفت، با تضادی بزرگ روبهرو شد. دانشگاهها از مراکز مهم مبارزه علیه حکومت پهلوی بودند و بدنه اصلی آن اسلامی نبود. انجمنهای اسلامی و دانشجویان اسلامی، بیش از حدود ۱۰درصد از دانشجویان را تشکیل نمی دادند.
حکومت اسلامی برای تحکیم پایههای خود و با ماهیت تمامیتخواه خود میبایست تصفیهای اساسی شکل دهد. در غیر این صورت، این تضاد در جامعه جاری و طرح اسلامی کردن جامعه با شکست روبهرو میشد.
تصفیه خیل عظیم دانشجویان به این سادگی و با اخراج چند دانشجو ممکن نبود. ۹۰درصد دانشگاهها در دست دانشجویان چپ، لیبرال، مجاهدین خلق و افرادی بود که گرایش سیاسیای نسبت به انجمنهای اسلامی نداشتند. به این دلیل، تعطیلی دانشگاهها در مرحله اول، در دستور کار قرار گرفت.
عطا هودشتیان
عطا هودشتیان، پژوهشگر و نویسنده مقیم کانادا، در زمان انقلاب ۵۷ در آمریکا مشغول تحصیل و از کنشگران کنفدراسیون دانشجویان ایران بود. وی بلافاصله پس از انقلاب، به همراه شماری از دانشجویان به ایران آمد.
این پژوهشگر که از فعالان دانشجویی آن زمان بوده است، روند شکلگیری انقلاب فرهنگی را اینگونه بیان میکند: «در آن دوران آقای خمینی در یک سخنرانی جنجالی گفت دانشگاهها به فساد کشیده شدهاند و میبایست راه اسلام را پیشه کنند و با حوزههای علمیه نزدیک بشوند. علت اصلی این قضیه هم این بود که در آن زمان و پیش از اینکه این سخنرانی صورت بگیرد، انتخاباتی صورت گرفت که میخواستند موردی مثل شورای هماهنگی و یا یک هیئت امنا برای دانشجویان درست کنند.
نتیجه انتخابات آن شد که انجمنهای اسلامی بیشتر از ده درصد رأی نیاوردهاند و اکثریت مطلق، یعنی حدود ۹۰درصد آرا به جریانها، انجمنها و سازمانهای دانشجویی غیر اسلامی تعلق گرفت. پیشگام (جریان متعلق به فداییان) و مجاهدین بسیار نفوذ داشتند و همین طور دیگر جریانهای چپ.
این ماجرا باعث شد که رژیم یک حرکت تهاجمی را پیشه کند. آقای اکبر هاشمی رفسنجانی، خودش اجرای طرح انقلاب فرهنگی را به دست گرفت و میتوانم بگویم که آقای ابوالحسن بنیصدر هم که امکان دارد امروزه این مسئله را قبول نکند، به عنوان رئیس جمهور نقشی مستقیم در این ماجرا و در بستن دانشگاهها داشتند و همچنین آقای عبدالکریم سروش که امروز این حرکت را نقد میکنند، در حرکت انقلاب فرهنگی از مهرههای اصلی بودند.
نظام ایدئولوژیک نظامی است که با دغدغه خودی و غیرخودی روبهرو است و به این لحاظ حرکت و طرح انقلاب فرهنگی، طرح یکپارچه شدن و ایدئولوژیک شدن جامعه را در بر داشت که میبایست به روند استحکام سیاسی نظام حاکم بیانجامد
در مجموع آمار نشان میدهد که پیش از انقلاب فرهنگی، در سال ۱۳۵۹ حدود ۱۷۰هزار دانشجو در ایران داشتیم. دانشگاهها حدود سه سال بسته بود، ولی آمار سال ۱۳۶۱ نشان میدهد که ۱۱۷هزار دانشجو در دانشگاهها ثبت نام کردند و ۵۷هزار دانشجو، به عنوان دانشجویان چپ، لیبرال و غیر اسلامی از دانشگاهها اخراج شدند. این رقم چیزی حدود سی درصد از کل دانشجویان دانشگاههای کشور را شامل میشود که در جریان انقلاب فرهنگی تصفیه شدند.
بعد از آن هم تحولات سیاسی زیادی صورت گرفت؛ ازجمله مقاومت نیروهای سیاسی پس از خرداد ۶۰ و سرکوب مخالفان با اعدام و دستگیریهای وسیع. خیلی از این دانشجویان در حوزه مقاومت اجتماعی و مقاومت سیاسی به عنوان مخالفان شرکت کردند. در خرداد ۱۳۶۰ که مقاومت بسیار گستردهای علیه نظام در جریان بود، بسیاری از جوانان که بعضاً دانشجو هم بودند در این حرکت شرکت کردند و خیلیها کشته، زندانی و یا اعدام شدند.
بعد از این، شرطهایی گذاشته شد برای استخدام استادان و پذیرش دانشجویان. یکی از شرطها علمی بود و بعد از آن، چیزی که به دانشگاهها تحمیل کردند، شرطهای عقیدتی، دینی و اسلامی بود. به این لحاظ، بسیاری از استادان از دانشگاه خارج شدند. بعضیهاشان به صفوف مقاومت آن دوره پیوستند و بعضیها هم از کشور خارج شدند. برای دانشجویی که در ایران بود، راهی دیگر نمانده بود مگر بازگشت به دانشگاه. نتیجه مثبت این حرکت آن بود که بعد از تلاش حکومت برای اسلامی کردن دانشگاهها این دانشجویان دست از مقاومت برنداشتند. اگرچه بعضی از آنها ماسک اسلامی به خودشان زده بودند و انجمنهای اسلامی در آن زمان رسمیت داشتند، ولی همین حالا هم که من با دانشجویان آن زمان که الان به شهر مونترال آمدهاند صحبت میکنم، اینها اپوزیسیون رژیم بودند که در همان انجمنهای اسلامی فعالیت میکردند و مقاومت را در قالب همان انجمن اسلامی ادامه دادند.
طبعاً بعد از اینها، به تدریج جریانهای متعدد اپوزیسیون در درون خود رژیم هم به وجود میآید. چون ماهیت و جنس این رژیم طوری است که هر دهه بعد از دهه دیگر و یا هر چند سال یکبار جریانهای مقاومتی، جریانهای مخالف خودش را از درون خودش به وجود میآورد.»
انقلاب فرهنگی از زبان حامیان حکومت
خاطرات علی شکوریراد، از دانشجویان انجمن اسلامی در آن دوران، نشان میدهد که طرح اولیه بستن دانشگاهها در آن زمان، از سوی مرکزیت تحکیم وحدت و انجمنهای اسلامی صورت گرفت. وی مینویسد: «روزهای پایانی فروردین ۵۹ هماهنگیهای لازم بین انجمنهای اسلامی انجام شده بود، اما روشن نبود چرا مرکزیت تحکیم وحدت تصمیم به اجرا نمیگیرد و به نظر میرسید تردیدی به وجود آمده است. در این فاصله و به دنبال این تأخیر، نسخهای از طرح مکتوب دفتر تحکیم، توسط یکی از هواداران سازمان مجاهدین خلق، از دفتر مرکز تازه تأسیس این دفتر به سرقت رفت و این طرح چند صفحهای به حالت افشاگرانه در دانشگاهها توزیع و بر دیوارها نصب شد. به دنبال آن، دانشگاهها حالت تشنج به خود گرفتند و کلاسهای درس اکثراً تعطیل شدند.»
عواقب انقلاب فرهنگی
دکتر عطا هودشتیان عواقب انقلاب فرهنگی را اینگونه ترسیم میکند: «انقلاب فرهنگی یکسری عواقب بسیار تخریب کننده در حوزه علمی و در چهارچوب دانشگاهها داشت. قبل از انقلاب فرهنگی، دانشجویان و استادان مقالات علمیشان را در مجلات شناخته شده علمی دانشگاههای غربی چاپ میکردند، ولی بعد از آن، این مقالات یا نمیتوانست چاپ شود و یا محدود شده بود به اینکه موازین اسلامی و دینی را رعایت کنند. این ضربه بسیار بزرگی بود و اصولاً سطح تحقیقات علمی به میزان بسیار زیادی کم شده بود و هنوز هم این موضوع ادامه دارد. الان باز به عنوان موج دوم، این اوامر از سوی وزارت علوم طرح شده است.
رژیم میخواست نهادهای مدرن را که از انقلاب مشروطه به بعد به بدنه جامعه راه پیدا کرده بودند، حفظ کند ولی رنگ و لعاب اسلامی به آن بزند. در مورد دانشگاه این کار بسیار سخت بود. چون ما مواجه میشویم با یکسری علوم قدیم و علوم مدرن. ما در حوزه علوم مدرن، چیز زیادی از شرق، جهان اسلام، ادبیات و علوم اسلامی نداریم که تحویل جامعه دانشگاهی بدهیم.
در موارد بسیار زیادی، حکومت تلاش کرد ماحصل مدرنیسم رژیم پیشین را از بین ببرد، ولی در واقع نتوانست. چراکه خودش به طور کلی در آن نهادها جای گرفت. مجلس که ماحصل مشروطه و ماحصل دو دوره پهلویهاست، بر جای ماند. قانون اساسی، درست است که محتوایش متغیر شد، ولی خود قانون اساسی به عنوان یک چهارچوب ماند. انتخابات، به عنوان یک اصل همه جانبه، گسترده و جهانشمول باقی ماند. اقتصاد و صنعت مدرن هم به همین ترتیب ادامه حیات داد.
رژیم میخواست نهادهای مدرن را که از انقلاب مشروطه به بعد به بدنه جامعه راه پیدا کرده بودند، حفظ کند ولی رنگ و لعاب اسلامی به آن بزند. در مورد دانشگاه اینکار بسیار سخت بود. چون ما مواجه میشویم با یکسری علوم قدیم و علوم مدرن. ما در حوزه علوم مدرن، چیز زیادی از شرق، جهان اسلام، ادبیات و علوم اسلامی نداریم که تحویل جامعه دانشگاهی بدهیم.
مثلاً در مورد علوم شرقی، ما علوم قدیم، ازجمله طب، معماری، هنر و نقاشی و شعر و ادبیات را داریم، اما همین که دانشجویی بخواهد در دانشگاه فیزیک و شیمی، فلسفه و تاریخ تحصیل کند مواجه با علومی میشود که از غرب میآید. تاریخ جهان را بدون تاریخ انقلاب فرانسه، بدون تاریخ رنسانس نمیتوان مطالعه کرد. علم جدید را بدون علمی که در غرب، از بعد از دکانت و نیوتون بهوجود آمد نمیتوان دریافت و تکنولوژی هم به همین شکل. یا ادبیات و فلسفه را نمیشود بدون فلسفه نقدی و انتقادی خواند.
بنابراین گفتمان اصلی این بوده که این علوم انسانی را اسلامی کنند، اما به نظر من، نتوانستهاند آن را اسلامی کنند. برای همین ستیز، ستیز گسترده، به شکل تنش پرقدرت بین دانشگاه، دانشجویان و دانشگاهیان از یکسو بود که همواره جریان تحول را به سمت تحول نوگرا و گشایش اجتماعی میکشاندند؛ و از سوی دیگر جریان حاکم که بر پایه ایدئولوژی بازگشت به گذشته میخواست هرگونه روند تحول را با نیازهای قدرت یکتاگرا و اسلامی خودش تطبیق بدهد و این عملی نبود و نیست.»
انقلاب فرهنگی پروژه سیاسی
آیا انقلاب فرهنگی یک پروژهی سیاسی بود؟ یعنی حاکمیت به عنوان یک مسئله سیاسی به آن نگاه میکرد؟
به عقیده عطا هودشتیان، «طرح جمهوری اسلامی یکپارچه کردن جامعه بود. جمهوری اسلامی برخلاف دوران پهلوی، یک نظام ایدئولوژیک است و نظام ایدئولوژیک چندگانگی ایدئولوژیک را نمیتواند بپذیرد. نظام ایدئولوژیک نظامی است که با یکپارچگی روبهرو است. برای همین، جریان فلسفه انتقادی درون را نمیتواند بپذیرد، حتی انتقاد از درون را هم نمیپذیرد.
نظام ایدئولوژیک نظامی است که با دغدغه خودی و غیرخودی روبهرو است و به این لحاظ حرکت و طرح انقلاب فرهنگی، طرح یکپارچه شدن و ایدئولوژیک شدن جامعه را در بر داشت که میبایست به روند استحکام سیاسی نظام حاکم بیانجامد.»
انقلاب فرهنگی دوم
بعد از وقایع سال ۲۰۰۹، دانشجویان خیلی تحت فشار قرار گرفتند و الان هم کامران دانشجو، وزیر علوم، اعلام کرده است که دانشجوهایی که در جنبش سبز شرکت کردهاند، حق تحصیل ندارند. در چنین شرایطی بااین پرسش روبهرو هستیم: آیا انقلاب فرهنگی دیگری در پیش است؟
طرح جمهوری اسلامی یکپارچه کردن جامعه بود. جمهوری اسلامی برخلاف دوران پهلوی، یک نظام ایدئولوژیک است و نظام ایدئولوژیک چندگانگی ایدئولوژیک را نمیتواند بپذیرد. نظام ایدئولوژیک نظامی است که با یکپارچگی روبهرو است. برای همین، جریان فلسفه انتقادی درون را نمیتواند بپذیرد، حتی انتقاد از درون را هم نمیپذیرد.
عطا هودشتیان میگوید: «خودشان میگویند این شایعه است. میگویند انقلاب فرهنگی دوم چیزی به غیر از یک شایعه نیست، اما در واقع، یک حرکت پرقدرت از زمان جنبش سبز به وجود آمده است تا بنمایه فکری اعتراض را که بر پایه اندیشه نقدی، تجددخواهی و مدرنیته است، از بین ببرد و در این زمینه علوم انسانی را به علوم اسلامی تقلیل بدهد و به این شکل یک تصفیه فکری بهوجود بیاورد که با آن دیگر غم آن را نداشته باشند که روزی این دانشجویان و آن فعالان اجتماعی به اپوزیسیون سیاسی بدل بشوند. این ادامه حرکت انقلاب فرهنگی ۱۳۵۹ است.
امروزه به دلیل تکنولوژی مجازی، یعنی ارتباطات مجازیای که در جهان بین تمام گروهبندیهای اجتماعی وجود دارد، حتی با وجود فیلترهای بسیار قوی که روی سایتها میگذارند، بازهم ارتباطات وسیعی بین جوانان ایرانی و دانشجویان جهان وجود دارد. یعنی حکومت شاید بتواند کتابهای درسی را تغییر بدهد، ولی تکنولوژی ارتباطی را نمیتواند مهار کند. چون به همان میزان که فیلترها وجود دارند، فیلترشکنها هم هر روز مثل قارچ میرویند. اگر انقلاب فرهنگی اول با مقاومت در خیابانها در سال ۱۳۵۹ شکست خورد، این انقلاب دوم فرهنگی با گسترش همه جانبه وسایل ارتباطات مجازی شکست خواهد خورد. هرگونه سرکوب از این سو، جوانان را به ورطه کسب اطلاعات از طریق امکانات ارتباط جمعی مجازی میکشاند.»
آزادی، فردیت و تساوی سه اصل علوم انسانی
پیشرفت وسیع تکنولوژی و دسترسی به منابع علمی از طریق اینترنت، به شکست پروژه اسلامی کردن دانشگاهها و جامعه کمک اساسی کرده است. این نبرد بین حاکمیت و جامعهای که میخواهد به سوی مدرنیسم برود، همچنان ادامه دارد.دکتر عطا هودشتیان سه عامل فردیت، آزادی و تساوی را سه پایه اصلی علوم انسانی میداند که حکومت تصمیم به ریشهکن کردن آنها گرفته است.
وی ادامه میدهد: «سه پایه اصلی علوم انسانی مطرح است که علوم اسلامی تحت حاکمیت جمهوری اسلامی از پس آن برنمیآید و مشکل جمهوری اسلامی هم این سه پایه است. یکی اینکه علوم انسانی مدرن بر پایه اندیشه آزاد و اندیشه انتقادی استوار است. اسم بند اول را من آزادی میگذارم. یعنی با مقوله آزادی در ارتباط است.
بند دوم علوم انسانی تاکید بسیار زیادی بر فردیت میکند . یعنی آزادی را نه فقط در آزادی اجتماعی، سیاسی، جمعی و همگانی، بلکه در آزادی فرد هم میبیند. این بند دوم را در پیوند با فردیت مینگرم، یعنی آزادی فردی. بنابراین بخش اول آزادی و بخش دوم مربوط به فردیت است.
علوم انسانی مدرن مواجه با سنت شیخ فضلالله نوری تا خمینی و امروز تا خامنهای است. امروز افرادی چون خامنهای، خمینی و رهبران انقلاب اسلامی با این سنت یعنی سنتی که بر پایه آزادی، فردیت و تساوی بین افراد شکل گرفته است، مخالفت میکنند و آبشخور آنها تفکر و سنت شیخ فضلالله نوری است.
بخش سومی که همیشه در علوم انسانی بسیار مهم بوده، موضوع تساوی است؛ یعنی همانقدر فرد موافق آزادی حق و حقوق دارد که فرد مخالف آزادی دارد. در بند اساسی علوم انسانی، مسئله تساوی بین انسانها وجود دارد. یعنی همین موضوع هم مقوله دیالکتیک، گفتوگو و انتقاد از خود و انتقاد از دیگری را در مورد آزادی نشان میدهد و این را به بند سوم میچسبانم که به نام تساوی است.
آزادی، فردیت و تساوی سه بندی هستند که از ابتدای انقلاب مشروطه، شیخ فضلالله نوری با آن مخالف بود. شیخ فضلالله نوری به هیچوجه با تساوی موافق نبود و میگفت هیچ تساویای بین برده و سرور نمیتواند صورت بگیرد، بین مجتهد و فرد عادی نمیتواند تساوی صورت بگیرد و بین مرد و زن تساوی نیست و همواره با تخالف مواجه هستیم. برای اینکه اصولاً ایشان آن مسیر اصلی را گم کرده بود. بحث بر سر تفاوت بین زن و مرد، تفاوت بین معلم و شاگرد نیست، بلکه بحث بر سر تساوی حقوقی افراد در مقابل قانون، در مقابل قانون اساسی و در مقابل حاکمیت است و اگر کسی محکوم بشود، چه مجتهد باشد، چه پیرو مجتهد، باید در مقابل قانون مساوی قلمداد بشود.
مقولهی آزادی هم همینطور. شیخ فضلالله نوری آزادی را برابر فساد و روسپیگری میدانست. در حالیکه اساساً این نیست. آزادی با محدودیت آزادی و مسئولیتپذیری نسبت به امر قانون همراه است و به هیچوجه ارتباطی با افراط در آزادی ندارد. یک حکومت آزاد افراطگران را هم میگیرد و محکوم میکند و شاید حتی به زندان بیاندازد.
علوم انسانی مدرن در مقابل این سه مقوله، مواجه با این سنتی است که از انقلاب مشروطه تا امروز ادامه دارد. مواجه با سنت شیخ فضلالله نوری تا خمینی و امروز تا خامنهای است. امروز افرادی چون خامنهای، خمینی و رهبران انقلاب اسلامی با این سنت یعنی سنتی که بر پایه آزادی، فردیت و تساوی بین افراد شکل گرفته است، مخالفت میکنند و آبشخور آنها تفکر و سنت شیخ فضلالله نوری است.»
ایمیل گزارشگر:
باز دروغگویی ها و عقده گشایی ها شروغ شد.سروش هزار بار گفته واینک همه میدانند که دیگران دانشگاه هارا بستند وسروش ویارانش دانشگاه ها را باز کردند.امیدوارم این تذکر برای حق جویان کافی باشد.
چنگیزی / 08 May 2012
چنگیزی عزیز روزی که دانشگاهها بسته شد همه ی این آقایان جلوی خمینی از هم سبقت می گرفتند تا قابت کنند که این او بوده است که دانشگاهها را بسته است سروش بنی صدر و … سروش هل من مبارزه می کرد و برای اینکار مدال هم میخواست شما بهتر است به آرشیو روزنامه های آنزمان مراجعه کنید و مسابقه ی آقایان را برای گرفتن مدال مشاهده کنید . این روزها همه ادعاهای دیگری می کند …..
کاربر مهمان فرهاد - فریاد / 10 May 2012
کمال تعجب است که فردی که دلخواسته خود را لوطی تاریخ اخیر ایران می داند چیزی در توجیه عملکردهای های مرشد خود در جریان ایلغار فرهنگی سال 1359 ننوشته است.
کاربر مهمان / 18 May 2012
بنی صدر و سروش نظر پردازهای اولیه اسلامی کردن دانشگاه ها بودند که از طریق انقلاب فرهنگی سال 1359 اجرا شد. البته حالا هر دو از قدرت به دور هستند و سعی در کتمان این موضوع های خیلی روشن. در اخر فروردین سال 1359 شورای انقلاب به اتفاق ارا شروع انقلاب فرهنگی مبنی بر تعطیلی دانشگاه ها از خرداد 1359 را تصویب کرد. در این دوران بهشتی، بنی صدر و بازرگان عضو شورای انقلاب بودند. موضوعی که بنی صدر و سروش درک نمی کردند که که بستن دانشگاه ها در خرداد 1359 قدم اول است و نه قدم اخر. بستن دانشگاه ها عاملی شد که جریان های راست هر چه بیشتر بر فضا مسلط شوند و در مرحله بعد بنی صدر و سروش خود با این سیلاب از جریان سیاسی ایران خارج شدند.
کاربر مهمان / 18 May 2012
سزوش هزار بار گفته که او دانشگاه ها را باز کرده است و مدارک موجود ده هزار باز شهات می دهند که او در سر موج انقلاب فرهنگی در جهت بستن دانشگاه ها قرار داشت. حقایق تاریخی عیان است. فقط به نطق سروش در توجیه این که دانشگاه ها باید عطر و بوی اسلامی بگیرند در شروع انقلاب فرهنگی توجه کنید. این نطق در یو تیوب موجود است.
کاربر مهمان / 18 May 2012
تنها سازمان چپی که در مقابل انقلاب ضد آرادی ایستادکی کرد. ُسازمان پیکار در راه آزادی طبقه کارگر بود. متاسفانه رژیم پس از سال 59 به کشتار و تسویۀ دانشجویان چپ و مبارز پرداخت.لطفا به سایت زیر مراجعه کنید.
درست سی سال پس از اول اردیبهشت 1359
نویسنده: انديشه و پيكار
شنبه ، ۴ ارديبهشت ۱۳۸۹؛ ۲۴ آوریل ۲۰۱۰
فراموش نمی کنیم که در اعتراض به ضدانقلاب فرهنگی رژیم جمهوری اسلامی که دانشگاه ها را بسته بود و برخی از اصلاح طلبان امروز که برای «جنبش دانشجویی؟» اشک می ریزند، آن روزها به تصفیه دانشگاهیان و دانشجویان مشغول بودند و از «اپوزیسیون» هم کمتر فریاد اعتراض قاطعی برمی خاست، دانشجویان انقلابی و کمونیست این جنایت را علیه دانشگاه و سرنوشت کشور محکوم کردند. این مقاومتی بود جسورانه و بحق علیه خفه کردن دانشگاهها و برای بازگشایی آنها. حزب الله صف تظاهرات را که سازمان پیکار در راه آزادی طبقهء کارگر برپا کرده بود با پرتاب نارنجک به خون کشید. پیشنهاد می کنیم به آرشیو نشریهء سازمان پیکار روی همین سایت مراجعه فرمایید: ضمیمهء شماره 51، شماره 52 و ضمیمهء آن و نیز شمارهء 53.
به خصوص علاقه مندان را به مطالعه دو تحقیق زیر فرا می خوانیم:
دو گزارش تحقیقی زیر با عنوان «انقلاب فرهنگی سال 1359» و «نارنجکی کوچک پیش درآمد انفجاری بزرگ» مقاومت جانانه و خونین دانشجویان و دانش آموزان وابسته به سازمان های انقلابی و کمونیست را دربرابر ضدانقلاب فرهنگی باز می گوید و در تاریخ حک می کند. از آنجا که سیاست و عملکرد مبارزاتی سازمان پیکار در پیوند با «انقلاب فرهنگی» در این گزارش ها بازتاب قابل اعتمادی یافته است آنها را در بخش آرشیو سازمان پیکار طبقه بندی کرده ایم.
با سپاس از نشر نقطه و مؤلفان که این کمبود تاریخی را تا حدی چشمگیر با کوشش خود جبران کرده اند.
اندیشه و پیکار
http://peykarandeesh.org/PeykarArchive/Peykar/Enghelabe-Farhangi-1359.html
و نیز
http://www.eteraaz.com/maghalat/2324.html
کاربر مهمانjasmien azadi / 29 May 2012