با آمدن جو بایدن به کاخ سفید و احیای دوباره بحث مذاکرات هستهای با ایران و نیز تغییر سیاست واشنگتن نسبت به عربستان و امارات متحده عربی، معادلات قدرت در خاورمیانه در معرض تغییر دوباره قرار دارند. دبیر شورای همکاری خلیج فارس سهشنبه پنجم اسفند در ریاض گفت که دولتهای عربی این منطقه باید در مذاکرات با ایران شرکت داشته باشند.
روابط تهران با دولتهای عربی منطقه در دهههای اخیر هرگز به معنای واقعی «حسنه» نبوده است؛ به ویژه پس از انقلاب ۱۳۵۷ و بر سر کار آمدن جمهوری اسلامی.
در چند سال اخیر هم بهویژه پس از آغاز اعتراضهای بهار عربی تنش بین تهران و ریاض بالا گرفته است. رقابت بر سر نفوذ در دیگر کشورهای خاورمیانه، منطقه را به جنگهای نیابتی ویرانگر کشانده. رسانهها از «جنگ سرد» جمهوری اسلامی و پادشاهی سعودی سخن میگفتند و میگویند.
ریشه اختلافها در چیست؟ مقاله زیر یک پاسخ ممکن به این سوال است.
این مقاله را جولیان ک. هالیک روزنامهنگار، نویسنده و تهیهکننده و برنده جایزه برای برنامههای رادیویی در کانادا و آمریکا، حدود سه سال پس از پیروزی انقلاب ۱۳۵۷ نوشته است. انقلابی که به زعم او دولتهای عربی منطقه را به هراس انداخت.
چرا دولتهای عربی از انقلاب ایران میترسند؟
رسانههای خبری آمریکا هنوز انگار نمیخواهند یا نمیتوانند اهمیت واقعی انقلاب اسلامی در ایران را دریابند و به تأثیر شگرفش بر دیگر مسلمانان، بهویژه در جهان عرب پی ببرند.
ما تأکید اغراقآمیزی بر تخاصم بین فارسها و عربها یا بین شیعهها و سنیها داشتهایم و با این کار، چشممان را بر کششهای انقلابی دستاوردهای ملاها در ایران (هرچقدر هم از منظر ایدئولوژیهای سکولار و فردگرا آنها را اسفناک و واپسگرا بدانیم) برای ذهن اکثریت مسلمانان بهویژه در قلب جهان اسلام از مصر تا پاکستان بستهایم.
قطعاً تفاوتهای بنیادین مهمی در زمینه رهبری و جانشینی بین مسلمانهای شیعه و سنی وجود دارد. این تفاوتهای کهن در سطح روستاهای لبنان به عنوان مثال آنقدر با لایههای متعدد خصومت شخصی و طایفهای پوشانده شده که وقتی شیعه و سنی با یکدیگر میجنگند، بیشتر به دلیل سنگینی بار انباشتهشده تاریخ است تا به این خاطر که شیعه یا سنی هستند.
ولی در دیگر نقاط جهان اسلام، مسلمانان معمولی چندان وقعی به بحثها راجع به تشدید شکاف بین این دو شاخه اسلام نمینهند؛ درست بر خلاف رسانههای غربی که با اغراق بیش از حد دربارهاش، آن را به ابزار توضیح سادهی پدیدههای پیچیده بدل کردهاند. مسلمانان معمولی قیاسهای متعدد برخی رسانههای غربی همچون اکونومیست بین شکاف کاتولیکـپروتستان در اواخر رنسانس با دوگانه سنیـشیعه کنونی را قیاسی معالفارق میدانند که هیچ کمکی به بهبود فهم غرب از آنچه واقعاً در جهان اسلام دارد رخ میدهد، نخواهد کرد.
ایده اصلی مقاله هالیک در بستر اکنون
به باور جولیان ک. هالیک در مقالهای که سال پس از انقلاب ۱۳۵۷ نوشت، ریشه هراس دولتهای عربی از ایران برآمده از امیدی بود که پیروزی انقلاب ایران، علیرغم قساوت منزجرکننده حکومت پس از آن، در دل «مردم عادی در خیابان» آفرید. نه ناشی از شکاف بین سنی و شیعه که رسانههای جریان غالب غربی، به گفته او، با توسل اغراقآمیز به آن در پی توضیح اختلاف بین تهران و پایتختهای عربی منطقه برمیآمدند.
یادداشت هالیک در «کریسچن ساینز مانیتور» (۲۹ ژوئیه ۱۹۸۲ / هفتم مرداد ۱۳۶۱)، بر یکی از مهمترین تأثیرات منطقهای انقلاب ۱۳۵۷ متمرکز است: تأثیر بر ایدههای مبارزه ضداستعماری و ضدامپریالیستی علیه دولتهای پسااستعماری. هرچند متن او مبتنی بر فرض اسلامیدانستن انقلاب ۱۳۵۷ است که بسیاری آن را نمیپذیرند. بهعلاوه، او استعمار و امپریالیسم را بدون طرح کاپیتالیسم وارد بحث میکند. قبول این پیشفرضها ولی برای فهم نکته اصلی مورد بحث او ضروری به نظر نمیرسد.
از سوی دیگر، تأثیر مورد اشاره هالیک مستقل از حکومتی است که پس از انقلاب بر سر کار آمد. خصومتی که هالیک بین حاکمان بر آن انگشت میگذارد، چهلسال پس از پیروزی انقلاب ۱۳۵۷ و تثبیت قدرت جمهوری اسلامی عمیقتر شده و شکل آن هم تغییر کرده است. هرچند جمهوری اسلامی هنوز میخواهد با تکیه بر پروپاگاندای ضدامپریالیستی، خود را الهامبخش مسلمانان منطقه نشان دهد، توسعهطلبیهای خردهامپریالیستیاش و سرمایهگذاری عمدی بر شکاف سنی و شیعه برای جلب نیروهای متحد، محبوبیت اندکی در میان «مردم عادی در خیابان» برایش باقی گذاشته است. دولتهای عربی هم اگر دیکتاتوری را کنار نگذاشتهاند، ناسیونالیسم ضدامپریالیستی و ضداسرائیلی آن دوران را دیگر ندارند.
ما بدمان نمیآید که مدت زیادی درباره حضور اقلیتهای بزرگ شیعه در عراق و کویت و شرق عربستان سعودی یا بحرین تأمل کنیم. اما وقتی مورد پرسش قرار میگیریم، دشوار میتوانیم اثبات کنیم که حضور این اجتماعات شیعه به شکل معناداری یک علت ناآرامی است. این اجتماعات رویهمرفته ساکن و خاموشند. قطعاً مقایسهی آنها با ستون پنجم هم ربطی به رخدادهای تاریخی و واقعی ندارد.
وسواس نسبت به شکاف فرضی سنیـشیعه یکی دیگر از سمپتومهای ناتوانی مداوم ما در درک ذهن مسلمانان و توهم تفسیر و تحلیل رخدادهای جهان آنها با ضابطههای غربی و برحسب امیدها و هراسهای متعلق به خودمان است و نه بر حسب آنچه مسلمانان احساس میکنند یا انجام میدهند. مسئله با اتکای بیش از حد به دیدگاههای روشنفکران و رهبران آنها که دغدغههایی مشابه خود ما دارند، بغرنجتر میشود.
به جای تمرکز بر تفاوت شیعهـسنی که مسلمانان، از جمله خود آیتالله خمینی آن را جزئی میدانند، بهتر است تأثیر عمیق و عموماً مثبتی را بررسی کنیم که انقلاب ایران بر آگاهی مردمی در سرتاسر جهان عرب بر جای گذاشت. زیرا در آنجاست که میتوان تهدید واقعی علیه ثبات رژیمهای حاکم در عربستان سعودی، عراق یا کشورهای حوزه خلیح فارس را جست، نه در توسعهطلبی فارس یا شیعه.
روشنفکران مسلمان به درستی بیعدالتیهای وحشیانهای را که به نام عدالت اسلامی در ایران رخ میدهد، محکوم میکنند. اما آنها نمیتوانند اهمیت رخدادهای ایران برای مردم معمولی در خیابان را انکار کنند. برای مسلمانها، انقلاب ایران نخستین تلاش موفق یک کشور مسلمان برای دستیابی به «استقلال واقعی» از استعمار در تمامی اشکال آن ــ سیاسی، اقتصادی و فرهنگی ــ است. و این نمونه لاجرم آنها را به چنین پرسشی میکشاند: «اگر آنها میتوانند چنین تلاشی بکنند و موفق بشوند، پس چرا ما نتوانیم؟»
بسته به چشمانداز ایدئولوژیک هر مفسری، اینجا خطر یا امید ناشی از انقلاب ایران نهفته است. زیرا آشکارترین نمادهای وابستگی به غرب برای مسلمانها نخبگان سیاسیای هستند که میراث اسلامی را خوار میشمارند و به میمونهای مقلد غرب تشبیه میشوند. حاکمان بسیاری با آگاهی از این نقطه آسیبپذیر، به شکلی افراطی سراغ اتخاذ صورتهای متظاهرانهای از اسلام ارتدوکس رفتهاند. فقط مشخص نیست اینبار کارشان کافی و به موقع بوده یا نه.
و البته بدبختی بزرگی برای غرب است که بسیاری از رهبران مسلمانی که نزدیک به آن دانسته میشوند، فاسدند. انقلابیهای ایران عملاً به همقطارهای مسلمانشان میگویند که آنها تنها زمانی میتوانند سنتها و میراث خود را از نو کشف کنند که شکلهای حکومتداری بیگانه با آن سنتها را براندازند؛ خواه سلطنت و ارتش باشد، خواه دیکتاتوری تکحزبی مبتنی بر سوسیالیسم یا مارکسیسم سکولار. آنها میگویند: «اگر جرأت پیروی از ما را دارید و این کار را بکنید، آنوقت میتوانید به فساد و بیعدالتی اجتماعی و اقتصادی پایان دهید. ایدئولوژیای را که شکست خورده، وابنهید. استقلالتان را به چنگ آورید.»
اینجاست خطر نهفته در انقلاب ایران برای دوستان غرب و منافع خودش. تصور عمومی از ایالات متحده به عنوان متحد نزدیک وابستگان و فاسدان (همچون شاه ایران) و نیز یکی از دشمنان اسلام (پس از محکومنکردن اسرائیل به خاطر ضمیمهکردن سرزمینهای عربیـاسلامی) به این خطر افزوده.
نوعی پویاییِ ناسیونالیستی و انقلابی و اسلامی در انقلاب ایران آزاد و متجسد شد که اکنون نیروی واقعی فعال در جهان اسلام است؛ نه گسستهای سنیـشیعه یا حتی خصومت کهن بین عرب و فارس. این نیرو قدرتی شبیه به ناسیونالیسمی دارد که اروپای قرن نوزدهم را درنوردید.
قرار نیست همهی دوستان غرب یا منافع و ارزشهای غربی در کمند این موج رو به رشد گرفتار شوند. دلایل بسیاری خوبی وجود دارد که چرا چنین چیزی رخ نخواهد داد و یکی از آنها بیتفاوتی ملی و خُلقی به انقلاب ایدئولوژیکی بسیاری از عربها است. اما اگر بخواهیم به خودمان و دوستانمان کمک کنیم، نباید آنچه نیت انجامدادناش را داریم انجام بدهیم. یعنی نباید مانورهای نظامی مشترک و پیماننامههای امنیتی به دولتهای عربی خلیج فارس پیشنهاد بدهیم. دولتهای عربی این پیشنهادها را مخفیانه اما قاطعانه رد میکنند زیرا چنین همذاتپنداری آشکاری با نیروهای مخالف استقلال آنها صرفاً به معنای دردسرخواستن است.