ارنست بلوخ: شادی و سرور را باید در جنبش انقلابی هم وارد کرد، شادی و سروری که جنبشهای تاکنونی تا حد زیادی از آن محروم بودهاند.
این متن که در جلد ۱۱ مجموعهآثار ارنست بلوخ آمده است، بخشی ازگفتوگویی است که در سال ۱۹۶۸ به دعوت «انجمن دانشجویان سوسیالیست آلمان» صورت گرفته است. متن عنوانی ندارد و تنها با عبارت «از یک فروم-گفتوگو. شرکتکنندگان ازجمله ربلین، مارش، دوچکه، بلوخ. (۱۹۶۸)» از آن یاد شده است. نام مارش هرچند در عنوان آمده است اما در متن غایب است. احتمالن این گفتگو را برای نشر در مجموعهآثار بلوخ تلخیص کردهاند. عنوان از مترجم است.
ارنست بلوخ از فیلسوفان سرشناس آلمانی قرن بیستم است و به فیلسوف امید شهرت دارد. او از پشتیبانان جنبش ۱۹۶۸ بوده است. رودی دوچکه و کلاوز ربلین از فعالان این جنبش در آلمان بودهاند.
■ ربلین: آیا بشر میتواند بهطور مداوم در وضعیت هیجان انقلابی بهسر برد؟
بلوخ: انقلاب را نباید به مبالغه در زور ترجمه کرد. آنکه دست تکان میدهد چون اتفاقی برایش نمیافتد، آنکه همه چیز را به دور میافکند چون چیز بهتری میبیند، آنکه چون سگی استخوانی بر دهان دارد و بر تصویر زیبای آن در آب لیسه میزند – هیچ کدام از آنها [برگردانی از] انقلاب نیست. انقلاب بیگمان وضعیت بلوغ است – پس از دورههای طولانی آرامش، زمانی که تناقضات در و نسبت به کسانی که در اجتماع حضور دارند چندان عیان نگشته است، پس از دورههای آزمون و خطا، تجربه و پرسش: چگونه پیش رفت؟ پس از دورههایی که معلوم میشود با همین فرمان نباید پیش رفت، دورانهایی که میبایست بر اساس تجربهی گذشته مدل جدیدی ساخت و طبعَن به ساختن ادامه داد. در انقلاب مداوم صرفَن با انقلاب طرف نیستیم بلکه نوعی سنت انقلاب نیز حضور دارد، سنتی که از آن میآموزیم.
درضمن، یک انقلاب مداوم چیست؟ آیا انسانها از پس آن برمیآیند – با عنایت به طبیعت بهظاهر ابدیشان که یا در حرکتاند و یا اغلب در سکون. بورژوا در کنار بخاری و آوارهی دورهگرد درواقع چنین کسانی میتوانند باشند – در زمانهای مختلف و در مراحل مختلف زندگی. اگر زندگی چنین است پس در واژهی «مداوم» نیز آرامش و سکون را باید دید؛ به چیزی که تداوم دارد درنهایت عادت میکنیم. درعوض، در میان حرکت و سکون تجربهی سراسر نوسانی انقلاب جریان دارد، تجربهای که برشت به صحنه درآورده است. مدلی در اینجا آزمایش میشود، در داستانهای او به سرانجام میرسد، پیشتر آلترناتیوها به محک تجربه درآمدهاند: چنین نباید باشد، شاید چنین بهتر است، بهتر است چنان باشد. انقلاب مداوم در بیرون از این آزمایشگاهِ تئاتری نیز همین نوسانکردن است، تحصیلات و افقهای دیالکتیکی که مدام از نو باید کسب کرد. و تردید نباید داشت که جوامعی هستند که در آنها بدون انقلاب گسستی در روابط موجود ایجاد نخواهد شد.
■ ربلین: کمیت و تعداد کسانی که در انقلاب شرکت میجویند برای نتیجه و ثمرهی انقلاب چه اهمیتی دارد؟
بلوخ: خب، خرزنبور را با سروصدایی مهیب باید راند و نه با انقلاب. بااینحال کمیت و تعداد بسیار مهم است. البته همیشه با یک اقلیت شروع میشود. مکان بیولوژیک امر نو جوانی است، مکان جامعهشناسانهی انقلاب طبقهی ناراضی. در گذشته این دهقانان و شهروندان بودند، سپس کارگران در انقلاب سوسیالیستی؛ امروزه دیگر حضور ندارند. درعوض با تبادلی مواجهایم که از منظر جامعهشناسانه قابل تجمیع نیست: جوانان. و همین حالت بیولوژیک جوانی است که از میان طبقهها گذر میکند و درعینحال نمایندهی طبقهی دارای مالکیت نیست. و چون بحث بر سر دانشجویان است باید گفت که هنوز مستقر نشدهاند، هنوز یکپارچه نیستند. به جای تودهها خردهفرهنگ جذاب جوانان را داریم، و مسلمَن همینجا خواهند گفت: اگر به مقامی برسند همانگونه سخن خواهند گفت که دیگران. و این گفته در جای خود خواهد نشست: هر کس که در بیست سالگی سوسیالیست نباشد ابله است، و هر کس که در چهل سالگی سوسیالیست باشد به هماناندازه ابله است. این ضربالمثلی قدیمی است.
بیشک جوانی را باید از یک وضعیت صرفَن بیولوژیک جدا کرد. جوان باید خود را در مقام حاکم و نمایندهی تودهی سیهروز ببیند و احساس کند و وظایف آنها را برعهده گیرد. لذا نباید به جنبش جوانان محدود شود، صرفن متاثر از آن باشد و سبک زندگی جوانان را اختیار کند – بلکه باید پای در نوعی حکمرانی بگذارد، با این نیت باطنی که هر جا که تودهها غایباند و تظاهرات نمیکنند، ما باید دست به کار شویم، باید بحث و جدل کنیم و از دم و دستگاه دولت خارج شویم، از دم و دستگاهی که از آن برخاستهایم، دم و دستگاهی که بر گهوارهی ما لالایی میخواند. این کار راحت نیست، جوانان را میتوان فریفت، و هر که جوانان را همراه کند، لزومَن آینده را در دست نخواهد داشت، این را نازیها نشان دادهاند. امروزه باید در این باب پرسید، اندیشید که پیوندی آینده و حالمحور میان جوانان و تودهها را چگونه باید برقرار کرد. پس رسالت جوانان در این نیست که تخممرغ پرت کنند یا صرفن اتیکت بچسبانند، صرفنظر از این که بر روی آن چه نوشته باشند. بلکه در شور و شوقی است که نیاز به مفهوم دارد تا به شور و شوقی دیگر بیانجامد، به شور و شوقی انضمامی، عینی. در این که و به این واسطه که علایق همگرای جوانان و تودهها بهطور مشترک شکوفا شود.
■ ربلین: در وضعیتهایی که توازن اقتصادی تاحدی برقرار است و جز در مواردی استثنائی نیازها برطرف شده است آیا انقلابهایی وجود داشته است؟
بلوخ: به ندرت. بااینحال، امروزه در اروپا – از جهان سوم حرفی نمیزنم – حتی یک قاعده است. انقلابها در دل جوامع مصرفی، در دل دولتهای رفاه نیز رخ میدهند، زیرا ملال به اندازهی نیاز از تکانهای برخوردار است که برمیانگیزاند. زندگی سقوط کرده است، بسیار فربه گشته است: روزمرگی، استقرار، و انجمادی که هنوز هم مستحکم است – همهی اینها میتوانند تکانهای ایجاد کنند. این زندگی ملالانگیز و بیمحتوا که تنها بازتولید نیروی کار است و هدفی ندارد، این فقدان هدفمندی، این بیماری کمبود محتوا که پیامدش شکلگیری وضعیتی است که غیرانسانی است. انسانها درنهایت طاقتشان از این زندگی طاق میشود و درنتیجه در پی تغییرند، حتی اگر نان روزانهشان را داشته باشند.
انسان تنها محتاج نان نیست؛ اینْ صرفن یکی از عبارات انجیل نیست. اگر نانی وجود نداشته باشد چگونه میتواند محتاج نان باشد؛ گرسنگی شاید عرصهی طبیعی انقلاب باشد اما در همین عصر شاهدیم که اوضاع روند دیگری دارد. و این البته به ما میآموزد که فراتر به انسانها بیندیشیم، و بهویژه به جوانان. بااینکه سیرند یا حداقل در بند گرسنگی نیستند نارضایتی در میانشان زبانه میکشد. گوته به هِردِر مینویسد: پروردگارا، شکافی در سینهی تنگام بگشا. پس فضا را خلق باید کرد، برای چیزی که مستقیمبهپیشرفتن میخواهد و مستقیمپیشرفتن نمیتواند. بهاینترتیب از دل ملال یک نارضایتی منحصرَن اقتصادی پدید نمیآید، بلکه یک نارضایتی ناشی از خشم بر علیه هر چیز سرکوبگر، هر چیز فریبکار، هر چیزی که زندگی را خودکار کرده است، از مهار و کنترل عمومی گرفته تا بهویژه پدرسالاری آکادمیک. لیکن این امر نیز حائز اهمیت است که در کنار این نارضایتی که پیشاپیش متوجه نظام پدرسالاری است، تناقضات قدیمی و اساسَن اقتصادی ذات سرمایهداری را فراموش نکنیم.
این موضوع، فراخوانی برای جوانان دانشگاهی نیز است، اینکه به این مسائلِ نهصرفنسازمانی بیندیشند و این قبیل مسائل را با رفقایشان درمیان بگذارند، با کسانی که به خاطر شیوهی زندگیشان قادر به همدلی با افکار مشخصن ضداستبدادی دانشجویان نیستند. البته برای اتحادیههای ما هم که اغلب تنها به مسائل اقتصادی میاندیشند، زیانی نخواهد داشت اگر علاوه بر اقتصاد جنبهی دیگر همهی انقلابهای تاکنونی را، یعنی روند طبیعی و عمودی را ازطریق دانشجویان وارد آگاهی خود کنند. اما اتحادیهها هر گاه که از زندگی مهارشده حرف میزنیم و میگوییم که در رابطه با صنعت فرهنگ و تولید صنعت فرهنگ ساکت نخواهیم نشست گوش شنوایی ندارند. افیون تودهها کمابیش جابهجا شده است. امروزه دیگر در جایی که مارکس میگفت – یعنی در مذهب – قرار ندارد. دراینباره باید اندیشید. دراینجا جوانان میتوانند گروه پیشتاز تودههایی باشند که هنوز غایباند، تودههایی که نارضایتی را با اعتصابی که به شیوهای دیگر تدارک دیده باشد بارور کنند.
■ ربلین: آقای پروفسور بلوخ، ارزیابیتان از آنچه هماکنون در میان دانشجویان میگذرد چیست؟
بلوخ: همه چیز درکل عیان است، و نه صرفَن پذیرفتنی، بلکه شاید فراتر از آن. لیکن آنچه توجه را برمیانگیزد و ضعفی را در رابطه با جنبش دانشجویی عیان میکند همانا وضوح و شفافیت ناچیز یا حتی قالبپذیری آن است، موضوعی که در حیات فردی باید با آن جنگید. امر منفی قابل رویت است، نارضایتی عینی، خشم و عصیانی که بروز یافته است. در دل آن امر مثبت لانه کرده اما هنوز فعلیت نیافته است. از طرفی دیگر، امروزه در حیات اجتماعی با چیزی طرفیم که به بیانی هواشناسانه – و نه در قالب یک قضاوت و حکم – یک مِهِ عینی-واقعی میتوان خواند، مهی که صرفَن در مخیله حضور ندارد. و این بسیار غریب است؛ زیرا مه برای مهآلودکردن چیزی اغلب صرفن در خدمت ایدئولوژی طبقهی حاکم است. به این ترتیب که قصدش را در تاریکی فرو میبرد یا با نیرنگ و فریب میپوشاند: به زبان انجیل چلوار میکشد. مهآلودکردن به این شیوه نمیتواند وسیلهی جنبشهای انقلابی باشد. چنین جنبشهایی شاید توهماتی از این قبیل داشته باشند که چیزی را بهطور مصنوع خلق کنند، همچون انقلاب فرانسه که «شهروند» را خلق کرد. این پوشش بیشک آگاهانه صورت نگرفته است. حال اگر جنبش کنونی، جنبشی که متعلق به جوانان است، در مه پا بگذارد، ارتباطی به جوانان یا صرفن به جوانان یا ذاتن به جوانان ندارد، ارتباطی به این امر ندارد که چون از روشنفکران و استادان نظریه بیبهرهاند پس قادر نیستند هدفشان را معین کنند، بلکه امروزه ما با امر بدیع سروکار داریم، چیزی که چون مهی آشکار بر خود واقعیت اجتماعی گسترده شده است، مهی که عینی-واقعی است.
امروزه بیم و اضطرابِ واقعیت بهخودیخود بر اندیشهای ملموس فشار وارد نمیکند، چنان که در عصر انقلاب فرانسه شاهد بودیم. امروزه واقعیت و به خصوص واقعیت دورهی پیشامارس[1]، در نسبتاش با رغبت[2] و نهفتگی[3] هنوز از ابهام معینی برخوردار است. رغبت، منجمله تمایلی است که هر جا که تحقق خشونت با مانع روبهرو شد برانگیخته میشود، نهفتگی محتوای اتوپیک سرکوبشوندگان است و به رغبت مشروعیت و مادیت میبخشد. رغبت و نهفتگی هر دو، خویشتن را در دل واقعیت و در جایی مییابند که به ملموسترین شکل ممکن وضعیت میانه است، در جایی که نه امر کهنه میرود و نه امر نو روی میدهد، یعنی در همان جایی که هماکنون ایستادهایم. در وضعیت یک زایمان زودرس قرار داریم، در وضعیتی که جامعهی کهنه از جامعهای نو آبستن شده است، اما نوزاد نه تنها تولدی بغرنج بلکه درواقع بهغایت پیچیده داشته است.
دلیل ویژهی این وضع این است که در حال حاضر با کاپیتالیسمی روبهرو نیستیم که آشکارا در حال احتضار باشد، بلکه متاسفانه با شفای نابهنگام آن در شاخههای دیگر طرفیم، و نیز با سوسیالیسم تلویحَن جوانمحور و برنامهمندی روبهرو نیستیم که بسیار رادیکال و رهاییبخش جامعهی در حال سقوط را ملغی کند، چنانکه انقلاب مردمی ۱۸۷۹ انجام داد. همهی اینها اکنون گرد هم آمده است تا موانع غریبی را که هنوزهم معمای امر نو را شکل میدهند و حلوفصلاش را بسیار دشوار میکنند بشناسیم. لذا به خوبی میدانیم که چه روی خواهد داد یعنی چه روی نخواهد داد اگر که امر بدیع بهشیوهای دیالکتیکی کنار نرود و بهشیوهای اینهمانی پدیدار نشود. این همان وضعیتی است که حتی تردیدهای موجود در شورشهای دانشجویی نیز تاحدی به خروج از آن واقف است، و بخشی هم از خروج از آن امتناع میکند. لیکن بدینطریق رسالت عظیمی ایجاد میشود و یک مبنا: این موضع را باید با همهی وسایل، با یک خوشبینی ستیزهجویانه ملغی کرد.
■ دوچکه: بهطور ساده میخواستیم نشان دهیم که در یک دوران گذار بهسر میبریم. کار خود را در ضعیفترین بخش جامعه یعنی در دانشگاه شروع کردیم. ضعیف از این لحاظ که از دمودستگاه دولت بسیار فاصله داشت و از این جهت که امکاناتمان برای مواجههی مستقیم با ساختارهای اقتدارگرا عظیم بود. شروع به سیاسیکردن این ضعیفترین بخش کردیم. سایر بخشهای ضعیفی چون مدارس فنی و حرفهای، دبیرستانها یا شاخههای تولیدی راکد میتوانستند مراحل بعدی گامی بلند در میان سازمانها و بخشهای ضعیف باشند، تا در خارج از جنبش جوانان نیز امکان سیاسیکردن لایههای وسیعتری فراهم شود. لازم بود که این مراحل را بهعنوان یک دوران گذار ببینیم و در مسیر فردیتزدایی. و مطلب آخر اینکه: واقعیت بر اندیشه نفوذ نمیکند. من این تز را در جملهی مارکس قبول ندارم: کافی نیست که اندیشه به واقعیت نفوذ کند، بلکه واقعیت است که باید به اندیشه نفوذ کند. در پس این عبارت، درواقع اطمینانی به دیالکتیکِ عینیِ پیشرفتِ تاریخی مستتر است، به این معنا که گرایشهای درونماندگار پیشرفت اقتصادی-اجتماعی تناقضات را لزومَن بهروزرسانی میکنند و در همین بهروزرسانیِ روندهای بحرانی، آگاهی طبقاتی و انقلاب امکان مییابد. این اطمینان به دیالکتیک عینی پیشرفت تاریخی را ما بهطور اساسی از دست دادهایم، و این به نظرم به این سبب است که واقعیت در مه فرورفته است و گرایش آشکاری ندارد، نزد مارکس هم نداشت. لیکن حداقل برای مارکس (گرایش-ضد گرایش) بهطور نسبی آشکار بود، این که پیشرفت اقتصادی-اجتماعی انقلاب کارگری را بهواقع و بهطور عینی امکان خواهد بخشید. با دولتیشدن جامعه و مکانیسمهای کنترل و مهار در دولتهای کاپیتالیستی این اطمینان را دیگر نمیتوانیم داشته باشیم. منظورم این است که رابطهی دیالکتیک ذهنی و دیالکتیک عینی به نفع دیالکتیک عینی تمام شده است. امروزه این رابطه بیش از هر زمانی وابسته به فعالیت ذهنی انسانها، به تمایلات انقلابیشان است تا به یک دیالکتیک عینی.
بلوخ: هر دو به یک نقطهی مشترک رسیدهایم: واقعیت هنوز هم در مه فرورفته است. هنوز در وضعیت بلاتکلیفی بهسر میبریم، هم از جنبهی تحقق و هم از جنبهی استیصال. این خود جنبهی خوب بلاتکلیفی است. هنوز امیدی هست، امیدی ستیزهجو که امکان میدهد بتوانیم فشار وارد کنیم، هدایت کنیم، این که هنوز میتوان بر مبنای سوژه کاری کرد. و اما مختصری در باب نسبت دیالکتیک ذهنی و دیالکتیک عینی. اتوپی انضمامی باید در پیوند با چیزی قرار گیرد که در جامعه و حتی در طبیعت حضور دارد. در غیر این صورت قادر نخواهیم بود در خط مقدم بایستیم و یاری کنیم، قابله شویم، سقراطی باشیم برای هر آن چه که در این جهان روی میدهد. تا چیزی متولد شود، تا فلاسفه قابله شوند، این نظریه-عمل است.
■ دوچکه: در همهی حلقههای سوسیالیستی وارد بحث بغرنجی در این باب شدهایم که – نه آن طور که در بلوک شرق، بلکه در رابطه با خودمان – حزبی تشکیل بدهیم یا نه. موضع من و بسیاری از دوستانام این است که در حال حاضر حزب تنها بازتولید مشکلات شاخههای احزاب بورژوایی خواهد بود، و گرایشهای اقتدارگرا، بوروکراتیک و سازمانی لاجرم در آن آشکار خواهد شد. و آن هم همزمان با این تجربه که آوانگاردهای خودخواندهای در بخشهای مختلف جامعه و در سازمانهای مختلف باشیم. –گروههایی در شرکتها، مدارس، دانشگاهها، کلیساها و غیره تشکیل شدهاند که دیگر نمیتوان با انحصارطلبی حزبی سرشان را شیره مالید، بلکه خود-سازمانهایی هستند، علایق خود را بیان میکنند و درنتیجه به انحصارطلبی یک حزب نیازی ندارند. این امر میتواند نقطهی شروع خوبی برای بحثهای جدید در رابطه با مسئلهی سازماندهی در سوسیالیسم باشد.
بلوخ: تمایل ندارم که سخن آخر را بیان کنم، چون این بحث پایانی ندارد. فرد نباید یک موضوع کیفری باشد، چنانچه در شرق، و نیز نباید، چنانچه در غرب، خردهنیروی کاری که خود را میفروشد و بابت آن دستمزدی دریافت میکند، تا خود را در قالب رعیت بازتولید کند و در ادامه، به هر شکل نابخردانه چرخهای مصرف تودهای را بچرخاند، بلکه باید نمود محرزی از نور باشد. برای این منظور نظریه بهتنهایی کافی نیست، بلکه زبان جدیدی باید خلق کرد، زبانی که بشر قادر به درک آن باشد: او برای ما سخن میگوید، به زبان ما سخن میگوید. تمام کلیشهها و برچسبها را میتوان و باید کنار نهاد. این زبان، زبان کسانی است که رنجی مشترک دارند، زبانی است بدون گزاره و کلیشه، شاعرانه، موزیکال، فلسفی، اخلاقی و آکنده از طنز، سرگرمی، مضحکه، آکنده از نیروی عظیم و سازندهی هزل، هزلی که خندههای انفجاری خردهبورژوا را در پشت میز میخانه تصویر نمیکند، بلکه آسودگی پررمزورازی را در ما ایجاد میکند، شادی مبهمی را در ما بیان میکند، این که واقعن میتوانیم بخندیم، حتی اگر دلیلی برای خندیدن نداشته باشیم. شادی و سرور را باید در جنبش انقلابی هم وارد کرد، شادی و سروری که جنبشهای تاکنونی تا حد زیادی از آن محروم بودهاند. زیرا در آنها جدیت حیوانی حضور داشته است، جدیتی که با جدیت قابل جمع نیست و نسبتی با آن ندارد. تمام عناصر دیگر را میبایست در نوعی تبلیغِ صداقت و راستکاری گرد آورد. عنصر ثابتی در اینجا حضور دارد، مسیر غیرقابل کتمانی که در واژگانی چون آزادی، برابری و برادریِ انقلاب فرانسه به زبان آمد، و در جنبشهای زندیقی، جنبشهای مذهبی قرون وسطی، و در نبرد دهقانان بهرهبری توماس مونتسر به سنت انقلاب بدل شد. این سنت در اشکال هردم نو فعلیت خود را یافت و خواهد یافت.
منبع:
„Aus einem Forum-Gespräch, (Teilnehmer unter anderen Reblin, Marsch, Dutschke, Bloch), (II. 1968)“; in: Ernst Bloch, Gesamtausgabe, Bd. 11, Suhrkamp Verlag, 1977, S. 394-402.
پانویسها
[1] Vormärz: دورهای از تاریخ آلمان؛ از ۱۸۱۵ تا انقلاب ماه مارس ۱۸۴۸.
[2] Tendenz: از فعل لاتین tendere به معنای تمایل، تکاپو، مسیر، هدف و نیت. منظور بلوخ از Tendenz ساختار عینی وجود است و از کیفیتی فشرده برخوردار است (نوعی رانه). Tendenz در هستهی خود از امری منطقی برخوردار است که هنوز نامتعین است. تحقق اهداف بشر به این رانه بستگی دارد.
[3] Latenz: از فعل لاتین latere به معنای نهفته ماندن، و درعینحال به معنای درامانبودن، مطمئنبودن و نیز ناشناختهبودن. نزد بلوخ Latenz وجود فعالی است که در درون Tendenz محتوای هدفی را که محقق نشده است تعین میبخشد. در این معنا علت و سبب تکاپویی است که اگر هدفی ترسیم نشود بینتیجه میماند.
چقدر جالب که درست در زمانی که جنبش طبقهٔ کارگر در ایران در حال بالندکی و مقاومته، زمانه حواسش هست که چی باید منتشر کنه!
گفتگویی با پروفسور بلوخ ملقب به فیلسوف امید! درباره جوانان، ملال و اثبات اینکه شکمسیرها هم میتونن انقلاب کنن و دیگه ما وارد مرحله پساکارکری شدیم. موهوماتی که همون زمان هم به وضوح غلط بود و این روزها که فقط به درد نگرانی امثال زمانه و مؤسسه توانا و… میخوره که از بیرون رفتن سررشتهٔ امور از دست دم و دستگاه حقوق بشری نگرانند.
و / 06 February 2019
متأسفم که در این ابرازِ نظر محتوا را رها میکنم تا از نوعی رسمالخط در رادیو زمانه شکایت کنم؛ چرا که در این نوشتار زیاد با آن برخورد کردم: «نِ» بدل از تنوین. شخصاً انتظار نداشتم “زمانه” از این رسمالخط استقبال کند، که به زعم من، نهتنها غلط است (زیرا یک نشانۀ قیدی در زبان عربیِ فارسیکردهمان را به داخل خودِ واژه میسُراند و میپندارد با این کار نشانهی قیدی را فارسی کرده است؛ حال آنکه ابداً اینطور نیست )؛ بلکه با جا افتادنش امکان پیگیری ریشهی کلمات را در متون رفتهرفته میکاهد و فهمِ چندسویهی کلمات را مختل میکند. بر این اساس، شایسته میدانم از جنبهی رسمالخط توجه بیشتری به نوشتهها وجود داشته باشد.
با احترام
فرشاد
فرشاد / 02 March 2019