«آنکه مبارزه میکند، ممکن است ببازد، آنکه مبارزه نمیکند، باخته است.» اقدام اخیر اسماعیل بخشی کارگر نیشکر هفت تپه مصداق این سخن برشت است. دعوت اسماعیل بخشی از محمود علوی، وزیر اطلاعات جمهوری اسلامی، به یک مناظرۀ تلویزیونی در مورد شکنجهاش در بازداشتگاه، مبارزهای است حقخواهانه، فریاد اعتراضی رسایی است علیه شکنجه و نقض حقوق بشر در ایران.
شکنجۀ زندانیان در ایران برای آزار و تخلیۀ اطلاعاتی فرد بازداشت شده پیشینهای بس طولانی دارد و به عمر سلطۀ زور و استثمار و تبعیض است، به عمر حاکمیت استبداد. شکنجه به منظور اقرار گرفتن از زندانی شمولیت عام داشته است، اعم از مجرمان دادگاههای جنحه و جنایی و یا فعالان و مخالفان سیاسی.
شکنجۀ سازمان یافتۀ بازداشت شدگان سیاسی از زمان تاسیس سازمان اطلاعات و امنیت شاهنشاهی در سال ۱۳۳۶خورشیدی آغاز گشت که تا به امروز در ابعاد و اشکال گوناگون در حق فعالان سیاسی اعمال شده است.
آنکه مبارزه میکند، ممکن است ببازد
آنکه مبارزه نمیکند، باخته است
برتولت برشت
هدف اصلی شکنجه گران ساواک، گرفتن اطلاعات از فرد مورد شکنجه بود و گاه واداشتن شکنجه شدگان به ندامت و شرکت در شوهای تلویزیونی.
در شکنجهگاههای جمهوری اسلامی یکی از اهداف گرفتن اطلاعات است. تحمیل ایدئولوژی حاکم به فرد شکنجه شده از راه مسخ و دگرگون کردن هویت فردی او و یا “اقرار” زندانی به حقایق خودساختۀ شکنجه گر در رفع نیاز رژیم از اهداف جدی دیگر حکومت ولایی از شکنجه است، نظیر آنچه دربارۀ “تواب ها” و یا شکنجه همسر سعید امامی – یکی ازعوامل قتلهای زنجیره ای – دیدهایم.
نگارنده از نسل مبارزانی است که در شکنجهگاهها و زندا نهای شاه تا سر حد مرگ شکنجه شدهاند. آنچه پیروزی و شکست مبارزات نسل مرا با امثال اسماعیل بخشی متفاوت میکند، تفاوت دو دوران است. دوران کنونی تجربه یک انقلاب را پشت سر دارد و همچنین تجربۀ چهل سال مبارزه و جنگ و گریز شهروندان درعرصههای گوناگون برای به چنگ آوردن حقوق خود را. این دوران از نظر امکانات ارتباطی بینظیرش متمایز میشود و با آگاهی ناشی از انقلاب رسانهای.
مدت و میزان شکنجه در زندانهای جمهوری اسلامی محدود به زمان و مکان نیست. میبینیم که خیابانهای شهرها نیز بدل به شکنجهگاه زنان، دستفروشان ومعترضان شده است. برخی ازمرگهای پس از بازداشت، به سبب ضرب و شتم زندانی در زمان و مکان اسارت پیش آمده است. این دسته از کتکخوردگان و شکنجه دیدگان، پس از انتقال به زندان، به دلیل عدم رسیدگی عمدی به جراحات و شکستگیهایشان، جان باختهاند. نمونههایی از آن: مرگ کاووس سیدامامی فعال محیط زیست در بهمن ۱۳۹۶درزندان و حملات ماموران اطلاعات به دراویش گنابادی و کتک و شکنجۀ خیابانی بازداشت شدگان در اسفند همان سال. از مجموعۀ گزارشهای مربوط به زندانهای جمهوری اسلامی نیز دریافته ایم که شکنجه محدود به زمان نبوده و نیست. ماهها شکنجه به نام تابوت خوابی، جیرۀ شلاق، بازجوییها و جلسات درازمدت برای مسلمانسازی و توابسازی و مانند آن شیوه روزمرۀ زندانبانان و شکنجه گران بوده است، به ویژه دردهۀ۶۰.
نگارنده از نسل مبارزانی است که در شکنجهگاهها و زندا نهای شاه تا سر حد مرگ شکنجه شدهاند. آنچه پیروزی و شکست مبارزات نسل مرا با امثال اسماعیل بخشی متفاوت میکند، تفاوت دو دوران است. دوران کنونی تجربه یک انقلاب را پشت سر دارد و همچنین تجربۀ چهل سال مبارزه و جنگ و گریز شهروندان درعرصههای گوناگون برای به چنگ آوردن حقوق خود را. این دوران از نظر امکانات ارتباطی بینظیرش متمایز میشود و با آگاهی ناشی از انقلاب رسانهای.
همنسل من، زمانی که پای در راه مبارزه میگذاشت، میدانست که باید سیانوری در زیر زبان داشته باشد، تازنده دستگیر نشود. هر مبارز به دلیل محدودیت امکانات ارتباط گیری، خود یک منبع سیار اطلاعات بود که بازجویان به جز از راه شکنجه، برای دستیابی به آن اطلاعات عمل نمیکردند. شکنجه از سوی شکنجه گر امری عادی بود و جزو ملزومات کار پنداشته میشد. ضرورت مقاومت شکنجه شوندگان تا پای جان نیز اصلی خدشه ناپذیر بود. افشای شکنجه و فجایع شکنجهگاهها و زندانهای شاه توسط مبارزان درون و بیرون از کشور وظیفهای درنگناپذیر بود، اما شکایت علیه شکنجه گران و بازخواست آنها برای توضیح دربارۀ چرایی شکنجه و درخواست محاکمۀ شکنجهگران، رخدادی نادر بود و کمپژواک و کمدامنه.
از مواردی که در این زمینه در دهههای پیش از انقلاب ۵۷، در کشورمان سراغ داریم، نامۀ زندانیان سیاسی ایران است خطاب به اوتانت، دبیرکل وقت سازمان ملل متحد و نمایندگان شرکت کننده در کنفرانس جهانی حقوق بشر در اردیبهشت ۱۳۴۷خورشیدی در تهران؛ نیز اقدام هوشمندانۀ بیژن جزنی برای نوشتن یک نامه و تحویل آن توسط همسرش، میهن جزنی به همان کنفرانس به قصد افشا و شکایت و شکستن “توطئۀ سکوت” در مورد آنچه در زندا نهای شاه میگذشت. (نگاه کنید به این کتاب: ناصر مهاجر و مهرداد باباعلی: به زبان قانون، بیژن جزنی وحسن ضیاء ظریفی در دادگاه نظامی.)
امروز کمتر کنشگر سیاسیای است که نداند حق زندگی بی درد و بی واهمه از حقوق بنیادین زندگی انسانها است. آگاهی بر این حق و بدیهی دانستن حق صیانت و حفظ زندگی شاداب و به دور از عذابهای روانی و جسمانی، پایۀ نخستین حفظ حقوق فردی و احترام به کرامت انسانی است. آگاهی به این حقوق، محرک هر شهروندی است در بازخواست از آمران و عاملان شکنجه، افشای نام و عملکردشان، درخواست محاکمۀ آنان در دادگاههای ذیصلاح، که این خود سرآغازی است برای مبارزه در راه لغو هرگونه شکنجه در کشور.
دریک ساختار استوار بر بی عدالتی و تبعیض که نقطۀ اتکایی جز زورگویی و قتل و شکنجه ندارد، انتظار لغو شکنجه و احترام به حق زندگی شهروندان از سوی کار پردازان چنین ساختار ستم پروری، انتظاری نابجا و گمراه کننده است. اما افشای جنایات، و تلاش برای شکستن توطئۀ سکوت حاکمان و ریزهخواران آنها، گامی است برای تواناسازی جامعه. هر گام در راه آگاهی، گامی است به سوی توانایی.
نامۀ اسماعیل بخشی به وزیر اطلاعات، از آن دست اقدامات آگاهگرانه و مؤثری است که در پی چهار دهه توطئۀ سکوت حکومتیان دربارۀ شکنجه و کشتار در زندانهای سیاسی ایران، به واکنش دفاعی آنها انجامیده است. از آن جمله است واکنش غلامحسین محسنی اژهای، سخنگوی قوۀ قضائیه. محسنی اژهای درروزیکشنبه۱۶دیماه از اسماعیل بخشی خواست شکایت کند تا دستگاه قضایی به پرونده او ورود کند. علی مطهری، نایب رئیس مجلس نیز خواستار بررسی موضوع ادعایی اسماعیل بخشی و “پاسخ قانع کنندۀ وزیر اطلاعات” شده است.
درخواست اسماعیل بخشی از وزیر اطلاعات جهت پاسخگویی به شکنجهاش، اقدامی است دادخواهانه که امید فراروییدن آن را به کارزاری همگانی علیه شکنجه در دلها میپروراند. دعوت ۳۴ تشکل دانشجویی در روز شنبه ۱۵دیماه از وزیر اطلاعات برای مناظره با بخشی و پاسخ جمعی از کارگران هفت تپه به آنها، ازسویی نمایانگر آگاهی گروههایی از کارگران به ضرورت اعمال ارادۀ جمعیشان در پیشبرد این چالش سیاسی و حقوق بشری است، و از سوی دیگر نشانهای از دامنگستر شدن و اثربخشی شیوهای است که اسماعیل بخشی در هماوردی با رژیم برگزیده است. این کارگر دلیر و دانا نه نخستین فرد است و نه تنها کسی از میان شکنجه دیدگان زندانهای حکومت ولایی در چهل سال گذشته که علیه شکنجه گران و مسئولان حکومتی قد علم کرده است. اما دعوت به مناظرۀ تلویزیونی مسئولان قدرقدرت حکومتی از سوی یک فعال کارگری، به ویژه در شرایطی که حاکمان درصدد زهرچشم گرفتن از کارگران حق خواه رشتههای مختلف هستند، از ارزش ویژهای برخوردار است. استقبال از این کارزار و همصدا شدن با اسماعیل بخشی که درد هزاران هزار کارگر وزحمتکش مشقت کشیدۀ ایران را از سینه برون داده است، وظیفۀ هر وجدان بیداری است.