قبل از اینکه به آلمان بیایم تصورم متفاوت بود. هرکس که از راه سر میرسید تبریک میگفت و وعده بهشت ثانی میداد. باور همهشان بر این بود که آنجا کل هم و غمشان صرف کسانی میشود که ویلچر استفاده میکند. به رده چرخداران مزایای خاصی تعلق میگیرد. حتی در صف انتظار قرار نمیگیری، عرقت خشک نشده نعمت است که بر سر و رویت میبارد. دیگر هیچوقت جلای وطن نمیکنی، چرا که وطنت آنجاست. از نمونههای انضمامی هم دریغ نمیکردند. هرکس یک فامیل داشته که از قضا بیماری نادری گرفته و در آلمان تمامی امکانات به او داده شده و تا به امروز چند پرستار مثل فرشته به گردش میچرخند، تازه از صدقه سر بیماری از دولت فخیمه آلمان مستمری هم دریافت میکند.
اما روز ورود فهمیدم همیشه یک جای روایتها میلنگد. در روایت، جدا از پس و پیش شدن علت و معلول و به هم ریختن ترتیب زمانی وقایع، معمولا جزئیاتی نقل نمیشود که اتفاقا همان جزییات برسازنده کلیت روایت بودهاند. مثلا همسایه روبرویی توضیح نمیدهد و به نظرش حتی عامل مهمی هم نمیآید که فامیل دورش بعد از بیمه شدن به فلان بیماری براندازنده مبتلا شده است و اصلا همین «بعد از» است که چنین امکاناتی برایش فراهم آورده است. یا آنکه فاصله میان آغاز بیماری و آغاز مستمری چندسالی بوده است اما همه در ذهن راوی همزمان شدهاند.
مع الوصف با هزار امید و آرزو از منابع غیر موثق وارد آلمان شدم. شب اول که هرچه منتظر ماندم کسی نیامد از ما تجلیل کند و فهرست خدمات دولت را ارائه دهد، پس صبح از خانه بیرون رفتم تا به تنهایی بهشت گمشده اهل محل را بیابم. اما، دست کم در حال حاضر و در موقعیت تازهواردی مثل من، امکانات موجود در آلمان یا ایران مهم نیست بلکه دسترسپذیری آنها مهم است. اولین و تنها راه دسترسی به زندگی مستقل یا به قول آلمانیها بدون مانع برای کسی که از ویلچر استفاده میکند «گذرگاه قانون» است که نه به قوانین حقوق بشر که در نظر ما ایرانیها بسیار سهلالوصولند، بلکه به قوانین کافکایی میماند: هزارتویی که اگر مجال عبور از در اصلی را بیابی باید از آن بگذری و در پایان با هیچ مواجه شوی. البته شاید هم در مقام مهاجر تازهوارد هرگز نگذارند به این هزارتو وارد شوی. مهمترین مرکز این قوانین هم در نهادی به نام بیمه قرار دارد که شاید یکی از مهمترین پایههای اقتصاد آلمان است. در اینجا خدمات بیمههای دولتی از بیمههای خصوصی بسیار بیشتر است و البته شرایط پذیرششان برای من که به قانون هم وارد نیستم، بسیار دشوارتر.
برای دستیابی به آن خدماتی که اهل محل وعدهاش را داده بودند، یعنی دریافت یک همیار که در امور خانه برای ساعات مشخص به من یاری برساند، باید دو سال در آلمان یا سایر کشورهای اتحادیه اروپا سابقه بیمه داشته باشم و این موضوع برای من که از کشوری با کمترین رابطه با خارج میآیم و بیمه ایرانیم در اینجا به رسمیت شناخته نمیشود یعنی فاجعه. جبر جغرافیایی راه بهشت آلمان را هم مسدود کرده است. به مسوول بیمه میگویم درس من چهار سال طول میکشد و چطور دو سال بدون همیار زندگی کنم؟ اگر دو سال بدون همیار بتوانم که باقی عمر هم میتوانم. میگوید قانون است دیگر. بله در آلمان قانون قانون است. نمیدانم واقعا همینطور است یا سعی دارند به خارجیها قانون را سختگیرانه نشان دهند (برخلاف ما ایرانیها که مدام برای خارجیها در قانون راه فرار باز میکنیم) یا چون من با این ویلچر برایشان بیشتر از سایرین هزینه میتراشم به من سخت میگیرند. البته همه اینها در نظرم یکی است.
در آلمان آدمها هرقدر هم بخواهند مهربان باشند، نمیتوانند غیرقانونی مهربان باشند. در ایران قانون درست و درمانی وجود ندارد که کسی طبق آن مهربان باشد. یک نفر دلش میخواهد و انجام میدهد، اکثریت دلشان نمیخواهد و انجام نمیدهند. در آلمان اما دلخواستهی مسوولان امر را قانون تعیین میکند و حتی اگر قانون برای من خارجی دور باطلی باشد که طبق آن نتوانم بیمه شوم، باز هم قانون است و باید تبعیت کرد. قانون امری است فرا انسان که کسی ورای آن فکر نمیکند گویی آیه نازل شده است. اما در ایران تمامی قوانین، از قانون اساسی گرفته تا قوانین موسسات و نهادها، هرروز در کوچه و بازار و مدرسه و خانه و اداره به چالش کشیده میشوند. گویی همه قوانین به حال تعلیق درآمدهاند و ماهیت «قانونی» خود را از دست دادهاند.
درک ایرانی و آلمانی از قانون دو سر یک طیف است. به همین دلیل هم موانع موجود در دو کشور با هم تفاوت دارند: در ایران موانع عموما فیزیکیاند و در آلمان عموما غیرفیزیکی. اینجا موانع مادی را خوب رفع کردهاند که آن هم جای کار دارد. سیستم حمل و نقل کاملا به موقع و دسترسپذیر است، به اندازهای که کمبود ماشین شخصی احساس نمیشود. اتوبوسهایشان رمپ دارد و معمولا راننده یا مسافران رمپ را برایم باز میکنند. اما باید حتما سریع سوار شدن را به راننده اطلاع داد، وگرنه مثل روزهای اول همواره از اتوبوس جا میمانم. هنگام آمد و شد با اتوبوس هم باید میلهها را سفت چسبید مبادا ویلچر و مسافرش باهم سقوط کنند. البته همه را طبق تجربه آدم میفهمد. من هم چندبار که جا ماندم و یک بار که با ویلچر افتادم توی در اتوبوس و رفتم بیمارستان، اهمیت میلهها را فهمیدم. در ایران چون محیط ناامن و نامناسب است، از همان اول دیوار و سقف را میچسبیدم مبادا بیفتم، اما اینجا به دلیل امیدواری اهل محل بسیار به محیط مطمئن بودم که حتی اگر بخواهم بیفتم میلهها چنگ میزنند و نمیگذارند اما متاسفانه میلهها کاری نکردند. اکثر ساختمانها هم آسانسور دارند اما آسانسورهای آلمان هم گاهی در دست تعمیر قرار میگیرند و به دفتر بیمه که در طبقه دوم است به هیچ وجه نمیتوانم بروم و کارم میافتد برای هفته بعد.
البته موانع فیزیکی ایران هم حاصل موانع غیرفیزیکی، همچون قانون نادرست، هستند اما در درجه اول این موضوع احساس نمیشود چون باید موانع غیرفیزیکی را از تعدد موانع فیزیکی استنتاج کرد و به هنگام مواجهههای ابتدایی به سرچشمهی این موانع توجه نمیشود. حتی این امکان وجود دارد که با تخریب موانع خشم خود را تخلیه کرد. به عکس به هنگام مواجهه با مانع غیرفیزیکی، آن هم هنگامی که هیچ از پیچیدگیهای کشور جدید نمیدانید و حتی به آن کشور تعلق ندارید، با هیچچیز مواجه نیستید. تمام افراد سعی میکنند مهربان باشند و متاسفند از اینکه نمیتوانند کمکتان کنند. این قانون است که نمیگذاردشان وگرنه همه خیرخواهند. اما این قانون دقیقا چیست و چگونه میتوان نقدش کرد و تغییرش داد؟ کسی نمیداند.
این قانون کجا است که من به سراغش بروم و از او بخواهم برای وضعیت من ایرانی که از روز اول بیمه به همیار نیاز دارم و تنها مشکلم جبر جغرافیاست استثنا قائل شود؟ هیچجا. وقتی به قانون حواله داده میشوید یعنی دیگر کارتان تمام است. من که ایرانیم و درکم از قانون متفاوت است تقلا میکنم و تمامی راههای ممکن را در ذهن میاورم، چه بسا بیان هم میکنم اما اگر یک آلمانی جای من نشسته بود میفهمید که کار تمام است و وقتش را تلف نمیکرد. اعتراض فردی به قانون در دفتر یکی از شعب بیمه هیچ موضوعیتی ندارد. مستاصل از دفتر بیمه بیرون میآیم و سعی میکنم به راههای جایگزین فکر کنم اما آنقدر تازهواردم که حتی سه نهاد آلمانی را هم نمیتوانم نام ببرم. فقط یک مشت فحش به ذهنم میاید به اهل محل که آنهمه روایات غیرزمینی ارائه دادند. باورشان هم نمیشود قانون بیمه اینطور باشد. غرب را فقط با حقوق بشر و انساندوستی میفهمند و اگر ظلمی باشد جایش در خاورمیانه است و بس. البته آلمانیها هم باورشان نمیشود کشوری مثل ما وجود داشته باشد. در نظر آنها کارهای من کاملا غیرمعقول است. چه کسی بدون اطمینان از گرفتن همیار در کشور مقصد با این شرایط جسمانی بلند میشود میآید یک کشور دیگر تحصیل کند؟ این کار فقط از یک ایرانی برمیآید. زندگی عقلانی و مدرن احتمالا آن است که وضعیت را میسنجد و بعد اقدام میکند، من به نظرشان کاملا تصادفی و شانسی میآیم. به امید زندگی بهتر و آکادمی بهتر آمدهام این سر دنیا اما در هیچ قانونی نمیگنجم و باز هم باید مثل ایران از طرق غیرقانونی روزگار بگذرانم.
برای من ویلچرسوار، ایران جای مناسبی برای زندگی نیست؛ نه قانونی در حمایت از من وجود دارد که در جایی استخدام شوم و نه شهر به تمامی یا لااقل عمدتا برای من دسترسپذیر است. زندگی به تنهایی و استقلال مالی حتی برای ویلچرسواران ثروتمند هم ممکن نیست چون برای رفت و آمدهای شهری بالاخره باید یل پیلتنی همراهشان باشد و پلهها را هموار کند. اینجا در آلمان اما امکانپذیر است که کسی با ویلچر زندگی خودش را بچرخاند و آمد و شد هم بکند اما برای ویلچرسوار ایرانی در اینجا هم، دست کم تا دو سال و از طریق قانونی، ممکن نیست. قانون آلمان اصولا در حمایت از شهروند آلمانی یا حداکثر اروپایی است. یک قانون حقوق بشر وجود دارد که احتمالا در حمایت از ابناء بشر است و شامل من هم میشود که به بیمه ارتباط ندارد چون در اینجا هر موسسه کار خودش را انجام میدهد. بیمه آلمان وظیفه ندارد ابناء بشر را بیمه کند. آن دسته از ابناء بشر که در ایران زندگی میکنند و ویلچری گیرشان میآید که سوار شوند جبر جغرافیا وادارشان میکند هرجا باشند، حتی در پیشرفتهترین کشورها، برای زندگی خود بجنگند و هیچکجا وطنشان نباشد.
در همین زمینه
عالی بود.
سپاس از نویسنده و تارنمای زمانه!
بابک / 20 December 2018
ویلچر رایدر؟
آیا بهتر نبود عنوانتان را به فارسی مینوشتید؟ برای نمونه: معلول
از عنوان ویلچررایدر — بر نمونهی تامبرایدر— بر میآید که گویا کسی از سر شوخی یا تفنن از صنلی معلولان سواری میگیرد.
کاوه / 21 December 2018
اصولا کسی نباید از اهالی کشور دیگری طلبکار باشد که هزینه زندگی او را چه مادی و چه معنوی بدهند.مشخصا و از نظر منطقی، قانون و بیمه کشور آلمان باید در خدمت شهروند آلمان باشد.
مشکل نویسنده محترم از آنجایی سرچشمه میگیرد که بدون تحقیق کافی دست به انجام سفر زده و الان هم از مالیات دهنده آلمانی متوقع است که مشکلی را که ربطی به او ندارد، حل کنند.
علی / 23 December 2018