فرانسه، مهد روشنگری و هنر و فلسفه، این روزها چه حالی دارد؟ پاریس در کجای تاریخ خود ایستاده؟ آیا جلیقهزردهای فرانسه یک نقطه عطف تاریخی در اروپا را رقم خواهند زد؟ آنها از کجا آمده اند و به کجا میروند؟
سوالهای زیادی پرسیده میشود، بسیاری به سخن آمده اند. اما هنوز کسی جواب روشنی برای هیچ کدام از این سوالها ندارد. در عین حال یک نگرانی عمده گریبان نیروهای چپ و راست را گرفته و آن این است که جلیقهزردها عصبانی به کدام جهت میلغزند: چپ یا راست. این جنبشی که به زعم خود روشنفکران در قواره روشنفکری فرانسوی نیست آیا قادر است در آشوب فکری و عملی حال حاضر که حاصل دههها پیشروی اقتصاد نئولیبرال و تخریب فضاهای سیاسی است به فهم و خلق سیاستی بدیل دست بزند؟ به عقیده برخی از شاهدان، کار جلیقهزردها از همین حالا آغاز شده، و آنها اکنون طلایهدار دوران جدیدی از روشنگری فرانسوی هستند.
این اما بار اول نیست که سیاست خیابان پیشروی فلسفه سیاست است. پاسخ فیلسوفان سیاست به این اتفاقات چیست؟ آنها چگونه با این تحولات همراه شدند و چه نسبتی با آن گرفته اند؟ برای یافتن پاسخ به این سوالات سراغ مصاحبهها و مقالات پنج تن از فیلسوفان، تاریخنویسان و اقتصاددانان سیاسی رفتیم.
این دیگر چیست؟
بسیاری با دیدن حرکت جلیقهزردها اول پرسیدند این دیگر چیست. کسی از بیرون درباره آن چندان نمیدانست، حتی برخی از فرانسویها روحشان خبر نداشت که این مردم گمنام با جلیقههای زردشان در خیابانها چه کار میکنند. آنها نه رهبر دارند و نه صدایی متحد، و نه مطالبات مشخص و شفاف. از این جهت برخی منتقدان جنبش جلیقهزردها آن را نوعی هرجومرج بیهدف و کوتاهمدت دیده اند.
به قول سوفی ونیش، تاریخنویس فرانسوی، برای ناظران بیرونی این جنبش مبهم است. گرچه بسیاری تحصیلکرده اند و ابزارهای آموزشی همه جا گسترده شده، اما همه به یک اندازه مجهز نیستند و «سروصدای شبکههای اجتماعی و تلویزیون واقعنما مردم را برای مقاومت در برابر هوای این دوران زهرآگین آماده نمیکند، گرچه در نهایت آنها را تشویق میکند که خود را بیان کنند…» و این خودبیانگری به نوعی تکثر در جنبش جلیقهزردها منجر شده، به طوری که «هیچ ترکیببندی ایدولوژیک و گفتاری متحدی وجود ندارد، و هر کس قواعد نحوی خودش را دارد».
در نتیجه این را به هیچ وجه نمیتوان یک جنبش سنتی اجتماعی نامید حتی اگر به قول ونیش انگیزه اصلی آن بیشتر از آنکه آزادیخواهانه باشد درجهت حفاظت از خانواده و آینده بهتر برای نسلهای بعدی است. به بیان آنتونیو نگری، فیسلوف ایتالیایی، این جنبشی کثیر و چندگانه است، وساطت نمیخواهد، با نهادهای دولت سخن نمیگوید و از گروههای اجتماعی واسطه برای ارتباط با دولت کمک نمیگیرد.
تکثر درونی جلیقهزردها آنها را غیرقابل بازنمایی کرده. گیجی اهل فکر برای نامیدن و توصیف جلیقهزردها در نتیجه طبیعی است. دیوید گرابر، اقتصاددان آمریکایی در پاسخ به «گیجی» اهالی فکر مینویسد: «اگر یکی از مشخصههای هر لحظه حقیقتاً انقلابی شکست کامل دستهبندیهای مرسوم برای توصیف وقایع جاری اطراف ما است، آنگاه این یک نشانه خوب است زیرا ما در دوران انقلابی زندگی میکنیم»
شاید باید جرات به خرج داد و با آنچه که هنوز نادانسته است همراه شد. «نامیدن» شیوه ای از این همراهی است. آنتونیو نگری، فیلسوف ایتالیایی، حرکت جلیقهزردها را بیهیچ پرسشی نوعی «خیزش» اجتماعی مینامد. به زعم او این حرکتها احتمالاً ادامه مییابد، زیرا همدلی امروز فرانسویها با جلیقهزردها بر مخالفتشان با اختلال و آشوب میچربد، به طوری که حتی «در رفتار آتشنشانها و پلیس نیز میتوان نشانههایی از نافرمانی را دید». اریک هازان، نویسنده پاریسی، با او همنظر است. او میگوید «آنچه که شنبه یک دسامبر اتفاق افتاد شبیه یک خیزش است» که نه فقط در پاریس، در سایر شهرها نیز این جنبش حضور قدرتمند دارد.
چرا اما برخی روشنفکران این موضوع را نفهمیده اند؟ چرا هنوز از لزوم سازماندهی عمودی و رهبری برای به رسمیت شناختن این جنبش به عنوان یک حرکت سیاسی قابل اعتماد حرف میزنند؟ گرابر میگوید در پنجاه سال اخیر، و به خصوص بعد از ۲۰۰۸ شیوههای صفکشیدن قدرت، کار و جنبشها علیه قدرت حاکم تغییر کرد اما روشنفکران در فهم این تحولات ضعیف عمل کرده اند. به همین علت است که هنوز نمیدانند چه نسبتی میتوانند با تحولات اخیر برقرار کنند.
چرا رخ داد؟
شاید باید به جای چیستی جنبش از چرایی آن پرسید. شرایط بروز و ظهور یک جنبش میتواند چگونگی بروز سازماندهی آن را نیز بیان کند. مشخصههای دوران مکرونیسم چیست؟
ناامنی شغلی و خدمات عمومی ناکافی، مالیاتبندی بر خدمات رفاهی، کاهش بودجه شهرداریها، تاثیر انباشتشده قانون کار ناعادلانه اینها واقعیت امروز فرانسه است. کاهش هر چه بیشتر حقوق بازنشستگی و بودجه آموزشی نیز در راه است. در چنین شرایطی به قول نگری، حالا خشم مالتیتود در برابر فلاکت نئولیبرالیسم قد علم کرده. نیرویی خشمگین در فرانسه علیه این فلاکت برخواسته و فریاد «مکرون بیرون» سر داده.
آشوب فقط مختص به فرانسه نیست. سرتاسر اروپا متوجه شرایط بحرانی شده است. موف این همه را نتیجه سی سال اقتصاد نئولیبرال، و استقرار پسادموکراسی میبیند که به بحران نمایندگی و بحران سیستم اقتصادی نئولیبرال منجر شده، و در مقابل در غرب اروپا واکنشهای مشابهی به الیگارشی شدن جوامع بروز کرده. در مورد فرانسه راه دیگری برای بیان نارضایتی وجود ندارد. همه علیه مکرون شعار میدهند زیرا تفاوت بین راست و چپ میانهرو از بین رفته، و در نتیجه جنبش نمیتواند چیزی جز یک استحاله عمیق و جدی در قدرت سیاسی را بخواهد.
مکرون با نوعی مرکزگرایی افراطی به دنبال یک پروژه جاهطلبانه برای فرانسه بود. اما حالا آینده او تیره و تار است. به زعم نگری، از آنجا که قوانین اتحادیه اروپا هر چه بیشتر دارد به دست بانکدارهای شمال رقم میخورد، تلاش فرانسه برای بازگشت به حلقه اول قدرتهای اقتصادی اروپا از اول محتوم به شکست بود. مکرون در بنبست است. هنوز میتواند برای خروج از این بحران قوانین ناعادلانه را لغو و سیاستهای مالیاتی خود را به نفع فقرا اصلاح کند. اما او این کار را نخواهد کرد، زیرا هزینه این کار جدا شدن از بلوک قدرت حامی اوست.
مکرون آخرین فرانسوی خواهد بود که شکست پروژه نئولیبرالسازی را بپذیرد. موف میگوید، مکرون حتی هنوز فکر میکند مشکل اینجاست که به اندازه کافی اصلاحات انجام نداد و نتوانسته مشابه با سیاست راه سوم تونی بلر دولت رفاه را تغییر دهد. او مرد دوران پساسیاست است. موفق شد مجمع ملی را تضعیف کند. حالا راه دیگری جز رفتن به خیابانها برای مقابله با او وجود ندارد.
امروز در اروپای غربی، و به خصوص در فرانسه، صدای مردم به رای کاسته شده. به قول ونیش، در فرانسه کنونی فقط حق رای دادن وجود دارد و هیچ امکانی برای خطاب قرار دادن دولت به جز با تظاهرات نیست. مکرون از گروههای واسط خوشش نمیآید. اما بدون گروههای واسط، آشوب به زودی فرا میرسد. نگری نیز با ونیش همعقیده است؛ او میگوید در شرایطی که مکرون همه راههای ارتباط با شهروندان را پشت سرش خراب کرده، حتی اگر هم بخواهد نمیتواند جنبش را فریب دهد. کسی که گروههای واسطه اجتماعی را از هم گسیخته، نمیتواند اکنون آنها را بازسازی کند. برای همین به جای سر خم کردن در برابر فشار فقرا، مکرون به اعلام وضعیت اضطراری و انحلال مجمع ملی فکر میکند.
ونیش توضیح میدهد که اگر اعلام وضعیت اضطراری شود، یعنی با یک اقتدارگرایی مضاعف مواجه خواهیم شد. اگر مجمع ملی منحل شود، یعنی بحران سیاسی جدی است و به نمایندگان جدید نیاز هست. این گزینه یک بعد حقیقتاً انقلابی پیدا خواهد کرد.
تفاوتش با گذشته چیست؟
فرانسه با حیرت به جلیقهزردها نگاه کرد و فرانسویها به سرعت شروع به مرور تاریخ انقلابهایشان کردند. آیا میتوان امروز فرانسه را با انقلابهای گذشته اش فهمید؟ اگر جنبش امروز یک گسست در تاریخ فرانسه باشد، به کدامین گسست گذشته نزدیکتر است؟
آیا فرانسه امروز با مه ۶۸ قرابتی دارد؟ نگری، برخلاف برخی روشنفکران که حرکت جلیقهزردها را با جنبش مه ۶۸ مقایسه کرده اند، از تفاوتهای این دو میگوید. جنبش اخیر بیشتر از آنکه از سر آزادیخواهی باشد، از سر استیصال است. وضعیت امروز نوعی بنبست است؛ این برخلاف جنبش ۶۸ است، که همچون طوفانی در دوران اوج توسعه و بازسازی پس از جنگ بود. برخلاف جنبشهای سرخوش، جنبش کنونی بیشتر به شورش زندان شباهت دارد. جنبشی تصنعی است. در خودش تضاد دارد زیرا میان نسلها، قلمروها و طبقات شکل گرفته. محل اتحاد آن امتناع از مذاکره با ساختارهای سیاسی موجود است. بنابراین در حال حاضر آیندهاش قابل رمزگشایی نیست.
ونیش نیز یک تفاوت عمده و مهم را ذکر میکند: این جنبش برخلاف ۶۸ آزادیخواهانه نیست، بلکه خانوادهمحور است. مسئله ۶۸ خلق یک زندگی بر اساس نرمهای دیگر بود. اینجا بیشتر ما با فرمی شبیه مبارزه طبقاتی مواجه هستیم با این تفاوت که در رابطه با دولت روی می دهد و نه در کارخانه ها.
امروز یک نقطه عطف تاریخی است، که آنچه بود دیگر در آن نیست، و آنچه هست با آنچه بود تفاوتهای آشکاری دارد. هازان دو تفاوت عمده در شورش امروز و شورشهای گذشته را نام میبرد:
- اول، پاریس دیگر نه پیشدار جنبش بلکه میدان نبرد آن است. در مه ۶۸ پاریس یک موتور محرکه بود، در دوران کمون پاریس هم همینطور. امروز اما پاریس محل رخدادهاست به این خاطر که جایگاه قدرت در آنجاست. هازان شنبه گذشته (یک دسامبر) به خیابانهای پاریس رفته و میگوید مردم از نواحی و مناطق مختلف در پاریس جمع شده بودند؛ «هیچ پاریسیای در خیابانها نمیدیدی». به نظر او، این برای دولت بسیار نگرانکننده بود، زیرا تفاوت این اتفاق با شورشهای گذشته این است که «پاریس دیگر یک بازیگر نیست، بلکه یک میدان نبرد است.»
- دوم، جغرافیای شورش پاریس در این روزها با همه شورشهای گذشته یک تفاوت عمده دارد: محلههای پولدارنشین پاریس به صحنه زدوخورد بدل شدند. این اتفاقی بود که تنها به شکلی بسیار محدود در مه ۶۸ اتفاق افتاد، در کمون پاریس نیز محلههای پولدارنشین به سرعت و در درگیریهای خونین باز پس گرفته شدند. نویسنده کتاب «ابداع پاریس» میگوید که از 1968 به بعد در پاریس سنگر برپا نشد. ظهور دوباره این سنگرها و موانع خیابانی یک وجه مشخصه این خیزش جدید است.
هازان میگوید با در نظر گرفتن همه این تفاوتها با گذشته، «اگر بخواهیم تاریخی باشیم، لحظه حاضر به شورش ژوئن ۱۸۴۸ [1] شباهت دارد…. شورشی که از سوی مردم گمنام و بدون رهبری رخ داد. امروز نیز مثل ژوئن ۱۸۴۸ هیچ مطالبه مشخصی وجود ندارد، و در آغاز این نوعی امتناع از پذیرش آن چیزی است که پذیرفتنی نیست»
با این حال ونیش که خود تاریخدان است امروز را بیش از همه در پرتو انقلاب فرانسه میخواند. به زعم او، جنبش امروز را میتوان به لحاظ جامعهشناسی با جنبش پابرهنگان در انقلاب فرانسه مقایسه کرد. امروز هم مثل آن روزها مسئله افرادی هستند که خانواده تشکیل دادند و انتظار زندگی بهتری را داشتند. ن آنها نمی خواهند نسلهای بعدی حتی بدتر از آنها زندگی کنند.
به قول ونیش گذشته و تاریخ در نهایت میتواند پرتویی بر وضعیت امروز باشد و نه یک الگویی برای بازسازی زمان حال. بینظیر بودن تاریخی این جنبش نشان نمیدهد که ارتباط آن با تاریخ منقطع شده.
راستها و چپها کجا ایستاده اند؟
برخی جلیقهزردها را به خاطر نداشتن یک چشمانداز کلی نقد کرده اند و آنها را بر لبه بیگانهستیزی، بسته بودن و هویتی بودن دیده اند. گرابر میگوید این اصولا نوعی مغالطه است. «در اقتصاد مالی تنها کسانی که به ابزارهای خلق پول نزدیکترند در موقعیتی هستند که زبان یونیورسالیسم را به کار ببندند، در نتیجه هر ادعای سیاسی که بر نیازها یا منافع جزیی بنا شده بود، نوعی ابراز سیاست هویت تلقی میشد، و در مورد پایگاه اجتماعی جلیقهزردها نیز تصوری جز این وجود ندارد که آنها نوعی شبهـفاشیسم هستند.» به تعبیر گرابر، مکرونیستها کسانی هستند که فکر میکنند تجسم یونیورسالیسم هستند، فهم آنها از امر یونیورسال به سختی در بازار ریشه کرده. جلیقهزردها در این وضعیت از هر امکانی برای یونیورسال شدن محروم شده اند. حالا اگر کسی به جای اینکه به سرنوشت سیاره فکر کند، نیازهای مادی خانوادهاش را در نظر داشته باشد، گویی دارد هویت جزیی خود را بیان میکند. «این پافشاری عجیب هنوز وجود دارد که جلیقهزردها فاشیست هستند حتی اگر خودشان تا الان متوجه نشده اند.»
برخی نیز گفتهاند که نیروهای راست فرصت بیشتری دارند تا حرکت جلیقهزردها را از آن خود کنند. اما این تفسیر نیز چندان درست نیست. هم چپ و هم راست میتوانند ادعا کنند که صداهایی از درون جلیقهزردها با آنها همراه هستند، اما هنوز نمیتوانند بگویند که جنبش به کدام سو خواهد رفت. شانتال موف حرکت جلیقهزردها را یک جنبش پوپولیستی مینامد که میتواند به پوپولیسم چپ یا راست بغلتد؛ به تعریف او، جنبش در پی یک تقابل و گسست میان «مردم»، «ما»، یا «فرودستان» از یک طرف و «فرادستان»، یا «کاست» از طرف دیگر این جنبش به پا خواسته است.
سوفی ونیش ما را از یک بابت مطمئن میکند: با وجود چندگانگی، و تکثر درونی جنبش و در نبود یک اتحاد یکپارچه «پادهژمونی راست راه زیادی تا پیروزی دارد.». اما موف میگوید باید به هر حال آن ور ماجرا را نیز دید: اگر اتحاد جلیقهزردها با خواستهای فمینیستی، ضدنژادپرستی، و کارگری همراه نشود، امکان بروز چپگرایی در این جنبش کم است.
ونیش میگوید نه فقط ما بلکه «هیچ کس» نمیداند این جنبش به کدام سمت میرود، نه حتی کسانی که در آن حضور دارند. این نشانه نیهیلیسم و یا غیرایدئولوژیک بودن جنبش نیست. به قول گرابر، «مدلهای قدیمیتر سازماندهی عمودی یا پیشاهنگی به سرعت به نوعی خصیصه افقیبودن سازماندهی راه میدهد که در آن عمل (دموکراتیک، برابریطلبانه) و ایدنولوژی در نهایت دو وجه یک چیز هستند. ناتوانی در فهم این موضوع این تصور غلط را ایجاد کرده که جنبشهایی نظیر جلیقهزردها ضد ایدئولوژیک و حتی نیهیلیستی هستند»
اما به جای نیهیلیستی بودن جلیقهزردها، باید امتناع فعال آنها سخن گفت. نگری میگوید همانطور که مکرون گروههای اجتماعی واسط را از هم گسیخت، جلیقهزردها گویی تصویر او در آینه هستند: «آنها نیز از بازنمایی و وساطت چپ و راست امتناع میکنند». از یک طرف، راست ادعای حضور در جنبش را دارد، اما این بیشتر درباره راست افراطی صادق است تا راست جبهه ملی. از طرف دیگر، چپ تلاش کرده با همان ابزارهای کهنه و قدیمی به جنبش نزدیک شود. میخواهد جنبش را ابزار و وسیلهای برای مقابله با دولت راست کند.
در مخالفت با موف که میگوید چشمانداز یک جنبش سیاسی پوپولیستی چپ در میان جلیقهزردها وجود دارد، دیگرانی میگویند که باید امتناع کنونی جلیقهزردها از بازنمایی را به رسمیت شناخت. برای موف حضور کالکتیوها و کمیتههای چپ و ضدنژادپرستی در کنار معترضان یک قدم در راستای چپ شدن است و نشان میدهد که هنوز رابطهای بین روستاهای فرانسه و محلههای کارگری شهرها وجود دارد. در مقابل؛ نگری برخی حرکتهای چپ را رویایی محال میبیند. به زعم او، این چپ موفق نخواهد شد: «چنین اتاقی هرگز در تاریخ جنبشهای کارگری نیفتاده». هر بار هم که افتاد تنها به این خاطر بود که سازماندهی میلیتانت طبقه کارگر توانست «خودجوشی» جنبش را به سرمایهای برای «سازماندهی» بدل کند. گروههای کوچک چپ ممکن است در برخی نقاط شهری مداخله و سازماندهی کنند. همینطور کنفداراسیون عمومی کار (CGT)، اتحادیه بزرگ کارگری فرانسه که بیرون جنبش ایستاده، خواستار افزایش حقوقها شد. اما این فعالیتهای چپ با سازماندهی میلیتانتی طبقه کارگر فرق دارد. به گفته نگری، «وقتی چپ و راست فعلی با اقدامات کمابیش تکنوکراتیک و «خیرخواهانه» حول یک «میانهی افراطگرا» فروپاشیده اند» دادن راهکاری برای آینده مشکل است.
نگری اما میگوید به جای بروز چپگرایی یا راستگرایی باید از طبقه شدن مالتیتود (انبوهه مالکیتزداییشده که با خواستگاههای متکثر، و موجودیتی بینطبقاتی، بینجنسیتی، و بیننژادی، بدون رهبری منسجم به خیابانها آمده است) سخن بگوییم. او میگوید که باید پرسید: «چگونه یک مالتیتود، که در یک جنبش خیزشگون ترسیم شده، میتواند از چرخش به راست اجتناب کند و به یک طبقه، یعنی به نیرویی با قدرت استحاله روابط اجتماعی، بدل شود؟»
تامل اول نگری این است: «یک مالتیتود از این دست اگر به یک سازماندهی استحاله نیابد، از سوی نظام سیاسی خنثی خواهد شد». در چرخش به راست و حتی به چپ هم همین است: «مالتیتود تنها در استقلالش میتواند کارکرد پیدا کند». تامل دوم را اینگونه صورتبندی میکند: «وقتی میگوییم سازماندهی منظورمان شکل حزبی نیست… یک مالتیتود خودمختار به عنوان یک پادقدرت کارکرد دارد… [یعنی به عنوان] یک بصیرت که مستمر و سنگین بر “دولت سرمایه” فشار میآورد تا فضاها و بودجههای جدیدی را برای رفاه جامعه واگذار کند… اگر دیگر امکان به قدرت رسیدن مالتیتود وجود ندارد، هنوز امکان بازنگهداشتن خیزش به شکل سیستماتیک وجود دارد. از این وضعیت با عنوان “قدرت دوگانه” یاد شده: قدرت علیه قدرت… حوادث فرانسه نشان داد که … وضعیت قدرت دوگانه … در فرانسه پابرجا مانده و مدتی طولانی دوام خواهد داشت. بنابراین کار مبارزان سیاسی ساختن اشکال جدید همبستگی حول اهداف جدیدی است که قادر باشد “پادقدرت” را تغذیه کند. مالتیتود تنها از این راه “طبقه” میشود»
روشنفکران کجای جنبش ایستاده اند؟
باید این بار در مورد نقش روشنفکران بسیار محتاطتر بود. آنها چه نقشی دارند؟ اگر نه رهبری جنبش، و نه مداخله بیواسطه چه شیوههایی از همبستگی و همراهی ممکن است؟
به عقیده هازان، اکنون وقت آن است که همه، از جمله هنرمندان و روشنفکران، دست به کار شوند که از «حق شورش» دفاع کنند. تعداد کمی از روشنفکران این کار را کردند. بیشتر آنها فکر میکنند خشونت شر است. آنها که فکر میکنند خشونت گاهی هم مشروع است، اما حضور راست افراطی در این خشونت آنها را سرد میکند.
با وجود مخالفت برخی «روشنفکران» با خشونتها، دو سوم مردم فرانسه با جلیقهزردها همدلی دارند. به قول ونیش، خشونت تولید شده در حرکتهای اخیر یک خشونت بازگشتی است. چیزی انقلابی درباره این شیوه بازگرداندن خشونت رنجیدگان وجود دارد. باید پیشتر مقدار زیادی قیدوبند وجود داشته باشد، که برای بسیاری از مردم خشونت پذیرفتنی و حتی مشروع شود.
علیرغم خواستگاههای متکثر مردم در خیابان، و نقش کمرنگ روشنفکران و مبارزان حرفهای در این جنبش، شانتال موف باز هم به نوعی از مداخلات روشنفکران و سیاستمداران دفاع میکند: «یک رهبر، دست کم به لحاظ سمبولیک، میتواند احساسات ابراز شده در خشم اجتماعی را سرو شکل ببخشد.» او میگوید که تا پیش از این هیچ جنبش عمده سیاسی بدون رهبر وجود نداشته است، اما «نقش آنها میتواند به بسیج عواطف جمعی کمک کند.» هازان میگوید اگر مثالی در گذشته وجود نداشته دلیل ندارد که پس از این نیز وجود نداشته باشد؛ همین حالا ما با پدیده ای نو مواجه هستیم. در این پدیده نو، به قول گرابر، «قطعاً نقشی برای روشنفکران […] وجود دارد، اما باید کمی کمتر حرف زد و بسیار بیشتر گوش کرد»
- «حالا چه؟»
«باید صبر کرد و دید.»
معرفی فیلسوفان مورد بحث:
▪️آنتونیو نگری، مارکسیست و فیلسوف ایتالیایی، نظریهپرداز شناخته شده سیاسی است که در ایتالیا به خاطر فعالیتهای سیاسیاش در ارتباط با جنبش اتونومیا (خودمختاری سازماندهیشده کارگران) در اواخر دهه هفتاد به زندان افتاد. چهار سال پس از دستگیری، به واسطه مصونیت موقت از زندان توانست به فرانسه بگریزد و آنجا پناهندگی بگیرد. این فیلسوف ایتالیایی که ۱۴ سال در فرانسه زندگی کرد و با سایر روشنفکران فرانسه از جمله میشل فوکو، ژیل دلوز، و فلیکس گتاری همکاریهایی داشت، تا کنون بیش از سی کتاب، از جمله دکارت سیاسی، مارکس ورای مارکس، اسپینوزای شورشی، زمان انقلاب، تالیف کرده. او با مایکل هارت، فیلسوف سیاسی آمریکایی نیز پروژهـکتابهایی مشترک شامل کار دیونیزوس، امپراطوری، انبوهه، ثروت مشترک پدید آورده.
▪️شانتال موف، فیلسوف بلژیکی یکی از مهمترین شارحان و حامیان ایده پوپولیسم چپ تحت برنامه سیاسی «اصلاحطلبی رادیکال» است. کتاب مشترک او و ارنستو لاکلائو به نام «هژمونی و استراتژی چپ: پیش بهسوی یک سیاست دموکراتیک رادیکال» از مهمترین و تاثیرگذارترین آثار در زمینه اصلاحطلبی رادیکال است. ایدههایش بیشتر از خوانش پسامارکسیستی و پساساختاری گرامشی سرچشمه گرفته و به عنوان یک تئوریسین سیاسی در ایران و جهان چهرهای شناخته شده محسوب میشود.
▪️اریک هازان، از موسسان انتشارات فابریک و نویسنده چندین کتاب از جمله «یادداشتهایی درباره اشغال» و «ابداع پاریس» است. هازان که بیشتر سالهای عمرش را در پاریس زندگی کرده. از مادر فلسطینی و پدری یهود متولد شد. در اوایل جوانی برای جبهه آزادیبخش ملی الجزایر داوطلب شد. در سال ۱۹۷۵ و در جریان جنگ اسرائیل علیه لبنان، به عنوان جراح قلب و عضو انجمن فلسطینیـفرانسوی به لبنان رفت. با آغاز قرن بیستویکم ناچار شد انتشارات خود را که از پدرش به ارث میبرد به یک شرکت بزرگ انتشاراتی واگذار کند. اما همزمان انتشارات لافابریک را بنیان نهاد و کار نویسندگی را آغاز کرد. او در فرانسه ناشری شورشی محسوب میشود و آثار جسورانهای را منتشر کرده.
▪️سوفی ونیش جامعهشناس و تاریخدان فرانسوی است. او درباره انقلاب فرانسه تحقیقات گسترده ای کرده است. اکنون مدیر بنیاد ملی تحقیقات فرانسه و عضو مرکز تحقیقات تاریخی این کشور است. از مهمترین آثار او درباره انقلاب فرانسه میتوان «شهروند غیرممکن، غریبه در گفتار انقلاب فرانسه» را نام برد
▪️دیوید گرابر فعال آنارشیست و مردمشناس آمریکایی است. او در زمینه نظریه ارزش و نظریه اجتماعی کارهای زیادی کرده و از شناختهترین آثار او «بدهی: ۵۰۰۰ سال اول» میتوان نام برد. گرابر در جنبش اشغال والاستریت چهرهای تاثیرگذار بود. او هم اکنون استاد مدرسه اقتصاد لندن است.
پانویس:
[1] شورشهای ژوئن ۱۸۴۸ در پاریس علیه به قدرت گرفتن نیروهای محافظهکار در جمهوری دوم بود. محافظهکاران «کارگاههای ملی» را بستند و باعث بیکاری تعداد زیادی از کارگران شدند. بسته شدن کارگاههای ملی که ابداع دولت انقلابی جمهوری دوم بود و منبع درآمد ناچیزی برای بیکاران محسوب میشد خشم بسیاری را برانگیخت و به شورشهای پاریس ختم شد. در جریان شورشها ۱۰ هزار نفر زخمی و کشته و چهار هزار تن از شورشیان به الجزایر تبعید شدند.
محروم ماند گر حقدار
گردد ز سامان بیزار
آنکه دارد زین خبر
باید کند جمع بیدار
هر کس کند تغافل
ظالم باشد چو بسیار
این هشدار را از علی
بخاطرت خوش بسپار
الا بی غم ز محنت
خود را آدم تو مشمار
حم کدی / 15 December 2018
آیا لازم است یادآوری شود که تمام – بگوییم- روشنفکرانی که نویسنده از آنها نقل قول میکند از مخالفان
دموکراسی ی پارلمانی هستند و در نتیجه دشمن جامعه باز؟
امیراحمد / 15 December 2018
هر بار كه يك موج اعتراض مياد اين اسامي همين حرفها را ميزنن و بعد وقتي موج فرونشست كرد ديگه از اين فلاسفه خبري نيست و كسي نميپرسد، خب چي شد؟
نگري هم همين سخنان رو ده هزار بار در خصوص صدها اعتراض از اروپا تا امريكا و ژاپن و مصر و آفريفا گفته.
رحمان / 16 December 2018
مردم بی دفاعی که درهجوم بی رحمانه ی نوسرمایه داری جهانی هر روز بیش از پیش بی پناه به حاشیه رانده می شوند. چه راهی پیش پای شان مانده ؟ بگذار فیلسوفان به راه خود بروند. و هر چه می خواهند بگویند. تاریخ را انان نمی نویسند. زمین از آن امثال جلیقه زردها خواهد بود.در نگاه به تاریخ همه چیز روشن است.
صادق دادمهر / 24 December 2018