سوفی ونیش، تاریخ‌نگار، دوران کنونی را با دوران انقلاب کبیر فرانسه مقایسه می‌کند، از سرود مارسی‌یز گرفته تا پدیدار شدنِ سیمای لویی شانزدهم در چهره ماکرون: مقایسه‌های ممکن، شباهت‌های شوکه‌کننده و بالقوگی‌های موجود.

سوگند اعضای طبقه سوم در زمین تنیس: وهله براندازانه آغازین انقلاب فرانسه-نقاشی ژاک لویی داوید

سوفی ونیش تاریخ‌نگار، مدیر مرکز ملی پژوهش‌های علمی فرانسه (CNRS) و متخصص انقلاب فرانسه است و کتاب‌های متعددی را راجع به این موضوع نوشته است که آخرین آنها با عنوان انقلاب فرانسه یک افسانه نیست به تازگی منتشر شده است. در این کتاب، او ایده‌ای را دنبال می‌کند که در کتاب پیشینش، هوش سیاسی انقلاب فرانسه، نیز آن را مطرح کرده بود؛ بحث ونیش آن است که در تاریخ و در گذشته نه به دنبال «الگوها» بلکه باید به دنبال «بصیرت‌ها» بود تا بتوانیم «به جای الگوها، روح کلی گدشته را [به امروز] انتقال دهیم».

در مصاحبه پیش‌رو، او بسیج‌های مردمی جلیقه زردها را، که در آنها سرود مارسییز مرتباً سر داده شده، با بسیج فقرا و پابرهنگان (Sans-culottes) در دوران انقلاب فرانسه مقایسه می‌کند.

▪پرسش: یک مورخ انقلاب فرانسه به آنچه اکنون در فرانسه در حال وقوع است چگونه نگاه می‌کند؟

صحنه‌پردازی وقایع کنونی بی‌شک بیشتر به آشوب‌هایی شبیه است که ماکیاولی آنها را در «گفتارها» توصیف کرده تا شورش‌های انقلابی‌ای که پروژه سیاسی و حتی درون‌ماندگارشان روشن‌تر است. البته این به آن معنا نیست که بالقوگی انقلابی در آنچه در حال وقوع است وجود ندارد، خصوصاً آنکه دلایل پشت آشوب‌های مذکور را باید در قسمی مبارزه بین طبقه فرودست و طبقه فرادست جستجو کرد، و این آشوب‌ها در پی افراط‌کاری و سوءاستفاده‌های طبقات فرادست درگرفته است.

سوفی ونیش

ماکیاولی به ما می‌گوید: «اغلب اوقات، علت اغتشاشات ثروتمندان هستند، چراکه ترسِ از دست دادن در آنها همان خواست و میلی را ایجاد می‌کند که نزد آنهایی وجود دارد که در طلب به دست آوردن هستند. در واقع، مردم اگر اموالی که دارند را بیشتر نکنند، حس نمی‌کنند که در کمال امنیت مالک اموال‌شان هستند. به علاوه، آنها که از پیش اموال زیادی در تصاحب خود دارند، می‌توانند به‌طرز خشونت‌بارتر و قدرتمندانه‌تری آشوب و اغتشاش به راه بیندازند..» آنها که همواره می‌خواهند سلطه خود را افزایش دهند و بیشتر مال‌اندوزی کنند، فرودستان را تضعیف و فقیر می‌کنند، یعنی آن مردمی را که می‌خواهند زندگی شایسته‌ای داشته باشند.

چراکه به زعم ماکیاولی «مردم نه می‌خواهند تحت فرمان قدرتمندان باشند و نه تحت ستم ایشان، حال آنکه قدرتمندان دوست دارند به مردم ستم و بر آنها فرمانروایی کنند». درست است که برای ماکیاولی همه افراد شرور هستند، اما شرارت آنها یکسان و برابر نیست. قدرتمندارن یا نجیب‌زادگان بنا به طبیعت‌شان شرورتر از دیگران‌اند چراکه میل آنها معطوف به خیرِ مخصوص به خودشان است، حال آنکه میل مردم بنابر ضرورت معطوف به خیر همگان است — آزادی و امنیت همگان.

این عدم تقارن بین خواسته‌ها و امیال عملاً قابل‌تقلیل به یک تخاصم معمولی و صرفاً یک تضاد منافع نیست، آن چیزی که هر بار در این عدم‌تقارن پدیدار می‌شود، امکان ابداع نوعی مفهوم‌پردازی از آزادی به مثابه عدم‌سلطه است. و بله، این واجد بالقوگی‌های انقلابی است. اما داده‌‌های ساختاری بین دوران کنونی و دوران انقلابی یکسان نیستند. حدفاصل پایان قرن هفدهم و سال ۱۷۸۹، مفهوم آزادی صورت‌بندی و طرح‌ریزی می‌شود، و ما با نوعی نقد اقتدارگرایی و فرهنگ‌پذیری از عصر روشنگری مواجه هستیم، که با نشر این ایده‌ها از طریق دایره‌المعارف‌های عامه و سالنماها، هم نزد طبقات فرودست دیده می‌شود و هم در حلقه‌های ادبی‌ای که به آکادمی‌ها و سالن‌ها رفت‌وآمد داشتند.

دوران فعلی مبهم‌تر و گنگ‌تر به نظر می‌رسد. مسلماً مردم تحصیل‌کرده‌تر ‌اند و مکان‌های آموزشی خیلی بیشتر شده‌اند، اما همه آنها از تجهیزات یکسانی برخوردار نیستند؛ موضوعات داغ شبکه‌های اجتماعی و «ریالیتی‌شو»‌ها انسان‌ها را برای مقاومت در برابر آب‌وهوای مسموم این روزگار آماده نمی‌کند، اما آنها را به تظاهرات تشویق می‌کند.

حسی که ما از عدم‌تجانس سیاسی گسترده جنبش فعلی داریم بی‌شک از اینجا می‌آید. هیچ فرماسیون ایدئولوژیک گفتمانی‌ای وجود ندارد، هرکس دستور زبان خودش را دارد. در میان ول‌شدگی و در عین عدم‌تعلق به یک جریان فکری واحد، مبارزات ادامه دارند و به هیچ وجه نمی‌توان گفت که پادهژمونی فرهنگیِ راست افراطی بازی را برده است. این خبر خوبی است که ما با آدم‌هایی سروکار داریم که «خشمگین‌اند ولی فاشیست نه». حتی با وجود آنکه می‌بینیم که در آلمان یا هلند راست افراطی تلاش ‌کند جلیقه‌ زردها را به این سو بکشد.

با همه این اوصاف، ساختار جامعه‌شناختی بسیج‌های مردمی کنونی بسیار جالب است چرا که مطابق با نسخه کمی زنانه‌ترِ بسیج‌های مردمی فقرا و پابرهنه‌گان انقلاب فرانسه است. ما امروز، همانند گذشته، به قول میشل وول تاریخ‌نگار با «عاقله‌مردها» سروکار داریم: یعنی پدران و مردان خانواده‌ای که شغلی دارند و نمی‌‌خواهند نسل‌های آینده بدتر از آنها زندگی کنند. پابرهنه‌گان انقلاب فرانسه نیز خانواده‌ای تشکیل داده بودند و زندگی خوبی می‌خواستند و همین شد که انقلاب کردند.
در آن دوران، روزنامه لوپر دوشن ژاک ابرت این پرسش را مطرح کرد که: «ای پابرهنه‌های نیک چرا انقلاب کردید؟ آه خدایا، مگر نه برای آنکه خوشبخت‌‌تر باشید؟» و خود پاسخ داد که «مدت‌های مدیدی است که پابرهنگان نگون‌بخت رنج می‌کشند. آنها انقلاب کردند تا خوشبخت‌تر باشند.» این مشابه چیزی است که امروز پیش چشم ما روی می‌دهد، و از این لحاظ، وقایع کنونی بسیار متفاوت است با شورش‌های سال ۲۰۰۵ که مطالبه‌شان پایان دادن به نادیده گرفته شدن ساکنان گتوهای حومه‌ها [بانلیو] و خواست احترام به آنها و پذیرفتن‌شان در جامعه بود.

وجه شبه دیگری که پیش‌پاافتاده و ساده به نظر می‌رسد ولی باید آن را تکرار کرد، مسئله غیرعادلانه بودن مالیات‌هاست. حکاکی‌های دوران انقلاب کبیر مردمان عامی‌ای را نشان می‌دهند که زیرپای نجبا و روحانیون له شده‌ بودند. امروز هم سهام‌داران، بانک‌داران و حاکمانی که از آنها حمایت می‌کنند همین کار را انجام می‌دهند. برای آنکه همه حس کنند انسان‌ها با یکدیگر مساوی‌اند، همه باید مقابل مالیات‌ها با هم برابر باشند.

مردم امروز به واسطه تجربه پایین آمدن سطح زندگی‌شان به حد کافی آگاه شده‌اند که هزینه‌های زیست‌محیطی به‌طور عادلانه‌ای بین همه تقسیم نشده است. آنها مخالف گذار زیست‌محیطی نیستند، بلکه اعتراض‌شان به این است که باری که این مسئله بر دوش طبقات مختلف شهروندان می‌گذارد عادلانه و یکسان نیست. سومین وجه شبه به اینجا برمی‌گردد که قدرت حاکمه خیلی از مردم دور بوده و بخش بزرگی از وجاهت خود را از دست داده است. قدرت حاکمه در دوران ما طرح و شکل خاصی دارد، و آن به این مسئله برمی‌گردد که مکرون به جناح چپ و راست وعده‌هایی داده بود و بنابراین عده‌ای تصور می‌کرد او سیاست یک پدر خانواده را در پیش خواهد کرد، و حالا بخشی از این افراد خصوصاً از این عصبانی‌اند که او سیمای یک حاکم مستنبد را به خود گرفته است.

▪پرسش: ما امروز کلماتی مانند «شورش» و حتی «خیزش» را می‌شونیم، اما به ندرت کلمه «انقلاب» به گوش‌مان می‌خورد… آیا انقلاب همواره با یک سلسله شورش آغاز می‌شود؟

نه. انقلاب فرانسه نه با یک شورش که با یک براندازی آغاز شد، اگرنقطه شروع آن را برگزاری مجلس طبقات عمومی در نظر بگیریم. روز ۱۴ ژوییه، مردم به خیابان‌ آمدند تا از آنچه در حدفاصل ماه مه تا ژوییه اتفاق افتاده بود، دفاع کنند.

در دوران انقلاب، غالباً تجربیات و آموخته‌هایی از دوران پیشاانقلاب وجود دارد که دست به دست می‌شوند و منتشر و منتقل می‌شون. حتی با اینکه بیشتر کسانی که امروز دست به تظاهرات می‌زنند در مبارزاتی که برای اعتراض به قانون کار در گرفت حضور نداشتند، حتی با اینکه اولین بار است که دست به تظاهرات می‌زنند، باز هم آنها شاهد دست به دست شدن و انتشار یک سری آموخته‌ها و تجربیات پیشین بوده‌اند و با یک ساده‌لوحی و ناشی‌گری به خیابان نمی‌آیند.

▪پرسش:آیا شما از جایگاهی که سرود مارسی‌یز در هفته‌های گذشته در این بسیج‌های مردمی پیدا کرده متعجب‌اید؟

من فکر می‌کنم که این به دلیل یا به لطف فوتبال است. فوتبال به افراد اجازه می‌دهد با هم باشند، متحد با یکدیگر سرود بخوانند و در شادی و شعف این سرودخوانی با یکدیگر سهیم باشند. خواندن این سرود باعث می‌شود افراد حس کنند درون یک جمعیت و ازدحام قرار دارند. این ابژه‌ای است که همه را با هم پیوند می‌دهد و باعث می‌شود افراد احساس قدرت بیشتری کند. اگر فوتبال وجود نداشت و فقط مدرسه در کار بود، مردم مارسی‌یز را بلد نبودند و چنین استفاده‌ای هم از آن نمی‌کردند.
اما این استفاده‌ای دیالکتیکی است. در فرانسه، برعکس سایر کشورها، سرود ملی یک سرود انقلابی نیز است. وانگهی، به نظر من نباید کلمات و متن این سرود قرن هجدهمی را در چارچوب امروز فهم کرد. «خون ناخالص» معروف در آن دوران به مسئله امر مقدس و آزادی اشاره داشت که آن هم مقدس قلمداد می‌شد. در این معنا، خون ناخالص خون آنهایی‌ست که با آزادی مخالفت می‌ورزند. شاید امروز برخی عبارت «خون ناخالص» را به این دلیل استفاده کنند که فاشیست‌اند، اما معنای اصلی آن این نیست.

چیزی که حقیقت دارد این است که بسیج مردمی جلیقه زردها فقط چشم‌انداز و دغدغه ملی دارد. از همین رو، به هیچ وجه به آنچه اخیراً تحت عنوان طغیان انقراض (Extinction Rebellion) در بریتانیا شاهد بودیم توجهی نشان نداده است. با این حال، حتی با وجود آنکه راست افراطی در تظاهرات‌ها حضور دارد، در بین تظاهرکنندگان عدم‌تجانسی وجود دارد که به نظرمن در واقع خلاف آن چیزی است که راست افراطی می‌خواهد.

▪پرسش: از شنبه گذشته تا کنون، بر «خشونت» تظاهرات‌ها تأکید زیادی می‌شود، اما به نظر می‌رسد نسبت به موقعیت‌های دیگری که البته به نظر خفیف‌تر بود، این خشونت کمتر شوکه‌کننده است. این مسئله را چطور می‌توان توضیح داد؟

این حس غالب وجود دارد که خشونت ایجاد شده در تظاهرات‌ها یک خشونت واکنشی و متقابل است. در این شیوه بازگشت و پس دادن خشونت دریافت‌شده چیزی انقلابی وجود دارد. قابل‌قبول و حتی مشروع جلوه کردن خشونت برای بسیاری افراد مستلزم آن است که پیش از آن مقدار زیادی خویشتن‌داری در کار بوده باشد.
آنچه در حال وقوع است به تسخیر کاخ تولری شباهت دارد که نه در آغاز انقلاب فرانسه، بلکه زمانی صورت گرفت که اقدامات مسالمت‌آمیز برای مطالبه عدالت و برابری کارگر نیفتاده بود. این مسئله خشونتی را ایجاد می‌کند که مقداری لگام‌گسیخته است چرا افراد حس می‌کنند که چاره‌ای جز این وجود ندارد. بیست سالی می‌شود که همه مدام تکرار می‌کنند که بالاخره روزی این بمب خواهد ترکید، بنابراین حالا که این بمب ترکیده است، نمی‌توان آن را کاملاً غیرمنطقی و نامشروع دید.

در دوران انقلاب، شهروند نیکولو از ایده وجود مردمی دفاع کرده بود که «حاکم حقیقی و قانون‌گذار نهایی» باشند و هیچ مقام و مسئولی نتواند آن را از حق موافقت با امور، از حق تصمیم‌گیری، حق رأی دادن و در نتیجه از این حق محروم سازد که از خلال حق شکایت و دادخوست نتایج تصمیم‌گیری‌ها و اهداف و انگیزه‌های خواسته‌هایش را بشناساند. او امیدوار بود که «فرانسوی‌ها این ضرورت ناگوار را حس نکنند که با پیروی از سرمشق مردمان روم بر ضد حاکمان و مقامات نه از حق متواضعانه و فروتنانه دادخواست که از حق موقرانه و مقتدرانه مقاومت در مقابل ظلم استفاده کننند که مطابق با ماده دوم اعلامیه حقوق است.»

به قول پدر گرگوآر، «اگر از شهروند بیچاره و درمانده حق درخواست و شکایت را بگیرید، او را از امر عمومی جدا ‌ و حتی او را به یک دشمن بدل کرده‌اید. او که نمی‌تواند از طریق مجاری قانونی شکایت کند، به جنبش‌های شورشی می‌پیوندد و استیصالش را به جای عقل و خرد می‌نشاند…» ما در فرانسه به همین جا رسیده‌ایم. فقط حق رأی وجود دارد، و به غیر از تظاهرات راه دیگری برای خطاب قرار دادن قدرت وجود ندارد. مکرون از نهادها و مجموعه‌های واسط خوش‌اش نمی‌آید و بدون این مجموعه‌ها خیلی زود کار به شورش می‌رسد.

▪پرسش: درک شما از این مسئله چیست که ارجاع به مه ۶۸ و کمون پاریس که اغلب در تظاهرات ضد اصلاح قانون کار وجود داشت اکنون در تظاهرات فعلی خیلی کمتر از ارجا به انقلاب فرانسه است؟

کمون همچنان از جمله ارجاعات جنبش کارگری و ارجاعی روشنفکرانه است. برخی گروه‌ها به آن علاقه دارند ولی نه همه شهروندان. و نکته بعدی آن است که ارجاع به کمون می‌تواند آنقدرها هم مسرت‌بخش نباشد چون به هر حال تجربه شکست‌خورده‌ای از کار درآمد، در حالیکه انقلاب فرانسه دست‌کم در برخی موارد یک پیروزی حقیقی بوده است. گرچه این پیروزی تمام و کمال نبود، اما دوران بازگشت به سلطنت هیچ وقت اجازه بازگشت کامل و آسان به رژیم پیشین را نداد، و ارجاع دادن به یک پیروزی خوشایندتر از ارجاع به یک شکست است. به علاوه، جلیقه زردها به جنبش کارگری تعلق ندارند، حتی با آنکه ممکن است کارگر باشند. بسیاری از آنان هرگز پیش از این در تظاهرات شرکت نداشته‌اند، چیزی در مورد تظاهرات ضد بن علی در تونس هم صدق می‌کرد.

و برعکس مه ۶۸، مسئله تظاهرکنندگان نه وابسته به آزادی‌های فردی و لیبرتنسیم بلکه خانوادگی است. در سال ۱۹۶۸، مسئله بنا کردن زندگی بر اساس هنجارهایی دیگر بود. اینجا، مسئله بیشتر نوعی مبارزه طبقاتی است و بیشتر در رابطه با دولت نه در داخل کارخانه‌ها، و این باعث می‌شود ارجاع به انقلاب کبیر بیشتر از ارجاع به مه ۶۸ باشد.

▪پرسش:همه از خود می‌پرسند حالا اوضاع به کدام سمت خواهد رفت. آیا شما به عنوان یک تاریخ‌نگار توضیحی برای موقعیت پیش‌رو و آینده آن دارید؟

تاریخ‌نگار می‌تواند بگوید چه چیز درون یک جنیش جدید و تازه است، و به قول میشل فوکو می‌تواند «تشخیص‌اش از زمان حال» را ارائه دهد، اما تصور و تخیل امور کار او نیست. هیچ کس نمی‌تواند از پیش بداند که این ماجرا به کجا ختم خواهد شد، حتی کسانی که در این جنبش شرکت دارند. با این وجود، جالب است که ببینیم مردم مسئولیت کاری که انجام می‌دهند را برعهده می‌گیرند، ژستی سیاسی و تراژیک را به خود می‌گیرند و جسارت به خرج می‌دهند، درحالیکه در دوران ما داشتن ژست‌های سیاسی دیگر مرسوم نیست.

دو احتمال فعلی، یعنی اعلام وضعیت اضطراری یا انحلال مجمع ملی، ‌به‌هم‌پیوسته‌ و در امتداد یکدیگراند. اولی به معنای پایان اقتدارگرایی است. دومی باعث می‌شود این امر به رسمت شناخته شود که بحران سیاسی واقعی است و نمایندگان جدیدی لازم است. خب، چنین گزینه‌ای واقعاً ابعاد انقلابی‌ای به خود خواهد گرفت.
اماحتی اگر بنا بر دفاع از نظم نئولیبرال باشد، به نیروی حافظ نظم بیشتری نیاز است، امری که و دشوار به نظر می‌رسد، چراکه آنچه هم اکنون شاهد آن هستیم معلول ویرانی تدریجی آپاراتوس دولت است؛ شاهد آن این واقعیت که امروز افسران پلیس کمتری در دسترس هستند و کنترل همزمان پاریس و شهرستان‌ها غیرممکن شده است.

به خصوص اینکه می‌بینیم که بسیاری از نیروهای پلیس کاسه صبرشان لبریز شده، خسته شده‌اند و آنها هم با این خشمی که بروز داده می‌شود همدلی دارند. اگر آپاراتوس دولت که انحصار خشونت را در دست دارد به سمت شورشیان بچرخد، واقعاً انقلابی رخ می‌دهد. ما حالا در این نقطه نیستیم، اما ممکن است به‌سرعت به آنجا برسیم.

▪پرسش: این جنبش مستقیماً رویاروی نمادها و مکان‌های قدرت می‌ایستد، چه این امر در قالب رفتن به سوی کاخ الیزه باشد و چه به شکل ضربه زدن به مظاهر سرمایه‌داری جهانی در محلات اعیانی یک متروپل نمادین. آیا این نشانی از ماهیت انقلابی مبارزه دارد؟

از این بابت مطمئن نیستم. می‌توان تصور کرد که چپ رادیکال نیز به این شکل ضدیت‌اش با سرمایه‌داری را ابراز کرده است. اما اگر کمی از وضعیت فعلی فاصله بگیریم، می‌بینیم که در آغاز بسیج‌های مردمی در چهارراه‌ها انجام می‌شد. امروز، به مکان‌های قدرت نزدیک می‌شود، چرا که قدرت به خشم آنها پاسخی نمی‌دهد.


بیشتر بخوانید: