جانان سفران فوئر از پدری وکیل و مادری که فرزندِ یکی از بازمانده‌گان هولوکاست است در سال ۱۹۷۷ میلادی در واشنگتن به دنیا آمد. سفران فوئر با رمان «همه چیز روشن است» در سال ۲۰۰۲ خیلی زود مطرح شد، و نامش سر زبان‌ها افتاد. سه سال بعد رمان «بی‌نهایت بلند و به غایت نزدیک» مسیر موفقیت را برای او هموار ساخت. این رمان برای نویسنده‌اش اتفاق‌های مهمی را رقم زد. ظرف چند سال هشت جایزه ادبی را نصیب او کرد و اثرش هم در فهرستِ منتخب‌ها و در سال ۲۰۰۵ در فهرست کتاب‌های پرفروش نیویورک‌تایمز قرار گرفت. همچنین سال ۲۰۱۵ اقتباس سینمایی از این اثر به کارگردانی استیون دالدری و بازیِ تام هنکس ساخته شد. جاناتان سفران فوئر بیشتر وقتش را به تدریسِ ادبیات خلاق در دانشگاه نیویورک می‌گذارند.

جانان سفران فوئر، نویسنده

«بی‌نهایت بلند و به غایت نزدیک»، رمانی از جانان سفران فوئر نویسنده جوان آمریکایی است که اخیراً به ترجمه لیلا نصیری‌ها وارد بازار کتاب ایران شد. رمان ماجرای جست‌وجوی پسری است که که پدرش را در یک حادثه‌ی تروریستی ۱۱ سپتامبر از دست داده. اسکار پسری بی‌اندازه وابسته به پدرش توماس بوده و پس از مرگ درکش از این مسئله بیشتر و بیشتر شده. یک سال پس از مرگِ توماس شِل، پسر کلیدی را در گلدان پیدا می‌کند. او مطمئن است که این کلید به پدرش مربوط است اما نمی‌داند چرا و ربطش به پدرش چیست. کشمکش و جست‌وجو در رمان با همین کلید آغاز می‌شود و تبدیل به کلید روایت در داستان می‌شود. با سفران فوئر درخصوص این رمان مصاحبه‌ای داشتم که در ادامه می‌خوانید:

  • آیا هیچ‌گاه فکر می‌کردید که خطر کنید و در کتاب «بی‌نهایت بلند و به غایت نزدیک» به واقعه ۱۱ سپتامبر بپردازید؛ موضوعی که شاید در طیفِ آثار شما کمتر به آن برخورده باشیم؟

من فکر می‌کنم اگر در مورد آن نمی‌نوشتم خطر بزرگتری بود. اگر شما به جای من بودید، یعنی یک نیویورکی که این حادثه را عمیقاً لمس کرده و نویسنده‌ای که می‌خواهد در مورد چیزهایی که عمیقاً احساس می‌کند بنویسد- اجتناب از آنچه در مقابلم روی می‌دهد، تصور می‌کنم ریسک بیشتری داشت. هیچ کدام از زوایایی که مردم در مورد ۱۱ سپتامبر صحبت می‌کردند دقیقاً آن چیزی نبوده که من احساس می‌کردم. قرار نبود به طریقی که مثلاً جورج بوش به این مسئله پرداخت، به آن بپردازم.

  • فکر می‌کنید انتخاب چنین موضوعی از سوی شما، باعث چه نوع واکنشی در بین مخاطبان‌تان می‌شود؟

در اکثر مواقع، کتاب‌ها از سوی مخاطبان در استانداردهای بسیار پایینی قرار داده می‌شوند. مردم به اندازه کافی اهمیت نمی‌دهند و به اندازه کافی به تِم یا موضوع یک کتاب واکنش نشان نمی‌دهند و در نتیجه هیجان‌زده نمی‌شوند. آن‌ها حتی به اندازه کافی عصبانی یا احساساتی هم نمی‌شوند. من ترجیح می‌دهم کسی از آنچه انجام می‌دهم نفرت داشته باشد، تا آنکه نسبت به آن بی‌تفاوت باشد.

  • چگونه برای اولین بار ایده اسکار به سراغ شما آمد؟

آزمون من برای نوشتن همیشه این است که آیا این ایده سرگرم کننده هست یا خیر؟ آیا من را به حرکت در می‌آورد یا من فقط در حال برآورده کردن انتظارات خود و یا حتی بدتر از آن انتظارات دیگران هستم؟ من بر روی داستان دیگری کار می‌کردم و کار را به سختی پیش می‌بردم. بنابراین، به عنوان یک پروژه‌ی جانبی، علاقه‌مند به صدای این بچه شدم. من فکر کردم شاید این ایده بتواند تبدیل به یک داستان شود؛ شاید هم چیزی نباشد. فهمیدم که من بیشتر و بیشتر برای این پروژه وقت می‌گذارم و مایل بودم روی آن کار کنم.

  • در این داستان در حالی که یک حس حمایت‌گری نسبت به کودک دارید، همزمان نسبت به او بی‌رحم هستید و تهدیدهای بی‌شماری برای او پیش می‌آورید. یک نویسنده چگونه می‌تواند نقیضین را همزمان در خود جمع کند؟
بی‌نهایت بلند و به غایت نزدیک، جانان سفران فوئر، لیلا نصیری‌ها

شاید اصلی‌ترین کار یک نویسنده همین باشد. یعنی یک شخصیت در عین آنکه حق دارد، حق نداشته باشد. در عین آنکه زیباست، زشت باشد. در عین آنکه خوب است، منفور باشد. برای من نوشتن یعنی جدال خیر و شر. نویسنده نباید به هنگام نوشتن نیروهای شرّ درون بشر را فراموش کند. نیروی خیر و شر باید پابه‌پای هم پیش بروند. درمورد حس حمایتگری نسبت به کودک، این یکی از چیزهایی بود که برای من دردناک بود. من می‌دانستم که نمی‌توانم آنچه را که کودک می‌خواهد به او بدهم. من از او محافظت می‌کردم، اما خطراتی هم برای او به وجود می‌آوردم که او را تهدید می‌کرد. این رابطه‌ای بود که من عمیقاً احساس می‌کردم.

  • راوی کتاب شما انگار یک فرد بی‌تجربه است. درواقع می‌شود گفت راوی شما یک ضدراوی است.

بله، راوی من دارای نوعی بی‌تجربگی است. محدودیت‌هایش او را تعریف می‌کند. البته در مورد الکس در کتاب «همه چیز روشن است» این یک محدودیت زبانی است. اما در مورد اسکار، این محدودیت در محدوده‌ی تجربه است. او زیاد در این دنیا نبوده است. او به صورت متفاوتی به مسائل نگاه می‌کند و به ما کمک می‌کند تا ما هم همان کار را انجام دهیم که این یکی از نقاط قوت کتاب است. او می‌تواند ما را از همه‌ی چیزهایی که نسبت به آن بی‌میل و یا بی‌حس هستیم، تهی کند.

  • همچنین کتاب‌های شما شامل افراد جوانی است که در جستجو هستند، در مورد اسکار، کلیدی از پدرش او را به این جستجو وامی‌دارد. این جستجو انگار ریشه در تاریخ ادبیات دارد.

من قصد نداشتم درمورد توتِم و یا جستجوی افراد بنویسم. من سعی کردم خودم را محدود نکنم، و این چیزی است که من در نهایت به آن دست یافتم. یک جمله‌ی درخشان از دبلیو اچ اودن [شاعر سرشناس بریتانیایی – آمریکایی. تحریریه زمانه] وجود دارد که می‌گوید: «من به آنچه می‌نویسم نگاه می‌کنم، بنابراین می‌توانم ببینم که چگونه فکر می‌کنم.»

رویاهای شما شبیه به چه هستند؟

خیلی تاریک و بسیار خشونت‌آمیز. متأسفانه واقعاً افتضاح است. مانند داستان‌های کافکا، عجیب و پر از بن‌بست و زندان. رؤیاهای تاریک، بی‌گریز، غریب و از نظر جنسی، وحشی.

  • از حیثِ مذهب، آیا بر تعمیق کار خود فکر کرده‌اید؟

قطعاً من سکولار هستم. اما من عمیقاً درباره موضوعات یهودی کنجکاو هستم. من ایده‌ی رفتن به مدرسه خاخامی را سبک سنگین می‌کنم. وقتی در مورد چیزهایی که می‌خواهم یاد بگیرم فکر می‌کنم، این موضوع در جایگاه خیلی بالایی قرار می‌گیرد. من می‌خواهم با سبک و سیاق ادبی در مورد خدا صحبت کنم، اما قطعاً زمان بسیار دشواری برای مناجات با خدا خواهم داشت.

  • روند نوشتن شما چگونه است؟ آیا تا به حال گیر کرده‌اید؟

من معمولاً به دور از خانه در کافه‌ها، قطار، هواپیما و خانه‌ی دوستانم می‌نویسم. من مکان‌هایی را دوست دارم که در آن چیزهایی وجود دارد که می‌توانید چشمان‌تان را بردارید، چیزهای شگفت‌انگیزی را ببینید، گفتگوهایی را از دور بشنوید. هنوز راه‌های مختلفی برای گیر کردن وجود دارد، گیر افتادن‌های اساسی. احساسی مانند اینکه این پروژه‌ی داستانی بی‌ارزش است. من وقت خود را تلف می‌کنم و وقت کسی که سعی در خواندن آن را داشته باشد نیز هدر می‌دهم. این همیشه اتفاق می‌افتد. اصلاً ممکن است دیگر کتابی ننویسم. من هیچ نظری ندارم. هیچ جایی وجود ندارد که من برای رسیدن به آن عجله داشته باشم.

  • سختی‌های نوشتن این رمان برای شما چه بود؟

من فکر می‌کنم نوشتن به خودی خود دشوارتر بود، اما این امر عمدتاً به این دلیل بود که زندگی بیشتری جریان داشت. چیزهای بیشتری بودند که نیاز به توجه و زمان داشتند. این کتاب همان میزان از من زمان برد که من برای کتاب‌های دیگرم صرف کردم. این فقط برای رسیدن به ابتدای آن که طرحی پیدا کنم تا واقعاً مورد توجه من باشد زمان بیشتری برد. بسیار دشوار بود که چیزی را پیدا کنم که به اندازه کافی برایم مهم باشد، و وقتی من نمی‌نوشتم سخت بود که در مورد آن مسائل فکر هم نکنم و آن وقت من توانستم تعادل پیدا کنم.

  • آیا تغییر مسیر دادن برای شما دشوار است؟ آیا سبب می‌شود که به رضایت مدنظر خود برسید؟

نه، من چیزهای زیادی می‌نویسم که دور می‌اندازم و بعد سراغ چیز دیگری می‌روم. یک روز، در یک جعبه را باز کردم و پیش‌نویس یک رمان را پیدا کردم که بین آخرین رمان و این رمان روی آن کار می‌کردم؛ ۳۰۰صفحه یا چیزی نزدیک به این. به اندازه کافی برای من اهمیت نداشت. من آن را به عنوان یک اتلاف وقت عمیق نگاه نمی‌کنم، اما خیلی ناامید کننده است. زمانی که من درون یک کتاب هستم خوشحالم، و زمانی که نیستم خوشحال هم نیستم. این بخش بزرگی از هویت من است و من آن را بسیار تحسین‌برانگیز، لذت‌بخش و سرگرم‌کننده می‌دانم، و این زبانی است برای چیزهایی که زبان دیگری ندارند. وقتی من در آن هستم، احساس خوبی دارم، و زمانی که از آن بیرون هستم احساس بدی می‌کنم.

  • شما به رمان علاقه‌مندید و کمتر به داستان کوتاه پرداخته‌اید. عطا و لقای رمان برای شما چیست؟

اگر من نویسنده داستان کوتاه بودم، شاید لذت و درکی که از رمان داشتم را دیگر حس نمی‌‌کردم، چرا که می‌گفتم «خب، من می‌توانم روی یک داستان کوتاه دیگر کار کنم»! اما در مورد رمان، تنها یک طرح وجود دارد که طولانی مدت زمان می‌برد. شما تعداد زیادی تخم مرغ را تنها در یک سبد قرار می‌دهید. این می‌تواند سبب خرسندی و در عین حال نگرانی زیادی باشد.

  • بهترین و بدترین قسمت داشتن پرتیراژترین کتاب اوایل قرن ۲۱ چیست؟

بهترین چیز این است که من کنترل کامل بر رمانم داشتم. من یک میلیون تیراژ به صورت عمده فروش داشتم و از یک رکورد با شتاب به رکورد بعد خیز برمی‌داشتم. حال نمی‌دانم که آیا این چیز بدی است یا نه؟! اما طی ۱۰ سال، ممکن است مردم تعجب کنند، «جاناتان کیست؟». این کتاب‌ها می‌توانند به طور کامل بی‌ارزش شده باشند، و چیزهایی که ما حتی نمی‌توانیم آن‌ها را بخوانیم، می‌توانند به عنوان مهم‌ترین کتاب مطرح باشند. فکر کردن درباره توصیفی کامل‌تر، ارزشِ بیش از حد هیجان زده شدن را ندارد. توصیف کامل‌تر برای مدت زمان بسیار طولانی مورد توجه قرار نمی‌گیرد.

  • اخیراً رمان «بی‌نهایت بلند و به غایت نزدیک» شما به زبان فارسی ترجمه شد. آیا از انتشار این رمان در ایران اطلاع داشتید؟

خیر. این از همان حال‌های متضادی است که به آدم دست می‌دهد و شما نمی‌دانید باید خوشحال باشید یا ناراحت.

بیشتر بخوانید: