پیش‌گفتار:

برای دریافت این کتابچه به صورت فایل PDF بر روی تصویر کلیک کنید.
برای دریافت این کتابچه به صورت فایل PDF بر روی تصویر جلد آن کلیک کنید.

آن شب بنا بود ۱۰ نفر اعدام شوند. اعدام‌ها در «اوین» معمولاً روزهای چهارشنبه برنامه‌ریزی می‌شد. خاطرم هست ساعت سه و نیم صبح از خانه بیرون آمدم؛ سحرگاه روز چهارشنبه ۱۷ اردیبهشت‌‌ ماه سال ۱۳۸۸. به در اصلی اوین که رسیدم جمعیت زیادی زیر پل جمع بود. اکثرا از اعضای خانواده‌ و نزدیکان محکوم شدگانی که قرار بود تا ساعتی دیگر اعدام شوند. کسی با کسی خیلی صحبت نمی‌کرد. اینجا و آنجا کسانی را می‌دیدی که در گوشه‌ای نشسته‌ قرآن می‌خواندند یا زیر لب دعا می‌کردند. زن و مرد.

از در کوچک مراجعه‌کنندگان اوین، مرد میان‌سالی با همان شکل و شمایل مرسوم کارکنان دادسراها و دادگاه‌های جمهوری اسلامی، با همان کت‌شلوارهای طوسی یا سرمه‌ایِ بی‌رنگ با ته‌ریش‌ سفید و … بیرون آمد. جمعیت به سویش شتافت. اسامی خانواده‌های اولیای دم را خواند و از آن‌ها خواست برای اجرای حکم قصاص با شناسنامه‌های خود وارد زندان شوند.

آرامش و سکوت دقایقی قبل، به لحظه‌ای به فریاد و شیون و هیاهو و خشم انجامید. چند تن از اولیای دم، با همراهی و حفاظت نیروی انتظامی، وارد زندان شدند. در ۱۵ تا ۲۰ دقیقه بعد، در چند نوبت به ناگهان صدای صلوات آمد. چند تن از اولیای دم در دقایق آخر رضایت داده بودند و «بخشیده» بودند، اما روشن بود هنوز در میانشان کسانی هستند که می‌خواهند اعدام اجرا شود و ….

صدا‌ی گریه و التماس‌ و مویه و فریادها و صلوات‌ها زیر پل اوین در هم می‌آمیخت.

ساعت نزدیک شش بود و هوا دیگر روشن بود. از شمار جمعیت به طور قابل ملاحظه‌ای کم شده بود. بار دیگر کسی با کسی صحبت نمی‌کرد. آن‌هایی که مانده بودند یا داشتند قرآن و دعا می‌خوانند یا در سکوت، خسته و مستاصل و عصبی، به ستون‌های سیمانی پل تکیه داده بودند.

بار دیگر همان مرد میان‌سال با چند سرباز و مامور نیروی انتظامی از در مراجعه‌کنندگان بیرون آمد. جمعیت بار دیگر به سوی او شتافت. مرد بی‌مقدمه و بدون این که کوچک‌ترین حسی در صدایش باشد روی به جمعیت کرد و گفت: اسامی‌ای که می‌خوانم اعدام نشدند:

۱ …

۲ …

۳ …

۴ …

… با پایان نام‌ها، آخرین امید‌ها فرو ریخت. بعد آن مرد رفت و تنها صدای شیون‌ها بود و دشنام‌های رکیک و خشم و عصبیتی که دیگر دلیلی برای فروخوردنش نبود.

این نزدیک‌ترین تجربه‌‌ی شخصی من از اجرای مجازات فقهی «قصاص نفس» در جمهوری اسلامی‌ست. به عنوان یک وکیل دادگستری، هیچ‌گاه پای چوبه‌ی دار محکوم یا موکلی حاضر نبوده‌ام، اما همین تجربه‌ی شخصی عینی، بارها و بارها در طول این‌ سال‌ها مرا درگیر خود کرده و در مخالفت با مجازات «قصاص» مصمم‌تر شده‌ام.

در چند جای این متن، به این نکته اشاره شده که چگونه «قصاص نفس»، مفهوم پیچیده و پردامنه‌ی «عدالت» را صرفاً به انتقام شخصی اولیای دم  تقلیل می‌دهد. چه‌طور حکومت و دستگاه قضایی خود را کنار می‌کشد تا در نهایت هیجان‌ها و احساس‌های شخصی، در آخرین دقایق، سرنوشت یک پرونده یا یک زندگی را رقم زند.

این وضعیت، به رغم آن که نزدیک به یک دهه از این تجربه‌ گذشته است؛ و به رغم آن که در تمامی این سال‌ها، فعالان مخالف اعدام، بی‌ادعا و خالصانه، در راستای لغو مجازات اعدام تلاش کرده‌اند؛ همچنان ادامه دارد. واقعیت این است که هنوز نمی‌توانیم از دستاورد معنادار در این رابطه صحبت کنیم.

یکی از انگیزه‌های اصلی من در پرداختن به «مجازات اعدام در ایران» و نیز هر چه برجسته‌تر کردن «خاستگاه‌های فقهی رژیم کیفری جمهوری اسلامی» همین است که این مجازات شرعی، در قالب‌های مختلف، اعم از قصاص نفس یا اعدام‌های خودسرانه و فراقضایی و …، کماکان موضوعی روز در ایران است.

از «زمانه مدیا» که این فرصت را در اختیار من قرار داد و نیز همکارانی که وقت گذاشتند و در بازخوانی این متن مرا یاری رساندند، صمیمانه سپاس‌گزارم.

بهنام دارایی‌زاده، آبان ۱۳۹۷

دانلود کتابچه به صورت فایل PDF