حسن الکنتر، مهاجر ۳۷ ساله سوری به مدت ۷ماه در برزخی با تهویه مطبوع گیر افتاده بود. در ترمینال شماره ۲ فرودگاه بین المللی کوالالامپور، دور از رستورانها و فروشگاههای فرودگاه، زیر پلکانها میخوابید و بسته به سخاوت خدمه پرواز غذای روزانهاش را از باقیمانده مرغ و برنج پروازهای ایرایشیا تامین میکرد. از زندگی روزانهاش در توییتر مینوشت و کم کم توجهها را به خودش جلب کرد. خیلیها او را با شخصیت ویکتور ناورسکی(تام هنکس) در فیلم ترمینال مقایسه کردند. فیلمی که استیون اسپیلبرگ بر اساس داستان ۱۸ سال زندگی مهران کریمی ناصری، مرد ایرانی زاده مسجد سلیمان، در فرودگاه شارل دوگل پاریس ساخت.
حسن ۳۷ ساله در سال ۲۰۰۶ خانهاش را درسوریه به مقصد امارات متحده عربی ترک کرد تا به خدمت سربازی اجباری فرستاده نشود. بعد از آن در سال ۲۰۱۱ جنگ داخلی سوریه شروع شد و دولت سوریه از تمدید گذرنامه او خودداری کرد. میترسید اگر به سوریه برگردد او را مجبور به خدمت در ارتش کنند یا به زندان بیندازند. در مصاحبهای به بیبیسی گفت: «من ماشین کشتار نیستم و نمیخوام هیچ نقشی در نابودی سوریه داشته باشم. نمیخوام دستم به خون آلوده بشه»
با باطل شدن گذرنامهاش، اجازه کارش هم بیاعتبار شد. بعد از اینکه چندسال پنهانی و بدون دادن مالیات کار کرد، دستگیر شد و به او گفتند که باید امارات را ترک کند. به مالزی رفت که جزو چند کشوری ست که به سوریها ویزا میدهد. به او یک ویزای ۳ ماهه توریستی دادند و حسن که به فکر خرید بلیط اکوادور بود بلافاصله شروع به کار کرد تا پول پس انداز کند. اما وقتی در فوریه به فرودگاه آمد تا سوار هواپیمایی که او را به آمریکای جنوبی میبرد شود، به دلایل نامشخص او را از گیت برگرداندند. در عوض سوار هواپیمای کامبوج شد، اما در فرودگاه مقصد به او ویزا ندادند و نتوانست وارد کشور شود. دوباره به مالزی برگشت اما متوجه شده بودند که بیشتر از مدت ویزایش در مالزی اقامت داشته و جلوی ورود او را به به کشور گرفتند. حسن بدون پول و بیاینکه چاره دیگری داشته باشد در ترمینال ساکن شد.
روزها به هفتهها و سپس به ماهها تبدیل شدند. او راکد مانده بود و در اطرافش هواپیماها به مقصد هونولولو، استرالیا، مالدیو، میانمار فرودگاه را ترک میکردند و هزاران نفر را جابهجا میکردند. حسن به نوعی پوچی این وضعیت را غنیمت میشمرد و در صفحه توییترش از خودش عکسهایی در حال مراقبت از باغچه تکگلدانیاش یا در حال گرداندن عروسکی که به او قلاده زده بود منتشر میکرد. با وجود اینکه وزن بدنش بهسرعت کم شد، از راهروهای متحرک به جای تردمیل استفاده میکرد تا خودش را روی فرم نگهدارد. در دستشوییهای مخصوص کمتوانان دوش میگرفت و سعی میکرد موهای مشکی ناموزونش را با قیچیهای اسباببازی مرتب نگه دارد.
در ژوئن اسکرینشاتی از یک ایمیل که به ناسا فرستاده بود منتشر کرد. در آن ایمیل پرسیده بود آیا میتواند به تیم سفر به مریخ بپیوندد؟ نوشته بود: «کاملا مشخص است که دیگر برای من جایی روی زمین وجود ندارد زیرا هیچ کشوری به من اجازه نمیدهد واردش شوم» و اضافه کرده بود که فیلمهای فضایی زیادی دیده است.
تابستان شروع شد و حسن بین دلگرمی و دلسردی در نوسان بود. یک روز از قتلعامهای داعش در سوریه مینوشت و از رهبران دنیا گله میکرد که با پناهندگی ندادن به او حقوق بشر را در مورد او نقض میکنند و روز دیگر با ویدیویی از خودش در چالش رقص شرکت میکرد. بدون اینکه از یکنواختی ترمینال گریزی داشته باشد، دلش را به لیوانی قهوه مجانی خوش میکرد یا اینکه یکی از یکی از خدمه فرودگاه دری را به سمت باند پرواز باز کند و او بعد از ۱۲۲ روز هوای تازه تنفس کند.
نوشتن از این در، در دیگری را به روی او باز کرد. لوری کوپر ساکن ویستلر در کانادا یکی از هزاران نفری بود که جذب خاطرات ویدیویی او در توییتر شده بود. لوری به کمک دوستانش طوماری امضا شده برای وزیر مهاجرت کانادا فرستاد و درخواست کرد که حسن را به عنوان پناهنده بپذیرند. بر اساس قوانین مهاجرت کانادا، شهروندان میتوانند حامی مالی خصوصی پناهجویان بشوند و در اسکان پناهجویان سهیم شوند. لوری و دوستانش در کارزاری بیش از ۱۳۶۰۰ دلار برای حمایت از پناهندگی حسن و اسکان او در کانادا جمع کردند. حالا باید منتظر میماندند تا جواب درخواستشان اعلام شود.
اما ناگهان دیگر خبری از حسن نشد. کمی بعد مقامات مالزی اعلام کردند که او را بهخاطر اینکه بدون کارت پرواز در منطقه ممنوع حضور داشته دستگیر کردهاند. حامیان حسن در کانادا از این میترسیدند که دولت مالزی حسن را به سوریه برگرداند و دست بهدامان مقامات کانادایی شدند که مراحل اعطای پناهندگی را تسریع کنند.
بالاخره یکشنبه ۲۵ نوامبر لوری روی صفحه تلفن خود اسم حسن را دید و پیامکی که میگفت: «تو راهم». صبح دوشنبه حسن بعد از ماهها صفحه توییترش را بهروز کرد. دوباره روی صندلی فرودگاه نشسته بود ولی این بار بلیط ونکوور در دستش بود. دوشنبه شب که به ونکوور رسید، به شبکه سیبیسی گفت:«دیگه کارم با فرودگاه تمومه. فرودگاه بسمه. اگر هم ماشین نبود ترجیح میدم با اسب مسافرت کنم».
منبع: واشنگتن پست
بیشتر بخوانید: