محمد عبدی- برای شانزدهمین فیلم از مجموعه سینمای جهان در صد فریم بازگشتم به دهههای نزدیکتر و یکی از شخصیترین فیلمسازان هالیوود: تیم برتون و «ادوارد دست
قیچی».
ادوارد دست قیچی (Edward Scissorhands) چه داستانی دارد؟
کارگردان: تیم برتون- فیلمنامه: کارولین تامسون (داستان از برتون و تامسون) – بازیگران: جانی دپ، وینونا رایدر، دایان ویست، وینسنت پرایس- ۱۰۵ دقیقه- محصول ۱۹۹۰، آمریکا.
مخترعی ادوارد را میآفریند و به او قلب و مغز میبخشد، اما زمانی که در آخر کار میخواهد به او دستهایش را اضافه کند، به طور ناگهانی میمیرد و ادوارد دستهایش به صورت قیچی باقی میماند. او در قلعهای دورافتاده تنها میماند تا اینکه توسط زنی که نمایندگی فروش لوازم آرایش دارد، کشف میشود و به شهر و خانواده این زن راه مییابد و به دختر نوجوان او دل میبندد…
تیم برتون کیست؟
تیم برتون:شناختهشده برای خلق جهان تیره و تار در دل داستانهای فانتزی
متولد ۱۹۵۸ در آمریکا. ساخت فیلمهای کوتاه انیمیشن و صامت هشت میلیمتری در دوره نوجوانی. کمعلاقگی به درس در دوران دبیرستان و علاقه زیاد به نقاشی، طراحی و تماشای فیلم. علاقه به داستانهای ادگار آلن پو و فیلمهای وینسنت پرایس. تحصیل انیمیشن در دانشگاه. کار به عنوان انیماتور برای والتدیزنی. اولین فیلم کوتاه در ۱۹۸۲ درباره وینست پرایس. اولین فیلم بلند در سال ۱۹۸۵.
فیلمساز شخصی هالیوود که در دهههای ۸۰ و ۹۰ در اوج کار خود قرار داشت. شناختهشده برای خلق جهان تیره و تار در دل داستانهای فانتزی. محبوب مجله معروف «کایه دو سینما» در دهه ۸۰ و و اوایل ۹۰. فاصله گرفتن از جهان شخصیاش در آثار متأخر.
ادوارد دستقیچی را چگونه میتوان تحلیل کرد؟
ادوارد دستقیچی بر خلاف ظاهر شادابش به عنوان یک فیلم برای بچهها، فیلم شخصی و تلخی است که نگاه و دنیای تیره و تار سازندهاش را بازتاب میدهد؛ نگاهی که در دهههای ۸۰ و ۹۰ به نگاه حاکم بر هالیوود ربط نداشت و در دهه بعد تا حد زیادی مغلوب خواستههای هالیوود و گیشه شد.
اما ادوارد دستقیچی- در ادامه نخستین فیلم برتون، فیلم جمع و جور و دیدنی «ماجرای بزرگ پی وی» – دنیای تازهای بنا میکند که مناسباتش ربط چندانی به تجربههای قبلی تماشاگر در سینما ندارد. در نتیجه با شخصیت فانتزی شگفتانگیزی روبرو هستیم که بهجای دست، قیچی دارد و همین نگاه سمبلیک جهان فیلم را رقم میزند.
در نگاه به ادوارد دستقیچی، مهمترین مایه آثار برتون خودنمایی میکند: تنهایی هنرمند. برتون در واقع روایتگر هنرمندی است که از سوی جامعهاش درک نمیشود و تنها میماند. او که خلقتش- خمیر مایه و استعدادش- با بقیه تفاوت دارد، تنها کارش پرداختن به هنرش- تراشیدن مجسمه- است، تا اینکه در نوجوانی/ جوانی مجبور میشود با جامعه ارتباط برقرار کند: ارتباطی که سرشار از سوءتفاهم است و تنهایی او را بیشتر و عمیقتر میکند، تا اینکه در نهایت به گوشه عزلت خود باز میگردد.
در این میان در کنار مسأله تنهایی هنرمند و جهان متفاوتش- که دغدغه برتون است و در بتمنها و «ماجرای بزرگ پی وی» هم به شکلی به مایه اصلی بدل میشود- مسأله رابطه جامعه با هنرمند و انتظارات و مشکلات یک جامعه بیمار- جامعه نوعی- مورد بررسی قرار میگیرد.
برتون در واقع روایتگر هنرمندی است که از سوی جامعهاش درک نمیشود و تنها میماند.
نگاه برتون نگاه گزندهای است به جامعهای که در عین اینکه منظم و منزه به نظر میرسد- همه در حال انجام کارهای روزانهشان هستند و شهر تمیز و مرتب و آکنده از رنگهای گونهگون چشمنوازی میکند – در درون پوچ و توخالی است و در واقع برتون آینهای در برابر حماقت طیفهای مختلف روبروی آنها قرار میدهد: چه زن ظاهراً مذهبی دیوانهمسلکی که همه چیز را شیطانی میبیند- و برتون آشکارا او را به نمایندگی از کشیش و کلیسا به سخره میگیرد- تا پلیسهایی که احمق به نظر میرسند و زن هوسبازی که فقط به سکس فکر میکند و زنان دیگری که کاری جز شایعهسازی و اعمال کودکانه ندارند.
در این میان با شخصیتی روبرو هستیم که با بقیه فرق دارد: ادوارد. او گرچه بر طبق کلاسیکهای سینما- که اینجا با بازی ویسنت پرایس به عنوان خالق مؤکد هم میشود- مخلوق فرانکنستاین [در ترجمههای فارسی: فرانکنشتین] است، اما برای برتون- و ما به عنوان تماشاگر- مخلوقی دوست داشتنیست که نیمه شر ندارد. شاید همین ویژگی او را از بقیه متمایز میکند: او در ظاهر و باطن با همه متفاوت است، و تلاشاش برای یکی شدن و مطابق با باب روز زندگی کردن نتیجهای ندارد. در واقع تمام فیلم داستان هنرمندی است که میخواهد- یا میخواهند- با روزمرگی و ابتذال زندگی دیگران یکی شود- و نمیتواند.
در این گیر و دار جامعه از او سود هم میجوید- تزئین تمام شهر با مجسمههای ساخته دستهای قیچی او- اما در عین حال او را ناقصالخلقه هم مینامد و به زودی میخواهد از شر او خلاص شود. هر عمل خیرخواهانه ادوارد در تناقض با جامعهای بسته و سنتگرا قرار میگیرد. او همه چیز را برای معشوق میخواهد و در نتیجه بهخاطر او حاضر است دزدی هم بکند. این سادگی ادوارد اجازه سوءاستفاده را به دیگران میدهد و همین سرنوشت تلخ او را برای ادامه تنهایی ابدیاش رقم میزند.
دوربین برتون میداند که چه موقع به شخصیتها نزدیک شود و چه موقع از آنها فاصله بگیرد. در نمای اولی که ادوارد را میبینیم، صورت او در تاریکی است و بعد در روشنایی قرار میگیرد. عین همین اتفاق در شخصیت او رخ میدهد: ابتدا شخصیت او در تاریکی قرار دارد و ما چیزی درباره او نمیدانیم و حتی از او میترسیم، اما کم کم به مدد دوربین حسابشده- مثلاً نماهای نقطهنظر: نگاه کنید به صحنه شام خوردن و آرایش شدن- ما با ادوارد یکی میشویم و میتوانیم با او اشک هم بریزیم.
اما این سوءتفاهم (در برخورد اولیه با ادوارد) در واقع بستر اصلی قصه را شکل میدهد: ادوارد ظاهر خشنی دارد، اما بسیار مهربان و عاشقپیشه است. تلاش او برای نجات پسری که میتوانست در تصادف با اتوموبیل کشته شده باشد، به عنوان یک حمله تلقی میشود و گزیری جز گریختن برایش باقی نمیماند. میزان این سوءتفاهم به حدی است که نوازش کردن او- که عملی انسانی و زیباست- به دلیل دستهای قیچیاش صورت طرف مقابل را خراش میدهد و این بیش از پیش ناممکنی عشق را در جهان تیره برتون روایت میکند.
در واقع برتون به شدت، و بیش از همیشه در حال ساخت یک اتوبیوگرافیست که در آن قصه تنهاییاش را با ما قسمت میکند.
در همین زمینه:
::سینمای جهان در صد فریم از محمد عبدی در رادیو زمانه::