جمهوری اسلامی همچون سایر نظامهای ایدئولوژیک، در تلاش برای بدل کردن شهروندان به اتباعی مطیع و مؤمن، کارگزاران دولتی را از میان خودیها گزینش میکند. این گزینش در آموزش و پرورش اهمیتی دو چندان مییابد و با شدت و نظارت بیشتری نیز اعمال میشود، زیرا آموزش و پرورش اهمیتی بنیادی در ترویج فرهنگ ایدئولوژیک و ساختن شهروندان مورد علاقه و نظر حکومت دارد. بر اساس همین ضرورتهای ایدئولوژیک، فردای پیروزی انقلاب با اتکا به قانون پاکسازی و با عنوان پاکسازی وزارتخانهها و سازمانهای دولتی از عناصر ضد انقلاب به تصفیه غیرخودیهایی پرداختند که یا نمیخواستند یا نمیتوانستند “خودی” بودن خویش را ثابت کنند.
گزینش معلمان بر اساس معیارهای ایدئولوژیک ادامه طبیعی روندی است که با پاکسازی شروع شد و خالص نگه داشتن بافت کارگزاران و کارمندان دولتی را پی میگیرد.
در چنین بافتی معلمان یا متقاضیان معلمی در هر سطحی که باشند در یکی از سه دسته زیر جای میگیرند:
- دسته اول گروهی از معلمان بودند که همداستان و همراه ایدئولوژی حاکم نبودند و البته نمیخواستند یا نمیتوانستند خود را مومن به آن نشان دهند و در همان گام اول پاکسازی یا در تکمیل گامهای مربوط به پاکسازی از آموزش و پرورش اخراج شدند. آن دسته از متقاضیان معلمی نیز که با وجود دارا بودن صلاحیتهای علمی و قبولی در آزمونهای تخصصی، غیرخودی تلقی شده و به بهانه عدم باور به ایدئولوژی حاکم، پشت دیوار گزینش مانده و پذیرش نمیشوند در همین گروه قرار میگیرند.
- دسته دوم گروهی از معلمان بودند که علیرغم عدم باور به ایدئولوژی حاکم با ظاهرسازی و تظاهر به همداستانی با آن از تیغ زنگی مست پاکسازی به سلامت جستند (همه ایشان تاکنون بازنشسته شدهاند) یا گروهی از معلمان هستند که با وجود غیر خودی بودن برای تامین منافع فردی خود یا شاید تحقق آرمانی اجتماعی و انسانی با ظاهرسازی و تظاهر به همداستانی با ایدئولوژی حاکم از سد گزینش گذشتند و به استخدام آموزش و پرورش درآمدند.
- دسته سوم، گروهی از معلمان سابق و فعلی و متقاضیان آینده هستند که در اساس با ایدئولوژی مستقر همداستان بوده و صادقانه در خدمت آرمانهای یکسان سازی آن قرار گرفتند.
اما کدام یک از معلمان یا به طور کلی کارکنان دولتی در ایران میتوانند ادعا کنند نسبتشان با خدمت دولتی آنها را در دستهبندی متفاوتی از این سه دسته قرار میدهد؟
در نهایت کارمندان و از جمله معلمان یا به ایدئولوژی مستقر باور داشتهاند و در راستای تحقق آرمانهای آن به خدمت دولتی درآمدهاند و مستقیما و مومنانه به سیستم ایدئولوژیک موجود یاری رساندهاند و نتایج اقدامات و باور خود را نیز اکنون و بهتر از همیشه میبینند. یا باوری به آن نداشتهاند و به طلب منفعتی شخصی یا امید به تحقق آرمانی اجتماعی از درون سیستم، تظاهر به خودی بودن کرده و به دروغ خود را مومن به ایشان نشان دادهاند و اینک نیز میتوانند به داوری نتیجه تصمیم خویش بنشینند.
نیروهای امنیتی در ایران برای اینکه قشر، جریان، گروه یا افرادی را از اقدامی باز دارند به عبارت و حربه ” غیرقانونی بودن” آن اقدام استناد میکنند. اما طنز تلخ آنکه برای برحذر داشتن معلمان و منع آنان از انجام کاری، عمدتا و نه همیشه تنها به کار بردن عبارت “سیاسی بودن” کفایت میکند.
البته آنچه اکنون واجد اهمیت است نه ضرورتا و انحصارا پیشینه تعلق به یکی از این دستهها که نتایج و آثار آن سیاستها در حوزه عمومی و تحلیل نتایج رفتار خود و نسبتی است که اینک با جهان پیرامون خویش برقرار میکنیم. آیا معلمان غیرخودی توانستند گامی در راستای اهدافشان بردارند یا همان اهدافی که دروغ را بر آنان واجب گردانده بود تلاش آنان برای «انسان بودن، انسان ماندن و انسان ساختن» را بینتیجه گذاشت؟ مگر غیر از این بود که آنان امید داشتند دانشآموزانشان بهتر از خودشان باشند و آینده بهتری را برای سرزمینشان رقم بزنند؟
یا آنهایی که مومن به ایدئولوژی مستقر بوده و هستند: آیا اینک دنیایی بهتر از دیروزی داریم که داعیان این ایدئولوژی وعدهاش را میدادند؟
به نظر میرسد معلمان معترض در هفتههای اخیر تکلیف خود را با این پرسشها معلوم کردهاند.
اعتصاب سراسری معلمان در چند هفته گذشته راهی بود برای جداسازی ایمان راستین و سرسپردگی و تفاوتگذاری بین دروغ مزورانه و عدم صداقت آگاهانه با حاملان ایدئولوژی حاکم.
اعتصاب اخیر معلمان نه اولین اعتصاب آنان در ۴۰ ساله پس از انقلاب ۵۷ و نه احتمالا آخرین آن خواهد بود اما چرا بخش مهمی از معلمان با اعتصاب اخیر همراهی نکردند؟ چرا این معلمان که در ساعات استراحت در دفاتر مدرسه یا در جمعهای خصوصی به شدت از سیاستهای آموزش و پرورش و کاستیها و مشکلات آموزش و پرورش و کمبود حقوق و مزایا انتقاد میکنند، در لحظهای که باید اعتراض خود را به شیوهای موثر ابراز کنند از همراهی با همکاران معترض خود سرباز میزنند؟
قاعدتا بخشی از معلمان که اعتقادی هم به ایدئولوژی مستقر ندارند متاثر از فشار حراست اداره و خطر برخورد امنیتی یا احضار به دایره تخلفات اداری و متاثر از نظام گزینشی خاص معلمان که صحبت آن شد، از این اعتراضات صنفی که ناظر به منافع آنان است کناره گرفته و همراهی نمیکنند.
این دسته از معلمان منتقد در توجیه عدم همراهی خویش با اعتراضات، عموما بر غیر سیاسی بودن خود تاکید میکنند و با توجه به آشفتگی معنایی سیاست در ایران به طور عام و در میان معلمان به طور خاص، گمان میکنند هر اعتراضی به سیستم حاکم ولو صرفا برای تامین مطالبات قانونی صنفی، نوعی رفتار سیاسی است چون حاکمیت را هدف میگیرد.
این برداشت نادرست از سیاست و رفتار سیاسی با برداشتی خاص از تاکید کانونهای صنفی معلمان بر غیر سیاسی بودنشان توجیه میشود. برداشتی نادرست که به تعبیر فرهنگ آکسفورد برداشتی عامیانه از معنای سیاست است:
«… ویژگیهای اساسی حیات سیاسی میتواند در هر نوع رابطهای پیدا شود، اما کاربرد عامیانه آن قلمرو بسیار محدودتری برای سیاست پیشنهاد میکند: سیاست تنها در سطح دولت رخ میدهد و متضمن رقابت حزبی است … سیاست به مثابه امر معطوف به کسب یا مشارکت در قدرت دولتی و رسمی است …» (فرهنگ آکسفورد)
تعریف سیاست در معنای امر معطوف به کسب یا مشارکت در قدرت دولتی/رسمی تنها بر نوع خاصی از رفتار سیاسی دلالت دارد و جنبههای متنوع دیگری از رفتار سیاسی را شامل نمیشود. این تعبیر خاص نیز البته انواع رفتارهای مشارکت جویانه (مسالمتآمیز و غیر مسالمتآمیز) را در برمیگیرد.
اما تعریف رایجتر و معاصر از سیاست که با گزاره «شخصی، سیاسی است» مشخص میشود سایر جنبههای رفتار سیاسی را نیز در برمیگیرد. کنش سندیکایی از جمله اعتراضات صنفی معلمان در این معنی کنشی سیاسی است که کارفرمای بزرگ (دولت) را به چالش میکشد تا اهداف صنفی خویش را تعقیب کرده و منافع اعضایش را تامین کند.
کانونهای صنفی معلمان برای نیل به دو دستاورد مهم باید با روشنگری در خصوص کنش سیاسی خویش، خود را از دام این آشفتگی معنایی برهانند. آنان باید به جای تلاش برای اثبات غیرسیاسی بودن خود به بدنه مردد معلمی از سویی و نهادهای امنیتی و مقامات دولتی از سوی دیگر، تلاش خود را مصروف تبیین معنای واقعی “امر سیاسی” کرده و از واژه “سیاست” رمز زدایی کنند.
دستاورد اول حاصل از باز تعریف امر سیاسی امکان پیوند دادن جنبش معلمان به سایر جنبشهای مدنی است. کانونهای معلمان تاکنون و با این توجیه که پیوند با سایر جنبشهای اجتماعی به تحرکات صنفی آنان رنگ سیاسی میدهد چندان فعالانه با سایر جنبشها و جریانهای اجتماعی پیوند نگرفته و در جلب حمایت افکار عمومی نیز جز در مورد اعتصاب اخیر چندان موفق نبودهاند.
لذا در باور افکار عمومی تمام خواستهها و مطالبات معلمان به طلب پول بیشتر و درخواست معوقات ریالی تقلیل یافته است در حالیکه بخش مهمی از مطالبات جنبش معلمان برای یک آموزش و پرورش پیشرو، آزاد و دموکراتیک با محتوای آموزشی علمی است که عملا ناظر به حقوق دانشآموزان و جامعه است. چنین پیوندی به کانونهای معلمان کمک میکند که در پرتو همراهی و درک متقابل سایر اقشار اجتماعی و جنبشهای مدنی و با روشنگریای که از این رهگذر صورت میدهند، حمایت افکار عمومی را نیز جلب کرده و ضمن کاهش هزینه فعالیتهای صنفی، امکان حصول به اهداف در زمان کوتاهتری را نیز میسر سازند.
دستاورد دوم این خواهد بود که با توجه به هراس غیر طبیعی جامعه معلمان از واژه “سیاست”، با تابوشکنی از این واژه ممنوعه، امکان جذب و همراهی تعداد بیشتری از معلمان با تحرکات و اعتراضهای صنفی فراهم میشود و البته بهانه و ابزار سرکوب ذهنی و ترساندن معلمان با عبارت “کار سیاسی” از نهادهای امنیتی نیز سلب میشود.
برای درک اهمیت این تابو شکنی در جهان ذهنی معلمان، اشاره به یک نکته بسیار ضروری است:
نیروهای امنیتی در ایران برای اینکه قشر، جریان، گروه یا افرادی را از اقدامی باز دارند به عبارت و حربه ” غیرقانونی بودن” آن اقدام استناد میکنند. اما طنز تلخ آنکه برای برحذر داشتن معلمان و منع آنان از انجام کاری عمدتا و نه همیشه تنها به کار بردن عبارت “سیاسی بودن” کفایت میکند.
- در همین زمینه