بسیاری شرایط سیاسی کنونی را «تاریخی» میخوانند. پوپولیسم راست در کشورهای زیادی، از ایتالیا و اتریش تا آمریکا و فیلیپین و برزیل دولت را از طریق انتخابات در دست گرفتهاست. همزمان ملیگرایی در برابر روند جهانیسازی هرچه بیشتر نیرو میگیرد. تحلیلگران و نظریهپردازان چپ بر سر این نکته اتفاق نظر دارند که از بین رفتن تمایز راست میانه و چپ میانه و پیروی احزاب سنتی از سیاستهای نولیبرالی فضا را برای شکلگیری جنبشهای مخالف با الیت حاکم و وضع موجود فراهم کرده است.
عدهای فرصت را برای قدرتگرفتن پوپولیسم چپ و بیان مطالبات مردم عادی و فرودستان در قالب گفتارهای پیشرو ــ کاری که پوپولیسم راست با استفاده از گفتارهای نژادپرستانه انجام میدهد ــ مناسب میدانند. آنها اتحاد پوپولیستی نیروهای «دموکراسیخواه» را در برابر گرایش اقتدارگرایانه راست، بدیلی میدانند که میتواند با کسب قدرت و مداخله در نهادها، به تقویت نهادهای دموکراتیک از پیش موجود بپردازد. پوپولیسم به باور آنها صدای حذفشدگان را در برابر سلطه نخبگان بلند میکند.
موف و برآمد پوپولیستی
شانتال موف، فیلسوف بلژیکی یکی از مهمترین شارحان و حامیان ایده پوپولیسم چپ تحت برنامه سیاسی «اصلاحطلبی رادیکال» است. او در واقع برجستهترین نماینده گروه بالاست.
برای موف، تز پوپولیسم چپ بر یک اصل و یک فرض استوار است:
- اصل پیشفرضگرفته در نظریه پوپولیسم، تعریف اشمیتی از سیاست به مثابهی رابطهی آنتاگونیستی دوست و دشمن است. موف استدلال میکند که خیزش پوپولیسم راست و قدرت گرفتن راست افراطی باعث شده تا بار دیگر سیاست به مثابهی رابطه «ما» و «آنها»، یا همان دوست و دشمن به صحنه بیاید و شرایط را برای ظهور نوعی پوپولیسم چپ نیز مهیا کند.
- فرض سیاسی و تاریخی موف نیز اشاره به از بین رفتن هژمونی احزاب به اصطلاح راست و چپ میانه است. به ویژه در میان احزاب چپ سنتی، چپ میانه را با فیگورهای اصلیاش همچون تونی بلر و بیل کلینتون میشناسند و به تبع آنها، در سیاستورزی همه احزاب سوسیال دموکرات اروپایی. احزابی که سیاستهای نولیبرالی، تضعیف دولت رفاه، خصوصیسازی و سیاستهای انقباضی مالی را پی گرفتند و آنقدر نزدیک به راست میانه بودند که بسیاری از دولتهای اروپایی را ائتلاف آن دو تشکیل میدادند.
موف قدرتگرفتن گروههای راست افراطی در اتریش و ایتالیا را نتیجه سیاستهای چپ میانه میداند و هشدارهای نخبگان سیاسی غرب که «دموکراسی» به خطر افتاده را ریاکارانه میخواند. به باور او، اروپای غربی اکنون در حال تجربه «یک دقیقه پوپولیستی» است که بیش از هر چیزی، نمایانگر ازدسترفتن هژمونی نولیبرالیسم است و نه بازگشت فاشیسم.
موف به همین خاطر شرایط را برای خیزش پوپولیسم چپ هم مهیا میبیند. او استراتژی پوپولیسم چپ را دادن پاسخهای ترقیخواهانه به مطالبات تودههای محرومی میداند که جذب راست افراطی شدهاند؛ مطالباتی که به گفته او باید «هستهی دموکراتیک» داخلشان را به رسمیت شناخت.
موف از یکسانسازی همه جنبشهای پوپولیستی چپ موجود ذیل یک فرم یا نام پرهیز دارد و میگوید نامهای زیادی برای اشاره به پوپولیسم چپ مورد نظر او در بسترهای ملی مختلف وجود دارند: «دموکراتیک سوسیالیسم»، «اکوـسوسیالیسم»، «لیبرال سوسیالیسم» یا «دموکراسی مشارکتی». در میان جنبشهای پوپولیستی چپ مورد نظرش میتوان به جنبش پودموس اسپانیا، «فرانسه سرکش» ژان لوک ملانشون، «دموکراتیک سوسیالیسم» برنی سندرز و جرمی کوربن اشاره کرد.
او در عین حال منتقد استراتژی امتناع از مشارکت در نهادها و خواست افقیبودن و مالتیتودیبودن جنبش است. به گفته او، این جنبشها نمیتوانند دستاورد پایداری بیافرینند.
بخشی از انتقادها
پوپولیسم چپ موف را نظریهپردازان بسیاری به نقد کشیدهاند. عدهای اما پوپولیسم راست را جدا از ملیگرایی و نژادپرستی نمیدانند و آن را عوض شکست هژمونی نولیبرالیسم، متأخرترین تلاش نولیبرالیسم برای نجات از بحران تعریف میکنند. یا به زبان دیگر، استراتژی جدید نولیبرالیسم برای بحرانآفرینی و حکومتداری از خلال مدیریت بحران.
برای آنها، دونالد ترامپ نمونه اصلی است. کسی که با تکیه بر پوپولیسم راست به قدرت رسید، ولی حافظ منافع بالاترین نخبگان نولیبرالیسم در سرمایهداری شرکتی آمریکا است و کاخ سفیدش مملوء از حاشیههایی که آن را به یک سریال تلویزیونی واقعنما شبیه کرده.
به باور برخی نیز سیاست رهاییبخش دیگر نمیتواند با پروژهی دولت و بر مبنای ملت رقم بخورد. آنها به دنبال شکل جدیدی از سیاستورزی تا حد ممکن غیرسلسلهمراتبی و غیرنهادی هستند. پوپولیسم برای آنها شکل دیگری از کلیسازی و تقلیلگرایی است و تجربههای تاریخی آن را ناموفق ارزیابی میکنند.
برخی مثال تاریخی «سیریزا» در یونان را شاهد میآورند که به گفته آنها میتواند سرنوشت پودموس هم باشد: اینکه با تسخیر دولت چپگرایان هرچه میانهروتر خواهند شد.
عدهای نیز فرض موف را در پیشفرضگرفتن بیواسطه «هسته دموکراتیک» در مطالبات راست افراطی و نسبتدادن جایگاه طبقاتی این جنبش به فرودستان و محرومان به پرسش کشیدهاند. الگوی کلاسیک قدرت گرفتن راست افراطی همواره آن را حاصل بحران اقتصادی قلمداد کرده. اما آلمان به ویژه در غرب آن با بحران اقتصادی مثل ایتالیا یا یونان طرف نیست. در بسیاری از کشورهای اسکاندیناوی نیز گاه سویههای فرهنگی هویتی راست افراطی بر سویههای طبقاتی آن میچربد.
آیا این نظریه به ایران ربطی دارد؟
پاسخ این سوال احتمالا «نه» است.
موف استراتژی کلی جنبشهای پوپولیستی چپ در کشورهای گوناگون غربی را مشارکت در نهادها برای تعمیق دموکراسی در آنها و پیشبردن خواستههای ترقیخواهانه از خلال آنها میداند. او برای توضیح نظریهاش مشخصاً از «دقیقه پوپولیستی در اروپای غربی» میگوید، هرچند همین دقیقه در فیلیپین و برزیل و اروپای شرقی و هندوستان و … هم رخ داده.
در مورد ایران، استراتژی مورد نظر موف به یک دلیل ساده معنادار نیست: بحران کنونی ایران یک بحران حاکمیتی است. به عبارت دیگر، دستگاهها و نهادهای مبتنی بر نمایندگی مشروعیت خودشان را، لااقل از تظاهرات سراسری دی ۱۳۹۶ از دست دادهاند. و این یعنی نهادهایی قابل دسترسی برای تعمیق دموکراسی در آنها و از خلال آنها وجود ندارد.
شاید تا ۱۳۹۲ این استراتژی پوپولیستی هنوز برای بستر محلی ایران معنادار بود (اینجا مسئله ارزشگذاری یا درست و غلطبودن این استراتژی نیست). اصلاحطلبی هنوز گفتاری بود که سرمایهای اندوخته بود و میشد با امید به رادیکالترکردن آن از خلال جنبشهای اجتماعی به نفع تأثیرگذاریاش در نهاد حکومت استدلال کرد. شرایط چنین استدلالی اما دیگر مهیا نیست.
اصلاحطلبان پس از انتخاب دولت میانهروی حسن روحانی به جمع «اعتدالیون» پیوستند و گفتار خودشان را از دست دادند. آنها در برابر خصوصیسازی و سیاست انقباضی و مقرراتزدایی هر چه بیشتر از بازار کار سکوت کردند و هرچه بیشتر سیاست ایران به سیاست گروههای مافیایی قدرت شبیه شد. و نهایتاً پس از خیزش دی ۹۶ آخرین سرمایه نمادین اصلاحطلبی برای نمایندگی مردم از دست رفت.
آن بحث دیگری که بیشتر در ایران سابقه دارد و البته به بحث «پوپولیسم چپ» موفه ربط مستقیمی پیدا نمیکند، مربوط به دو استراتژی کلاسیک چپ در مبارزه طبقاتی است: جبهه متحد بین تمام نیروهای «دموکراسیخواه» علیه اقتدار مرکزی، یا مبارزه طبقاتی به نفع طبقات فرودست.
در چهلمین سال انقلاب، هنوز درست یا خطابودن گرایشهای خلقی و تودهای چپ در اوایل انقلاب و پیوستن به دیگر مخالفان شاه و نیروهای ضدامپریالیسم در جبههای متحد موضوع بحث است. در وضعیت فعلی ایران نیز با وجود فقدان صدای چپ قدرتمند، هنوز این پرسش مطرح است که آیا باید با دیگر نیروهای مدعی دموکراسیخواهی (ادعایی که جای تردید بسیار دارد و گروههای مختلفی از راست نولیبرال طرفدار ترامپ و جنگ گرفته تا سازمان مجاهدین خلق مطرح میکنند) اتحاد تشکیل داد یا بر موضع طبقاتی پای فشرد؟ اساساً خط فارق اتحاد در برابر جمهوری اسلامی چیست؟
در واقع پاسخ پرسش بالا کاملاً نامعلوم است. نه چپ آن را میداند و نه راست. هرچند راستها در تبریجستن از به گفته خودشان «ارتجاع سرخ» ثابت قدمتر از برخی چپهای معتقد به تشکیل جبهه متحد هستند. اما این گنگی باعث شده که شکل قالب سیاستورزی در ایران به سیاستورزی تشکیل اتحاد و ائتلاف بدل شود: چه در میان چپ، چه راست. اما این ائتلافها بیش از آنکه حول خط مشخص سیاسی باشند، حول مراکز سرمایه و قدرتاند.
در چنین شرایطی، پوپولیسم چپ در ایران به معناهایی که اکنون از آن بحث میشود، چندان ممکن به نظر نمیرسد. در واقع پوپولیسم محتمل در شرایط فعلی ایران تنها میتواند از زمین راست بیرون بزند و پیامآور شوربختی بیشتر باشد.
پرسیدند: قیمه با غاف است یا قین؟
گفت با گوشت.
حالا حکایت ماست!
چپ در ایران اگر حیاتی داشته باشد, این فقط در ارتباط با و در متشکل کردن طبقهء کارگر است.
چپ در ایران اگر میخواهد آینده ای داشته باشد کارش برقراری ارتباط بین رهبران کارگری و رهبران اعتراضات شهری است, و مرتبط و هماهنگ نمودن حرکات کارگری و حرکات اعترا ضی مدنی (دختران خیابان انقلاب, کنشگران زیست محیطی,….).
یک پلاتفرم صریح و بی رودرواسی سوسیالیست/کارگری نیز از اولین عناصر حیات و آیندهء چپ در ایران است.
در کمال احترام این بحث های آکادمیک اروپایی هم شاید برای ما چندان فایده ای نداشته باشد.
ناگفته نماند نبشته های رفیق درودگر در اینجا همواره کیفیتی بالا و غنی داشته و نمونه است.
آخرین مصاحبهء ایشان با رفیق اسدپور بدون هیچ اغراقی دست آوردی است در بررسی اقتصاد-سیاسی ایران.
و چه حیف که ما به جای ترجمه موف به فارسی, آن مصاحبه را به زبانهای دیگر ترجمه نمی کنیم.
مقالهء بسیار طولانی ذیل نیز, از نشریه” نیو لفت ریویو” شمارهء ۸۲, یک بررسی پدیدهء پوپولیزم در غرب از ۱۹۲۰ تا ۲۰۱۰ می باشد.
Marco D’Eramo: Populism and the New Oligarchy
Tracking the terms ‘populism’ and ‘the people’ from the 19th century, Marco D’Eramo offers a striking new interpretation of their current applications—the first levelled indiscriminately at any political force that steps outside the bounds of convention, the second banished from the scene.
جواد / 01 November 2018