سال ۱۳۹۰ برای جنبش اعتراضی مردم ایران، موسوم به جنبش سبز، سال پرفراز و نشیبی بود. سالی که با همه بیم و امیدها، تفاوتش با سالهای پیشین حصر سه رهبر نمادین جنبش سبز بوده است. 

از مرتضی کاظمیانروزنامه‏نگار و فعال ملی- مذهبی مقیم پاریس پرسیدم ارزیابی ایشان از بیلان این جنبش در سال گذشته چیست؟ کامیابی‏ها و ناکامی‏های جنبش سبز در سال ۱۳۹۰ را در چه می‏داند؟
 
 
شاید به دشواری بتوان در مورد آن‏چه شما با “بیلان” توصیف می‏کنید، ارزیابی دقیقی ارائه کرد. به‏ویژه اگر به جنبش سبز از زاویه‏ یک جنبش اجتماعی مدرن نگاه کنیم؛ که من از این زاویه نگاه می‏کنم، و یک جنبش متکثر و توزیع شده در سطح جامعه‏ ایران که مبنای آن اراده‏ تغییر و هویت متفاوتی است از هویتی که حاکمیت اقتدارگرا در ایران، در حال بازتولید و تبلیغ آن است.
 
این اراده‏ تغییر، خود را در انتخابات ۸۸ نشان داد و بعد با سرکوب‏های متعاقب آن و اعتراضات خیابانی، طبیعتاً این جنبش متولد شد و خود را در حوزه‏های مختلف متبلور کرد.
 
در سال گذشته، کش و قوسی که میان جنبش سبز و حاکمیت سیاسی در ایران وجود داشت، ادامه پیدا کرد با یک وجه تمایز متفاوت با سال قبل (سال ۸۹) و آن این‏که رهبران جنبش سبز در حبس خانگی بودند و طبیعتاً جنبش باید یک وضع جدید را تجربه می‏کرد.
 
این وضع جدید ناظر بود بر تاکید آقای میرحسین موسوی بر این‏که هر فعال جنبش سبز، خود یک رهبر است و یا از زاویه همین‏ جنبش اجتماعی مدرن که من مورد تاکید قرار دادم، وجوه متکثر این جنبش باید خودش را بازتولید و اراده‏اش را تعقیب می‏کرد.
 
به نظر می‏رسد که در طول سال گذشته، جنبش سبز هرچند که به شکل معنی‏داری به‏ویژه نسبت به سال ۸۸ و مجموعه‏ تظاهرات و نمایش‏های بیرونی خیابانی این سال یا تجمع ۲۵ بهمن سال ۸۹، [رویکرد اعتراضی خیابانی] معنی‏دار در آن سقف نداشت، اما هم‏چنان توانست چنان فضایی را ایجاد کند که در مجموع رفتارهای حاکمیت سیاسی در ایران را [ به چالش بکشد] چه در مقطع انتخابات مجلس نهم در ۱۲ اسفند و چه در دو مقطع خاص، یعنی در فراخوان ۲۲ خرداد و همین‏طور در فراخوان اعتراضی ۲۵ بهمن.  
 
حضور جنبش سبز در شبکه‏های اجتماعی مجازی معنی‏دار بود، اما در فضای اجتماعی واقعی سبزها به تعبیری به سایه رفته‏اند. آنها دارند خیلی هوشیارانه و خودآگاهانه از درون سایه‏ای که در آن قرار گرفته‏اند، به اشکال مختلف اعتراض خود را بروز می‏دهند
 
سبزها توانستند در اشکال مختلف نشان بدهند که حضور دارند. این حضور البته در فضای مجازی، در شبکه‏های اجتماعی مجازی معنی‏دار بود، اما در فضای اجتماعی واقعی ارزیابی من این است که سبزها به تعبیری به سایه رفته‏اند.
 
برخلاف سال پیش که از زیر پروژکتورهای حکومت، از وسط خیابان کنش خود را پی‏گیری می‏کردند، دارند خیلی هوشیارانه و خودآگاهانه ارزیابی می‏کنند و از درون سایه‏ای که در آن قرار گرفته‏اند، به اشکال مختلف اعتراض خود را بروز می‏دهند.
 
البته وجه بارز آن و شاید تابلوترین شکل‏اش برمی‏گردد به همان دو حضور راهپیمایی سکوت در ۲۲ خرداد و ۲۵ بهمن که با وجود سپری شدن ماه‏ها از انتخابات و با وجود سرکوب گسترد‏های که متوجه فعالان جنبش شده بود، این اعتراض ادامه پیدا کرد؛ البته در حد خودش و همین‏طور به شکل قهر با انتخابات و تأثیر معنی‏دار بر میزان مشارکت در انتخابات.
 
 من یک نکته را هم اضافه کنم و آن این‏که نمادهای مقاومت جنبش سبز، زندانیان سیاسی، رهبران جنبش سبز و حتی برخی کنش‏گران آن از بیرون زندان، هم‏چنان به بازخوانی و بازتولید آن گفتمان اعتراضی نسبت به وضع موجود ادامه داده‏اند که در جای خود خیلی قابل توجه و مهم است.
 
آقای کاظمیان، حاکمیت اصرار داد با روش‏های سرکوب‏گرانه اعلام کند که علائم حیاتی برای جنبش سبز وجود ندارد. رهبران و فعالان جنبش هم اعلام می‏کنند که این جنبش زنده است. اما فارغ از زنده بودن یا نبودن جنبش سبز و علائم حیاتی آن، جنبش سبز چه اهرم‏هایی را در اختیار دارد که از حاکمیت امتیاز بگیرد؟
 
پاسخ به این پرسش را از همان‏جایی شروع می‏کنم که سئوال قبلی را خاتمه دادم؛ این‏که اکنون آقای نوری‏زاد از بیرون زندان نامه‏هایی می‏نویسد و گفتمان غالب در جمهوری اسلامی را به پرسش کشیده، پرسش‏هایی را مطرح می‏کند که هم‏چنان بی‏پاسخ‏اند، این‏که آقای خزعلی نامه‏هایی می‏نویسد، اعتراض‏هایی می‏کند، به زندان می‏افتد، اعتصاب غذا می‏کند و در نهایت ایشان آزاد می‏شود. 
 
نمادهای مقاومت جنبش سبز، زندانیان سیاسی، رهبران جنبش سبز و حتی برخی کنش‏گران آن از بیرون زندان، هم‏چنان به بازخوانی و بازتولید آن گفتمان اعتراضی نسبت به وضع موجود ادامه داده‏اند
 
از سوی مقابل، تک‏تک زندانیان سیاسی هم که در زندان‏های جمهوری اسلامی هستند، از رهبران جنبش تا حتی افراد گمنام‏تر، در اشکال مختلف دارند بر همان مطالبات تاکید می‏کنند (مثلاً در بیانیه‏ ۳۶ یا ۳۹ زندانی سیاسی در مورد انتخابات و نفی انتخابات نمایشی و فرمایشی ۱۲ اسفند) و به نظر می‏رسد که این واقعیت‏ها به اندازه‏ لازم حمایت‏های اجتماعی را هم دارد.
 
اما این‏که به چه میزان می‏تواند اراده‏ خود را به حاکمیت تحمیل کند، طبیعتاً پاسخ دادن به آن، به‌ویژه در شرایطی که میان جنبش اعتراضی و کنش حاکمیت یک بن‏بست وجود دارد، خیلی دشوار است.
 
در وجه سلبی آن می‏توانیم ادعا کنیم (و به نظر می‏رسد که ادعای بی‏راهی نباشد) که اگر واقعاً این جنبش هیچ‌ حضور معنی‏دار یا پتانسیلی ندارد، چرا حاکمیت اقتدارگرا در ۲۵ بهمن سال ۹۰ که یک فراخوان اعتراضی داده شد، نیروهای گسترده‏ای را به خیابان روانه داشت  و چرا صدها نفر بازداشت شدند. خود این نشان می‏دهد که تا چه اندازه در حاکمیت هراس وجود دارد.
 
مستقل از این وجه سلبی، در وجه اثباتی باید دید که حاکمیت اقتدارگرا به چه‌میزان توانسته در سرکوب این جنبش موفق بشود.
 
در وجه ظاهری‏اش ممکن است با احضارها، تهدیدها، بازداشت‏ها، با این‏که فعالیت تشکیلاتی یا بروز و ظهور سازمانی حتی برخی از احزاب سیاسی، از جمله جبهه‏ مشارکت، سازمان مجاهدین انقلاب اسلامی، شورای فعالان ملی- مذهبی، نهضت آزادی، یا ادوار تحکیم وحدت و انجمن‏های اسلامی، گروه‏های دانشجویی و… به حداقل رسیده یا حتی در مواقعی تلاش شده که بروز و ظهور میدانی این تشکل‏ها به صفر برسد، شاید به نظر برسد که حاکمیت اقتدارگرا خفقان مطلوب خود را محقق کرده است.
 
اما آیا اقتداری که با اسلحه، تهدید و ارعاب محقق شده، یک اقتدار دمکراتیک است؟! آیا این تضمین‏کننده‏ تداوم نظام سیاسی در ایران است؟!
این‏جا همان وجه اثباتی است که نشان می‏دهد یک پتانسیل مجدد در جامعه‏ ایران وجود دارد که این پتانسیل می‏تواند در مقاطعی خود را متبلور می‏کند.
 
من گمان می‏کنم با توجه به شرایط منطقه، با توجه به اوضاع سوریه و همین خبر جدیدی که روز سه‏شنبه اول فروردین ۹۱ منتشر شد، مبنی بر این‏که روسیه با گفتمان غالب در سازمان ملل در مورد ضرورت تغییر روش‏های دمشق هم‏دلی کرده، به نظر می‏رسد که سال پیش رو، سال متفاوتی خواهد بود.
 
مقاطعی مثل تغییر نظام سیاسی در سوریه یا حتی هر اتفاق دیگری در خود ایران، به نظر می‏رسد که می‏تواند فرصت‏هایی باشد برای جنبش سبز که بتواند خود را به حاکمیت تحمیل کند.
 
اما اگر من بخواهم در مقام یک ناظر ارزیابی کنم، به نظر می‏رسد که در حال حاضر ما شاهد یک بن‏بست سیاسی در ایران هستیم که هیچ‏کدام از دو سوی قضیه نتوانسته‏اند خود را به هم‏دیگر تحمیل کنند.
 
مرتضی کاظمیان: در مقام یک ناظر ارزیابی به نظر من در حال حاضر ما شاهد یک بن‏بست سیاسی در ایران هستیم که هیچ‏کدام از دو سوی قضیه نتوانسته‏اند خود را به هم‏دیگر تحمیل کنند
 
نه جنبش سبز، مبتنی بر خواست و اراده‏ تغییر و اعتراض لایه‏های مختلف اجتماعی در ایران، توانسته به شکل خیلی گسترده‏ای حضور میدانی پیدا کند و در نهایت حاکمیت را وادار به عقب‏نشینی کند و نه حاکمیت توانسته با وجود سرکوب‏ها، ارعاب‏ها، بازداشت‏ها، تهدیدها و حتی دستگاه عریض و طویل تبلیغاتی خود و با استفاده از تحریف حقیقت، هم‏چنان این جنبش را پایان‏یافته اعلام ‏کند.
 
یعنی با وجود این‏که تاکید می‏شود که این جنبش مرده است و به تعبیر حاکمیت “فتنه” دیگر حضوری ندارد، ولی شواهد متعدد وجود دارد، حتی در همین انتخابات گذشته، که چطور یک بحران امنیتی برای نظام توصیف می‏شود و تا چه اندازه حاکمیت در هراس است.
 
من فکر می‏کنم هم‏چنان باید صبوری کرد، نسبت به فرجام تحولات سیاسی- اجتماعی در ایران. البته مبتنی بر دو سو؛ یک سو اراده‏ فعالان سبز در جنبش تغییرخواه و جنبش اجتماعی اعتراضی امروز ایران و  سوی دیگرش، رفتارها و اراده‏ اقتدارگرایان در جمهوری اسلامی که آیا پروژه‏ متفاوتی را در پیش خواهند گرفت یا نه هم‏چنان با زور اسلحه و سرکوب و تهدید و ارعاب تلاش می‏کنند به حکومت خودشان ادامه بدهند.
 
آقای کاظمیان، سال گذشته تداوم حصر آقایان میرحسین موسوی، مهدی کروبی و خانم زهرا رهنورد، رهبران جنبش سبز را هم داشتیم. اشاره‏ کوتاهی داشتید، اگر ممکن است بیشتر توضیح بدهید که آیا در نبود این رهبران، خلاء و کاستی رهبری در جنبش سبز پر شد؟ آیا “شورای هماهنگی راه سبز امید” توانست این خلاء را پر کند یا نه؟
 
من مایل‏ام تاکید کنم که وقتی شما از زاویه‏ جنبش اجتماعی مدرن به جنبش سبز ایران نگاه می‏کنید، طبیعتاً برای آن، با  جنبش‏های کلاسیک تفاوتی قائل شده‏اید.
 
یعنی بر خلاف جنبش‏های اجتماعی کلاسیک که یک رهبر، یک لیدر و یا یک سازمان، یک نهاد پیشرو حرکت می‏کرد و پشت آن لایه‏های اجتماعی و حامیان همراه می‏شدند، در جنبش سبز شما یک تحول اجتماعی را شاهد بودید که افرادی، چهره‏های شاخصی با آن همراه شدند و به دلایل مختلف، از جمله این‏که در انتخابات وکیل مردم بودند، از جمله به دلیل پایمردی و صداقت و شجاعتی که نشان دادند، در جایگاه نمادهای رهبری یا رهبری این جنبش قرار گرفتند.
 
ادامه حصر آقایان موسوی و کروبی و خانم رهنورد و نیز آزادی آنها، در هر دو صورت برای حکومت نتیجه باخت- باخت در یک بازی را دارد
 
طبیعتاً با چنین نگاهی، فقدان آن‏ها می‏تواند تأثیری که فقدان یک رهبر در جنبش اجتماعی کلاسیک دارد، نداشته باشد. اما نباید انکار کرد که به هرحال، آقایان موسوی، کروبی و خانم رهنورد جایگاه ویژه‏ای در جنبش اجتماعی سبز دارند و [حضورشان ] می‏توانند خیلی مؤثر باشند.
 
ولی من باز هم مایل‏ام هم‏زمان این را هم مورد تاکید و اشاره قرار بدهم که به هرحال، در فقدان ظاهری این آقایان وخانم رهنورد، در حبس و حصر رفتن آن‏ها، به نوعی یک بازی باخت- باخت است برای حاکمیت اقتدارگرا در ایران. چون با تداوم حبس آن‏ها، بر عزت و جایگاه اجتماعی و منزلت‏شان افزوده می‏شود و حامیان جنبش سبز، هم‏چنان اراده و تمایل دارند برای پی‏گیری مطالبات خودشان.
 
از سوی دیگر، اگر این رهبران آزاد شوند، نشانه‏ی یک عقب‏نشینی است برای حاکمیت اقتدارگرا و البته خون جدیدی در رگ‏های این جنبش. به‏ویژه که رهبران آن اراده‏ پی‏گیری دارند و این را در آخرین اظهارنظرهای‏شان در مورد انتخابات مجلس هم مورد تاکید قرار دادند که ما هم‏چنان بر مواضع‏مان هستیم.
 
صرف‏نظر از این وجه، در مورد شورای هماهنگی راه سبز امید، باز اگر فکر کنیم که این شورا به عنوان رأس این جنبش، وظیفه‏ هدایت این جنبش را دارد، به نظر داوری درستی نیست.
 

اما اگر از این زاویه که این جنبش قرار است مطالبات رهبران را مبتنی بر منشور جنبش سبز پی‏گیری کند و به نوعی تلاش کند هماهنگ‏کننده‏ نیروهای سیاسی اجتماعی به‏ویژه فعال در ایران باشد، به نظر می‏رسد که این شورا، اگر توفیق مطلوب را نداشته، حداقل توانسته تا حدودی آن خلاء را پر کند و این مسیر را ادامه بدهد و به‏هرحال نمادی از جای خالی رهبران جنبش سبز باشد.