شهزاده سمرقندی – ماکس ملکیل- ملاقنداف (Max Malkiel) از یهودیانی است که در شهر دوشنبه، پایتخت تاجیکستان، به دنیا آمده و در سال‏های بازسازی دوران شوروی به زادگاه نیاکان خود، بیت‏المقدس سفر کرده و مدتی هم آنجا با فرهنگ و دین و رسم‏ و رسو‏م‏های ملی خود آشنا شده و بعد از آن به لندن مهاجرت کرده است.

ماکس در حال حاضر در لندن به‌سر می‌‏برد و از طر‏فداران موج جدیدی است که در فیس‏بوک و دیگر شبکه‌های اجتماعی بین اسراییلی‏‌ها و ایرانیان با پیام دوستی و ضد جنگ به ‏وجود آمده است.
ماکس می‌‏گوید قبل از راه افتادن این موج ضد جنگ، نگران درگرفتن جنگی بین این ایران و اسرائیل بوده است. اما بعد از این موج و انتشار پی‏ در پی عکس‌های مردمی که ضد جنگ هستند و پیام‌های دوستانه و عاشقانه برای همدیگر می‌‏فرستند، امید دارد که از هرگونه جنگی جلوگیری بشود.
 

ماکس ماکیل با فرهنگ مردم آسیای میانه بزرگ شده و همسر او نیز از ازبک‌تباران شهر سمرقند است. پیش از همه، از ماکس ماکیل خواستم که خود را معرفی کند و مسیر زندگی‌اش را برای شما قصه کند:

 ماکس ماکیل:اما همه اسرائیلی‌ها سه جمله را به زبان فارسی می‌‏دانند: «فارسی می‌‏دانی؟»، «دوستت دارم» و «گل سنگم». این ترانه را همه‏ اسراییلی‏‌ها می‌‏شناسند.

ماکس ماکیل – من در سال ۱۹۷۲ میلادی در شهر دوشنبه به‌دنیا آمده‌ام که شهری فارسی‌زبان است. اما در یک خانواده‏ روس‌زبان بزرگ شده‏ام. والدینم یهودی هستند، اما پدرم یک یهودی بخارایی و مادرم یک یهودی اوکرائینی‌ست. از این‌رو در خانه به زبان روسی حرف می‌زدیم. اما زبان فارسی را در دو جا یاد گرفتم. ابتدا از کوچه و بازار و دوستان مسلمان در تاجیکستان و برای بار دوم، زمانی که در اسرائیل در شهر بیت‌المقدس زندگی می‌کردم. دو سه سال در جامعه‏ یهودیان بخارایی‏ زندگی ‌‏کردم و اینک هر دو لهجه‏ اساسی آسیای میانه، هم جنوبی و هم شمالی را یاد گرفته‌ام. یهودیان به لهجه‏ شمالی صحبت می‌کنند.

در حال حاضر در لندن زندگی می‌‏کنید؟

بله، در لندن ساکن هستم.

چرا از دوشنبه مهاجرت کردید و به شهرهای مختلف رفتید؟

فکر می‌‏کنم شما هم همسن من هستید و دوران «پرستوریکا» به یاد داشته باشید. در دوران «پروستریکا»، انسان‌ها شروع کردند به جست‌و‌جوی ریشه‏ خود. من هم می‌‏خواستم بدانم یهودی یعنی چه. این بود که یک جوان مذهبی و صهیونیست شدم. من به خاطر تاجیک‏‌ها و یا تاجیکستان، از دوشنبه نرفتم. من همیشه تاجیکستان را دوست داشتم، اما ‏خواستم اسرائیل را ببینم، بدانم زندگی در آنجا چطور است، و می‌خواستم دین و زبان خود را بیاموزم. به این خاطر بود که پیش از جنگ به اسرائیل رفتم. اما برخی فکر می‌‏کنند از جنگ گریختم. خیر؛ پیش از جنگ، در سال ۹۱ که هنوز اتحاد شوروی وجود داشت، به اسرائیل رفتم. بعد هم بچه‌هایم در آنجا متولد شدند و در همان جا هم بزرگ شدند.

زمانی که در دوشنبه زندگی می‌‏کردی، یهودیانی که مثل تو باشند، ولی مجبور باشند به زبان روسی درس بخوانند و در بیرون با دوستان‏شان تاجیکی حرف بزنند، زیاد بودند؟

بله، امروز در اسراییل هم یهودیان جوان به زبان‌های عبری و روسی حرف می‌‏زنند. زبان فارسی یهودی نیز در میان یهودیان بخارایی، زبانی است که با پدربزرگ‏‌ها و مادربزرگ‏‌ها حرف می‌‏زنند. وقتی کسی بخواهد حس خانه را، حس گرمی داشته باشد، یکی دو جمله با زبان بخارایی صحبت می‌‏کند. چون در تاجیکستان، زبان مدرسه، زبان روسی بود و الان در اسرائیل زبان عبری است.

می‌‏خواستم نظرت را درباره‏ موج جدیدی بپرسم که در فیس‏بوک به راه افتاده و همه روزه می‌‏بینیم که عکس‌هایی با پیام‌های دوستی بین ایرانیان و اسرائیلی‌ها منتشر می‌‏شود. نظر تو در این‌باره چیست؟ این موج خودجوش چه برنامه‌ای دارد؟ می‌خواهد فرهنگ تازه‌ای را شروع کند؟

پیش از این موج، من باور داشتم که جنگ خواهد شد. نمی‌‏خواستم جنگ بشود، اما هیچ علاجی نمی‌‏دیدم، فکر می‌‏کردم جنگ می‌‏شود. اما بعد از اینکه این موج را دیدم، الان امید دارم که جنگ نمی‌‏شود. این جنبشی است خیلی خودجوش و آدم‌های عادی آن را شروع کرده‌اند. من از این بابت خیلی خوشحالم و اکنون باور دارم که می‌‏شود از جنگ جلوگیری کرد.

خود تو هم در این حرکت اجتماعی شرکت کرده‌ای؟

شرکت کرده‏ام. حتی کمک مالی کرده‌ام و دیگران را هم دعوت می‌‏کنم که کمک کنند و پول بدهند. چون اگر این‏‌ها پول داشته باشند، می‌‏توانند هم به تلویزیون بروند و هم پوسترهای تبلیغاتی را در کوچه‏‌ها منتشر کنند. خیلی مهم است که همه با این جنبش آشنا بشوند و اگر خدا بخواهد، جنگ متوقف بشود.

قصد داری سفری هم به ایران داشته باشی؟

بله. بله. منتظر پاسپورت بریتانیایی هستم. البته اگر خدا بخواهد و بعد از یکی دو سال پاسپورت بریتانیایی را بگیرم. من الان تنها پاسپورت اسرائیلی دارم و نمی‌‏توانم با آن به ایران سفر کنم. این آرزوی من است. من هم مثل هر تاجیک و فارسی‌زبان دیگری، آرزوی سفر به ایران دارم. خدا بابای من (پدربزرگم را که در آسیای میانه به او بابا می‌‏گوییم) را رحمت کند. او هر روز می‌‏گفت: «چو ایران نباشد، تن من مباد». این جمله‏ دوست داشته‏ پدربزرگم بود. هر روز این جمله را از زبان او می‌‏شنیدم. اگر به اسرائیل بروید، می‌‏بینید اسرائیلی‏‌ها که بعضی‌هاشان حتی نمی‌‏دانند ایران کجاست و بعضی از اشخاص فکر می‌‏کنند ایرانی‏‌ها عرب هستند، اما همه اسرائیلی‌ها سه جمله را به زبان فارسی می‌‏دانند: «فارسی می‌‏دانی؟»، «دوستت دارم» و «گل سنگم». این ترانه را همه‏ اسراییلی‏‌ها می‌‏شناسند.

ایمیل گزارشگر:

[email protected]

در همین زمینه:

::برنامه‌های رادیویی شهزاده سمرقندی در رادیو زمانه::